خواجه عبدالله انصاری
فارسی 13811 نمایش |زندگینامه
درباره زندگی و شرح حال پیر هرات، اطلاعات زیادی در دست نیست و جز در چند کتاب، که قابل اعتمادترین آنها «نفحات الانس» عبدالرحمن جامی است، شرح حال قابل توجهی درباره او باقی نمانده است. خواجه عبدالله انصاری در سال 396 هـ. ق به دنیا آمد. پدر او ابومنصور انصاری از فرزندان ابوایوب انصاری است که حضرت رسول اکرم (ص) هنگام هجرت به مدینه، در منزل او فرود آمدند. ابومنصور، مردی طالب دانش و معارف دینی بود، اما پس از آنکه به هرات آمد و تشکیل خانواده داد از دنیای مورد علاقه اش که همان عرفان بود دور افتاد ولی با این وجود در طریق صداقت و ایمان، نخستین آموزگار فرزند خویش خواجه عبدالله بود. خواجه عبدالله اولین راهنمای زندگی و نخستین مشوق خورد را در راه کسب علم و معرفت، پدر خویش می داند و می گوید: «من هفتاد و اند سال علم آموختم و نوشتم و رنج بردم. در اعتقاد، اول از پدر خود آموختم که صادق بود و متقی و با ورع، که کسی آن چنان نتوانستی بود.»
نابغه ای آشنا با شعر و قرآن و حدیث
خواجه عبدالله انصاری از نوابغ عصر خود به شمار می آمد. او در عصری می زیست که از یک سو فقر و ظلم بیداد می کرد و از دیگر سو تمایل عموم مردم به اندیشه های دینی و عرفانی تا جایی بود که گوشه و کنار شهرهایی همچون هرات و نیشابور پر از خانقاه های صوفیان بود. تعداد زیاد خانقاه ها در دوره کودکی و جوانی خواجه عبدالله انصاری در خراسان و به ویژه در هرات و نیشابور به اندازه ای است که این گمان را بر می انگیزد که بیشتر مردم یا خود صوفی بوده اند یا به این گروه علاقه داشته اند. خواجه عبدالله انصاری، از همان دوران کودکی و نوجوانی، نبوغ خود را در فهم و درک مسائل دینی نشان داد. بر اساس آنچه خود خواجه عبدالله گفته است در نه سالگی به راحتی قادر به خواندن و نوشتن بود و در حدود هفتاد هزار بیت شعر فارسی و صد بیت شعر عربی از معاصران و متقدمان خود را حفظ کرده بود. حفظ بودن سیصد هزار حدیث با چندین هزار سند معتبر نیز بیانگر نبوغ او در سالهای بعدی عمرش بوده است. خواجه عبدالله در تالیف احادیث به جا مانده از حضرت رسول اکرم (ص) رنج و سختی زیادی کشید، تا جایی که خود می گوید: «آنچه من کشیده ام در طلب حدیث مصطفی (ص) هرگز کس نکشیده باشد. یک منزل از نیشابور، زیاد باران می آمد، و من در رکوع می رفتم و جزوه های حدیث، به شکم باز نهاده بودم تا تر نشود.»
خواجه عبدالله حتی لحظه ای از عمر گرانقدر خود را در بطالت و بیهودگی تلف نکرد، تا جایی که از طلوع سپیده دم تا پاسی از نیمه شب، یا وقت خود را به قرائت آیات کلام الله مجید و تامل در آن سپری می کرد و یا در کنار عالمان به موعظه ها و گفته های آنان گوش می کرد. او می گوید: «همه روز بنوشتمی و روزگار خود بخش کرده بودم. چنانکه مرا هیچ فراغت نبودی.» بدیهی است در آن شرایط ناسازگار که فقر و تهیدستی خصوصیت بارز حیات مادی آن دوره بود، در جستجوی دانش بودن و همه عمر خود را صرف کسب معرفت کردن، کار ساده ای به نظر نمی رسید. خواجه عبدالله انصاری در اوج فقر جز به «معرفت» نمی اندیشید.
فقیری عزتمند و تلاشگر
خواجه عبدالله در این مورد گفته است: «بامداد پگاه به مقری شدمی به قرآن خواندن، چون باز آمدمی، به درس مشغول شدمی، به شب در چراغ، حدیث می نوشتمی و فراغت نان خوردن نبودی. مادر من نان پاره لقمه کرده بودی و در دهان من می نهادی در میان نوشتن. حق سبحانه و تعالی مرا حافظه ای داده بود که هر چه زیر قلم من گذشتی، مرا حفظ شدی.» خواجه عبدالله در حدیث و شعر و شرع، در محضر علمای بسیاری حضور داشت، اما کسی که رموز تصوف و حقیقت را به او نمود، شیخ ابوالحسن خرقانی بود. خواجه عبدالله خود می گوید: «اگر من خرقانی را ندیدمی، حقیقت ندانستمی و همواره این با آن در می آمیختمی، یعنی نفس با حقیقت.»
نخستین ملاقات خواجه عبدالله با خرقانی هنگامی است که در سال 424 به قصد زیارت خانه خدا، هرات را ترک می کند و هنگام بازگشت از سفر حج، با خرقانی روبرو می شود. خرقانی نیز با دیدن خواجه عبدالله که جوانی پرشور و هوشمند بود، او را گرامی داشت و خواجه عبدالله در این مورد می گوید: «مریدان خرقانی مرا گفتند که سی سال است که تا با وی صحبت می داریم. هرگز ندیده ایم که کسی را چنان تعظیم کند که تو را و چنان نیکو داشت که تو را.» خواجه عبدالله به دیدار ابوسعید ابوالخیر هم رفته است. خواجه عبدالله درباره شیوه زندگی صوفیانه خود می گوید:«من بسیار به جامه عاریتی مجلس کرده ام و بسیار به گیاه خوردن و آن وقت یاران داشتم و دوستان و شاگردان، همه توانگر بودند، هر چه من خواستمی بدادندی، اما من نخواستمی و بر ایشان پیدا نکردم و من گفتمی چرا ایشان خود ندانند که من هیچ ندارم و از هیچ کس چیزی نخواهم؟ من خرد بودم هنوز، که پدر من دست از دنیا بداشت و دنیا همه بپاشید و ما را در رنج افکند، و ابتدای درویشی و محنت ما از آن وقت بود. من به زمستان جبه نداشتم، و سرمای عظیم بود و در همه خانه من بوریا یکی بود، چندان که بر وی بخفتمی، و نمد پاره ای که بر خود پوشیدم. اگر پای را بپوشیدمی سر برهنه شدی. و اگر سر را بپوشیدمی پای برهنه شدی، و خشتی که زیر سر نهادمی و میخی که جامه لباس بر آن کردمی و بیاویختمی.»
از خواجه عبدالله آثار زیادی به جا مانده است که اغلب آنها به نثر مسجع و آهنگین است. خواجه عبدالله شعر هم می سروده ولی بیشتر شهرتش به سبب رساله های متعدد اوست.
مهمترین آثار
1ـ «صد میدان»: رساله پارسى، «صدمیدان» به منزله طرح مقدماتى، «منازل السائرین» است که خواجه نزدیک به ۲۷ سال پیش از آن تحریر کرده بود. در این رساله، از هزار مقام که میان انسان و خدا هست راه به صد میدان مى رسد که شیخ از آنها سخن مى گوید. البته در تقسیم این منازل و میدان ها، همان گونه که در «منازل السائرین» به چشم مى خورد، نوعى تکلف ادیبانه و عالمانه هم جلوه گر است.
۲ـ «منازل السائرین»: مهمترین اثر خواجه در سیر و سلوک عرفانى کتاب «منازل السائرین» اوست که به زبان عربى نگاشته شده. شیخ در آن، منازل چندگانه اى را که عارف در طى مقامات خویش مى باید به سر آورد به شرح بیان مى دارد. این کتاب را خواجه در اواخر عمر تصنیف کرد و متعدد شرح بر آن نگاشته شده است. در واقع، خواجه در«صد میدان» و «منازل السائرین» کوشیده است که مراحل و مقامات سلوک را از بدایت تا نهایت به ترتیب و توالى تکاملى در صد میدان یا صد منزل طرح و تنظیم کند، به گونه اى که هر مقام مکمل مقام پیشین باشد و سالک طریق با احراز لوازم و شرایط هر مقام و سیر در درجات آن شایسته ارتقا به مقام بالاتر گردد.
۳ ـ «طبقات الصوفیه»: این کتاب از امالى پیر هرات است. اصل آن کتابى است که ابوعبدالرحمن سلمى، زاهد و مفسر و محدث و عارف نامدار خراسان، درسال ۴۱۲ ق به عربى نگاشته است.
۴ ـ «تفسیرالهروى» که در «کشف الاسرار و عدة الابرار» میبدى زبده و خلاصه آن را مى توان یافت. این کتاب گذشته از شریعت، به آنچه نزد خواجه تعبیر به طریقت و حقیقت مى شده، نیز نظر دارد. این تفسیر نیز مانند آنچه در کتاب قبلى روایت شده، نه تحریر بلکه تقریر است. میبدى در بسیارى از جاى هاى «کشف الاسرار» از خواجه به القاب عالم طریقت، پیر طریقت و جمال اهل حقیقت شیخ الاسلام انصارى یاد و سخنانش را نقل مى کند.
۵ ـ «الاربعین فى الصفات» یا «کتاب الاربعین فى دلایل التوحید» که عرضه داشت طرز تلقى خواجه از مسائل کلامى و مخصوصا نماینده رأى او در باب تشبیه و تجسیم است.
۶ ـ «ذم الکلام و اهله» (در نکوهش کلام و اهل کلام): این رساله ظاهرا مربوط به اواخر عمر خواجه است و او در آن نیز مانند کتاب «الاربعین» نسبت به مسائل متکلمان اظهار تبرى مى کند. این رساله مجموعه اى است از احادیث در باب ضرورت دورى از خوض در کلام. اما بیشتر شهرت خواجه به سبب مناجات نامه اوست که به نثر مسجع و روان پارسى نگاشته است. نثر او در مناجات نامه، مانند یک شعر آکنده از شور و ذوق و جذبه و عرفان است و مى توان آن را در کنار «تمهیدات» عین القضاه همدانى، «سوانح» احمد غزالى، «لمعات» عراقى و لوایح جامى سکر منثور خواند. روش تعلیم و مقصد کوشش هاى خواجه چون اغلب مشایخ بزرگ آن عهد جمع میان شریعت و طریقت بود و سعى بلیغ داشت تا آراء و آداب سالکانه را با موازین احکام و احادیث موافق سازد. در واقع، خواجه لازمه سلوک طریقت و حصول حقیقت را پیروى از شریعت مى دانست و طریقت دور از شریعت را تباهى و گمراهى مى شمارد. چنان که گوید: «اصل تصوف لازم گرفتن کتاب و سنت است و کارکردن بدان... و دست از رخصت و تأویلات بداشتن.»
ولى به نزدیک او، شریعت دور از طریقت و تهى از حقیقت عرفانى نیز به تن بى دل و جان مى مانست چنان که در رساله «واردات» گوید: «شریعت را تن شمر، طریقت را دل و حقیقت را جان». باید در نظر داشت که سیر و سلوک عارفانه و استغراق در حقایق عرفانى روحى آزاد و طبعى پرشور و گداز به وى داده بود که از تنگى مشرب و قیود تعصب برکنارش مى داشت و با آن که در ظواهر شرع از مذهبى خاص پیروى مى کرد و در استحکام اصول و حفظ موازین آن مجاهدت داشت، در عالم فکر و رأى گرفتار حدود تقلیدى نبود و در طریق وصول به کمالات روحى و معنوى، از راه و روش پیران طریقت پیروى مى کرد، نه از شیوه هاى اصحاب علوم ظاهر. عرفان او نیز تلفیقى است معتدل میان طریقه صحو و طریقه سکر، میان عبادت و عشق. چنان که گفته اند وى نه یکسر زاهد است که از دنیا روى در هم کشد و در زاویه عزلت و ریاضت نشیند، و نه یکباره عاشق و سرگشته است که در غلبه سکر و جنون پایکوبى و دست افشانى کند و در این کار سر از پا نشناسد.
وی نه چون حلاج و بایزید است که از «اناالحق» و «سبحانى» دم زند و نه خود را در پیچ و خم افکار وحدت وجودى گرفتار سازد. همچنین، تمیز «خودنفسانى» و «خود حقیقى» میان صفات انسانى و کمالات ربانى، در حقیقت اساس آراى عرفانى خواجه است و وى دست شستن از «خود» نفسانى و ترک آثار و صفات بشرى، یعنى تخلق کامل به اخلاق الهى را تنها راه نیل به مقصد غایى به شمار مى آورد. در واقع، «خود» نفسانى خودى است که سالک باید از آن بمیرد و «خود» حقیقى خودى است که به حق مى پیوندد و به حق هستى و زندگى مى یابد که «همه نیستند جز از وى، مگر همت به وى» این خودى نویافته در حقیقت وصول به حق و بقا به اوست. از این گذشته، سخن پیر هرات آکنده از شوق و گرمى عاشقانه است و گهگاه پاره اى عبارات رنگین و موزون او چون غزلى شورانگیز در دل اثر مى گذارد. عشق در نظر این پیر پرسوز آتش گرفته ی عارف، لازمه همه مراحل سیر و سلوک است و پیوندى است که ازآغاز تا انجام طالب را به سوى مطلوب مى کشاند و در این راه او را از هوس هاى نفسانى مى پالاید و از آثار و صفات بشرى پاک و شایسته وصال نهایى مى سازد. شور و شوق عارفانه، درد و سوز فراق و آرزوى دیدار و وصل مایه و پایه اصلى عرفان اوست و این خاصیت در مناجات و اشعار و در برخى رسائلش به حد کمال جلوه گر است:
الهى! عاجز و سرگردانم، نه آنچه دارم دانم، و نه آنچه دانم دارم.
الهى! اگر بر دار کنى رواست، مهجور مکن؛ و اگر به دوزخ فرستى رضاست، از خود دور مکن.
الهى! مکش این چراغ افروخته را، و مسوز این دل سوخته را.
الهى! هرکه را خواهى براندازى، با درویشان دراندازى.
الهى! همه تو، ما هیچ؛ سخن این است، بر خود مپیچ.
الهى! گفتى کریمم، امید بدان تمام است؛ تا کرم تو درمیان است، ناامیدى حرام است.
الهى! طاعت فرمودى و توفیق بازداشتى؛ و از معصیت منع کردى، برآن داشتى؛ اى دیرخشم زودآشتى؛ آخر مرا در فراق بگذاشتى.
الهى! تا از مهر تو اثر آمد، همه مهرها سرآمد.
الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی، دریاب که می توانی.
الهی، عمر خود به باد کردم و بر تن خود بیداد کردم، گفتی و فرمان نکردم، درماندم و درمان نکردم.
الهی، اگر تو مرا خواستی من آن خواستم که تو خواستی.
الهی، بهشت و حور چه نازم، مرا دیده ای ده که از هر نظر بهشتی سازم.
الهی، در دل های ما جز تخم محبت مکار و بر جان های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و برگشت های ما جز باران رحمت خود مبار. به لطف، ما را دست گیر و به کرم، پای دار،
الهی حجاب ها از راه بردار و ما را به ما مگذار. ى! من کیم که تو را خواهم؟! چون من از قیمت خویش آگاهم.
کوچ خواجه
خواجه عبدالله انصارى، پیر هرات، در پایان عمر نابینا گردید. وى در صبح روز جمعه ۲۲ ذى الحجه ۴۸۱ ق در سن ۸۵ سالگى درگذشت و در گازرگاه (۱۰کیلومترى هرات) به خاک سپرده شد. با مرگ او، در واقع، دنیاى اسلام در آن عهد نه فقط در سوگ و ماتم یک زاهد و عارف عزادار شد، بلکه در عین حال یک محدث، مفسر و واعظ و یک عالم الهى را از دست داد.
منـابـع
مقدمه مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری
خواجه خواجه عبدالله انصاری- شرح منازل السائرین- نگارش علی شیروانی- کتابخانه ملی ایران- 1379
کلیــد واژه هــا
1 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها