قصر (کاخ) مقاتل
English فارسی 4870 نمایش |یکی از منزلگاه های کاروان حسین بن علی (ع) که در مسیر مکه تا عراق نزدیک ترین منطقه به «کوفه» بود؛ برخی گویند «بنی مقاتل» صحیح نیست و آن را مقاتل ذکر کرده اند. قبلا در این منطقه قصری بوده متعلق به "مقاتل بن حسان بن ثعلبه" و علاوه بر آن مسجد و ساختمان های قدیمی داشته و موقع ورود امام حسین (ع) به اینجا، تنها تپه ای از بقایای آن ها مانده بود. این جا منزلگاه بیست و یکم بود که روز چهارم ماه محرم 61 کاروان حسینی به آنجا رسید. زمانی که امام به این منزلگاه رسید خیمه ای برافراشته دید، پرسید این خیمه از کیست؟ گفتند: از عبیدالله بن حر جعفی (از شجاعان کوفه و هواداران عثمان که شاعر بود و در جنگ صفین با علی (ع) می جنگید). حسین (ع) مردی از یارانش را که بنا به نقل اکثر روایات "حجاج بن مسروق جعفی" بود نزد او فرستاد تا او را خدمت آن حضرت آورد. حجاج نزد عبیدالله رفت و گفت: خداوند کرامتی بر تو روزی کرده، اگر قابل باشی! اینکه حسین بن علی (ع) به اینجا آمده و تو را به یاری خود می خواند. عبیدالله می گوید: والله من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین آنجا بیاید و من آنجا باشم زیرا بسیاری از مردم را می دیدم که برای جنگ با او آماده می شدند و چون مسلما می دانم که حسین در این جنگ کشته می شود و من قادر بر یاری او نیستم لذا می خواهم که نه او مرا ببیند و نه من او را ببینم.
حجاج برگشت این مطالب را خدمت امام عرض کرد، اینجا امام (ع) خود برخاست و نزد عبیدالله آمد و بعد از حمد خداوند چنین فرمود: ای پسر حر، مردم شهر شما (کوفه) به من نامه نوشتند که بر نصرت و یاری من متفق اند و پیمان بسته و از من خواستند که آنجا روم و اکنون آمدم ولی می بینم که حقیقت امر بر خلاف آنست. من تو را به یاری خاندان پیغمبر می خوانم، اگر حق خویش بازیافتیم خدای را سپاسگزاریم و اگر حق ما را ندادند و بر ما ستم کردند، تو از یاران ما باشی. عبیدالله عذر خواست و گفت: تو را به خدا مرا معاف بدار چون از مرگ بسیار می ترسم ولی این اسبم «ملحقه» را بگیر که اسب خوبی است. حسین (ع) روی از او بگرداند و فرمود: نه نیازی به تو دارم و نه به اسب تو ولی اکنون که یاری ما نمی کنی از اینجا برو تا صدای استغاثه ما را نشونی، به خدا قسم هر کس صدای ما را بشنود و اجابت نکند خداوند او را به روی، در آتش جهنم می افکند. در همین منزلگاه بود که "عمرو بن قیس مشرقی" به همراه پسر عمویش به خدمت امام حسین (ع) آمد و سؤالی از آن حضرت نمود. بعد امام (ع) پرسید: آیا برای یاری من آمده اید؟ گفت: خیر زیرا من مردی عیال وار هستم و از طرفی مال التجاره زیادی از مردم نزد من است، نمی دانم سرنوشت این کار به کجا می رسد و صلاح نیست که مال و امانت مردم در دست من ضایع شود! پسر عموی او هم شبیه همین حرف ها را تکرار کرد! حضرت فرمود: پس از این منطقه بروید که هر کس فریاد ما بشنود یا اثری از ما ببیند ولی به فریاد نرسد، خداوند او را با ذلت تمام در جهنم می اندازد.
منـابـع
محدث قمی- نفس المهموم
محمد صادق نجمی- سخنان امام از مدینه تا کربلا
جواد محدثی- فرهنگ عاشورا
عقدالفرید- موسوعه الامام الحسین به نقل از تاریخ طبری
مرتضی مطهری- قیام حسینی
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها