اسما و صفات الهی از نظر ماتریدیان (رابطه ذات و صفات)
فارسی 3646 نمایش |در ادامه و در قسمت سوم بررسی، اسما و صفات الهی از نظر ماتریدیه، به مباحثی چون، صفات فعل، صفات سلبی، صفات خبرى و رابطه ذات و صفات پرداخته می شود.
صفات فعل
ماتریدیان در مبحث صفات افعال با دیگر فرقه هاى اسلامى اختلافى چشم گیر دارند. آنان نه تنها افعالى هم چون خلق و رزق و احیا را همانند دیگر مسلمانان به خداوند نسبت مى دهند، بلکه توحید افعالى را با تمام مراتب آن مى پذیرند. آنان حتى افعال موجودات مختارى مانند انسان را مخلوق و آفریده و فعل خداوند مى دانند. از این روى، با آنکه ماتریدیان به توحید افعالى و صدور افعال از خداوند ایمان دارند و این موضع آنان هیچ شبهه اى را بر نمى تابد، در بحث صفات افعال با دیگر فرقه هاى اسلامى اختلاف دارند. دیگر متکلمان مسلمان معمولا صفات خداوند را به دو دسته صفات ذات و صفات فعل تقسیم مى کنند. اما ماتریدیان معتقدند تمام صفات الهى قائم به ذات او، و همگى قدیم و ازلى اند. به تعبیر دیگر، هرچند ممکن است ماتریدیان اصل تقسیم صفات به صفات ذات و صفات فعل را، هرچند با ملاکى متفاوت با دیگر متکلمان، بپذیرند چنان که ظاهر عبارات آنان همین را مى رساند غیر ازلى و حادث بودن هیچ یک از صفات را نمى پذیرند. ماتریدیان معتقدند تمام صفات فعل به صفتى به نام تکوین باز مى گردند و تکوین نیز صفتى ازلى و قائم به ذات خداوند است.
ارتباط صفات فعل و صفت تکوین
علت اینکه ماتریدیان صفات فعل را به صفت تکوین باز مى گردانند این است که در هر حال، آنان تمام صفات را ازلى و قدیم مى دانند و از آنجا که بسیارى از صفات تحت صفات فعل مى گنجند، آنان براى پرهیز از قول به قدماى بسیار پرشمار، تمام صفات افعال را به صفت تکوین بازمى گردانند، و در نهایت به هشت صفت قدیم براى خداوند رضایت مى دهند. ملاعلى قارى تصریح مى کند، آفرینش اشیا و رزق دهى به آنها و به وجود آوردن و پدید آوردن و دیگر صفات افعال هم چون میراندن و فانى ساختن و رویاندن و رشد دادن، همگى تحت صفت تکوین جاى مى گیرند. بنابراین صفات ازلى از دیدگاه ما هشت تا است. پس بهتر است بگوییم بازگشت همگى به تکوین است، و تکوین اگر به حیات تعلق گیرد احیا، و اگر به موت تعلق گیرد، اماته، و اگر به تصویر تعلق گیرد، صورت بخشیدن است. از منظر ماتریدیان تکوین که با واژگانى هم چون آفریدن و به وجود آوردن و احداث کردن و پدید آوردن مرادف است، به معناى اخراج معدوم از کتم عدم به عرصه وجود است. آنان براى ازلى بودن صفت تکوین که در حقیقت نماینده تمام صفات فعل است، استدلال هایى آورده اند. یکى از آن استدلال ها این است تکوین از دو حال خارج نیست، یا ازلى است یا حادث. اگر حادث باشد، یا حدوث اش بدون محل بوده است که در این صورت، وجود عرض و صفت، بدون قیام به محل، محال است و اگر در محلى حادث شده باشد، این محل، یا چیزى غیر از ذات خداوند است، که در این صورت، تکوین قائم به آن محل است و مکون و خالق، همان مقوم تکوین است، نه خداوند، و این خلاف فرض است، یا اینکه محل حدوث تکوین ذات بارى تعالى است که این نیز محال است، چون لازم مى آید خداوند محل عروض حوادث باشد، و محل حوادث خود نیز باید حادث باشد. در نتیجه، تکوین صفتى ازلى و قدیم و غیرحادث خواهد بود. نظیر همین استدلال، درباره دیگر صفات فعل نیز برقرار است. اشکال این دیدگاه آن است که تکوین عین مکون است، چنان که رزق عین رزق دادن است، و اگر بنا باشد تکوین یا هر صفت فعلى دیگرى، ازلى و قدیم باشد، لازم مى آید تمام پدیده هاى جهان که ناشى از مرحله فعل خداوند هستند، ازلى و قدیم باشند، و این برخلاف مدعاى ماتریدیان است که بر حدوث جهان و تمام پدیده هاى آن اصرار مى ورزند. ماتریدیان براى گریز از این اشکال، به جدایى میان تکوین و مکون، و فعل و مفعول قایل شده، معتقدند همان گونه که اراده، علم، قدرت صفاتى ذاتى و ازلى اند و متعلق آنها مى تواند امورى حادث باشد، تکوین و دیگر صفات فعل نیز مى توانند ازلى و قائم به ذات خدا بوده، در عین حال، متعلق آنها امورى حادث باشد.
صفات سلبى
اصل اساسى ماتریدیان در باب خداشناسى، تنزیه و نفى هر گونه نقص و تشبیه و تجسیم از ساحت قدسى خداوند است. بر این اساس، ماتریدیان ذات خداوند را از هر صفتى که مستلزم نقص و جسمانیت و حدوث باشد، به دور مى دانند. در حقیقت، نفى صفات سلبى به معناى سلب نقص از خداوند و اتصاف آن حضرت به کمالات است. در آثار ماتریدیان، صفات سلبى متعددى را مى توان یافت که بر پایه اصل تنزیه خداوند از عیب و نقص و مشابهت با خلق، از ساحت ذات بارى نفى مى شوند. در این مقام، مهم ترین این صفات را به اختصار بررسی می کنیم.
حادث نبودن خداوند
قدیم بودن، صفتى سلبى و به مفهوم حادث نبودن است. ماتریدیان براى نفى حدوث از خداوند چنین استدلال مى کنند که اگر خداوند حادث مى بود، مانند هر حادث دیگرى، به محدث نیاز داشت. سپس به آن محدث نقل کلام مى شود، که اگر او قدیم باشد، مراد از خدا همان است، و اگر او هم نیازمند محدث باشد، به محدث آن نقل کلام مى شود، و اگر این زنجیره تسلسل یابد، لازم مى آید که هیچ حادثى تحقق نپذیرد. اما چون تحقق امور حادث ثابت است، لاجرم موجودهاى حادث به موجودى خواهند انجامید که قدیم است و وجودش مسبوق به عدم نیست. هم چنین آنان بر ابدیت و جاودانگى خداوند و اینکه وجود او همیشگى است و عدم در آن راه نخواهد یافت، چنین استدلال مى کنند که اگر عدم بر وجود خداوند راه یابد، یا راهیابى عدم از ناحیه ذات خداوند است، یا از ناحیه نیروى معدوم کننده اى که ضد ذات خداست، و هر دو شق آن باطل است. علت اینکه عدم نمى تواند از ناحیه ذات بر ذات وارد آید، این است که وجود خداوند قدیم است و به محدث مستند نیست. از این روى، وجود خدا مقتضاى ذات اوست و آنچه مقتضاى ذات است، تخلف نمى پذیرد. اما راهیابى عدم از ناحیه غیر نیز بر ذات الهى محال است، زیرا اگر آن امرى غیر قدیم باشد، با توحید ناسازگار است و ما ثابت کردیم که خداوند را همانندى نیست، و اگر حادث باشد، حادث را یاراى ضدیت با قدیم نیست. در نتیجه وجود خداوند ابدى و فناناپذیر است.
ماهیت نداشتن خداوند
یکى دیگر از اوصاف سلبى خداوند، ماهیت نداشتن است. ماتریدیان معتقدند خداوند به ماهیت، مائیه، متصف نمى شود، زیرا ماهیت به معناى فلسفى و منطقى آن به مفهوم همجنس بودن است و همجنس بودن دو شىء نیز موجب همانندى میان آن دو خواهد شد، و خداوند نه جنس دارد و نه همانند و نه ماهیت.
جسم نداشتن و غیر جسمانى بودن خداوند
ماتریدیان بر نفى جسم بودن خداوند استدلال هاى فراوانى اقامه کرده اند. براى نمونه، اگر خداوند جسم باشد، اوصاف ذاتى جسم، یعنى طول و عرض و عمق و شکل داشتن را نیز خواهد داشت، شکل هایى چون مربع، مخمس، مثلث. اما نمى توان گفت خداوند تمام این شکل ها را داراست، زیرا اجتماع اضداد در خداوند لازم خواهد آمد، و نیز نمى توان گفت خداوند به طور مشخص یکى از این شکل ها را دارد، زیرا تمام شکل ها در جواز اتصاف مرتبه اى برابر دارند و در نتیجه اختصاص یک شکل به خداوند به تخصیص مخصص و علت خواهد بود، و این از امارات حدوث است. هم چنین بر مبناى اینکه خداوند جسم نیست، از تمام ویژگى هاى اجسام، هم چون اتصاف به رنگ ها و اعراض، منزه است.
مکان و جهت نداشتن خدا
یکى از استدلال هاى ماتریدیان بر نفى مکان از خداوند این است که اگر او در مکانى، هم چون عرش، جاى گرفته باشد، محدود و متناهى و متبعض و متجزى خواهد شد، زیرا در این صورت بیش از سه حالت رخ نمى تواند داد، یا خداوند بزرگ تر از مکان خود خواهد بود یا مساوى آن و یا کوچک تر از آن، و هر سه حالت محال و باطل است. زیرا اگر خداوند بزرگ تر از مکان خود باشد، لاجرم داراى ابعاض و اجزا خواهد بود که برخى اجزاى او منطبق بر مکان و برخى بیرون از آن است. این امر مستلزم جزء دار شدن خداست که با توحید سازگارى ندارد. هم چنین است اگر مساوى مکان خود یا کوچک تر از آن باشد. ماتریدیان براى نفى جهت از خداوند نیز ادله پرشمارى اقامه کرده اند که کمابیش مشابه استدلال هاى آنان براى نفى مکان از خداوند است، براى نمونه، اگر براى خداوند جهتى فرض شود، یا باید بگوییم خداوند در تمام جهات است که این تناقض است، و یا بگوییم خداوند در یکى از جهات است که در این صورت، تعیین یک جهت از میان تمام جهات، در حالى که تمام جهات امکان مساوى دارند، بدون علت و امر تعیین کننده محال است، چنان که تخصیص آن جهت از یک علت و امر تعیین کننده نیز محال و با ساحت خداوند متعال ناسازگار است. همان گونه که در آغاز بحث از صفات سلبى نیز خاطر نشان ساختیم، تأکید ماتریدیان بر تنزیه خداوند و اتصاف او به صفات کمالى و تنزه وى از تمام نقص ها مبناى اصلى آنان در باب صفات سلبى است، که نشان دهنده ی نقص و محدودیتى در وجود خداوند است. بر همین اساس، آنان هر آنچه را با این دیدگاه تنزیه اى مطابقت نداشته باشد، از خداوند نفى مى کنند، و ما در این مقام فقط به چهار نمونه اشاره کردیم.
صفات خبرى
صفات خبرى، آن دسته صفاتى را گویند که طریق اثبات آنها تنها ادله سمعى و آیات و روایات است و عقل قادر به اثباتشان نبوده، حتى در مواردى ممکن است آنها را نفى کند. طیف گسترده اى از صفات خداوند وجود دارند که در آیات و روایات وارد شده و شامل برخى صفات ذات و صفات فعل مى شوند. صفاتى از قبیل ید، وجه و عین خبرى ذاتى اند، و صفات استوار بر عرش، مجىء و نزول از جمله صفات خبرى فعلى به شمار مى آیند. صفات خبرى میان مسلمانان بحث هاى جنجال برانگیزى را سبب شده اند. علت این امر آن است که اثبات صفات مزبور با معانى ظاهرى و متعارف، موجب تجسیم خدا و تشبیه او به خلق مى شود. از این روى، برخى فرقه هاى اسلامى براى پرهیز از تشبیه و تجسیم، این معانى را کنار نهاده و این صفات را به معانى دیگرى تأویل برده اند. برخى دیگر، عین این صفات را با همان معانى ظاهرى شان بر خدا حمل کرده و برخى دیگر، ضمن اذعان به این صفات، کیفیت را از آنها سلب کرده اند. سرانجام نیز گروهى دیگر با پرهیز از حمل آنها به معناى ظاهرى و نیز با پرهیز از تأویل این صفات، به حقیقت آنها به همان معانى اى که خداوند در واقع اراده کرده است، ایمان آورده و از این روى، معانى آنها را به خدا وا نهاده، و به اصطلاح، قایل به تفویض شده اند. بر اساس اصل مهم تنزیه، که پایه اعتقادات خدا باورانه ماتریدیان است، پذیرش این صفات به همین مفهوم ظاهرى، صحیح نخواهد بود. از این روى، آنان از پذیرش بى چون و چراى صفات خبرى مى پرهیزند.
اختلاف دیدگاه ماتریدیان دربارۀ صفات خبرى
در چگونگى بیان مفهوم این صفات میان ماتریدیان وحدت دیدگاه وجود ندارد. برخى ماتریدیان به تأویل این صفات قایل اند و از این روى، معانى این صفات را به صورتى تأویل مى برند که با اصل تنزیه سازگار باشد. اما برخى دیگر، قایل به تفویض اند. ابومعین نسفى مى نویسد، مشایخ ما رحمهم الله، پس از اتفاق بر عدم حمل این صفات بر معانى ظاهرى آنها اختلاف دارند، برخى از ایشان معتقدند که این صفات متشابه است و به عقیده ما نمى توان آنها را بر معانى ظاهرى شان حمل کرد، بلکه به تنزیل آنها ایمان مى آوریم و به تأویل آنها دست نمى زنیم و بر این اعتقادیم که آنچه خداوند از این صفات اراده کرده است، حق است، و برخى از ایشان به بیان معانى مختلف آیات، به جز معانى ظاهرى آنها، دست زده اند و گفته اند، به یقین این الفاظ معانى دیگرى را نیز متحمل اند که با توحید و قدم ذات الهى منافات ندارد. وى سرانجام نتیجه مى گیرد، جایز نیست از الفاظى که به خداوند نسبت داده مى شود، چیزى فهمیده شود که بر خداوند محال است، و صرف و تأویل آن الفاظ به معانى اى که بر خداوند محال نباشد، یا تفویض مقصود از آنها به خداوند و ایمان به ظاهر تنزیل با حفظ و صیانت عقیده از چیزى که موجب راه یافتن امارات حدوث بر خداوند باشد، واجب است. با این حال، از مجموع سخنان ابومعین نسفى در این باب بر مى آید که وى خود قایل به تأویل است، چنان که مى نویسد، پس اکنون صحت ادعاى ما مبنى بر تعذر حمل این آیات بر ظاهر و وجوب حمل آنها به تأویل هاى درست، آشکار مى شود. به نظر مى رسد، مهم ترین استدلال ابومعین نسفى براى پرهیز از حمل این آیات بر ظاهرشان و لزوم تأویل آنها، پس از تنزیه خداوند از جسم داشتن و نشانه هاى حدوث، تناقض در کتاب الله باشد. وى معتقد است حمل این صفات بر معانى ظاهرى شان، موجب تناقض فاحش در کتاب الله مى شود. وى در تبیین این تناقض، مى نویسد، بیان مطلب این است که خداوند در آیه اى فرموده است: «الرحمن على العرش استوى»؛ «خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است»، (طه/5). و در آیه اى دیگر فرموده است: «أ أمنتم من فى السماء»؛ «آيا از آن كس كه در آسمان است ايمن شده ايد كه شما را در زمين فرو برد پس بناگاه زمين به تپيدن افتد»، (ملک/16). و در آیه اى دیگر مى فرماید: «ما یکون من نجوى ثلاثة إلا هو رابعهم»؛ «هيچ گفتگوى محرمانه اى ميان سه تن نيست مگر اينكه او چهارمين آنهاست و نه ميان پنج تن مگر اينكه او ششمين آنهاست»، (مجادله/7). و در آیه دیگر فرموده است: «إن ربک لبالمرصاد»؛ «زيرا پروردگار تو سخت در كمين است»، (فجر/14). و در آیه اى فرموده است: «ألا إنه بکل شیء محیط»؛ «آرى آنان در لقاى پروردگارشان ترديد دارند آگاه باش كه مسلما او به هر چيزى احاطه دارد»، (فصلت/54). پس نمى توان گفت خداوند بر عرش و در آسمان و در مشرق و نزد نجوا گران در غرب و روم و زنگ و هند و عراق و بلکه در هر شهر و قریه در ساعتى خاص و یا در ساعات مختلف است، و از طریق تحول و انتقال به این شهر و آن شهر مى رود و در عین حال او در کمین گاه و بر چیزى از جوانب چهارگانه احاطه دارد، زیرا که محال است شىء واحد در مکان هاى مختلف باشد. وى نتیجه مى گیرد ناگزیر تمام آیاتى که نشان دهنده جهت و مکان براى خداوند است و نیز تمام آیاتى که بر صفات خبرى دلالت دارند، باید به نحوى تأویل شوند، در غیر این صورت در کتاب خدا تناقض لازم خواهد آمد. اما، درحالى که از لا به لاى کلمات ابومعین نسفى تأویل آیات دال بر صفات خبرى کاملا نمایان است، ابومنصور ماتریدى قایل به تفویض آنهاست. وى درباره آیه: «الرحمن على العرش استوى»؛ «خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است»، (طه/5). مى نویسد: خدا فرموده است: «لیس کمثله شیء»؛ «چيزى مانند او نيست»، (شورى/ 11)، و خدا بدین وسیله شباهت با خلق را از خود نفى کرده است، پس ما به آیه «الرحمن على العرش استوى»؛ «خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است»، (طه/5)، به آن صورت که نازل شده است، قایل مى شویم و معناى آن را به طور قطعى به چیزى تأویل نمى بریم، زیرا احتمال دارد که معناى دیگرى غیر از آنچه ما تأویل کردیم داشته باشد و ما به آن چیزى که خدا از آن اراده کرده است، ایمان داریم و نیز در هر آنچه که آیه نازل شده است، مانند رؤیت و امثال آن، نفى مشابهت از خدا و ایمان به آنچه او اراده کرده است، لازم است. از ظاهر سخنان ملاعلى قارى، دانشمند ماتریدى قرن یازدهم، اثبات بدون کیفیت صفات خبرى استفاده مى شود، هرچند کمال الدین بیاضى دیگر متکلم ماتریدى قرن یازدهم، تعبیر بدون کیفیت را به معناى تأویل این صفات به معناى دیگر مى داند، و از این روى، مى توان گفت بیشتر ماتریدیان به تأویل صفات خبرى، و برخى نیز به تفویض آنها رضایت داده اند. هم چنین گفتنى است هرچند ماتریدى بر اساس سخن صریحى که از وى نقل کردیم، قایل به تفویض است، روح حاکم بر کلام و تفسیر وى در باب صفات خبرى تأویل است، و از این روى، مى توان ادعا کرد که دیدگاه تأویل در میان ماتریدیان اهمیت بیشترى دارد.
رابطه ذات و صفات
اساس بحث در باب رابطه ذات و صفات به توحید باز مى گردد. در مبحث توحید اثبات گردید که تنها خداى واحد احد که بسیط و بى همتاست، وجود مستقل و قدیم و واجب دارد، و دیگر هیچ چیزى را نمى توان تصور کرد که در قدیم و واجب بودن همانند او باشد. از سوى دیگر، هنگامى که به آدمى و صفات او مى نگریم، مى بینیم ذات او چیزى است، و صفات او امورى اند که بر ذات او عارض شده و قابل سلب از آن نیز هستند. زمانى انسان توانمند و پرانرژى است و مى تواند کارهاى بزرگى انجام دهد، اما همان انسان، در زمانى دیگر، توان و قدرت خود را از دست مى دهد، در حالى که ذات و وجود او هم چنان باقى است. حال اگر به ذات و صفات الهى توجه کنیم، مى بینیم که خداوند متصف به صفات است و صفات او، یا دست کم صفات ذاتى او، همانند ذات او قدیم و ازلى و زوال ناپذیرند. حال اگر صفات الهى هم چون صفات آدمیان، غیر از ذات و زاید و عارض بر آن باشد، ناگزیر تعدد قدما لازم مى آید، و این امر نیز با توحید ناسازگار است. از اینجاست که سه دیدگاه عمده در باب رابطه ذات و صفات الهى مطرح مى گردد.
سه دیدگاه عمده در باب رابطه ذات و صفات
دیدگاه نخست دیدگاهى است ظاهر گرایانه، که به نظریه، زیادت صفات بر ذات، شهرت دارد و اشعریان بدان معتقدند. بنابر این دیدگاه، صفات ذاتى خداوند در عین حال که قدیم و ازلى اند، غیر از ذات و عارض بر آن اند. اشاعره بدین ترتیب به قدماى هشت گانه قایل اند، خدا به علاوه هفت صفت ذاتى. برخى متکلمان معتزلى که نتوانستند رابطه ذات و صفات الهى را به صورتى غیر از آنچه در باب ذات و صفات آدمیان مطرح است، ترسیم کنند و دیدگاه زاید بودن صفات را بر ذات نیز منافى توحید مى دیدند، ناچار به تعطیل صفات و نظریه نیابت ذات از صفات رضایت دادند. از دیدگاه آنان درباره خداوند، جز ذات چیزى وجود ندارد، و همین ذات است که تمام آثار متوقع از هر یک از صفات را دارد. برخى دیگر از معتزلیان، همگام با امامیه و حکما به دیدگاه عینیت ذات و صفات که به، توحید صفاتى، نیز معروف است، تمسک جسته اند. بنابر این دیدگاه، آنچه در عالم حقیقت وجود دارد ذات واحد است که همان ذات واحد بسیط عین تمام کمالات و صفات کمالى است. بنابراین هرچند صفات الهى به لحاظ مفهومى غیر از ذات و غیر از یکدیگرند، به لحاظ وجودى تنها همان ذات خداوند است که تمام صفات از آن انتزاع مى شود، و بدین ترتیب، به لحاظ وجودى تمام صفات الهى عین ذات و عین یکدیگرند.
دیدگاه ماتریدیان در باب رابطه ذات و صفات
اکنون باید دید ماتریدیان که قایل به اثبات صفات اند، در باب رابطه ذات و صفات چه دیدگاهى دارند. حقیقت این است که در آثار ابومنصور ماتریدى سخن صریحى در این باب نمى توان یافت. او به این بحث به صورت مستقل نپرداخته است. اما پیروان وى این مبحث را کانون توجه قرار داده و درباره آن سخن گفته اند. به منزله مقدمه بحث، باید به این نکته توجه کرد که اکثر قریب به اتفاق ماتریدیان هرگز دیدگاه اشاعره را مبنى بر تعدد قدما نمى پذیرند و معتقدند تنها یک موجود قدیم وجود دارد و آن هم ذات الهى است. از سوى دیگر، آنان با دیدگاه برخى معتزله نیز که معتقد بودند اثبات صفات ناگزیر مستلزم تعدد قدماست و باید به نفى آنها رأى داد، به شدت مخالف و معتقدند اثبات صفات امرى عقلى و شرعى است و موجب تعدد قدما نیز نمى شود. از این روى، باید دید آنان چه راه حلى در باب صفات الهى ارائه داده اند که به گمان خود، در عین اثبات صفات، به تعدد قدما نمى انجامد. راه حلى که آنان ارائه داده اند از این قرار است، صفات خداوند قائم به ذات خداوند است. از این روى، در عین حال که صفات خدا اثبات مى شود، عینیت آنها با ذات الاهى و نیز غیریت ایشان از آن ذات نیز انکار مى شود. به تعبیر دیگر، تعدد قدما زمانى لازم مى آید که صفات خداوند امورى قائم به ذات خود و غیر از خداوند باشند، اما از نظر ماتریدیان صفات خداوند قائم به ذات الهى اند، نه قائم به ذات خود، و از همین روى، غیر از خداوند نیستند. تعبیرى که معمولا در این باره به کار مى برند: «لا هو و لاغیره» است. آنان براى اثبات عدم غیری ات صفات از ذات، چنین استدلال کرده اند که وجود یکى از دو چیزى را که غیر از هم اند مى توان همراه با عدم دیگرى تصور کرد، اما این امر درباره خدا و صفات او محال است، زیرا ذات و صفات خدا هر دو ازلى اند و راه یافتن عدم بر امر ازلى محال است. بنابراین نمى توان وجود خدا را با عدم صفات و برعکس، تصور کرد. در نتیجه، مغایرت نیز منتفى مى شود. آنان براى این مدعاى خود به ارتباط میان عدد یک از مجموعه ده مثال مى آورند، یک، نه عین ده، است و نه غیر آن، چون بقاى یک بدون ده و عکس آن محال است. پس آن دو به یک وجود موجودند. به هر روى، نحوه ارتباط میان ذات و صفات، از سوى ماتریدیان به خوبى تبیین نشده است و مثال آنان نیز قیاس مع الفارق است، زیرا نسبت عدد یک و ده، نسبت جزء و کل است و درست است که جزء به انتفاى کل، و کل به انتفاى جزء منتفى مى شود، اما رابطه ذات و صفات خدا رابطه جزء و کل نیست و اگر نه ترکیب در ذات خدا لازم مى آید، و ترکیب در ذات خدا، هم موجب بطلان توحید در ذات مى شود و هم بطلان وجود خدا، و این محال است. ضمن اینکه عبارت «لا هو و لاغیره» نیز آشکارا ارتفاع نقیضین است.
منـابـع
سید لطف الله جلالی- تاریخ و عقاید ماتریدیه- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386
غلامحسین ابراهیمى دینانى- کلام ماتریدى- مجله کیهان فرهنگى- شماره 131ـ130
محمدجواد مشکور- فرهنگ فرق اسلامى- ج 2
کاظم مدیرشانه چى-مقدمه و توضیحات آستان قدس رضوى- مشهد- 1372
محمد سعیدى مهر- آموزش کلام اسلامى-ج 1- تهران- نشر طه- 1385
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها