نگاهی به آراء فرقه کرامیه

فارسی 4866 نمایش |

مقدمه
پیدایش علم کلام و سبب نام گذارى آن و علل رواج و شیوع بحث هاى کلامى در دارالاسلام، خود به تفحص و بررسى جداگانه اى نیاز دارد. که البته از عهده این مقاله و مجال نگارنده آن خارج است ولى این روشن است که فهم بهتر و دقیق تر آراى کلامى اسلامى، منوط به آگاهى از زمینه هاى تاریخى و شرایط محیطى آنها است. آنچه مسلم است تاریخ غالب و شاید تمامى فرقه هاى کلامى اسلامى، به بعد از تاریخ رحلت پیامبر اکرم (ص)، یعنى سال یازدهم هجرى باز مى گردد و اتفاقا از علل مهم تفرق و تحزب در امت اسلام، همانا حوادت متعارن با رحلت آخرین پیامبر الهى (ص) بوده است. البته علل مهم دیگرى نیز در رواج و شکل گیرى مسائل کلامى دخیل بوده که اهل نظر بدان ها به طور کامل پرداخته اند. اما دریغ که جریان حوادث و رویدادها و وقایع اتفاقیه پس از رحلت پیامبر به گونه اى نبود که وحدت امت اسلامى را حفظ کند و ناگزیر در اندک زمانى انواع و اقسام مذاهب و فرق و نحل در قلمرو اسلام پدید آمد که بعضا هیچ گونه اشتراک عقیدتى و فکرى با یکدیگر نداشتند و چه بسا برخى، برخى دیگر را تکفیر و تفسیق نمودند. اطلاع از عقاید و آراى مختلفى که در طول چهارده قرن پس از هجرت پیامبر در قالب مذاهب فلسفى و کلامى ظاهر شده است، افزون بر این که تمایزات و مشترکات آنها را آشکار مى کند، فى نفسه نزد پژوهشگر امروز درخور تأمل است. در متن و بطن بسیارى از این فرقه ها، تأثیرات ناگوار برخى شرایط سیاسى، اجتماعى و فرهنگى آن دوره خاص به چشم خورده و دگرگونى ها و بدعت ها و انحرافاتى که در اثر سوء فهم یا غرض ورزى و یا پیروى از نفسانیات برخى از صاحبان فرق در حقایق دینى و اصول اعتقادى وارد شده است را بازمى نماید.

موسس فرقه کرامیه
موسس و پیشواى فرقه «کرامیه» شخصى است به نام ابو عبدالله محمد بن کرام به عراف بن خزامة ابن البراء که گفته شده از بنى نزار است. او مردى سیستانى و پدرش رزبان بود و چون رزبان را به پارسى کرام گویند از این جهت به «ابن کرام» معروف شد. وى در قریه اى از قرات زریج متولد شد، در سیستان نشو و نما کرد و سپس به خراسان رفت و در آنجا حدیث آموخت و غالبا از احمد بن عبدالله جویبارى و محمد بن تمیم الفاریابى روایت شنید، یعنى آنهایى که به دروغ گویى و جعل و وضع احادیث اشتهار داشتند. و ابوحاتم بن حبان حافظ در کتاب المجروحین از او نام برده و گفته است: وى (ابن کرام) در اثر التقاط مذاهب به گمراهى کشیده شد و مذاهب را نیز به تباهى کشاند و احادیث را ضعیف و سست کرد. سپس به مجالست جویبارى و محمد بن تمیم درآمد و چه بسا که این دو بر رسول خدا و اصحاب و تابعین او یک هزار و صد حدیث جعل کردند. سپس به مجالست احمدبن حرب اصفهانى در نیشابور درآمد و هرچند از او فقر و تهیدستى را تلمذ کرد ولى وى از حسن علم و نیک خویى بى بهره بود و اکثر کتاب هایى که تألیف کرده براى شاگردش مامون معروف به احمد سلمى بود. ابن کرام پنج سال در مکه اقامت داشت، پس از آن به سوى سیستان حرکت کرد، سپس در آنجا دارایى خود را فروخت و به سوى نیشابور رفت. بود. ابن کرام چهارده سال در نیشابور توقف کرد، هشت سال آن را در زندان بود و در ابتداى کار لباسى از پوست دباغى شده دوخته نشده بر تن مى کرد و بر سرش دستارى سفید مى بست و به مجلس وعظ و تذکر مى نشست. (ابن جوزى: 98) گفته شده که واعظى زهدپیشه بود که مردم را به آتش دوزخ بیم مى داد و مخالفانش مدعى بودند که او سخت به تجسیم و تشبیه معتقد است. وى در شوال سال 251 ه از نیشابور خارج شد و به سوى بیت المقدس حرکت کرد و در همان جا در ماه صفر سال 255 درگذشت و در باب أریحاء نزدیک مزار یحیى بن زکریا (ع) دفن شد.

آراى کرامیه
عبدالقاهر بغدادى در وصف آراء کرامیه مى نویسد: «گمراهى هاى اتباع وى محمدبن کرام متنوع و گوناگون است و به شمار نمى آید، بلکه بیش از هزار گمراهى و بدعت داشته اند و ما مشهورترین این بدعت ها که با زشتى و بى پروایى همراه است را ذکر مى کنیم.» (بغدادى: 131) گفتنى است که این آراء عمدتا درباره ذات و صفات الهى و مسأله نبوت و امامت است.

تجسیم و تشبیه خداوند
ابن کرام اتباع و یاران خود را به تجسیم خداوند دعوت مى کرد و ادعا مى نمود که خداوند داراى جسم است و داراى حد و نهایت از زیر و از جهتى دیگر که با عرش برمى خورد و این همانند گفتار «ثنویه» است که گفتند: پروردگارشان نورى است که از آن سو که به تاریکى پیوندد متناهى باشد، ولى از جهات پنج گانه دیگر نامتناهى است. ابن کرام در برخى کتاب هاى خود، معبود خویش را مانند نصارا جوهر دانست و در خطبه کتاب خود که معروف به کتاب عذاب القبر است، گوید: خداى تعالى ذاتى یکتا و جوهرى یگانه است. و هم اکنون اتباع وى جواز به کار بردن لفظ جوهر را براى خداوند نزد عامه مردم نمى دهند از جهت این که خوف از بدنام شدن خود دارند. ولى این که نام جسم بر او اطلاق مى کنند، زشت تر از آن است که خداوند را جوهر مى نامند. کرامیه در تفسیر و معناى کلمه «استواء» در آیه شریفه «الرحمن على العرش استوى» سخن هاى شگفت و غریبى را آورده اند. ابن کرام «استوا» را بر چسبیدن به عرش تفسیر کرده و افرادى مانند محمدبن هیصم که از پیروان او بود گفته که میان کبریاى الهى و عرش او بعدى است بى نهایت. و نیز شخصى به نام ابراهیم بن مهاجر که از کرامیان قرن پنجم بوده عقیده داشته است که خداوند از جهت مماس بودن بر تخت خویش، بر آن فزونى دارد، یعنى چیزى از خداوند فزون تر از عرش نیست. ابن کرام و پیروانش خداوند را محل حوادث پنداشتند و در معنى کلمه «کن» یعنى باش گفته اند که همانا آن به معناى پدیدآمدن حوادث و آفرینش مخلوقات و نابودشدن اشیاء است. البته منظور کرامیه از احداث، ایجاد و اعدامیست که از ذات کبریایى واقع مى شود، به قدرت کامله او از اقوال و ارادات و مراد از محدث چیزى است که مباین ذات کبریایى باشد از جواهر و اعراض و بنابراین کرامیه میان خلق و مخلوق و ایجاد و موجود و موجد تفاوت گذاردن.

کلام الهى
کرامیه میان معناى «متکلم» و «قائل» از یک سو و نیز «کلام» و «قول» از سوى دیگر تفاوت گذارده اند، بدین صورت که گویند خداوند تعالى همواره متکلم و قائل بوده است ولى میان معنى این دو واژه تفاوت وجود دارد بدین معنى که او همواره متکلم به کلامى است که توانایى اوست بر قول و پیوسته قائل است به قائلیتى نه سبب قول، و قائلیت همانا توانایى اوست بر قول و قول او حروفى است که در او حادث شده است و سخنش قدیم است. پس قول خداوند در نزد ایشان حادث و کلام او قدیم است. مى دانیم که مسأله کلام الهى یکى از اصلى ترین مواضع مورد نزاع متکلمان بوده و موضع کرامیه جمع میان قائلین به حدوث و قدیم بودن کلام الهى است.

صفات خداوند
ابن کرام در کتابش بابى با عنوان «در باب کینونیت خداوند!» آورده و عبدالقاهر بغدادى اظهار شگفتى کرده که چه جهتى از اقوال ابن کرام مایه شگفتى بیشتر بوده و حتى تسمیه هاى وى نیز اعجاب آور است. همچنین ابن کرام در همان کتاب، پروردگارش را به «حیثوثیت» تعبیر کرده است! (همان: 134) در باب صفات حق تعالى ایشان گفته اند که خداوند توانا نیست مگر بر حوادثى که در ذات او پیدا مى شود از اراده و گفتار و دریافت ها و تلاقى اش بدانچه که به آن برمى خورد. و بنابراین توانایى او، ملازم با حدوث حوادث عالم است. (همان: 134) و روشن است که این سخن کرامیه بدعتى است که هیچ یک از صاحبان فرق بدان تفوه ننموده اند، زیرا هیچ یک از آنها در توانایى هاى خداوند تعالى اختلاف نکرده اند. نتیجه طبیعى این رأى کرامیه آن خواهد بود که ذات الهى محل حوادث و متاثر از اعیان و اشیاء خارجى است.

نبوت، عصمت و رسالت
کرامیه گویند که مرگ فرزندان برخى پیامبران، بدین جهت بوده است که خداوند مى دانسته که اگر آنان بالغ شوند، بر طریق ایمان نمانند و مثلا مرگ ابراهیم، فرزند پیامبر را نیز بدین طریق تفسیر کرده اند. هم اینان گفته اند که نبوت و رسالت دو صفت اند که به غیر از وحى و معجزه و عصمت از گناه در ایشان به وجود مى آید و پنداشته اند آن کس که این دوصفت در او باشد، بر خداوند تعالى واجب است که او را به سوى مردم مبعوث کند. و نیز در میان رسول و مرسل تفاوت گذارده اند، با این که رسول کسى است که این صفت در او باشد و مرسل مأمور به اداى رسالت است. یعنى با این وصف مرسل کسى است که بدون برخوردارى از شرایط رسالت، مأمور به انجام تکلیف رسالت مى شود! همچنین درباره عصمت پیامبران گفته اند که هر گناهى که کیفر را دربر دارد و حد را واجب سازد، ایشان از آن برکنارند ولى از آنچه که فروتر از این باشد، برکنار نیستند. برخى از ایشان گفته اند که در تبلیغ رسالت، خطا بر ایشان روا نیست و برخى دیگر آن را روا دانسته اند و نیز گفته اند که آن که دعوت پیامبران به او نرسیده باشد، باید به اقتضاى عقل معتقد گردد و اعتقاد داشته باشد که خداوند تعالى پیامبرانى را به سوى بندگان خود فرستاده است. و نیز کرامیه پنداشته اند که خداوند تعالى اگر از آغاز زمان تکلیف تا گاه رستاخیز بر یک پیامبر اکتفا کند و شریعت و آیین وى را پایدار بدارد، فرزانه و حکیم نیست. اهل سنت گفته اند اگر خداوند چنین کند، رواست، چنان که رواست پایدارى شریعت پیامبر اسلام تا روز رستاخیر.

امامت
در خصوص مسأله امامت نیز سخنانى به ابن کرام منسوب شده است. وى وجود دو امام را در یک زمان در صورت وقوع جنگ و نبرد میان اصحاب و اختلاف احکام روا دانسته است و حتى در یکى از کتاب هایش امامت معاویه و حضرت على (ع) را در یک زمان جایز دانسته و گفته است که پیروى پیروان ایشان، امرى ناگزیر بوده است هرچند که یکى از آنها عادل و دیگرى ستمکار بوده است... و دراین باب سخنان شگفت دیگرى نیز دارد.

حقیقت ایمان
ابوالحسن اشعرى مى گوید: «کرامیه مى پندارند که ایمان اقرار و تصدیق با زبان است و معرفت قلب یا هر چیز دیگر جز اقرار زبانى را شرط ایمان نمى دانند. »کرامیه مى گویند: ایمان در آغاز اقرار صرف است و اگر تکرار کند، ایمان نیست، مگر از جانب مرتد که پس از مرتد شدنش به توانایى خود به آن اقرار کند. و نیز پنداشته اند آن کس که به دو شهادت اقرار کند، مومن است، اگرچه بر پیغمبر کافر باشد. کرامیه منافقانى را که هم زمان با پیامبر(ص) بودند را در حقیقت مؤمن مى دانند، زیرا به زعم ایشان کفر تنها انکار خداوند با زبان است. ایشان مى گویند عذاب تبه کاران در آن جهان جاودان نیست، که البته منظورشان از تبه کاران مخالفان خود و اهل سنت است.

آراى فقهى
بغدادى در کتاب خود به برخى آراى کرامیه در زمینه فقه که او این آراء را «نادانى هاى کرامیه» وصف کرده است، مى پردازد، از آن جمله مى گوید: «... کرامیه نماز مسافر را به دو تکبیر کافى مى دانند بى رکوع و بى سجود و بدون قیام و قعود و تشهد و سلام. و نیز از آن جمله است گفتار ابن کرام به صحت نماز در جامه اى که همه آن نجس باشد و یا به زمین نجس و گوید که طهارت از حدثها واجب است نه چیزهاى نجس. و نیز گوید غسل میت و نماز بر او واجب نیست و کار واجب کفن و دفن اوست. و از آن جمله گوید که نماز و روزه و حج واجب بدون نیت درست است و پنداشت که نیت مسلمان بودن، مقدم بر نیت هر عمل واجبى از واجبات اسلام، کفایت مى کند. بغدادى در کتاب خود به گوشه اى از مناظرات خود با شیخ کرامیه معاصرش، به نام ابراهیم بن مهاجر در مجلس ابراهیم بن سیمجور سامانى اشاره کرده و نتیجه مى گیرد که وى را ملزم به اعتراف به عقاید نادرست و باطل خود نموده است. وى همچنین در پایان مقاله خود در باب کرامیه، متذکر مى شود که رسوایى ها و فضایح آراى کرامیه متعدد و کثیر است و وى صرفا به بخشى از آنها پرداخته است.
در پایان ذکر این مطلب ضرورى است که بسیارى از علماى اسلام، اعم از شیعه و یا اهل سنت، در کتب و آثار خود به نقد آراى این گروه پرداخته و هریک به فراخور حال، فساد و بطلان این آراء را نمایان ساخته اند. به عنوان مثال، شیخ الطائفه، خواجه نصیرالدین طوسى (م 672 ه) در کتاب تلخیص المحصل طوس، بسیارى از آراى این فرقه را مورد نقد و جرح قرار داده و براهین لازم را در ابطال آنها عنوان نموده است. نیز دیگر کتب معروف و اصیل کلامى، به مناسبت ذکر احوال و آراء این فرقه بخش یا بخش هایى را به نقد آن عقاید اختصاص داده اند. شواهد نشان مى دهد که آراء و اقوال این فرقه که خود از تشتت و پریشانى عصر خود خبر مى دهد، تنها در میان عوام و توده ناآگاه برخى از مناطق دارالاسلام مورد اقبال قرار گرفته و لذا پایگاهى در میان عالمان و دانایان و حتى محصلان و طلاب نداشته است. تاثیر آراى برخى مذاهب شرک نظیر مانوى ها و مجوس نیز در شکل گیرى عقاید این فرقه محتمل است، ضمن آن که تماس و تلاقى فکرى با عقاید برخى از یهود و نصارى نیز در این زمینه به چشم مى خورد و بالاخره این که عمر کوتاه این فرقه از سستى و عدم انسجام نظرى و عملى در آن حکایت مى کند.

منـابـع

حسین کلباسى اشترى- مجله ‏پژوهش هاى فلسفى کلامى- شماره 16و15

ابى الفرج عبدالرحمن بن على ابن الجوزى- المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک- بیروت- دارالکتب العلمیة- 1412ه. ق

محسن جهانگیرى- مقاله پیدایش علم کلام و منزلت آن در میان علوم- نشریه معارف- دوره پنجم- شماره 3.

محمد بن عبدالکریم شهرستانى- الملل و النحل- ترجمه افضل الدین صدر ترکه اصفهانى- تهران، 1335.

5. مونتگمرى، وات، فلسفه و کلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370. .

6. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، با مقدمه استاد کاظم مدیر شانه‏چى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1368

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد