دیدگاه های بودایی درباره خاستگاه رنج

فارسی 5053 نمایش |

واژه پرتیتیه سموتپاده (به پالى، پتجه سموپاده) را به «پیدایى چیزى از علت ها و شرایط» ترجمه کرده اند. این لفظ، که معمولا آن را «پیدایى وابسته»، «هم پیدایى مشروط» یا «پیدایى به هم وابسته» ترجمه مى کنند، بیانگر آموزه بودایى علیت است. این آموزه، علاوه بر آن که راه آزادى از رنج را تبیین مى کند، معمولا براى تبیین خاستگاه رنج نیز به کار مى رود. طبق سنت بودایى، بودا قانون پیدایى وابسته را از راه مراقبه و در شبى که به بیدارى رسید، کشف و شهود کرد. در گزارش هاى سنتى آمده است که او زندگى هاى قبلى خود و دیگر موجودات، اصل حاکم بر تناسخ، وراه آزادى را دریافت و آنگاه تعالیمى معروف به چهار حقیقت عالى، راه هشت گانه عالى، و قانون پیدایى وابسته را تنسیق کرد.

1- گزارش هاى متون دینى
بنابر سنت بودایى، شاهزاده سیدارته گوتمه پس از مراقبه طولانى زیر درخت بودى به روشن شدگى یا بیدارى یعنى به بالاترین درجه فهم چهار حقیقت عالى؛ یعنى 1- رنج 2- علت پیدایى رنج 3- نابودى رنج 4- راه به پایان رسیدن رنج، دست یافت. و این راه، پیمودن راهى میانه بین دو کرانه تن آسانى و تن آزارى است که در گفتار نخست بودا، معروف به «گفتار به گردش درآوردن چرخ آیین» شرح و بسط یافت.
دومین حقیقت عالى، یعنى علت پیدایى رنج، غالبا برحسب قانون دوازده گانه پیدایى وابسته تعیین مى شود. دوازده حلقه زنجیره پیدایى وابسته عبارت اند از: 1- نادانى 2- عادات اکتسابى (عادات ارادى) 3- دانستگى 4- نام و شکل(بدن و روان) 5- شش بنیاد شناخت (قواى حسى) 6- تماس (قواى حسى با موضوع محسوس) 7- احساس (مادى و روانى) 8- تشنگى 9- دلبستگى 10- وجود 11- تولد مجدد 12- پیرى و مرگ. دوازده حلقه زنجیره پیدایى وابسته به نظم درآمده است تا سازوکار اسارت موجود مدرک را در چرخه زندگى هاى پشت هم تبیین کند، و در عین حال، به تبیین این امر پردازد که چگونه مى توان بدون پذیرش اصل پاینده اى چون خود، نفس، و مانند آن ازاین اسارت نجات یافت. غیر از تنسیق دوازده گانه، «تنسیقى عام» نیز از پیدایى وابسته وجود دارد، که از این قرار است: «هنگامى که این هست، آن پدیدار مى شود؛ هنگامى که این نیست، آن پدیدار نمى شود». هر حلقه این زنجیره را حلقه پیش از آن مى سازد. عموم بوداییان این آموزه را در کنار تعلیم چهار حقیقت عالى و راه هشتگانه عالى، تعلیم بنیادین بودا دانسته اند. در قطعه اى معروف از متون دینى آمده است، «کسى که پیدایى وابسته را مى بیند آیین (درمه در سنسکریت) را مى بیند؛ کسى که آیین را مى بیند پیدایى وابسته را مى بیند». در جایى دیگر آمده است، «کسى که آیین (درمه) را مى بیند بودا را مى بیند». از این رو، دیدن اصل پیدایى وابسته با دیدن بودا برابرى مى کند. از همان آغاز، این آموزه را عمیق ترین و دشوارترین تعلیم بودا مى دانستند. بنابر بعضى از متون سنتى، قانون پیدایى وابسته، مستقل از چنین رفتگان، یعنى دانایان حقیقت، که در جهان براى کشف آن قانون ظاهر مى شوند، وجود دارد. در چنین متونى آمده است که قانون پیدایى وابسته را در هر زمانى بوداى آن عصر بازیابى مى کند؛ بسان مسافرى که شهر متروکه قدیمى و گم شده اى را در جنگل کشف مى کند. شارى پوتره، سرشناس ترین شاگرد بودا، از راه این قطعه شعر سروده اشوجیت، یکى از پنج شاگرد نخست بودا، به بودا گروید: «تارک بزرگ چنین مى گوید، هر چیزى زاییده علت ها است، و از این میان، چنین رفته (داناى حقیقت) علت و نیز انهدام اینها را بیان کرده است». این قطعه شعر بیان کوتاهى از قانون پیدایى وابسته، یعنى تعلیم بودا درباره ویژگى على پدیدارهاى هستى است. این قانون بعدها جزء اعتقاد نامه بودایى گردید.
لاموت (1980) در تحقیقى نشان داده است که در منابع بودایى درباره زمان کشف پیدایى وابسته توسط بودا و جایگاه آن در آیین بودا هم داستانى وجود ندارد. بنابر بعضى از متون، بودا قبل از روشن شدگى به درک کامل دوازده حلقه زنجیره پیدایى وابسته رسید، حال آن که متون دیگر آن را حادثه اى هنگام روشن شدگى یا پس از آن مى شمرند. مفهوم رنج در آیین بودا داراى بعد وجودى است و در همه زوایا و لایه هاى زندگى این جهانى انسان دامن گسترده است. هر موجودى از عللى گذرا، لحظه پا و خالى از «خود» (یعنى خالى از هر اصل نامتغیر و پاینده) پدید آمده است، و از این رو، هر موجودى در رنج است. از آنجا که آموزه بودایى منکر آن است که اصل پاینده اى مانند روح، خود یا نفس به سبب اعمال قبلى از یک زندگى به زندگى دیگر منتقل شود، این سخن جا دارد که «موجود انسانى»، یا «شخص» تنها نامى قراردادى براى توده اى از سازه هاى مختلف است، که در پنج گروه سیال از پدیدارهاى روانى و مادى ظاهر مى شوند، و قانون پیدایى وابسته دوسویه آن سازه ها را ساخته و پرداخته است، و در نتیجه بینش کامل به دوازده حلقه زنجیر پیدایى وابسته، و انهدام حلقات پشت هم است که هدف نهایى آیین بودا، یعنى نیل به مقام بودایى، تحقق مى یابد. بنابر فرضیه تراولنر مى توان اثبات کرد که زنجیره پیدایى وابسته سرشتى ترکیبى دارد؛ و خود بودا احتمالا این زنجیره دوازده گانه را از ترکیب دو زنجیره على کوتاه تر فراهم آورده است. همچنین، سوره معروف به «پرتیتیه سموت پاده» که طرحى بنیادین و مبتنى بر متون را از آن آموزه به دست مى دهد، باید بعدها تنظیم و تدوین شده باشد. وسوبندو فیلسوف بودایى قرن پنجم تفسیرى تفصیلى بر این متن نوشت. زنجیرهاى على دیگرى غیر از زنجیره دوازده گانه پیدایى وابسته را مى توان در متون رسمى یافت، که سازه هاى قبلى آشکارا در آن دیده مى شوند. تنسیق نهایى آموزه ظاهرا تنها پس از فرایندى طولانى، که احتمالا تا جدایى و شقاق بزرگ روى داده در انجمن بودایى طول کشیده است، احتمالا کمى قبل از آشوکا (نیمه قرن سوم قبل از میلاد)، تنظیم و کامل گردید.

2- تفسیرهاى مدرسى
مکاتب بودایى آموزه پیدایى وابسته را به اشکال گوناگون اصلاح و تفسیر کرده اند و معمولا آن را براى تبیین زندگى فردى انسان در سه دوره زمانى گذشته، حال، و آینده به کار مى برند. وسوبندو در ابى درمه کوشه (گنجینه آیین) (2003) دسته بندى هاى مختلفى از دوازده حلقه پیدایى وابسته ارائه کرده است. او در یک دسته بندى دوازده حلقه را به سه دوره زمانى تقسیم مى کند: حلقه (1) و (2) به گذشته، حلقه (3) تا (10) به حال، و حلقه هاى (11) و (12) به آینده مربوط اند. در دسته بندى دیگر، حلقات به دو بخش تقسیم مى شوند که از این رهگذر، حلقه (1) تا (7) به زندگى گذشته، و باقى حلقات به زندگى آینده مربوط مى شوند. از دیدگاه کرمه، حلقه هاى (1)، (8)، (9) آلودگى هایى دانسته شده اند، که شخص را مستعد کرمه مى کنند، حلقه هاى (2) و (10) را افعال (خودکرمه) مى دانند، و هفت حلقه باقى را پشتیبان آلودگى ها و افعال دانسته اند. سوره مهاتنهاسوکیه (گفتار بزرگ درباره انهدام تشنگى)، که جزء کانون پالى است، نظریه پیدایى وابسته را و شرح دیگرى از اسارت در جهان رنج آور، یعنى نظریه گندبه موجود غیر مادى اى را که درگذر موجودات انسانى از یک تجسد به تجسد دیگر به عنوان یک پل عمل مى کند، کنار هم مى گذارد. این متن وصفى است از مراحل زنجیره اى چون آبستنى، رشد جنین، تولد، بزرگ شدن، و تماس حسى با جهان خارجى، که به پیدایى کل توده رنج مى انجامد. وقتى که پدر و مادر نزدیکى مى کنند، رحم مادر در حال تخم گذارى است و روح (گندبه) حاضر است، آبستنى روى مى دهد. وقتى بچه متولد شد، حواسش رشد مى کند و او خود را با لذات حسى سرگرم مى کند، و از تجارب خوشایند دلبستگى پیدا مى کند و از تجارب ناخوشایند آزرده مى شود. لذت بردن از احساسات، دلبستگى است؛ دلبستگى، او را وابسته مى کند و تشنگى براى شدن بعدى پدید مى آید، تشنگى، او را وابسته مى کند و تولد به وجود مى آید، تولد، او را وابسته مى کند و پیرى و مرگ، و نیز غم، زارى، درد، غصه، و یأس پدید مى آید. خاستگاه این مجموعه رنج اینگونه است؛ بدون هیچ «روح» یا «خود» پایدار، یا هر مبدأ نامتغیر دیگرى. وسوبندو در ابى درمه کوشه بین نظریه موجود غیرمادى واسط و نظریه دوازده حلقه پیدایى وابسته پیوند مى زند. در ابى درمه کوشه تفسیر سرواستى واده از پیدایى وابسته آمده است و خطوط کلى آن به شرح زیر است:
احمقى که درک نمى کند جهان تنها مجموعه اى از پدیدارهاى به هم وابسته است، مفهوم دروغین خود را پرورش مى دهد. او افعال جسمانى، گفتارى، و فکرى را به نیت تجربه خوشایند، و رفتار نیکوکارانه را به امید دست یابى به زندگى بهتر در آینده انجام مى دهد. او ممکن است رفتار زیان بخش را به منظور دست یابى به منافع زودگذر انجام دهد. او به این طریق، کرمه اى را که نادانى، سازنده آن است، گرد مى آورد. سیاله دانستگى او، که کرمه پیشین سازنده آن است، همانند «حرکت» یک شعله، از سرنوشتى به سرنوشت دیگر در حرکت است؛ در واقع، هیچ حرکتى وجود ندارد، تنها پیدایى آنات متصل به هم است، و هر آن معلول آنات قبل از خود است. با مرگ، عادات اکتسابى پیشین همچنان باقى است و همانند سیاله دانستگى در جست وجوى بدن جدیدى براى زندگى است. کرمه به این طریق، دانستگى جدید را مى سازد. هنگامى که آن، بدن جدید را مى یابد، دانستگى شرایط پرورش بدن و روان را فراهم مى کند. هنگامى که تن و روان به کمال مى رسند، قواى حسى پیدا مى شود. اینها در تماس با موضوعات محسوس سبب احساسات خوشایند و ناخوشایند مى شوند. احساسات سرچشمه تشنگى اند. تجارب خوشایند سبب مى شوند تا تشنگى به خوشایندى ادامه یابد، حال آن که تجارب ناخوشایند سبب مى شوند تا تشنگى به درد پایان گیرد. در این تشنگى ها است که دلبستگى به دیدگاه هاى نادرست و باور (یا امید) به خود پایدار دامن مى گسترد. دلبستگى، تشنگى به زندگانى آینده را، که تولد نتیجه آن است، ایجاد مى کند و از تولد پیرى و مرگ به ناگزیر سربرمى آورد.

3- مادیمیکه و یوگاچاره
با ناگارجونه (قرن دوم)، بنیادگذار مکتب مادیمیکه، قانون پیدایى وابسته محوریت پیدا کرد. درک کامل پیدایى وابسته با درک چهار حقیقت عالى برابرى مى کند: «هر کسى که تولید وابسته را درک مى کند، رنج، خاستگاه رنج، پایان دادن به آن، و راه رهایى از آن را نیز درک مى کند. عناصر بنیادى وجود، معلول علل اند. آنها به طور دوسویه مشروط و وابسته به عناصر دیگرند، و از این رو، آنها خالى از هر نوع ماهیت خوداند، و وجود واقعى ندارند. مى گویند هر موجودى، که در پیدایى، وابسته به دیگرى است، تهى است. از این رو، پیدایى وابسته با تهیگى برابر است. هر نامى تنها عنوانى قراردادى است، زیرا مدلول بنیادى و اصلى آن، موجودات واقعى نیست. فرق گذارى بین دو نوع حقیقت قراردادى و بنیادى، یکسانى تهیگى و پیدایى وابسته موجودات عنصرى را نشان مى دهد. ناگارجونه مى گوید: «ما مى گویم که پیدایى وابسته تهیگى است. آن وابسته به قرارداد است. خود آن راه میانه است». در مکتب یوگاچاره، حلقات دوازده گانه پیدایى وابسته در ارتباط با دیگرگونى دانستگى کارکرد دارد. بنابر تفسیر وسوبندو از آموزه «فقط دانستگى»، تمایز بین شناسا و شناسه یکسره برخاسته از دیگرگونى سه بخشى دانستگى است، که آن نیز خود علت هاى مختلفى دارد. از این رو، دیگرگونى دانستگى چیزى جز صورت سازى، صورت گرى دروغین شناسا و شناسه نیست، و این همه بازنمایى صرف دانستگى است. همان طور که استراماتى فیلسوف یوگاچاره اى قرن ششم در تفسیر سى شعرمى گوید: «هیچ موجود شناسایى وجود واقعى ندارد، زیرا از اساس صورتى دروغین است. همچنین، دانستگى وجودى جوهرى ندارد، زیرا به طور وابسته و مشروط پیدا مى شود، از این رو، پندارین است. علاوه بر این، پیدایى وابسته دانستگى را بر طبق لفظ «دیگرگونى» مى توان شناخت». به عبارت دیگر، از راه فرایند تیرگى یا آلودگى اندیشه است که آن عناصر وجود پدید مى آیند و انباشت مى شوند. و این ترتیب صعودى پیدایى وابسته است؛ یعنى، فرد در آغاز با نظر به نادانى در مى یابد که آن از طریق دایره شرایط تولد و نتایج ناگزیر آن، یعنى پیرى و مرگ، اراده ها و دیگر امور را مى سازد. فرایند معکوس پالایش اندیشه ترتیب نزولى پیدایى وابسته است، که به آزادى نهایى مى انجامد؛ یعنى فرد با فهم این مطالب که پیرى و مرگ بدون تولد وجود ندارد، هیچ تولدى بى تشنگى وجود را استمرار نمى بخشد، و درنهایت از آنجا که هیچکدام از این ها بدون نادانى نیست، درمى یابد که باید نادانى اى را که در کل، بین شناسا و شناسه تمییز مى گذارد، از بین ببرد. بنابه متن کمال فرزانگى، تأمل در باب پیدایى وابسته وظیفه بوداسفى است که کمال فرزانگى را آرزو مى کند. در این متن، محض نمونه، مى گویند، بوداسف باید آرزو کند که بفهمد هیچ پدیدارى، هرچه باشد، بى علت نیست. بوداسف با دیدن این، خواهد دانست که هیچ پاینده اى در کار نیست و در خاموشى نهایى هیچ چیزى باقى نمى ماند. او با دیدن این، به نوبه خود، درمى یابد که هیچ یک از موضوعات تجربه، یعنى خود، بدن، روح، مخلوق، موجود انسانى، شخص، جوانى، شخصیت، فاعل، شخصى با احساسات، کسى که مى داند، کسى که مى بیند، نیست. اگر بوداسف تجربه را در این موضوعات نمى بیند، او تجربه را پاینده یا ناپاینده، خوشایند یا ناخوشایند، «خود» یا «دیگرى» نخواهد دید.

منـابـع

مارِک مجر- فصلنامه هفت آسمان- شماره 26- دیدگاه‏هاى بودایى درباره خاستگاه رنج

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد