عوامل ورود در جهنم (ثروت اندوزان)
فارسی 5257 نمایش |کیفر ثروت اندوزان!
خداوند در آیه ای از قرآن اشاره به یکی از انواع مجازات اشخاصی که به دنبال ثروت اندوزی هستند، در جهان دیگر نموده و می گوید: «یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم؛ روزی فرا خواهد رسید که این سکه ها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته می کنند و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند کرد.» (توبه/ 35) و در همین حال فرشتگان عذاب به آنها می گویند: «هذا ما کنزتم لأنفسکم؛ این همان چیزی است که برای خودتان اندوختید و به صورت کنز در آوردید و در راه خدا به محرومان انفاق نکردید.» «فذوقوا ما کنتم تکنزون؛ اکنون بچشید آنچه را برای خود اندوخته بودید.» و عواقب شوم آن را دریابید.
این آیه بار دیگر این حقیقت را تاکید می کند که اعمال انسانها از بین نمی روند و هم چنان باقی می مانند و همانها هستند که در جهان دیگر برابر انسان مجسم می شوند و مایه سرور و شادی و یا رنج و عذاب او می گردند.
در اینکه در آیه فوق چرا از میان تمام اعضاء بدن تنها "پیشانی" و "پشت" و "پهلو" ذکر شده در میان مفسران گفتگو است، ولی از ابوذر چنین نقل شده است که او می گفت: «این به خاطر آن است که حرارت سوزان در فضایی که در پشت این سه نقطه قرار دارد نفوذ می کند و تمام وجود آنها را فرا می گیرد (حتی یتردد الحرفی اجوافهم).»
نیز گفته شده این به خاطر آن است که با این سه عضو در مقابل محرومان عکس العمل نشان می دادند. گاهی صورت را در هم می کشیدند، و زمانی به علامت بی اعتنایی از روبرو شدن با آنها خود داری می کردند و منحرف می شدند و گاهی به آنان پشت می نمودند لذا این سه نقطه از بدن آنها را با اندوخته های زر و سیمشان داغ می کنند! در پایان این بحث مناسب است به یک نکته ادبی که در آیه موجود است نیز اشاره کنیم و آن اینکه در آیه می خوانیم: «یوم یحمی علیها» یعنی در آن روز آتش به روی سکه ها ریخته می شود تا داغ و سوزان گردند، در حالی که معمولا در این گونه موارد کلمه "علی" به کار برده نمی شود، بلکه فی المثل گفته می شود: "یحمی الحدید" آهن را داغ می کنند.
این تغییر عبارت شاید به خاطر این باشد که اشاره به سوزندگی فوق العاده سکه ها شود، چون اگر سکه ای را در آتش بیفکنند آن قدر داغ و سوزان نمی شود که اگر آن را به زیر آتش کنند و آتش به روی آن بریزند، قرآن نمی گوید سکه ها را در آتش می گذارند بلکه می گوید آنها را در زیر آتش قرار می دهند تا خوب گداخته و سوزان شود و این تعبیر زنده است که شدت مجازات اینگونه ثروت اندوزان سنگدل را بازگو می کند.
از آیه چند امر می توان استفاده نمود:
1- سیم و زر در اثر اینکه زمینه فعل اختیاری و وسیله خیانت سرمایه داران بوده در عالم دیگر نیز وسیله عقوبت آنان خواهند بود هم چنانکه بر حسب آیه «إنکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم؛ در حقيقت شما و آنچه غير از خدا می پرستيد هيزم دوزخيد.» (انبیاء/ 98) بت پرستان و بتهای آنها که پرستش می نمودند وسیله برافروختن آتش دوزخ خواهند بود.
2- گداختگی سیم و زر سیرت ذخیره و پنهان داشتن آنهاست که در دنیا بینوایان از فقر و حرمان در سوز و گداز به سر برده اند.
3- پنهان داشتن سیم و زر در دنیا اندک زمانی بوده ولی اثر نکبت بار آن گناه و جنایت چه درباره بینوایان و چه در اجتماع ادامه داشته در قیامت نیز سیرت آن خیانت به صورت عقوبت همیشگی خواهد درآمد جز اینکه درباره اهل ایمان دوام شقاوت و خلود در عقوبت نخواهد بود.
4- نظر به این که علاقه به سیم و زر اعماق قلب سرمایه داران ستمگر را فرا گرفته بوده و ضرر اجتماع و سوز و گداز بینوایان را نادیده می گرفته اند در قیامت نیز سیرت این شقاوت و خودپرستی آن است که سیم و زر گداخته شده به پیشانی و جوارح آنان نهاده که زیاده نشانه مذلت و خواری آنان گردد.
5- در نظام آزمایش اعتماد خاطر سرمایه داران ستم پیشه به زر و سیم بوده و به آنها تکیه نموده و آرامش داشته بدین جهت گداخته سیم و زر نیز در قیامت سبب حسرت روانی و عقوبت جسمانی آنان خواهد بود.
زراندوزی و موضع ابوذر در مقابل آن
یکی از مواردی که باعث گرفتاری انسان در آتش دوزخ می شود و در قرآن به آن اشاره شده است، زراندوزی است؛ «و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب ألیم* یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لأنفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون؛ و کسانی را که زر و سیم می اندوزند و در راه خدا انفاق نمی کنند، به عذابی دردناک نویدشان ده. روزی که آن را در آتش دوزخ سرخ کنند و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آن داغ نهند [و گویند] این است آنچه برای خود می اندوختید، پس بچشید آنچه را که می اندوختید.» (توبه/ 34- 35)
راغب در مفردات می گوید: «کلمه ی "کنز" به معنای روی هم نهادن مال و نگهداری آن است و در اصل از کنز خرما گرفته شده و زمان کنز، آن فصلی است که در آن خرما ذخیره می شود، و "ناقة کناز" آن شتری است که گوشت بدنش روی هم انباشته شده، و به عبارت ساده تر چاق باشد، و "یکنزون" در جمله "و الذین یکنزون الذهب و الفضة" به معنای انباشتن و ذخیره کردن است.»
پس در همه موارد استعمال این کلمه، یک معنا نهفته است، و آن نگهداری و ذخیره مال و خودداری از این است که در میان مردم جریان پیدا کند و زیادتر شود، و انتفاع از آن «و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله» یعنی اموال را انباشته می کنند و زکاتش را نمی پردازند. چون از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود: «هر مالی را که زکاتش نپردازی گنج است (و مشمول این آیه است) اگر چه آشکار و در دسترس باشد، و هر مالی که زکاتش را بپردازی گنج نیست (و مشمول این آیه نیست) اگر چه در زمین مدفون باشد.» و ابن عباس و حسن و شعبی و سدی نیز همین قول را اختیار کرده و گفته اند: «منظور از گنج مالی است که زکاتش پرداخته نشود.» و جبائی گفته: «اجماع مسلمانان بر همین گفتار است.» و از علی (ع) روایت شده که فرمود: «آنچه بیش از چهار هزار (درهم یا دینار) باشد آن گنج است (و مشمول این آیه است) چه زکاتش پرداخت شده باشد و چه پرداخت نشده باشد، و کمتر از آن مقدار نفقه است.»
بیشتر مفسران معتقدند که این آیه از آیات پیشین جدا است و ناظر به مانعان زکات از این امت (و مسلمانان) می باشد، (و درباره آنان نازل شده) و برخی گفته اند عطف به ما قبل است (و منظور همان علماء و رهبانان یهود و نصاری می باشند) و بهتر آن است که بگوئیم هر دو دسته را شامل می شود.
«فبشرهم بعذاب ألیم» یعنی آنها را به عذابی دردناک آگاه کن. سالم بن ابی الجعد روایت کرده که چون این آیه نازل شد رسول خدا (ص) فرمود: «نابود باد طلا، نابود باد نقره.» و سه بار این جمله را تکرار فرمود، این سخن بر اصحاب آن حضرت گران آمد، عمر عرض کرد: «ای رسول خدا پس چه مالی (خوب است که) ما برگیریم؟» فرمود: «زبانی گویای به ذکر، و دلی سپاسگزار، و همسری با ایمان که شما را بر دینتان یاری کند.»
«یوم یحمی علیها فی نار جهنم» یعنی گنجها یا طلا و نقره در آتش جهنم گداخته شود تا آتش گردد. «فتکوی بها» یعنی به این گنجهای گداخته و اموالی که حق خدا را از آنها منع کردند. «جباههم و جنوبهم و ظهورهم» و جهت اینکه این اعضاء بالخصوص را ذکر فرمود به خاطر آن است که اینها اعضای مهم بدن هستند، «هذا ما کنزتم لأنفسکم» یعنی وقت داغ کردن این اعضاء یا پس از آن بدانها گویند: «این کیفر گنجینه کردن و جمع آوری مال و نپرداختن حق خدا از آن است.» «فذوقوا ما کنتم تکنزون» پس بچشید عذاب را به سبب اینکه اموال را جمع آوری کردید و حق خدا را از آن دریغ داشتید، و این جمله اخیر چون کلام بر آن دلالت داشت در اصل نیامده و حذف شده.
رسول خدا (ص) فرمود: «هیچ بنده ای نیست که مالی داشته باشد و زکات آن را نپردازد جز آنکه روز قیامت به صورت صفحه هایی در آید و در آتش جهنم گداخته شود و بدانها پیشانی و دو پهلو و پشت صاحبش را داغ کنند تا وقتی که خداوند میان بندگانش حکم فرماید (و از حساب خلائق فارغ گردد) در آن روزی که به اندازه پنجاه هزار سال است، آن گاه اگر اهل بهشت است به بهشت رود و اگر اهل دوزخ است به دوزخ.» و این حدیث را مسلم در صحیح آورده.
ثوبان از پیغمبر اکرم(ص) روایت کرده که فرمود: «هر که گنجی به جای گذارد روز قیامت به صورت ماری پر زهر (کشنده و خطرناک) در آید که بالای چشمانش دو خال سیاه باشد و به دنبال صاحب گنج به راه افتد، چون شخص آن مار را ببیند بدو گوید: "وای بر تو! کیستی؟" گوید: "من همان گنجی هستم که پس از خود به جای گذاردی"، و هم چنان او را دنبال کند تا دستش را در دهان گیرد و در اثر آن دستش از کار بیفتد و همچنین یک یک سایر اعضای او را به دندان گیرد (و هلاکش سازد).»
ثعلبی به سند خود از ابوذر روایت کرده که گفت: «روزی رسول خدا(ص) در سایه خانه کعبه بود و من به نزد آن حضرت رفتم، چون مرا دید دو بار فرمود: "به پروردگار کعبه سوگند که آنها زیانکارانند!" من از این سخن دلم اندوهگین شد و نفسم به شماره افتاد و با خود گفتم لابد این سخن به خاطر پیش آمدی است که درباره من اتفاق افتاده از این رو عرض کردم: "پدر و مادرم به قربانت! آنها (که فرمودی) کیانند؟" فرمود: "بیشتر مردم، مگر آنهایی که مال خود را در میان بندگان خدا از این سو و آن سو و از راست و چپ و پشت سر انفاق کنند که آنها نیز اندک هستند."»
ابوذر، خاری در چشم زراندوزان
در شرح حال ابوذر نیز کرارا و در بسیاری از کتب این مطلب نقل شده است که او آیه فوق را در برابر معاویه در شام هر صبح و شام می خواند و با صدای بلند فریاد می زد: «بشر اهل الکنوز بکی فی الجباه و کی بالجنوب و کی بالظهور ابدا حتی یتردد الحر فی اجوافهم؛ به گنج اندوزان بشارت ده که هم پیشانی آنها را با این اموال داغ می کنند و هم پهلوها و هم پشتهایشان را تا سوزش گرما، در درون وجود آنها به حرکت در آید.»
و نیز استدلال "ابوذر" در برابر "عثمان" به آیه فوق نشان می دهد که او معتقد بوده است که آیه مخصوص مانعان زکات نیست، بلکه غیر آنها را نیز شامل می شود.
از بررسی مجموع احادیث فوق به ضمیمه خود آیه می توان چنین نتیجه گرفت که در شرایط عادی و معمولی یعنی در مواقعی که جامعه در وضع ناگوار و خطرناکی نیست و مردم از زندگانی عادی بهره مندند پرداختن زکات کافی است و باقیمانده کنز محسوب نمی شود (البته باید توجه داشت که اصولا با رعایت موازین و مقررات اسلامی در درآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراکم نمی شود، زیرا اسلام آن قدر قید و شرط برای آن قائل شده است که تحصیل چنین مالی غالبا غیر ممکن است).
اما در مواقع فوق العاده و هنگامی که حفظ مصالح جامعه اسلامی ایجاب کند حکومت اسلامی می تواند محدودیتی برای جمع آوری اموال قائل شود (آن چنان که در روایت علی (ع) خواندیم) و یا به کلی همه اندوخته ها و ذخیره های مردم را برای حفظ موجودیت جامعه اسلامی مطالبه کند، آن چنان که در روایت امام صادق (ع) درباره زمان قیام قائم آمده است که با توجه به ذکر علت در آن روایت سایر زمانها را نیز شامل می شود زیرا می فرماید: «فیستعین به علی عدوه» ولی تکرار می کنیم که این موضوع تنها در اختیار حکومت اسلامی است و او است که می تواند چنین تصمیمی را در مواقع لزوم بگیرد.
اما داستان "ابوذر"، ممکن است ناظر به همین موضوع باشد که در آن روز جامعه اسلامی آن چنان نیاز شدیدی داشت که اندوختن ثروت در آن روز مخالف منافع جامعه و حفظ موجودیت آن بود. و یا اینکه نظر "ابوذر" به اموال بیت المال بود که در دست "عثمان" و "معاویه" قرار داشت، و می دانیم این گونه اموال را با وجود مستحق و نیازمند لحظه ای نمی توان ذخیره کرد، بلکه باید به صاحبانش داد و مسئله زکات در اینجا به هیچوجه مطرح نیست.
به خصوص همه تواریخ اسلامی اعم از شیعه و اهل سنت گواهی می دهد که عثمان اموال کلانی از بیت المال را به خویشاوندان خود داد، و معاویه از آن کاخی ساخت که افسانه کاخهای ساسانیان را زنده کرد و "ابوذر" حق داشت که در برابر آنها این آیه را خاطرنشان سازد!
ابوذر در برابر عثمان و معاویه و گنجینه داران
نیز در الدرالمنثور است که ابن الضریس از علباء بن احمر روایت کرده که عثمان بن عفان وقتی دستور داد قرآنهایی نوشته شود نویسندگان خواستند "واوی" را که در سوره برائت در آیه "و الذین یکنزون الذهب و الفضة" هست بیندازند، ابوذر گفت: «"واو" را در جای خود می گذارید یا شمشیر به دوش بگیریم.» نویسندگان "واو" را دوباره به آیه ملحق کردند.
شیخ صدوق در امالی از جماعتی از ابی المفضل و از بقیه رجال سندش نقل کرده که راوی گفته رسول خدا (ص) بعد از آنکه آیه ی "و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب ألیم" نازل گردید فرمود: «مالی که زکاتش داده شود کنز شمرده نمی شود اگر چه در زیر هفت طبقه زمین باشد، و مالی که زکاتش را ندهند کنز است هر چند در روی زمین باشد.»
نیز در امالی به سند خود از امام صادق از پدرش امام باقر (ع) روایت کرده که شخصی از آن جناب از درهم و دینار و وظیفه ای که مردم درباره آن دارند پرسش نمود، حضرت فرمود: «درهم و دینار مهرهای خدا است که خدا آنها را برای مصلحت خلق خود درست کرده تا به وسیله آن، شؤون زندگی و خواسته هایشان تامین شود، پس هر که را از آن بهره بیشتری داد و او حق خدا را رعایت نمود و زکات آن را داد، خواسته خدا را انجام داده، و هر که را خداوند بهره بیشتری از درهم و دینار داد و او بخل ورزید و حق خدا را نپرداخت و از آن خشت و گل روی هم گذاشت، او از کسانی خواهد بود که مستحق وعید و تهدید حق تعالی و مشمول آیه ی "یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لأنفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون" می باشد.»
در تفسیر قمی آمده که ابوذر غفاری در ایامی که در شام بود همه روزه صبح به راه می افتاد و در میان مردم به صدای بلند فریاد می زد: «گنجینه داران بدانند که روزی خواهد آمد که آن قدر بر پیشانی و پشت و پهلوهایشان داغ می گذارند که درونهایشان از سوز آن خبردار شود.»
علامه ی طباطبایی: «طبرسی در مجمع البیان وجه و علت این را که چرا از میان همه اعضا پیشانی و پشت و پهلو ذکر شده از این روایت چنین استفاده کرده است که منظور از داغ نهادن این است که حرارت آتش را به جوف آنان برسانند، و به همین جهت پیشانی ایشان را داغ می گذارند تا مغز سرشان به سوزش درآید، و پشت و پهلو را داغ می گذارند تا اندرونشان بسوزد.»
ممکن است که قول طبرسی را بدین صورت تکمیل نمود: به طوری که از اخبار و پاره ای آیات برمی آید صورت گنجینه داران در آن روز به طرف پشت قرار گرفته و در نتیجه از آن طرف صورت و پشت و پهلوهایشان را داغ می گذارند.
در الدرالمنثور است که عبدالرزاق در کتاب مصنف از ابوذر روایت کرده که گفت: «بشارت باد به گنجینه داران به داغ در پیشانی و پشت و پهلویشان.» و نیز در همان کتاب آمده که ابن سعد و ابن ابی شیبه و بخاری و ابن ابی حاتم و ابوالشیخ و ابن مردویه از زید بن وهب روایت کرده اند که گفت: «من در ربذه ابوذر غفاری را زیارت کردم، و از او پرسیدم چرا در این سرزمین منزل کرده ای؟ فرمود: من در شام بودم و این آیه را زیاد می خواندم "و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب ألیم" معاویه می گفت: این آیه درباره ما مسلمانان نازل نشده، بلکه درباره اهل کتاب آمده است، من گفتم: خیر چنین نیست، هم درباره ماست و هم درباره ایشان.»
باز در الدرالمنثور است که مسلم و ابن مردویه از احنف بن قیس روایت کرده اند که گفت ابوذر وارد شد و گفت: «بشارت باد بر گنجینه داران به روزی که داغ بر پیشانیشان بگذارند، آن چنان که از پس گردنشان بیرون آید، و بر پشتشان بگذارند آن چنان که از پهلوهایشان سر درآورد.» من پرسیدم «این چه تفسیری است؟» گفت: «من نمی گویم مگر آنچه را که از پیغمبر ایشان شنیده ام.»
نیز در آن کتاب است که احمد در کتاب زهد از ابی بکر بن منکدر روایت کرده که گفت: «حبیب بن سلمه در ایامی که امیر شام بود سیصد دینار برای ابوذر فرستاد و پیغام داد این را در حوائج خود مصرف کن. ابوذر گفت: آن را بردار و برگردان، آیا او کسی را از ما مغرورتر به خدا نیافت، ما را سایه بانی که در زیر آن خود را از سرما و گرما بپوشانیم و سه تا گوسفند که عصرها از صحرا بیایند و ما را از شیر خود بهره مند سازند و کنیزی که با خدمت خود بر ما منت گذارد بس است، و من بدون تعارف از داشتن بیشتر از این بیمناکم.»
نیز در همان کتاب است که بخاری و مسلم از احنف بن قیس روایت کرده اند که گفت: «من در میان گروهی از قریش نشسته بودم که ناگهان مردی ژنده پوش و ژولیده موی با قیافه ای خشن نزدیک آمد و بالای سر ایشان ایستاد، و پس از ادای سلام گفت: بشارت باد گنجینه داران را به سنگی که با آتش جهنم آن چنان سرخ شده باشد که وقتی بر سر پستان ایشان بگذارند از غضروف کتف آنان سر درآورد، و اگر بر غضروف کتف ایشان بگذارند از سر پستانها بیرون آید پس به لرزه درآیند. آن گاه از آن جمعیت رو برگردانید و به کناری رفت و نشست، من به دنبالش رفته نزدش نشستم، و هیچ معرفتی در حق وی نداشتم و نمی دانستم کیست، گفتم خیال می کنم این مردم از گفتار تو ناراحت شدند؟ گفت: اینان نمی فهمند، خلیلم به من فرمود. پرسیدم خلیل شما کیست؟ فرمود نبی اکرم: ای اباذر! آیا این کوه احد را می بینی؟ گفتم: آری. گفت: من دوست ندارم که به قدر این احد طلا داشته باشم و همه را خرج کنم، من دوست ندارم که بیش از سه دینار پول داشته باشم این مردم نمی فهمند که آنچه را جمع می کنند در دنیا می ماند، و به خدا سوگند من هرگز نه طمعی به دنیای آنان دارم و نه به دین ایشان، نه از دنیای ایشان درخواستی می کنم و نه در امر دین نظریه ای می خواهم، تا خدای عز و جل را ملاقات کنم.»
در تاریخ طبری از شعیب از سیف از محمد ابن عوف از عکرمه از ابن عباس روایت شده که گفت: «وقتی ابوذر وارد بر عثمان شد، کعب الاحبار هم نزد عثمان نشسته بود، ابوذر به عثمان گفت: شما از مردم تنها به این مقدار راضی نشوید که یکدیگر را اذیت نکنند بلکه باید وادار کنید مردم را علاوه بر این، از یکدیگر دستگیری نیز بکنند، حتی از مؤدی زکات اکتفاء به دادن زکاتش نکنید، بلکه زکات دهنده باید علاوه بر زکات به همسایگان و برادران نیز احسان نموده و صله ارحام هم بکنند. کعب الاحبار گفت: کسی که واجبش را پرداخت دیگر چیزی بر او نیست، ابوذر عصای سرکجی که همراه داشت برداشته و بر سر کعب کوبید، ضربت ابوذر سر کعب را شکست، عثمان خواهش کرد که از ابوذر بگذرد، او نیز درگذشت. آن گاه عثمان به ابوذر گفت: از خدا بترس و دست و زبان را نگهدار، عثمان از این نظر گفت دست و زبانت را نگهدار که ابوذر وقتی کعب را بزد به او گفت: ای یهودی زاده تو را چه به این حرفها؟!»
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 386
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 7 صفحه 390
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 9 صفحه 330
حاج ميرزا محمد ثقفى- تفسیر روان جاوید- جلد 2 صفحه 577
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها