عوامل ورود در جهنم ( سرانجام کفران نعمت)
فارسی 3245 نمایش |گناه بزرگ
کفران نعمتهای خداوند از گناهان بزرگی است که وعده ی دوزخ درباره ی آن داده شده، در قرآن می فرماید: «ألم تر إلی الذین بدلوا نعمت الله کفرا و أحلوا قومهم دار البوار* جهنم یصلونها و بئس القرار* و جعلوا لله أندادا لیضلوا عن سبیله قل تمتعوا فإن مصیرکم إلی النار؛ هیچ ندیدی حال مردمی که نعمت خدا را به کفر تبدیل ساخته و خود و قوم خویش را به سرای هلاکت رهسپار کردند. در آن دیار هلاکت (جهنم) وارد می شوند، و چه بدقرار گاهی است، و در برابر خدا مانندهایی (چون بتان، فرعونان، و نمرودان...) قرار دادند تا مردم را از راه او گمراه کنند. بگو ای بدبختان این دو روزه ی دنیا به لذات دنیوی مشغول باشید که بازگشت شما به آتش دوزخ خواهد بود.» (ابراهیم/ 28- 30)
مقصود از نعمتهایی که خداوند به مردم داده، این است که در صورت رسیدن به اهداف خود شکرگزار باشند و در زندگی معنوی مایه تکامل و هدایت و طبع بلند آنان گردد، حال آن که برخی از پیشوایان کفر به فساد در زمین می کوشند به جای آن که از طعام بهره برند تلفش می کنند و به جای آن که درماندگان و فقیران را اطعام کنند، طعام را وسیله استعباد و خوار کردن مردم قرار می دهند، و به جای آن که نعمت سبب آرامش و رضای خاطر آنان باشد، طغیان و حرص و اسراف، و در پی آن اضطراب و ترس ایشان را می افزاید، و بدین سان نعمت خدا را به کفر بدل می کنند. می فرماید: «آیا ندیدی کسانی را که نعمت خدا را تبدیل به کفران کردند.»
آیه شریفه، وضع پیشوایان کفر و رؤسای ضلالت که ظلم نموده و کفران نعمت کردند را بیان می کند که چگونه نعمتها از هر طرف احاطه شان کرده، و ایشان به جای شکر نعمت خدا و ایمان به پروردگار، کفران نعمت نمودند، با اینکه خداوند به آنها تذکر داده بود، که چگونه خدای تعالی آسمان و زمین را خلق کرده، و هیچ احتیاجی به آنها نداشت، و فقط منظور و غرضش انعام بود. و نیز فرموده بود که کلمه حق، که انبیاء مردم را به آن و به آثار نیکو و ثابت آن می خوانند، نعمتی دیگر است.
آنها نعمت خدا را به نقمت مبدل کرده اند و به جای رسیدن موهبات و سعادت دنیا و آخرت، خودشان و قوم خود را اهل جهنم کرده اند و همانگونه که گفتیم از اینکه قوم خود را وارد جهنم کرده اند فهمیده می شود که مراد از «الذین» همان مستکبران و پیشوایان ستمگر هستند، درباره فرعون آمده: «یقدم قومه یوم القیامة فأوردهم النار؛ روز قیامت پیشاپیش قومش می رود و آنها را به آتش وارد می کند.» (هود/ 98) «و جعلناهم أئمة یدعون إلی النار؛ و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش می خواندند.» (قصص/ 41)
نعمتهای خداوند
از امام صادق (ع) روایت شده است که: «به خدا ما نعمت الهی هستیم که خداوند به بندگان خود انعام کرده است و به وسیله ما مردم رستگار می شوند.» این روایت را علی بن ابراهیم در تفسیر خود آورده است. احتمال دیگر درباره ی معنای آیه این است که مقصود همه نعمتها باشد و مردم به جای اینکه شکر نعمتها را به جای آورند، کفران نعمت می کنند. در اینکه مقصود چه کسانی هستند، اختلاف است. از علی (ع) و ابن عباس و سعیدبن جبیر و ضحاک و مجاهد روایت شده که: «منظور کفار قریش است که پیامبر را تکذیب و خود را برای جنگ و دشمنی با او آماده کردند.» از علی (ع) در این باره سؤال کردند. فرمود: «فاجرترین قریش: بنی امیه و بنی مغیره، منظور است. بنی امیه را خداوند تا وقتی معین مهلت داده و بنی مغیره را در روز جنگ بدر، به دست شما منکوب ساخته است.» برخی گویند: منظور جبلة ابن ایهم و تابعان اوست که به رومیان پیوستند. در اخبار بسیار تفسیر شده نعمت الله به وجود مقدس پیغمبر (ص).
قمی از حضرت صادق (ع) روایت نموده که فرمود: «نحن و الله نعمة الله التی انعم الله بها علی عباده و بنا یفوز من فاز؛ قسم به خدا مائیم نعمت خدای تعالی که انعام فرمود بر بندگان، و به سبب ما رستگار می شود هر که رستگار شد.»
ایضا در کافی شریف از حضرت امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «چه باعث شده اقوامی را که سنت پیغمبر را تغییر داده اند و اعراض نمودند از وصی او و نترسیدند از آنکه عذاب بر آنها نازل شود، و خواندند این آیه را.» بعد فرمود: «مائیم آن نعمت که خداوند انعام فرمود به بندگان، و به سبب ما رستگار شد هر که رستگار شد تا روز قیامت.»
امام صادق (ع) نیز فرمود: «نعمة الله، محمد وأهل بیته، حبهم إیمان یدخل الجنة و بغضهم نفاق یدخل النار؛ نعمت خدا، حضرت محمد و اهل بیت او (ع) هستند. دوستی آنان سبب ورود به بهشت و دشمنی با آنان، نفاق، و سبب ورود به آتش جهنم است.» آن حضرت (ع) در حدیث دیگر فرمود: «آنان که نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند، کسانی هستند که با رسول خدا به دشمنی برخاسته، با او پیکار کرده و وصی او را منکر شدند.» البته آنچه در این گونه احادیث مطرح می شود از سنخ جری و تطبیق بر مصداق است، نه تفسیر مفهومی، لیکن مصادیق یاد شده از کامل ترین نعمت های الهی هستند که انکار آنها از بدترین اقسام کفران نعمت محسوب می شود.
به هر جهت، این آیه ی شریفه مطلق است، و هیچ دلیلی نیست که آن را به کفار مکه و یا کفار قریش اختصاص دهد، گرچه خطاب در آن، مربوط به رسول خدا است، و در ذیلش دارد: «بگو از کفر خود بهره مند شوید که بازگشت شما به سوی آتش است» و به نظر می رسد که پس مراد از کفار هم، کفار معاصر آن حضرت است، لیکن این چیزها باعث نمی شوند که، آیه را، اختصاص به آنان دهیم، زیرا مضمون آن مطلق است، و شامل همه طاغوت ها و اعمال ایشان می شود، چه طاغوتهای این امت، و چه طاغوتهای امتهای گذشته.
این عموم آیه، شامل جمیع نعم الهیه می شود: چه نعم تشریعیه؛ «ارسال رسل» که به آنها کافر شدند و محاربه کردند. و «جعل خلفاء حقه» ائمه طاهرین (ع) که به آنها خلفاء سه گانه و بنی امیه و بنی عباس کردند آنچه کردند. و «قرآن مجید» که آن را مهجور کردند و به دستوراتش عمل نکردند. و «دین مقدس اسلام» که ترک کردند و مرتد شدند. و «احکام دین» که تغییر دادند و بدعت در دین نهادند یا منکر شدند. و «اطاعت اوامر» که تبدیل به مخالفت و معصیت کردند.
و چه نعم تکوینیه؛ که عقل را سرکوب نفس کردند. روزی را و مال و منال و جاه را مستند به غیر خدا دانستند. و بلکه سایر نعم الهیه را کفران کردند که در همین سوره آیه 7 می فرماید: «لئن شکرتم لأزیدنکم و لئن کفرتم إن عذابی لشدید؛ اگر واقعا سپاسگزاری کنید، البته نعمت شما را افزون خواهم کرد، و اگر ناسپاسی کنید عذاب من بسیار سخت است.»
سرانجام کفران نعمتها
«و أحلوا قومهم دار البوار؛ و سرانجام قوم خود را به دار البوار و سرزمین هلاکت و نیستی فرستادند.» (ابراهیم/ 28) در مجمع البیان گفته است: کلمه ی "احلال" به معنای نهادن چیزی در محلی است، البته اگر از قبیل اجسام است معنایش مجاور قرار دادن آن جسم یا چیز دیگر و اگر از اعراض است، معنایش داخل کردن آن عرض در چیز دیگر می شود و کلمه ی "بوار" به معنای هلاکت است. وقتی می گویند: "بار الشی ء" یعنی هلاک شد آن چیز و " یبور" یعنی هلاک می شود. "و قوم بور" به معنای "قومی هلاک شده" است.
راغب درباره ی "بوار" گفته به معنای کسادی مفرط است، و چون کسادی مفرط سرانجام به فساد منتهی می شود تا آنجا که گفته شده "کسد حتی فسد؛ کساد شد تا آنجا که فاسد شد" از این نظر، هلاکت را هم "بوار" خوانده و گفته اند: فلان چیز "بار، یبور، بورا" یعنی هلاک شد، خدای سبحان هم فرموده: «تجارة لن تبور؛ تجارتی امید بسته اند که هرگز زوال نمی پذیرد.» (فاطر/ 29)
پس آیه ی "أ لم تر إلی الذین بدلوا نعمت الله کفرا" وضع طاغوتها، یعنی پیشوایان ضلالت امتهای گذشته و امت اسلام را بیان می کند. به دلیل اینکه می فرماید: «و أحلوا قومهم دار البوار؛ سرانجام کار، قوم خود را به هلاکت کشانیدند.» که به خوبی اشعار دارد که اینها افرادی متنفذ بودند، که از آنها شنوایی داشتند. و مقصود از اینکه می فرماید "نعمت خدا را مبدل به کفر کردند" این است که شکر نعمت خدا را مبدل به کفران نمودند. پس در حقیقت کلمه ی شکر حذف شده، و تقدیر آیه چنین بوده: "بدلوا شکر نعمة الله کفرا".
ممکن است بگوئیم مراد، تبدیل خود نعمت به کفر است، البته در این صورت باید یک نوع مجاز مرتکب بشویم، و در قرآن نظیر این تعبیر را داریم، آنجا که می فرماید: «و تجعلون رزقکم أنکم تکذبون؛ رزق و نصیب خود را این قرار دادید که تکذیب کنید.» (واقعه/ 82) و لازمه به هلاکت کشاندن قوم، این است که خود را هم به هلاکت کشانده باشند، چون پیشوای ضلالت بودند. و پیشوای ضلالت معلوم است که هم خود و هم دیگران را به گمراهی می کشاند، و دیگران او را در ضلالتی که دارد پیروی می کنند. و نظیر این تعبیر در آیه «یقدم قومه یوم القیامة فأوردهم النار؛ پیشاپیش قوم خود حرکت می کند و ایشان را به آتش وارد می سازد.» (هود/ 98) درباره فرعون است.
بنابراین، معنای آیه این می شود: «آیا به پیشوایان و رؤسای ضلالت، چه در امتهای گذشته و چه در امت خودت نمی نگری که چگونه شکر نعمت خدا را مبدل به کفران کرده، و مردمی هم پیرویشان نمودند. و در نتیجه هم خود و هم مردم خود را به هلاکت و شقاوت و آتش کشاندند؟»
اینها همان ریشه های شجره خبیثه و رهبران کفر و انحرافند، نعمتهایی همچون وجود پیامبر که نعمتی بالاتر از آن نبوده است در دامانشان قرار گرفت که می توانستند با استفاده از آن در مسیر سعادت، یک شبه ره صد ساله را طی کنند، اما تعصب کورکورانه و لجاجت و خودخواهی و خودپرستی سبب شد که این بزرگترین نعمت را کنار گذارند، نه تنها خودشان که قومشان را نیز در این عمل وسوسه کنند و هلاکت و بدبختی را برای آنها به ارمغان آورند.
خداوند از تمام آنچه از او خواستید به شما داد
بعضی از مفسرین کلمه (نعمت الله) را به ایمان و هدایت و پیامبر اسلام (ص) معنی کرده اند. گرچه این معنی صحیح است. ولی در عین حال چون نمی توان نعمت خدا را محدود، حتی نمی توان آنها را شماره کرد لذا می گوئیم آنچه مفسرین گفته اند از نمونه های بارز نعمتهای خدا است، نه اینکه منحصر به آنها باشد. گواه بر آنچه گفتیم قسمتی از آیه 34 سوره ابراهیم است که می فرماید: «و آتاکم من کل ما سألتموه و إن تعدوا نعمت الله لا تحصوها إن الإنسان لظلوم کفار؛ و از هر چیزی که [به سبب نیازتان به آن] از او خواستید، به شما عطا کرد. و اگر نعمت های خدا را شماره کنید، هرگز نمی توانید آنها را به شماره آورید. مسلما انسان بسیار ستمکار و ناسپاس است.»
در تنگناها و تیرگیها به گشایش و فراخی می رسی: «أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء؛ [آیا آن شریکان انتخابی شما بهترند] یا آنکه وقتی درمانده ای او را بخواند اجابت می کند و آسیب و گرفتاریش را دفع می نماید.» (نمل/ 62) و هنگامی که کشتی آرزوهایت شکست، به ساحل رحمت الهی می رسی که می گوید: «و إذا سألک عبادی عنی فإنی قریب أجیب دعوة الداع إذا دعان؛ هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو] یقینا من نزدیکم، دعای دعا کننده را زمانی که مرا بخواند اجابت می کنم.» (بقره/ 186) در اینجاست که آرزوها را برآورده می بینی و خطاب به پروردگار می گویی: «خدایا، خواسته ها و آرزوها تنها به دست تو بر آورده می شود و همتها و اراده ها همه از توست و خردها به هر چیزی راه پیدا می کنند جز تو. امید من تویی، پناه من هم تویی.»
نعمتهای خدا را نمی توان شمار کرد، آری، اگر درختان قلم باشد و دریاها مرکب، آب دریاها تمام می شود و «کلمات» (اراده های) خدا پایان نمی گیرد. "سؤال" به معنای طلب است، و طلب هر چند عالم است ولی طلبی که در کلمه سؤال اراده شده است طلب کسی است که با شعور باشد و آدمی وقتی متنبه و متوجه سؤال می شود که حاجت، او را ناگزیر سازد، لا جرم از خدا می خواهد تا حوائجش را بر آورد. وسیله معمولی سؤال، همین سؤال زبانی و لفظی است، البته به وسیله اشاره و یا نامه هم صورت می گیرد که در این فرض هم سؤال حقیقی است، نه مجازی. و چون بر آورنده حاجت هر محتاجی خدای سبحان است و هیچ موجودی در ذات و وجود و بقائش قائم به خود نیست و هرچه دارد از جود و کرم او دارد حال چه به این معنا اقرار داشته باشد یا نداشته باشد. و خدای تعالی به آنها و به حاجات ظاهری و باطنیشان از خود آنان داناتر است. جز خدا هر کسی گدای در خانه او است، سائلی است که حوائج خود را درخواست می کند، حال چه خداوند تمام آنچه را که می خواهد بدهد و یا ندهد و بعضی را دریغ دارد.
این حق سؤال و حقیقت آن است که مختص به ذات باری تعالی است و از غیر او چنین سؤالی تصور و تحقق ندارد. نوع دیگر سؤال زبانی است که گاهی به آن وسیله از خدای سبحان سؤال می شود، و گاهی از غیر خدای سبحان. بنابراین، خدای سبحان یگانه مسئولی است که، تمامی موجودات، هم به حقیقت معنای سؤال از او چیزی می خواهند و هم بعضی از مردم (یعنی مردم با ایمان) به سؤال زبانی از او در خواست می کنند.
این نسبت به سؤال، و اما نسبت به پاسخ خدا و اعطای او که به طور مطلق و بدون هیچ قید و استثنایی آورده و او را معطی علی الاطلاق معرفی نموده که خود می تواند دلیل بر این باشد که هیچ سؤالی نیست مگر آنکه خداوند در آنجا عطائی دارد، و همین قرینه است بر اینکه در جمله "و آتاکم من کل ما سألتموه" خطاب به نوع است، هم چنان که جمله ذیل آیه که می فرماید: «إن الإنسان لظلوم کفار» مؤید همین مطلب است.
در نتیجه معنای آیه اینگونه می شود که: «هیچ انسانی در رابطه با انسانیتش به هیچ نعمتی محتاج نمی شود مگر آنکه خداوند آن را بر آورده می کند حال یا همه آن را، و یا بعضی از آن را. و خلاصه برای نوع انسان هیچ حاجتی زمین نمی ماند هر چند که ممکن است افرادی از انسان محتاج بوده و حتی سؤال هم کرده باشند لیکن حاجتشان بر آورده نباشد.»
این معنی را جمله «أجیب دعوة الداع إذا دعان؛ من خواسته کسانی که مرا بخوانند، اجابت می کنم.» (بقره/ 186) تایید می کند. و ما در تفسیر آن گفتیم که خدای تعالی دعای دعا کننده خود را رد نمی کند مگر آنکه در حقیقت دعاء نباشد، و یا اگر دعاء هست، دعای از خدا نباشد، و یا تنها از خدا نباشد، و چه بسیار می شود که آدمی زبانش با دلش یکسان نبوده و یا دعایش بیهوده گویی است، ولی نوع انسان دچار هذیان و بیهوده سرایی نمی شود، و هیچگاه مرتکب نفاق و دورویی نمی گردد، و جز خدای سبحان رب و پروردگار دیگری نمی شناسد. در نتیجه هر وقت به حاجتی برخورد، از او به معنای حقیقی کلمه درخواست و سؤال می کند، و از خود او هم سؤال می کند نه از غیر او. و لذا می بینیم تمامی حوائجش بر آورده است، و همه سؤالاتش داده شده و تمامی دعاهایش مستجاب است.
از آنچه گذشت روشن گردید که کلمه "من" در جمله "من کل ما سألتموه" ابتدائیه است و معنایش این است که آنچه که خدای تعالی می دهد از چیزهایی است که سؤال می کنند، حال چه همه آنها باشد، و چه بعضی از آنها.
و اگر کلمه "من" تبعیضی می بود چنین معنا می داد که: خدای تعالی در هر سؤالی، بعضی از آن را می دهد. و حال آنکه می بینیم واقع بر خلاف آن است، و خداوند در پاره ای موارد بعضی از خواسته ها را می دهد و در مواردی همه آن را عطا می کند.
هم چنان که اگر می فرمود: «و اتیکم کل ما سالتموه؛ و همه آنچه از او بخواهید می دهد.» نیز بر خلاف واقع بود. و همچنین اگر می فرمود: "و اتیکم مما سالتموه" باز صحیح نبود، چون معنایش این می شود که خداوند بعضی از خواسته ها را استجابت می کند و بعضی را استجابت نمی کند و به کلی رد می نماید. علت اینکه این معنا صحیح نیست این است که آیه شریفه در مقام امتنان است و این معنا با امتنان تناسب ندارد.
کوتاه سخن، معنای آیه چنین است. "خدای تعالی به نوع انسان آنچه که خواسته است مرحمت فرموده، و هیچ حاجتی نمانده مگر آنکه بر آورده، و بر می آورد، حال یا همه آنها و یا از هر یک مقداری را که حکمت بالغه اش اقتضاء داشته باشد".
و گفته شده که تقدیر کلام این است: «و اتیکم من کل ما سالتموه و ما لم تسئلوه؛ شما را عطا کرده همه آن چیزهایی را که درخواست نموده اید و آنها را که در خواست نکرده اید.» لیکن این معنا مبنی بر این است که مراد از "سؤال" سؤال زبانی باشد، و ما قبلا گفتیم که مطلب خلاف آن است زیرا سیاق آیه با سؤال زبانی سازگاری ندارد.
نعمت های الهی قابل شمارش نیست
«و إن تعدوا نعمت الله لا تحصوها» راغب می گوید کلمه "احصاء" به معنای تحصیل با عدد و به دست آوردن با شماره است و در اصل از "حصا: ریگ" گرفته شده، چون عرب جاهلیت، هر چیزی را می خواست بشمارد به وسیله ریگ می شمرد، هم چنان که ما با سرانگشت خود می شماریم. در این جمله به این معنا اشاره شده که نعمتهای خدا از محدوده عدد و شماره بیرون است و در نتیجه انسان نمی تواند نعمتهایی را که خدای تعالی به او ارزانی داشته بشمارد.
چگونه می توان نعمتهای خدا را شمرد و حال آنکه عالم وجود با تمامی اجزاء و اوصاف و احوالش که همه به هم مرتبط و پیوسته اند و هر یک در دیگری اثر دارد و وجود یکی متوقف بر وجود دیگری است، نعمتهای خدا هستند، و این معنا قابل احصاء نیست.
و شاید همین معنا باعث شده که نعمت را به لفظ مفرد بیاورد و بفرماید: "نعمة الله" چون هر چه در عالم وجود دارد نعمت او است، و در چنین موردی برای نشان دادن زیادی نعمت احتیاجی به جمع نیست چون هر چه با او برخورد می کنیم نعمت او است، البته مراد از "نعمة" جنس آن است که در نتیجه از نظر معنا با جمع فرقی نمی کند.
«إن الإنسان لظلوم کفار؛ قطعا انسان ستم پيشه ناسپاس است.» (ابراهیم/ 34) کفار؛ به فتح کاف به معنای کثیر الکفران است یعنی کسی که بسیار کفران می ورزد به خود ستم می کند و شکر نعمت های خدا را به جا نمی آورد و هم چنان کفران می کند تا آنکه کفران، کار او را به هلاکت و خسران منتهی می سازد، و ممکن است معنایش این باشد که به نعمت های خدا زیاد ظلم می کند، یعنی شکرش را به جا نیاورده کفران می کند.
این جمله با اینکه استینافی و مستقل است، مطالب قبلی را هم تاکید می کند، زیرا کسی که در گفتار ما پیرامون نعمتهای خدا و چگونگی دادن آنها به انسان تامل کند قطعا خواهد فهمید که انسان، به خاطر غفلتش از این همه نعمت ظلم به خودش نموده و نعمتهای خدا را کفران می نماید.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 12 صفحه 521
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 11 صفحه 430
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها