مشاهیر معتزله (نظام و ابوعلی جبائی)
فارسی 6801 نمایش |ابراهیم بن سیار معروف به «نظام» (160ـ231 ه)
نظام چهارمین شخصیت معتزله است که در مدرسه اعتزال بصره رشد نموده است. ابن ندیم می گوید: کنیه او ابواسحاق و متکلم، شاعر و ادیب بود. گویا ابونواس با او رابطه خوبی نداشته و این دو بیت یاد شده در زیر را در حق او سروده است:
فقل لمن یدعی فی العلم فلسفة *** حفظت شیئا و غابت عنک أشیأ
لا تحظر العفو إن کنت امرء حرجا *** فإن خظر که بالدین ازرأ!
(ابن ندیم، فن اول از مقاله ششم: ص. 205)
ترجمه: «به آن کس که ادعای آگاهی از فلسفه دارد، بگو یک چیز را فرا گرفتی و چیزهای بسیاری را فراموش کرده ای اگر تو خودت مرد سخت گیری هستی، عفو الهی را ممنوع نشمار، نگو رحمت حق به گنهکارانی که بدون توبه مرده اند نخواهد رسید، زیرا چنین منعی دین را خوار و کوچک می سازد.»
او در این بیت اخیر به عقیده نظام اشاره می کند که خدا از گنهکاری که بدون توبه از جهان رفته است، نخواهد گذشت. آنگاه از او انتقاد می کند که تو نباید عفو الهی را ممنوع بشماری، زیرا منع عفو، یک نوع اهانت به دین است.
کعبی از او چنین یاد می کند: «او اهل بصره بود و آرای مخصوصی در علم کلام داشت.» (فضل الإعتزال و طبقات المعتزلة:ص. 70) سید مرتضی او را چنین توصیف می کند: «او در علم کلام برتری خاصی داشت، حاضر جواب، عمیق و دقیق بود. اگر او به آرای ناصواب کشیده شد، به خاطر عمق گرایی او بوده است.» (فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة/. 264) قاضی عبدالجبار او را از شاگردان ابوالهذیل دانسته و می گوید: «او با آرای استاد خود مخالفت کرد.» (سید مرتضی، الدرر و الغرر:ج 1،ص. 78)
سید مرتضی یادآور می شود: پدر نظام او را که نوجوانی بیش نبود، نزد خلیل بن احمد فراهیدی (م170 ه) برد تا به او درس بیاموزد، خلیل او را چنین امتحان کرد. گفت: «فرزندم، این جام بلورین را برای من توصیف کن!» نظام به او گفت: «ستایش کنم یا نکوهش؟» خلیل گفت: «ستایش!» گفت: «تریک القذی و لا تقبل الأذی و لا تستر ماورأ؛ خاشاک را به تو نشان می دهد و آلودگی را به خود نمی پذیرد، پشت سر خود را نمی پوشاند.» خلیل گفت: «حالا که ستایش کردی،آن را نکوهش کن.» او در پاسخ گفت: «سریع کسرها،بطیی جبرها؛ زود می شکند و به سختی بند می پذیرد.»
خلیل به درختی که در خانه اش بود اشاره کرد و گفت: «این درخت خرما را توصیف کن!» او گفت: «ستایش کنم یا نکوهش؟» گفت: «ستایش!» در پاسخ گفت:«هی حلو مجتناها، باسق منتهاها، ناضر اعلاها؛ میوه اش شیرین، بلند و کشیده و بالای آن سر سبز است». خلیل گفت: «آن را نکوهش کن!» او در پاسخ چنین گفت: «صعبة المرتفی بعیدة المجتنی، محفوفة بالأذی؛ بالا رفتن از آن دشوار، میوه آن دور از دسترس و بهره گیری از آن همراه با ناراحتی است.» استاد در مقابل این سخنان فصیح و بلیغ نوجوان در شگفت ماند و گفت: «فرزندم ما در دانش آموختن به تو نیازمندتریم تا تو به ما» شریف مرتضی پس از نقل این داستان می گوید: «این سخن بلیغ از نظام، در حد بالایی است و سر بلاغت آن این است که او در توصیف، خواه در نکوهش یا ستایش، به بالاترین چیزی که درباره آن می توان گفت، دست یافته است.» (سید مرتضی، امالی مرتضی: ج 1،ص. 189)
می گویند: او در حالی که خواندن و نوشتن بلد نبود، قرآن و دیگر کتابهای به اصطلاح آسمانی و قسمتی از فتاوای فقها را حفظ کرده بود. در اینجا یادآور می شویم: استعداد فوق العاده اگر در اختیار استاد واردی قرار گیرد، آن را به طور صحیح رهبری می کند و در غیر این صورت گاهی اتفاق می افتد که به انحراف کشیده می شود. اگر نظام، آرای ناصحیحی داشته باشد، به خاطر نبوغ رهبری نشده او بوده است البته سخن در این است که او دارای چنین افکاری بوده است یا نه؟ اشاعره او را به انحراف فکری و اخلاقی متهم می کند، ولی قاضی عبدالجبار می گوید: نظام به هنگام قبض روح چنین می گفت:«اللهم ان کنت تعلم إنی لم أقصر فی نصرة توحیدک و لم أعتقد مذهبا إلا ما سنده التوحید،اللهم إن کنت تعلم ذلک فاغفر لی ذنوبی و سهل علی سکرات الموت؛ پروردگارا اگر می دانی که من در یاری کردن یکتایی تو کوتاهی نورزیده ام و مذهبی را معتقد نشده ام مگر اینکه مطابق با توحید باشد، خدایا اگر تو می دانی چنین است، گناهان مرا ببخش و سختیهای مرگ را بر من آسان بفرما.» (عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق: ص. 130) این جملات را گفت و همان دم در گذشت. البته اهل حدیث و اشاعره مطالبی به او نسبت می دهند که نزد ما ثابت نیست.
آرا و اندیشه
شهرستانی که در میان اشاعره تا حدی نزاهت قلم دارد، آرای سیزده گانه ای از او نقل کرده که مخصوص خود او بوده است و ما از میان آنها دو نظر را در اینجا می آوریم:
1ـ نظام می گفت: اجزای عالم به صورت بی نهایت تقسیم می شوند و در حقیقت جزء لا یتجزی را باطل می دانست. عبدالقاهر بغدادی در نقد این نظریه می گوید: لازمه انقسام اجزأ به صورت بی نهایت،امتناع احاطه خدا بر همه اجزای عالم خواهد بود، در حالی که قرآن می گوید: «و أحاط بما لدیهم و أحصی کل شی ء عددا؛ و او به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و هر چيزي را احصا كرده است.» (جن/ 28) (الفرق بین الفرق:ص. 139) یادآور می شویم: بغدادی از حقیقت نظریه ناآگاه بوده، تصور کرده است هر جزئی از اجزای جسم به صورت بالفعل از اجزای بی نهایت تشکیل یافته است، در حالی که قائلان به این نظر، انقسام به بی نهایت را بالقوه می دانند نه بالفعل و می گویند: هر جزئی را که شما فرض کنید، شرق آن غیر غرب آن است و پشت و روی آن از یکدیگر متمایز است و همین، زمینه امکان انقسام به بی نهایت، نه انقسام بالفعل را پدید می آورد. در اینجا نکته دیگری را نیز یادآور می شویم: فرض کنیم که قائلان به بطلان جزء لا یتجزی هر جزئی از اجزای عالم را به صورت بی نهایت قابل تقسیم می دانند، ولی بی نهایت بودن اجزا مانع از احاطه خدا به آنها نیست، زیرا وجود حق، وجود نامتناهی است و به خاطر همین صفت نامتناهی، هیچ چیز از جهان، از حیطه وجود او دور نیست.
2ـ او معتقد بوده که واقعیت انسان روح اوست و آن جسم لطیفی است که داخل بدن او می باشد، آنگاه عبدالقاهر بغدادی اشکال کودکانه ای متوجه او کرده که انسان از نقل آن شرم می کند، مثلا می گوید: اگر واقعیت انسان روح او باشد، در این صورت اگر انسانی را دیدیم، باید بگوییم: او را ندیده ایم، زیرا جسد او را دیده ایم نه واقعیت او را. و نیز می گوید: بنابراین صحابه، پیامبر را ندیده اند، بلکه جسد او را دیده اند! یادآور می شویم: این تنها نظام نیست که واقعیت انسان را روح او می داند، بلکه قرآن نیز این نظریه را تأیید می کند. آنجا که در پاسخ منکران معاد که پخش اجزای بدن انسان در زمین را دستاویز انکار معاد قرار داده بودند چنین می گویند: «قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم ثم إنکم إلی ربکم ترجعون؛ بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده شما را می گیرد، آنگاه به سوی پروردگار خود باز می گردید.» (سجده/ 11) این آیه حاکی است که واقعیت آدمی همان روح اوست که فرشته مرگ آن را می گیرد و هیچگاه در زمین پخش نمی شود، آنچه که پخش می شود، لباس اوست و پخش آن در جهان مانع از معاد انسان نیست، چون واقعیت او که روح اوست گم نشده بلکه نزد خدا محفوظ است و وارد هر بدنی شود، واقعیت او را تشکیل می دهد.
نظام و مذهب «صرفه»
از آرایی که در اعجاز قرآن به نظام نسبت داده اند، نظریه صرفه است. خلاصه این نظریه آن است که اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت در حد خارج از توان انسان نیست شاید در زمانهای پیش از اسلام افراد فصیح و بلیغ، توانایی گفتن سخنانی نظیر قرآن را داشته اند ولی هر گاه بشر بخواهد نظیر آن را بگوید، یعنی از توان خدادادی استفاده کند، خدا جلو کار او را می گیرد و از آوردن مثل آن باز می دارد. البته نظریه صرفه باطل است، ولی مخالفان او همین نظریه باطل را از او به صورت نادرستی نقل کرده اند و گفته اند او می گوید: قرآن از نظر نظم هم معجزه نیست. (بغدادی، الفرق بین الفرق: ص 132) در حالی که او منکر اعجاز نیست، بلکه آوردن مانند آن را أساسا از توان بشر خارج نمی داند، ولی در عین حال معتقد است که خداوند،افراد بشر را از آوردن مانند آن جلوگیری می کند.
در این مورد شهرستانی نیز به صورت صحیح، مذهب او را نقل کرده است و می گوید: «قرآن از نظر گزارش امور پنهان از حس، معجزه است ولی خدا انگیزه های مردم را از آوردن مثل آن باز داشته است و اگر آنان را رها می کرد، از آوردن سوره ای از سوره های قرآن که در بلاغت و فصاحت و نظم و سیاق همسان او باشد، عاجز نبودند.»
نظریه صرفه نظریه باطل و بی اساسی است چیزی که مهم است نقل نظریه نظام به صورت صحیح است نه به صورت باطل و در هر حال، خواه به آن صورت خواه به این صورت نقل گردد، اصل نظریه با نص قرآن کاملا مخالف است. زیرا قرآن صریحا می گوید: «قل لئن اجتمعت الإنس و الجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا؛ اگر انس و جن جمع شوند و یکدیگر را کمک کنند، نظیر آن را نمی توانند بیاورند.» (اسرأ/ 88) و ظاهر آیه این است که بشر را توانایی مقابله با آن نیست، نه اینکه توانایی دارند اما خدا توجه و انگیزه کار را از آنان می گیرد.
اگر به راستی بشر را توانایی آوردن سوره ای از سوره های قرآن بود، باید از فصیحان و بلیغان قبل از اسلام، نمونه هایی مثل آن را در دست داشته باشیم، زیرا ممانعت خدا از آوردن مثل آن پس از نزول قرآن بوده نه پیش از بعثت پیامبر اکرم، در حالی که از مجموع سخنانی که از عرب فصیح و بلیغ جاهلی به دست ما رسیده است، چیزی شبیه قرآن دیده نمی شود. از این گذشته، این کار با حکمت خدا سازگار نیست که آنان را به مقابله و معارضه بطلبد، آنگاه به هنگام اعمال قدرت، مانع از انجام گردد. از این گذشته اگر مسأله مسأله صرف دواعی بود یعنی انگیزه ها را در دلها نابود می سازد که سراغ ساختن سوره ای از سوره های قرآن نروند، دیگر لازم نبود اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن باشد، بلکه می توانست کلام پست و پایین، معجزه پیامبر گردد آنگاه مردم را به مقابله بطلبد و به هنگام مقابله مانع از آن بشود که کلام به آن ابتذالی بیاورند.
آثار نظام
با اینکه درباره نظام سخن زیاد گفته شده، حتی محمد عبدالهادی معروف به «ابوزیده» کتاب مستقلی درباره آرای نظام نوشته و آن را ابراهیم بن سیار النظام نام نهاده و در سال 1365 ه. ق در قاهره به چاپ رسیده است، با این همه مجموع آثاری که از وی نام می برند از چهار کتاب تجاوز نمی کند:1ـ التوحید 2ـ العالم 3ـ الجزء 4ـ الرد علی الثنویة
ابوعلی جبائی (235ـ303ه)
ابوعلی جبائی، محمد بن عبدالوهاب از پیشوایان معتزله در عصر خویش بود. ابن ندیم درباره او می گوید: «او از معتزله بصره است و علم کلام را برای آیندگان آسان کرد و سختی های آن را بر طرف نمود و ریاست متکلمین معتزلی در عصر وی، به او رسید. او از ابویعقوب شحام علم کلام را آموخته، آنگاه به بغداد رفته و از مجلس أبوالضریر بهره گرفته، سپس خود بر کرسی تدریس نشست و علم و نقل او بر همه آشکار گشت.» (ابن ندیم، الفهرست: فن اول از مقاله پنجم، ص 217)
ابن خلکان می گوید: «او یکی از پیشوایان معتزله و خود پیشوایی در علم کلام بود و دانش خود را از ابویوسف یعقوب بن عبدالله شحام بصری فرا گرفت که خود رئیس معتزله بصره بود و جبایی خود دارای نظریات خاصی در علم کلام است و شیخ ابوالحسن اشعری نزد او علم کلام را فرا گرفته، با او مناظره هایی داشته است.» (وفیات الاعیان: ج 4، ص 267) جبایی منسوب به جبا که منطقه ای در خوزستان است و میان بصره و اهواز قرار دارد می باشد. ابن المرتضی می نویسد: «او کسی است که علم کلام را آسان کرد و در عین حال فقیهی با تقوا و زاهدی جلیل القدر بود. پس از ابوالهذیل هیچ کس بسان وی مورد اتفاق دانشمندان معتزلی نبود، و او در دوران جوانی به نیرومندی در مناظره معروف بود.»
مناظرات
اینک برای نشان دادن پایه استعداد او در دوران نوجوانی، نمونه ای از مناظرات او را نقل می کنیم: جبایی در مجلسی با شخص بزرگی به نام «صقر» روبرو شد که گویا طرفدار مذهب جبر بود و معتقد بود که کارهای خوب و بد بندگان از آن خداست و او فاعل حقیقی است نه بندگان، جبایی خود را به او نزدیک کرد و گفت:
«سؤالی دارم، پاسخ می گویی؟» حاضران از جرأت این نوجوان تعجب کردند! وی گفت: «بپرس.» جبایی گفت: «آیا خدا در میان بندگان به عدل رفتار می کند؟» گفت: «بلی.» گفت: «آیا به خاطر این کار، او را عادل می نامی؟» گفت: «بلی.» گفت: «آیا خدا ظلم هم می کند؟» (مقصود ظلمی است که از بندگان سر بزند) گفت: «بلی.» گفت: «به خاطر این فعل او را جائر می نامی؟» گفت: «نه.» گفت: «پس او را نباید عادل نیز بنامی.» استاد در پاسخ متحیر ماند و چیزی نگفت. مردم از این نوجوان تحقیق کردند. گفتند: «او از جباست که بعدها به نام أبوعلی جبایی معروف گشت.» (ابن المرتضی،المنیة و الأمل. ص. 46)
البته این مناظره از «یک نوجوان» بسیار ستوده و قابل ستایش است، ولی از نظر واقع گرایی چندان استوار نیست، زیرا مجبره می گویند: تمام کارهایی که در جهان از عدل و ظلم انجام می گیرد، همه از جانب خداست، زیرا افعال بشر مخلوق او می باشد ولی در این حال خدا را عادل می نامیم و جائر نمی نامیم، زیرا اسامی خدا توقیفی است و تا دلیلی از شرع نباشد، نمی توانیم او را به نامی بخوانیم.
ابن المرتضی می گوید: «آثار بزرگی از ابوعلی به جای مانده آنگاه که آثار علمی او را بر شمردند، دیدند او 000/150 برگ مطلب نوشته و بر جای نهاده است.» ابن المرتضی می گوید: «أبوعلی تفسیری را نگاشته و در آن تفسیر تنها از اصم معتزلی نقل می کند.» طبرسی در مجمع البیان آرای ابوعلی جبایی را در تفسیر آیات فراوان آورده است. باز از نگارش ابن المرتضی استفاده می شود که او به اهل بیت علاقه مند بود، زیرا می گوید: «او هر گاه از پیامبر (ص) درباره علی و حسن و حسین و فاطمه حدیث یاد شده را نقل می کرد «أنا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم» می گفت: اما جای شگفتی است که وی این حدیث را نقل می کند و باز هم به معاویه محبت می ورزد.»
منـابـع
جعفر سبحانی- فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی- جلد 4
حناالفاخورى- تاریخ فلسفه در جهان اسلامى- ترجمه آیتی- جلد 1
ابن ندیم- الفهرست
عبدالقاهر بغدادی- الفرق بین الفرق
سید مرتضی- امالی مرتضی- جلد 1
www. adyan. org
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها