سنت و نوآوری در ادبیات (مدرنیسم)
فارسی 3826 نمایش |سنت
در تعریف عمومی سنت که معادل فرنگی آن Tradition است گفته اند: «سنت، قرارداد است و مجموعه قواعد و اصول از پیش انگاشته ای که مورد تایید عرف عام است.» اما در اصطلاح ادب و هنر، این مفهوم چه تمایزات و ویژگی هایی دارد؟ بحث ما در این مقاله، ارائه درکی از این مسأله و نسبت آن با امر نو، یا بدعت و نوآوری در ادبیات است و این نوآوری را البته نباید با تجدد یا مدرنیسم یکی گرفت، هر چند که مدرنیته بستر و زمینه رشد انواع نوین و بدایع ادبی تغییرات شگرف در شعر و ادب معاصر جهان بوده و طرح این موضوع پیچیده نیز یکی از دستاوردهای آن محسوب می شود.
جستجو در تاریخ دوره کلاسیک ادبیات فارسی نشان می دهد که اصطلاح سنت در موضوعی که مد نظر ماست؛ یعنی استتیک، تئوری ادبیات و نقد ادبی، هیچگاه کاربرد نداشته است. در دوران جدید و در پرتو ترجمه واژه Tradition، این اصطلاح وارد متون بررسی ادبی، نقد ادبی و نظریه ادبیات شده و به تدریج دامنه تحقیق و تفکر و کاربرد آن گسترش یافته است. آنچه در گذشته ادبی ایران دیده می شود و در برخی حوزه های معنایی با سنت قرابت مفهومی و همپوشانی داشته است، واژگان و اصطلاحاتی نظیر «اصل» و «قالب» و «طرز بزرگان» و «شیوه» و «نهج» و … بوده ولی مسلما گستردگی و وسعت معنایی «سنت» را نداشته است.
برای مثال در طریقت رایج و شناخته شعر فارسی، مجموعه وسیعی از روابط دو سویه میان انسان و سایر انسان ها یا اشیاء یا جانداران شکل گرفته که به عرف و سنت بدل شده است. رابطه شمع و گل و پروانه و بلبل و اینکه بلبل ناله ها در عشق گل و به امید وصال او سر می دهد یا پروانه چه شیفتگی ها نسبت به شمع دارد و همیشه در آتش آن می سوزد، نمونه هایی بسیار معروف از این نوع سنت های تثبیت شده ادبی است. ادبیات کلاسیک فارسی، اساسا سرشار از چنین قواعدی است که بنیادهای آن طی سده های متمادی شکل گرفته و چند رشته از سنت های مستحکم ادبی را پی نهاده است. اما این رشته ها با عنوان صناعات بدیعی نظیر تناسب و مراعات نظیر و … مطرح بوده است و هیچگاه نه به جزء و نه به مجموعه آنها، عنوان سنت ادبی یا شعری یا حتی بدیعی و بیانی اطلاق نشده است.
بحث در اینکه سنت های ادبی چگونه پدید می آیند، بدون توجه به عوامل و مسائل دیگر زندگی بشر نا ممکن است. زیرا «عوامل سازنده سنت های ادبی، ناخود آگاه جمعی، اسطوره، دین، تاریخ و جغرافیا هستند و به همین دلیل با کمترین تغییر در این عوامل، سنت های ادبی نیز دگرگون می شوند، چنان که ممکن است در این دگرگونی، چند نماد از میان برود و چند نماد تازه پدید آید و حتی گاه ممکن است اساس نگرش سنتی در ادبیات تغییر یابد. برای نمونه، با آمدن اتومبیل و قطار و هواپیما، واژگانی چون محمل و کجاوه و کاروان در شعر معاصر جایگاهی ندارند. همچنین در دوره معاصر با ورود نسبی مدرنیسم به ایران، نگرش ادبی به کلی دگرگون شد که داستان نویسی و شعر نو پدیده های این دگرگونی بوده اند.»
گذشته از تعریف فوق، که خصلتی دائره المعارفی دارد، با تعمیق در کیفیت تطور مفاهیم و ابزارها و موضوعات و مضامین و مصطلحات و قالب های ادبی در تاریخ ادبیات فارسی، نکات دیگری نیز در باب سنت ادبی و مفهوم عام سنت برای ما روشن می شود. این بررسی و تأمل، ما را وامی دارد تا پیش از ورود به بحث نسبت میان سنت و نوآوری در ادبیات، تلاش بیشتری برای فهم معنایی سنت داشته باشیم. سنت در مفهوم پدیداری که نیازمند توضیح است و این توضیح از دو وجه فلسفی و تاریخی- اجتماعی برخوردار است، نوعی بازتاب فرهنگی تجارب نسل هاست که برخی دستاوردها، دانش ها، بصیرت ها و عقاید خود را استحکام می بخشند و پایدار می کنند به نحوی که پویایی و استمرار آن برای نسل های بعدی و متأخر نیز به امری اجتناب ناپذیر یا حداقل مهم بدل می گردد. این مجموعه، به تدریج رشته ای فرهنگی را در طول زمان پی می افکند که یک فرهنگ و آگاهی مشترک را سامان می دهد و مبانی علقه و پیوستگی یا وحدت فرهنگی میان یک قوم یا تبار یا ملت را به وجود می آورد.
سنت؛ مکمل و پویا
پس سنت یک پدیده سیال و پویاست که ماهیتی فرهنگی دارد و عامل اتصال و هماهنگی و گاه همگانگی میان ذائقه فرهنگی و معنوی گذشتگان، معاصران و آیندگان در میان یک قوم می شود. سنت مبنای پیوندهاست. چنین پدیده ای، مبانی ژرف اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و علمی دارد و نه فقط موید تلاش و دستاوردهای نیاکان، بلکه استحکام بخشنده و الهام بخش معاصران نیز هست. رابطه هر ملت و هر فرهنگ معاصر با میراث بزرگ نیاکان یا سنن ایشان، از یک سو رابطه بالفعل و بالقوه است و از دیگر سو رابطه عموم و خصوص مطلق. فرهنگ معاصر فعال است و از امکانات بالقوه ای که در دل سنت های فرهنگی بومی وجود دارد بهره می برد تا ماهیت خاص و ویژه خود را بنا سازد و از سوی دیگر، سنت دستاوردی است که معاصران با افزودن بر آن، ضمن گسترش آن، دستاوردهای جدیدی خلق می کنند. به عبارت دیگر، فعالیت های فکری و اجتماعی هر ملت، تنها با تکیه بر سنن مادی و فرهنگی آن امکان پذیر است و در عین حال بدان استمرار و عناصر تازه ای می بخشد.
این تعریف را اگر بپذیریم، لاجرم سنت به مفهومی مستمر و نوشونده (پویا) بدل می شود. امری زنده و دینامیک که ضمن داشتن بنیان تاریخی، مجددا و در پرتو دستاوردها و پیشرفت های تازه، خلق می شود و مبانی فرهنگ و معنویت و حیاتی تازه را تجدید می کند. این پویایی، البته هنگامی رخ می دهد که نوآوری در پرتو سنت رخ دهد و از آن مایه بگیرد و بر آن تأثیر گذارد. اما تأثیرات و نوشدگی ها یا حیات و خلق مجدد سنت چگونه صورت می گیرد؟
نخستین مسأله ای که می توان بدان اندیشید، داد و ستد فرهنگی و مادی میان ملت ها و فرهنگ های مختلف است. جنگ ها، مهاجرت ها، تجارت و بازرگانی، سفرها و ماجراجویی ها و بالاخره ترجمه و تألیف کتب درباره دیگر ملت ها و فرهنگ ها از یک زبان به زبان دیگر. اینها عوامل مشخصی هستند که یک سطح از تحول و تغییر در سنت را می توانند به ما نشان دهند. به این اعتبار، دو شاخه از تحول جهانی و بومی یا برونی و درونی را می توان در این عرصه از یکدیگر تمیز داد و مشخص کرد.
تحول مشخص و معهودی که نیاز هر ملتی به اقتضای شرایط خاص آن است، هنگامی که با تکیه بر سنن موجود صورت گیرد «تحول درونی» و هنگامی که تحت تأثیر تحولات جهانی و فراملی باشد، «تحول متأثر از برون» محسوب می شود. این هر دو، به نوبه خود موجب تحول و تغییر و گاه تعطیل برخی سنن می شود، اما تفاوت هایی دارند.
تحول درونی سنت
آنچه که تحول درونی است معمولا به صورت بطنی و تدریجی رخ می دهد. جوانه های نیازهایی تازه، بر بستر و خاک سنت دیده می شود و به تدریج رشد می کند و می بالد تا خود در عرصه همان سنت معنا یابد و بدان افزوده شود. این نوع تحول در درون و در حوزه معنایی و پذیرفته همان سنت دیده می شود و معمولا نیز با کمترین معارضه و دشواری جای خود را می یابد. در واقع حریم ها و ضوابط یا به اصطلاح عرف و احترام سنت در آن مضبوط است. اما گاه تحولات اجتماعی یا انقلابات یا برخی عوامل اقلیمی و اقتصادی، می تواند تغییراتی اساسی به وجود آورد که موجب دگرگونی سریع یا حتی معارضه با بخش هایی از سنت شود. در این صورت حرکت تدریجی و طبیعی سنت، منقطع گردیده و زمینه برای پایه گذاری یک سنت تازه و متفاوت فراهم می شود. این سنت نیز به رغم تمایزها و حتی تعارض های احتمالی، نمی تواند از آمیزش و ترکیب با سنت کهن یا بخش هایی از بنیادهای آن بگریزد، اگر چنین شود، استمرار تاریخی و فرهنگی از میان رفته و مرگ یک تمدن یا ملت رقم زده خواهد شد.
در فرهنگ و ادبیات ایران طی سه هزاره گذشته، هیچگاه این اتفاق رخ نداده است. قبل از اسلام، سنت ایرانی شکل گرفت و بعد از اسلام، تحولی در کیفیت آن به وجود آمد. نتیجه این امر پیدایش اسلام ایرانی، ظهور فرهنگ عرفانی و حکمی خاص و مناسبات تازه ای بود که به گستردگی در ادبیات و هنر شاعری ایرانیان متجلی گردید. تجربه ایران و ملل بزرگ جهان نشان می دهد که «سنت و نوآوری دو جنبه استمرار فرهنگ یک قوم یا ملت است؛ برای آنکه سنت استمرار یابد، باید به مدد نوآوری، متحول شود و نوآوری تنها با عطف به یک سنت مفهوم می یابد. نوآوری بی سنت و سنت نامتحول، فاقد عینیت تاریخی و اجتماعی است.» (فردوسی و سنت و نوآوری در حماسه سرایی، ص 333)
انسان؛ منشاء آفرینش و تحول
یک بحث دیگر، توجه به استعداد و نبوغ انسانهاست که هر نسل را نسبت به نیاکان متمایز می کند. در حقیقت انسان، خود منشأ بسیاری از آفرینش ها و تحولات است. صرفنظر از انگیزه و شرایط این تحولات، در برخی زمینه ها، نقش انسان بیش از عوامل مادی و اجتماعی موثر بوده است. ادبیات یکی از این عرصه هاست، زیرا خیال و نبوغ فردی، همواره نقش اصلی را در آن ایفا کرده و مهر خاص شاعران و نویسندگان بزرگ و کلاسیک، چنان بر آثارشان حک شده که تفکیک اثر و موثر یا تألیف و مولف دشوار می نماید. در این زمینه، تی. اس. الیوت مقاله بسیار مهمی با عنوان «سنت و استعداد فردی» نگاشته است که در تاریخ نظریه و نقد ادبی جایگاه بسیار متمایزی دارد.
«نسبت میان استعداد فردی و سنت، همواره در طول تاریخ معاصر ادبیات، مرکز کشمکش و جدال کلامی بوده است. ولی سال های پایانی قرن نوزده و آغازین قرن بیستم، دوره ای است که این موضوع به یکی از مهمترین موضوعات ادبی روز تبدیل شد. پیش زمینه ی این امر، پیدایش علوم و فنون جدید، تفکرات فلسفی نوین و گسترش روزافزون صنعت در دهه های میانی قرن نوزدهم است. همه این امور، با نزدیک شدن به پایان قرن، نوید پیدایش تمدن جدیدی را در جهان غرب می داد که دین را در جهت نیل انسان به سعادت کارا نمی دانست و در صدد بود تا ادبیات را جایگزین آن کند، زیرا ادبیات منفعل و ایستا نمی نمود. بدین سان مکاتب هنر برای هنر و انحطاط به نام رمانتیسم نو ایجاد شدند. واکنش طبیعی در قبال چنین وضعی، پیدایش عده ای از نویسندگان مخالف بود که در صدد احیای سنت و دیگر نمادهای اجتماعی و ادبی آن برآمدند.»
سرآمد کسانی که چنین موضعی را در دفاع از سنت برگزیدند، الیوت بود که در شعر و نمایشنامه و نقد ادبی و تئوری ادبیات، به مضامین سنتی اهمیت داد و اساس کار خود را بر بازنگری هویت تاریخی قرار داد. مقاله بسیار مهم الیوت (Tradition and Individual) به دفاع از سنت پرداخته و اتهام ایستایی واپس ماندگی را از چهره آن می پیراست. او سنت را زنده و پویا و هماهنگ با حرکت عصری دانسته و بی توجهی نویسندگان بدان را ناممکن می داند. به نظر الیوت، هیچ نوشته ادبی یا شعر درجه اولی نمی تواند بدون ارتزاق از سرچشمه های سنتی که بدان تعلق دارد ادامه حیات دهد. به گفته الیوت: «هیچ شاعر و هیچ هنرمندی به تنهایی معنای خود را ندارد.» برآیند جریان ادبی گذشتگان آن چیزی است که وی از آن به عنوان «جریان اصلی» تعبیر می کند.
سنت ارثیه نیست
جریانی که شنا در خلاف آن می تواند نیستی به بار آورد. از سوی دیگر، تکرار و تقلید سنت نیز بس خطرناک می نماید. سنت مورد نظر الیوت به ارث نمی رسد، بلکه با کار و تلاش حاصل می شود. بنابراین، رابطه منطقی میان سنت و خلاقیت فردی از دید الیوت چنین است: «آثار جاودان، نظمی آرمانی پی می افکنند که به تناوب با ورود عناصر و آثار جدید هنری اصلاح می گردند.»
بدین منظور او دو رهنمود ارائه می کند: نخست آنکه شاعر باید درک تاریخی داشته باشد و دیگر آنکه، باید به نظریه غیرشخصی شعر ایمان داشته باشد و این یعنی شخصت زدایی. منظور الیوت از درک تاریخی، بینشی است که با بهره گیری از آن، نویسنده نه فقط از گذشت گذشته آگاه می شود، بلکه حضور آن را در حال نیز به عینه می بیند. این همان نیرویی است که انسان را وادار به نوشتن می کند در حالی که حضور گذشتگان را درخود به تماشا می نشیند.
این درک تاریخی، نویسنده را در حال و گذشته سرگردان می کند، گاهی او را به سنت گذشتگان می خواند و گاه او را به زمان و مکان خویش وامی گذارد و از چیستی آن او را آگاه می سازد. تنها با چنین بینش و حضور ذهنی است که نویسنده می تواند چنان بیافریند که خود جزئی از سنت (این وجود همواره در حال تکامل) گردد. از سوی دیگر، الیوت شخصت زدایی را جدی ترین گام در جهت پرهیز از جدال با سنت می پندارد. او فردیت شاعر را نمی پذیرد و چنین شعری را محکوم به فنا می داند.
شاعر یا نویسنده، تنها عاملی واسطه ای در فرایند تولید است! ذهن شاعر صرفا رابطه میان سنت پیشینیان و نیاز حاضران را برقرار می کند: «در واقع، ذهن شاعر ظرفی است برای دریافت و انباشت احساس ها، عبارت ها و تصاویر بی شمار، تا اینکه تمام اجزاء لازم برای شکل گیری ترکیبی جدید فراهم آیند.» در آنچه گفته شد، نوعی تضاد و ستیزه نیز به چشم می خورد، «هر سنت، معمولا در بدو پیدایش، بدعت به شمار می رود و رفته رفته به دلیل تکرار، به سنت مبدل می شود. به این ترتیب هر بدعتی را نیز می توان نوعی سنت شکنی دانست.»
منـابـع
ماه نامه- اطلاعات حکمت و معرفت- 1387- سال 3- شماره 2- اردیبهشت
محمود عبادیان- فردوسی و سنت و نوآوری در حماسهسرایی- انتشار گهر- چاپ اول
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها