عوامل ورود در جهنم (به خطر انداختن آبرو)
فارسی 2754 نمایش |حیثیت و آبرو
سرمایه بزرگ انسان در زندگى حیثیت و آبرو و شخصیت او است، و هر چیز آن را به خطر بیندازد مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه ترور شخصیت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود، و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است. اسلام براى مساله وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحکام آن اهمیت فوق العاده اى قائل شده است، هر چیز این وحدت را تحکیم کند مورد علاقه اسلام است، و هر چیز آن را تضعیف نماید منفور است، و غیبت یکى از عوامل مهم تضعیف است: «یأیها الذین ءامنوا لا یسخر قوم من قوم عسى أن یکونوا خیرا منهم و لا نساء من نساء عسى أن یکن خیرا منهن و لا تلمزوا أنفسکم و لا تنابزوا بالألقاب بئس الاسم الفسوق بعد الایمان و من لم یتب فأولئک هم الظالمون* یأیها الذین ءامنوا اجتنبوا کثیرا من الظن إن بعض الظن إثم و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضا أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا فکرهتموه و اتقوا الله إن الله تواب رحیم؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! نباید قومى قوم دیگر را استهزا کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانى زنان [دیگر] را، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و عیب یکدیگر را به رخ نکشید و همدیگر را به لقب هاى زشت مخوانید که بدنامى است نام کفر و فسوق پس از ایمان و آنها که توبه نکنند هم آنان ستمکارند. اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى گمان ها بپرهیزید، چرا که پاره اى از گمان ها گناه است، و [در کار دیگران] تجسس نکنید و کسى از شما غیبت دیگرى نکند آیا کسى از شما دوست دارد گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ [بى شک همه شما] از آن کراهت دارید، [غیبت نیز چنین است] و از خدا بترسید، که خدا توبه پذیر مهربان است.» (حجرات/ 11- 12)
غیبت کردن و بیان مفسده غیبت و تجسس
کلمه ی "غیبت" به طورى که در مجمع البیان معنا کرده عبارت است از اینکه در غیاب کسى عیبى از او بگویى که حکمت و وجدان بیدار تو را از آن نهى کند. البته فقهاء این کلمه را به خاطر اختلافى که در مصادیقش از حیث وسعت دارد، به عبارتهاى مختلفى تفسیر کرده اند که برگشت همه آن عبارتها به این است که در غیاب کسى درباره او چیزى بگویى که اگر بشنود ناراحت شود. و به همین جهت بدگویى دنبال سر فردى که تظاهر به فسق مى کند را جزء غیبت نشمرده اند، (چون اگر بشنود که دنبال سرش چنین گفته اند ناراحت نمى شود).
گفته اند که تفاوت غیبت با إفک (دروغ) و بهتان (تهمت) در آن است که افک به معنى آن است که درباره مردم چیزى گویى که علم به بودن آن در ایشان ندارى، در صورتى که بهتان بدان معنى است که در صورت علم داشتن به این که صفتى در کسى نیست، آن را به او نسبت دهى، و اما غیبت عبارت از آن است که صفتى را که کسى دارد بر زبان آورى که او از بیان آن اکراه دارد... و گاه کلمه غیبت صورت عام پیدا مى کند و دروغ و تهمت را نیز شامل مى شود.
"غیبت" "بدبینى" مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد، و پایه هاى تعاون و همکارى را متزلزل مى سازد. از اینها گذشته "غیبت" بذر کینه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونین و قتل و کشتار مى گردد. خلاصه این که اگر در اسلام غیبت به عنوان یکى از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است.
شارع اسلام از این جهت از غیبت نهى فرموده که غیبت اجزاى مجتمع بشرى را یکى پس از دیگرى فاسد مى سازد، و از صلاحیت داشتن آن آثار صالحى که از هر کسى توقعش مى رود ساقط مى کند، و آن آثار صالح عبارت است از اینکه هر فرد از افراد جامعه با فرد دیگر بیامیزد و در کمال اطمینان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او یکى شود، و ترسى از ناحیه او به دل راه ندهد، و او را انسانى عادل و صحیح بداند، و در نتیجه با او مانوس شود. نه اینکه از دیدن او بیزار باشد و او را فردى پلید بشمارد. در این هنگام است که از تک تک افراد جامعه آثارى صالح عاید جامعه مى گردد، و جامعه عینا مانند یک تن واحد متشکل مى شود.
اما اگر در اثر غیبت و بدگویى از او بدش بیاید و او را مردى معیوب بپندارد، به همین مقدار با او قطع رابطه مى کند، و این قطع رابطه را هر چند اندک باشد، وقتى در بین همه افراد جامعه در نظر بگیریم، آن وقت مى فهمیم که چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده، پس در حقیقت عمل غیبت و این بلاى جامعه سوز به منزله خوره اى است که در بدن شخص راه یابد، و اعضاى او را یکى پس از دیگرى بخورد، تا جایى که به کلى رشته حیاتش را قطع سازد.
انسان که از روز ازل به حکم ضرورت، اجتماع تشکیل داد، براى این تشکیل داد که یک زندگى اجتماعى داشته باشد، و در اجتماع داراى منزلتى شایسته و صالح باشد، منزلتى که به خاطر آن دیگران با او بیامیزند، و او با دیگران بیامیزد، او از خیر دیگران بهره مند، و دیگران از خیر او برخوردار شوند. و غیبت عامل مؤثرى است براى اینکه او را از این منزلت ساقط کند و این هویت را از او بگیرد. در آغاز یک فرد را از عدد مجتمع صالح کم کند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آنجا که در اثر شیوع غیبت تمامى افراد جامعه از صلاحیت زندگى اجتماعى ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد، و آن وقت دیگر افراد جامعه با هم انس نگیرند، و از یکدیگر ایمن نباشند، و به یکدیگر اعتماد نکنند، آن وقت است که دوا که همان تشکیل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دوا درمى آید.
پس غیبت در حقیقت ابطال هویت و شخصیت اجتماعى افرادى است که خودشان از جریان اطلاعى ندارند و خبر ندارند که دنبال سرشان چه چیزهایى مى گویند، و اگر خبر داشته باشند و از خطرى که این کار برایشان دارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز مى جویند و نمى گذارند پرده اى را که خدا بر روى عیوبشان انداخته به دست دیگران پاره شود، چون خداى سبحان این پرده پوشیها را بدین منظور کرده که حکم فطرى بشر اجراء گردد، یعنى اینکه فطرت بشر او را وامى داشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد، این غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند، با یکدیگر تعاون و معاضدت داشته باشند، و گر نه اگر این پرده پوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اینکه هیچ انسانى منزه از تمامى عیوب نیست، هرگز اجتماعى تشکیل نمى شد.
در حدیث از امام صادق (ع) آمده است: «هر کس درباره مؤمنى چیزى بگوید که با دو چشم خود دیده یا با دو گوش خود شنیده، او از کسانى است که خداى عز و جل درباره آنان گفته است: "إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم؛ کسانى که دوست دارند فاحشه و کار زشت در میان کسانى که ایمان آورده اند شیوع پیدا کند، به عذابى دردناک معذب خواهند شد." (نور/ 19)»
در پاسخ کسى که درباره غیبت از او سؤال کرده بود گفت: «غیبت عبارت از آن است که درباره دین او چیزى بگویى که مرتکب آن نشده است، و کارى از او را علیه وى فاش سازى که خدا آن را پنهان نگاه داشته است و براى آن حدى نسبت به او جارى نشده است.»
در این نص مى بینیم که چگونه کلمه غیبت جنبه عام پیدا کرده و بهتان را شامل شده و چگونه به عیبهاى پنهان اختصاص پیدا کرده است، اما ذکر عیبى که صاحب آن آشکارا به آن مى پردازد، غیبت به شمار نمى رود، و در روایتى از ابوالحسن (ع) آمده است که گفت: «هر کس پشت سر مردى چیزى بگوید که در او وجود دارد و مردمان از آن آگاهند، از او غیبت نکرده است، ولى اگر مردمان از آنچه در او هست خبر نداشته باشند، ذکر آن در غیاب او غیبت است، و هر کس از وجود چیزى در کسى در غیابش سخن گوید که در او وجود ندارد، به او بهتان زده است.» بدین گونه اسلام براى فاسق متجاهر به فسق خود حرمتى قایل نشده است. در روایتى نبوى آمده است: «از آنچه در فاجر وجود دارد یاد کنید تا مردمان از او بر حذر باشند.»
مفهوم غیبت
"غیبت" چنان که از اسمش پیدا است این است که در غیاب کسى سخنى گویند، منتهى سخنى که عیبى از عیوب او را فاش سازد، خواه این عیب جسمانى باشد، یا اخلاقى، در اعمال او باشد یا در سخنش، و حتى در امورى که مربوط به او است مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند اینها.
بنابراین اگر کسى صفات ظاهر و آشکار دیگرى را بیان کند غیبت نخواهد بود. مگر اینکه قصد مذمت و عیبجویى داشته باشد که در این صورت حرام است، مثل اینکه در مقام مذمت بگوید آن مرد نابینا، یا کوتاه قد، یا سیاهرنگ یا کوسه! به این ترتیب ذکر عیوب پنهانى به هر قصد و نیتى که باشد غیبت و حرام است، و ذکر عیوب آشکار اگر به قصد مذمت باشد آن نیز حرام است، خواه آن را در مفهوم غیبت وارد بدانیم یا نه.
اینها همه در صورتى است که این صفات واقعا در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلا وجود نداشته باشد داخل در عنوان "تهمت" خواهد بود که گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است. در حدیثى از امام صادق (ع) مى خوانیم: «الغیبة ان تقول فى اخیک ما ستره الله علیه، و اما الامر الظاهر فیه، مثل الحدة و العجلة، فلا، و البهتان ان تقول ما لیس فیه؛ غیبت آن است که درباره برادر مسلمانت چیزى را بگویى که خداوند پنهان داشته، و اما چیزى که ظاهر است مانند تندخویى و عجله داخل در غیبت نیست، اما بهتان این است که چیزى را بگویى که در او وجود ندارد.»
از اینجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى که بعضى براى غیبت مى آورند مسموع نیست، مثلا گاهى غیبت کننده مى گوید این غیبت نیست، بلکه صفت او است! در حالى که اگر صفتش نباشد تهمت است نه غیبت. یا این که مى گوید این سخنى است که در حضور او نیز مى گویم، در حالى که گفتن آن پیش روى طرف نه تنها از گناه غیبت نمى کاهد بلکه به خاطر ایذاء، گناه سنگین ترى را به بار مى آورد.
گوشت برادر خواران!!!
«أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا فکرهتموه؛ آیا احدى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خویش را بخورد، و شما آن را ناخوش مى دارید؟» (حجرات/ 12) در ضمن مثالى به همین حقیقت اشاره مى کند. در این جمله نخست استفهام انکارى به کار برده، و حب منفى را به "أحد" یعنى یکى از مسلمانان نسبت داده، و نه به بعضى از مسلمانان، یعنى نفرموده: "أ یحب بعضکم" و یا تعبیرى دیگر تا مشمول نفى واضح تر شود. و باز به همین منظور نفى مذکور را با جمله "کرهتموه" تاکید فرمود، و با اینکه مى توانست همین کراهت را به احد نسبت داده بفرماید "فکرهه".
حاصل معناى آیه این است که غیبت کردن مؤمن به منزله آن است که یک انسانى گوشت برادر خود را در حالى که او مرده است بخورد. حال چرا فرمود گوشت برادرش؟ براى اینکه مؤمن برادر او است، چون از افراد جامعه اسلامى است که از مؤمنین تشکیل یافته، و خداى تعالى فرموده: «إنما المؤمنون إخوة؛ همانا مؤمنان برادر همدیگرند.» (حجرات/ 10) و چرا او را مرده خواند؟ براى اینکه آن مؤمن، بى خبر از این است که دارند از او غیبت مى کنند. و اینکه فرمود "فکرهتموه" و نفرمود "فتکرهونه"، اشعار دارد به اینکه کراهت شما امرى است ثابت و محقق، و هیچ شکى در این نیست که شما هرگز راضى نمى شوید یک انسانى را که برادر شما است و مرده است، بخورید. پس همان طور که این کار مورد کراهت و نفرت شما است، باید غیبت کردن برادر مؤمنتان، و بدگویى در دنبال سر او نیز مورد نفرت شما باشد، چون این هم در معناى خوردن برادر مرده شما است.
این را نیز بدان که همین تعلیلى که در جمله "أ یحب أحدکم أن یأکل ..." براى حرمت غیبت آمده، تعلیل براى حرمت تجسس نیز هست، چون فرق غیبت با تجسس تنها در این است که غیبت اظهار عیب مسلمانى است براى دیگران چه اینکه عیبش را خود ما دیده باشیم و چه اینکه از کسى شنیده باشیم و تجسس عبارت است از اینکه به وسیله اى علم و آگاهى به عیب او پیدا کنیم. ولى در اینکه هر دو عیب جویى است مشترکند، در هر دو مى خواهیم عیبى پوشیده بر ملا شود. در تجسس براى خود ما بر ملا شود، و در غیبت براى دیگران. و به همین جهت بعید نیست که جمله "أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا ..." تعلیل باشد براى هر دو جمله، یعنى هم جمله "و لا تجسسوا" و هم جمله "و لا یغتب بعضکم بعضا". این را هم باید دانست که در این کلام اشعار و یا دلالتى هست بر اینکه حرمت غیبت تنها درباره مسلمان است، به قرینه اینکه در تعلیل آن عبارت "لحم أخیه" را آورده، و ما مى دانیم که اخوت تنها در بین مؤمنین است. آری غیبت این چنین است. آیا شخصیت انسان در نزد او بزرگتر است یا شخص او؟ مگر آدمى در آن تلاش نمى کند که به کرامت دست یابد و مورد تقدیر قرار گیرد؟ پس اگر کسى غیبت او کند به شخصیت او آسیب رسانیده، و کرامت او را که عزیزتر از جسد او است مورد تجاوز قرار داده است، و چون در حضور خود او چنین نکرده، بدان مى ماند که گوشت او را پس از مرگش خورده باشد.
چه هولناک است این تشبیه؟ و براى بر انگیختن وجدان انسانى آزاد چه بیم دهنده نافذى است؟ و چگونه کتاب پروردگار ما حقایق بزرگ را به فهم ما نزدیک مى کند، و آن هم با این بلاغت نافذ و مؤثر ... و چگونه ما را بر آن بینا مى سازد که بشر همچون موجودات زنده دیگر نیست که تنها حیاتى مادى در حدود بدن خود دارند، بلکه با نام و شهرت خود در افق مکان و زمان تا آن حد که گسترده است امتداد پیدا مى کند... و گاه انسان جسد خویش را براى حفظ کرامت خود فدا مى کند، و آیا این دلیل بر آن نیست که کرامت انسان در نزد او بزرگتر از شخص او است؟ و بنابراین تجاوز به آن کمتر از تجاوز به بدن او نیست ... و غیبت تجاوزى آشکار بر کرامت شخص است و سخت حرام است. از همین روست که در نصوص پیاپى ما را از غیبت بر حذر داشته اند که به منزله خوردن گوشت شخص در معرض غیبت قرار گرفته پس از مرگ او است.
روایت کرده اند که شخصى سخت و دقیق نزد پیغمبر (ص) آمد و اعتراف کرد که مرتکب زنا شده است و سنگسار شد، و سپس پیغمبر صلى الله علیه و آله شنید که یکى از اصحابش به دیگرى مى گوید: «نگاه کن به این مرد که خدا عیبش را پوشیده نگاه داشت، و نفس وى او را به حال خود نگذاشت تا همچون سگ سنگباران شد، پس ساکت ماند و ساعتى صبر کرد تا از کنار مردار خر چلاقى گذشت و پرسید که فلان و فلان کجا هستند؟ و آنان گفتند که: ما این جا هستیم یا رسول الله! پس گفت: فرود آیید و از مردار این خر بخورید، و آن دو گفتند: چه کس چنین چیزى را مى خورد؟ گفت: آن کارى که درباره آبروى برادرتان کردید بدتر از خوردن این مردار است، و سوگند به آن که جانم به دست او است که او اکنون در نهرهاى بهشت غوطه ور است.» و از او (ص) روایت شده است که گفت: «در آن ضمن که مرا به معراج مى بردند، به گروهى برخوردم که ناخنهایى مسین داشتند و با آنها سر و صورت و سینه خویش را مى خراشیدند، پس گفتم: اى جبرئیل! اینان کیانند؟ گفت: آن کسانند که گوشتهاى مردم را مى خورند و به عیبجویى و آسیب رساندن به آبرو و کرامت آنان مى پردازند.»
از امام صادق (ع) روایت است که به او گفته شد: «به ما خبر رسیده است که رسول خدا مى گفت: خدا خانه گوشت (بیت اللحم) را دوست ندارد؟ گفت: مقصود خانه اى است که در آن گوشتهاى مردمان خورده مى شود ...»
از امام صادق روایت شده است که گفت: «مردى به على بن الحسین (ع) گفت که فلانى تو را گمراه و بدعتگذار، خوانده است، پس امام به او گفت: در آن هنگام که سخن او را براى من نقل کردى، از رعایت حق همنشینى با او خود را بر کنار داشتى، و حق مرا از آن روى مراعات نکردى که به من چیزى از برادرم گفتى که آن را نمى دانستم، و بعث پس از مرگ محشر ما است، و قیامت وعده گاه ما، و خدا میان ما حکم خواهد کرد از غیبت بپرهیز که خوراک سگان آتش است، و بدان که هر کس زیاد به ذکر عیبهاى مردمان بپردازد مطرود خواهد بود.»
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 22 صفحه 186
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 18 صفحه 483
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 419
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها