ویژگی های اخلاقی قوم یهود از دیدگاه قرآن کریم (رذایل اخلاقی)
فارسی 4903 نمایش |تاریخ
بررسی تاریخ، نشان از بروز حوادث عجیب و کم نظیر در تاریخ یهود دارد که در سایر ادیان و مذاهب کمتر یافت می شود. یکی از داستان هایی که قرآن مجید به عنوان آخرین ذخیره الهی بیش از همه به تفصیل به آن پرداخته، داستان این قوم می باشد. از میان دوره های تاریخی این قوم، دوره مربوط به فرعون و حضرت موسی (ع) از برجستگی خاصی برخوردار است و بیشترین آیات الهی مربوط به همین دوره تاریخی می باشد. گرچه هنوز اسرار این موضوع برای بشر کشف نشده اما شاید یکی از دلایل آن، شباهت سیر حرکتی جوامع انسانی به این دوره تاریخی باشد. به هر صورت آیات بسیاری در قرآن مجید ویژگی های اخلاقی، روانی فردی و اجتماعی قوم یهود را برمی شمارد که به نظر می رسد، هنوز در جامعه یهودی پابرجا می باشد و تغییری در آن حاصل نشده است.
بنابراین شناخت و استخراج این ویژگی ها برای تمام محققان به ویژه محققان مسلمان از اهمیت اساسی برخوردار است؛ هم از این جهت که نماد حقیقی یهود (اسرائیل) خطر و تهدیدی بالفعل برای جوامع مسلمان قلمداد می شود و هم از این حیث که قرآن به عنوان وحی الهی، بهترین توصیف را از آنها ارائه داده است. از سوی دیگر وجود همین ویژگی هاست که در حال حاضر بسیاری از مشکلات را برای جوامع بشری ایجاد نموده و با شناخت آنها می توان راه حل مناسبی جستجو نمود.
1- عدم اعتقاد به خداوند و پیامبران الهی و عدم رعایت ادب حضور
در بحث فضایل اخلاقی متعلق به قوه عاقله یکی از مباحث توحید است که مرحوم نراقی در کتاب شریف معراج السعاده در این باب می فرماید: «ضد صفت شرک، توحید است و از براى آن اقسامى چند است:
اول توحید در ذات: یعنى ذات خدا را منزه داشتن از ترکیب خارجى و عقلى و صفات او را عین ذات مقدسش دانستن.
دوم توحید در وجوب وجود: یعنى واجب الوجود را منحصر کردن در خدا و نفى شریک از براى او در صفت واجبیت وجود کردن. و در این علم بحث از این دو قسم نمى شود.
سوم توحید در تاثیر و ایجاد: یعنى مؤثر در وجود را منحصر در پروردگار دانستن که فاعلى و منشا اثرى به غیر از او نیست. و این قسم توحیدى است که در اینجا گفتگو از آن مى شود.»
اما در مورد قوم یهود مستندات فراوانی وجود دارد که در این فضیله اخلاقی ضعف جدی دارند و بر عکس مبتلا به رذیله معکوس آن که شرک است می باشند. خداوند در قرآن می فرماید: «قالوا یا موسی انا لن ندخلها ابدا ماداموا فیها فاذهب أنت و ربک فقاتلا إنا هیهنا قاعدون؛ گفتند: ای موسی، تا وقتی آنان در آن [شهر] ند ما هرگز پای در آن ننهیم. تو و پروردگارت برو [ید] و جنگ کنید که ما همین جا می نشینیم.» (مائده/ 24) پس از آن که قوم بنی اسرائیل از فرعون و لشکریان او رهایی یافتند، قرار شد در سر راه خویش وارد سرزمین مقدس شوند، آنجا را از لوث شرک و بت پرستی پاک کنند و با آرامش خاطر زندگی نمایند اما همین که فرمان خداوند مبنی بر ورود به شهر و مبارزه با بت پرستان به آنها ابلاغ گردید، از آن سر باز زدند و از ورود امتناع کردند. در این شرایط دو نفر که به موسی و راه او ایمان داشتند، شروع به نصیحت قوم بنی اسرائیل کردند اما آنها در واکنش به این خیرخواهی مطالبی بیان کردند که ما فی الضمیر آنها را کاملا آشکار ساخت:
• اولا با این که علی القاعده بنی اسرائیل باید روی سخن خود را به آن دو نفر کنند که گفته بودند: «ای مردم! دعوت موسی (ع) را بپذیرید و داخل این سرزمین شوید.» چنین نکردند و خطاب را متوجه موسی (ع) ساختند. سپس در این نوبت، به اختصار برگزار نمودند و طول و تفصیل سابق را ندادند. این قسم سخن گفتن را ایجاز بعد از اطناب می گویند…. بدین سبب بعد از تفصیل به اجمال گویی پرداخته می شود که به طرف بفهماند دیگر حوصله گفتگو با تو را ندارم و از سخنان تو خسته شده ام.
• ثانیا سخن بی ادبانه و عصیانگرانه خود را مجددا تکرار و تأکید کردند که ما هرگز داخل این سرزمین نخواهیم شد.
• ثالثا جهالتشان آنقدر به آنها جرأت و جسارت داد که از بی ادبی های گذشته خود نتیجه ای گرفتند که از سخنان سابقشان نیز زشت تر بود: «تو و پروردگارت بروید با مردم این سرزمین قتال کنید. ما همین جا نشسته ایم!» این گفتارشان کاملا حاکی از آن است که درباره خدای تعالی همان اعتقاد باطلی را داشته اند که بت پرستان دارند؛ یعنی پنداشته اند خدای تعالی نیز موجودی شبیه یک انسان است و در حقیقت نیز یهود چنین اعتقادی داشته است زیرا همین یهود بود که بنا به حکایت قرآن کریم، پس از عبور از دریا و رسیدن به قومی که بت می پرستیدند، به موسی گفتند: «تو نیز برای ما خدایانی چند درست کن، همان گونه که اینها خدایان بسیار دارند.»
موسی در پاسخشان فرمود: «به راستی که شما مردمی نادان هستید.» این اعتقاد به جسمانی بودن خدا و شباهت به انسان ها، همواره در یهود بوده و امروز نیز بر همان اعتقادند.
نمونه دیگری که نشان از عدم اعتقاد بنی اسرائیل به ذات باری تعالی دارد، قضیه ای است که در آیه شریفه 67 سوره بقره نقل می فرماید. جریان از این قرار است که یک نفر از بنی اسرائیل کشته شد و قاتل وی مشخص نبود. در این شرایط حضرت موسی (ع) از طرف خداوند دستور می یابد به بنی اسرائیل فرمان دهد گاوی را سر ببرند و یکی از اعضای آن را به پیکر مقتول بزنند تا زنده شود و با زبان خویش قاتل را معرفی کند. موسی این دستور را ابلاغ می کند، بنی اسرائیل این سخن را شوخی و استهزاء می پندارند و لذا به موسی می گویند ما را به مسخره گرفته ای؟ موسی (ع) در پاسخ آنها به یک حقیقت بزرگ اشاره می کند و می گوید مسخره و استهزاء عمل افراد نادان و جاهل است و پیامبر خدا و فرستاده او از استهزاء و سخریه نسبت به دیگران پیراسته است….
این یکی از مواردی است که درجه ایمان آنها را به پیامبرشان روشن می سازد. راستی آنها موسی (ع) را همانند خود جاهل و نادان تصور می کردند…. پس از آن که اطمینان یافتند استهزائی در کار نیست، به موسی می گویند از خدایت بخواه تا بیان کند که این چگونه گاوی است که باید سر برید؟ در اینجا جمله «از خدایت بخواه» نیز جلب توجه می کند؛ مثل این که آنان خدای موسی را از خدای خویش جدا می دانستند. این جمله در خواسته های بعدی آنها نیز تکرار می شود… اما در اینجا که وضع گاو نیز مشخص شده، باز می بینیم بهانه گیری را کنار نمی گذارند و در عین این که دستور داده شده عمل کنید، باز می گویند: «از خدایت بخواه» این چه گاوی است؟ در صورتی که ظاهر آیات نشان می دهد اگر به همان دستور اول عمل می کردند و یک گاو از هر قبیل سر می بریدند، کافی بود و به زحمت نمی افتادند.
به طوری که ملاحظه می شود این بی ادبان حتی یک بار نیز نگفتند از پروردگار ما بخواه و از این گذشته مکرر گفتند قضیه گاو برای ما مشتبه شده و با این بی ادبی خود، نسبت گیجی و تشابه به بیان خدا دادند. علاوه بر همه آن بی ادبی ها و مهمتر از همه آنها، این که گفتند «إن البقر تشابه علینا؛ جنس گاو برایمان مشتبه شده.» (بقره/ 70) و نگفتند «إن البقرة تشابهت علینا؛ آن گاو مخصوص که باید به وسیله زدن دم آن به کشته بنی اسرائیل او را زنده کنی، برای ما مشتبه شده.» گویی خواسته اند بگویند همه گاوها که خاصیت مرده زنده کردن ندارند و این خاصیت مال یک گاو مشخص است که این مقدار بیان تو، آن گاو را مشخص نکرده و خلاصه تأثیر نامبرده را از گاو دانسته اند، نه از خدا.
2- عدم خضوع و خشوع و روحیه سلطه جویی
تواضع و فروتنی جایگاه و اهمیت خاصی در اخلاق اسلامی دارد و خداوند در سوره شعراء آیه 215 به پیامبر خود امر می فرماید: «و اخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین؛ و (ای رسول من) پر و بال مرحمت بر تمام پیروان با ایمانت به تواضع بگستران.» پیامبری که به حق مصداق کامل و آیه ی ظاهر و روشن تواضع و فروتنی است و این خود از جمله رموز موفقیت آن حضرت در پیشبرد اهداف مقدس خویش و جذب افراد به سوی دین الهی اسلام بود.
عدی بن حاتم علت اسلام آوردن خود را چنین بیان می کند: «وقتی به مدینه رفتم و از مسجد با آن حضرت به سوی خانه حرکت می کردیم در بین راه پیرزنی سوالی از آن بزرگوار کرد و آن حضرت با تواضع خاصی مدتی طولانی کنار او ایستاد و به او پاسخ داد و چون به منزل رفتیم، زیر انداز خود را برای من انداخت و خودش روی زمین و در مقابل من نشست. من گفتم: این تواضع از اخلاق انبیا است نه از سلاطین، و ایمان آوردم.» البته این گونه نبود که پیامبر اکرم (ص) فقط برای هدایت افراد و دعوت به سوی اسلام،خصلت نیکوی تواضع را برگزیده باشد، بلکه همیشه و در همه حال تواضع و فروتنی داشت، چه در سفر و چه در حضر، و این خصلت ذاتی او بود.
مطالعه و دقت در سرگذشت بنی اسرائیل، این حقیقت را روشن می کند که تقریبا در همه فرامینی که از جانب خداوند بزرگ به وسیله حضرت موسی (ع) به آنها ابلاغ گردید، به نوعی نافرمانی و سرپیچی صورت گرفته است. به عبارت دیگر در هیچ فرمانی بدون چون و چرا اطاعت نکردند. در هر مرحله ای بهانه ای تراشیدند و به نوعی قصد شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت را داشتند. در حقیقت آیات شریفه 24 سوره مائده و 67 سوره بقره و نیز آیات شریفه دیگر، نشان از نداشتن روح تسلیم و اطاعت پذیری و در مقابل، روح استکبار، خوی نخوت و سرکشی در آنهاست. در حقیقت می خواستند یادآور شوند که ما تا چیزی را نبینیم نمی پذیریم، همچنانکه در مسأله ایمان به خدا نیز گفتند «لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة؛ تا خدا را آشكارا نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد.» (بقره/ 55)
شاید منشأ همه این انحرافات آنها در اطاعت ناپذیری در برابر فرامین الهی، روحیه سلطه جویی باشد و این که می خواستند در همه امور استقلال داشته باشند؛ چه اموری که در خور استقلال بود و چه اموری که در خور استقلال نبود. در آیات شریفه 63 و 93 سوره بقره و نیز 154 سوره نساء به جریانی اشاره می فرماید که نشان از خوی سرکشی و اطاعت ناپذیری بنی اسرائیل در هر شرایطی داشته است؛ مگر این که جان خویش را در معرض خطر و تهدید می دیدند. خداوند در این آیات می فرماید: «و اذ اخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور خذوا ما اتیناکم بقوة واذکروا ما فیه لعلکم تتقون؛ و چون از شما پیمان محکم گرفتیم و (کوه) طور را بر فراز شما افراشتیم (و فرمودیم): آنچه را به شما داده ایم، به جد و جهد بگیرید و آنچه را در آن است، به خاطر داشته باشید، باشد که به تقوا گرایید.» (بقره/ 63)
نیز «و اذ اخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور خذوا ما اتیناکم بقوة و اسمعوا قالوا سمعنا و عصینا و اشربوا فی قلوبهم العجل بکفرهم قل بئسما یامرکم به ایمانکم ان کنتم مؤمنین؛ و آنگاه که از شما پیمان محکم گرفتیم و (کوه) طور را بر فراز شما برافراشتیم (و گفتیم: آنچه را به شما داده ایم، به جد و جهد بگیرید و (به دستورهای آن) گوش فرا دهید. گفتند: شنیدیم و نافرمانی کردیم. و بر اثر کفرشان، (مهر) گوساله در دلشان سرشته شد. بگو: اگر مؤمنید (بدانید که) ایمانتان شما را به بد چیزی وا می دارد.» (بقره/ 93)
«و رفعنا فوقهم الطور بمیثاقهم و قلنا لهم ادخلوا الباب سجدا و قلنا لهم لا تعدوا فی السبت و اخذنا منهم میثاقا غلیظا؛ و کوه طور را به یاد بود پیمان (با) آنان، بالای سرشان افراشته داشتیم و به آنان گفتیم: سجده کنان از در درآیید و (نیز) به آنان گفتیم: در روز شنبه تجاوز مکنید و از ایشان پیمانی استوار گرفتیم.» (نساء/ 154) هنگامی که موسی از کوه طور بازگشت، تورات را آورد و به قوم خود اعلام کرد کتابی آسمانی آورده ام که حاوی دستورات دینی و حلال و حرامی است که خداوند برنامه کار شما قرار داده، آن را بگیرید و به احکام آن عمل کنید، یهود تصور کردند تکالیف مشکلی برای آنها آورده است. لذا گفتند چه کسی این مطالب را خواهد پذیرفت و بنای نافرمانی و تمرد و سرکشی را گذاشتند. خداوند فرشتگان را مأمور کرد تا قطعه عظیمی از کوه را بالای سر آنها قرار دهند. در این موقع موسی (ع) اعلام فرمود که چنانچه پیمان ببندید به دستورات تورات عمل نمایید و از این تمرد و سرکشی توبه کنید، عذاب از شما برطرف خواهد شد وگرنه همه هلاک خواهید شد. آنها تسلیم شدند، تورات را گرفتند و سجده برای خداوند نمودند، در حالی که هر لحظه انتظار سقوط کوه را می کشیدند اما بالاخره در اثر توبه، عذاب از آنها برداشته شد.
3- عدم پایبندی به عهد و پیمان
وفای به عهد، پایبند بودن به وعده و پیمان، و خوش قولی، از ریشه دار ترین اصول اخلاقی هستند، تا آن جا که می توان ادعا نمود تمامی افراد بشر، از هر نژاد، ملیت، قومیت، مذهب، و زبانی، به این خصال، عنایت ویژه و یکسانی دارند و عهدشکنی را خیانت، و رعایت عهد و پیمان را فضیلت می شمارند. در دین مبین اسلام نیز، بر وفای به عهد تاکید زیادی وجود دارد تا آن جا که هم در قرآن مجید و هم در روایات و سخنان پیشوایان دین، شاهد اصرار بسیار زیادی بر توجه به آن هستیم. وفای به عهد و پایبندی به تعهدات از نظر اسلام از عالی ترین فضایل انسانی است. قرآن کریم و آثار ائمه ی معصومین (ع) حاکی از این هستند که وفای به عهد، یکی از شرایط اساسی ایمان محسوب می شود و تخطی از آن، در حکم بی دینی و بی ایمانی است.
قرآن در آیات شریفه 83، 84 و 100 سوره بقره جریان عهدشکنی را بیان نموده است: «و اذ اخذنا میثـق بنی اسرائیل لا تعبدون الا الله و بالو لدین احسانا و ذی القربی و الیتـمی و المسـکین و قولوا للناس حسنا و اقیموا الصلوة و ءاتوا الزکوة ثم تولیتم الا قلیلا منکم و انتم معرضون* و اذ اخذنا میثـقکم لا تسفکون دماءکم و لا تخرجون انفسکم من دیـرکم ثم اقررتم و انتم تشهدون؛ و چون از فرزندان اسرائیل پیمان محکم گرفتیم که: جز خدا را نپرستید، و به پدر و مادر، و خویشان و یتیمان و مستمندان احسان کنید، و با مردم [به زبان] خوش سخن بگویید، و نماز را به پا دارید، و زکات را بدهید، آنگاه، جز اندکی از شما، [ همگی] به حالت اعراض روی برتافتید. و چون از شما پیمان محکم گرفتیم که: خون همدیگر را مریزید، و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، سپس [به این پیمان] اقرار کردید، و خود گواهید.» و «او کلما عـهدوا عهدا نبذه فریق منهم بل اکثرهم لا یومنون؛ و مگر نه این بود که [یهود] هر گاه پیمانی بستند، گروهی از ایشان آن را دور افکندند؟ بلکه [حقیقت این است که] بیشترشان ایمان نمی آوردند.»
آنگونه که از این آیات شریفه استنباط می شود، عدم پایبندی به تعهدات، سابقه دیرینه و طولانی در تاریخ یهود دارد و از ابتدای تاریخ این قوم تا امروز با آن همراه بوده است. قرآن مجید در آیات مذکور به این حقیقت اشاره می کند که هرگاه یهود پیمانی به عهده گرفتند، به آن وفادار نماندند و چنانچه پیمان دسته جمعی می بستند، باز عده ای پیمان شکنی می کردند. علاوه بر مصادیقی که در این آیات شریفه به آن اشاره شده، در کوه «طور» از آنها پیمان گرفته شد که به دستور تورات عمل کنند، اما به عهد خویش وفا نکردند و پیمان شکستند. همچنین از آنها پیمان گرفته شد به پیامبر اسلام (که تورات آمدن او را بشارت داده بود) ایمان بیاورند اما به آن نیز وفادار نماندند. این پیمان شکنی خاص یهودیان قبل از اسلام نبوده، بلکه بعدا نیز تداوم داشته و تا کنون هر روز شاهدی می توان بر آن ارائه کرد. پس از ورود پیامبر اسلام به مدینه، یهود «بنی نضیر» و «بنی قریظه» با شخص پیامبر عهد کردند که به دشمنان او کمک نکنند اما پیمان شکستند و در جنگ خندق با مشرکان مکه همکاری نمودند. اساسا این شیوه دیرینه یهود است که به عهد خویش پایبند نیستند، هرگاه پیمانی دسته جمعی می بندند، عده ای از آنان پیمان را نادیده می گیرند و حاضر به عمل به آن نیستند.
4- صفت رذیله خدعه و حیله در قوم بهود
یکی دیگر از صفات رذیله متعلقه به قوه عاقله مکر و حیله کردن است از براى رسیدن به مطلوبات شهویه و غضبیه، و مراد از آن در این مقام جستن راههاى پنهان است از براى اذیت رساندن به مردمان. و به کار بردن آن را تلبیس و غش و غدر و خیانت گویند. مرحوم نراقی در بحث رذائل اخلاقی در این خصوص می افزاید «و از براى مکر، مراتب بى نهایت است و اقسام بى غایت، بعضى از آنها چندان خفائى ندارند و کسى را که اندک شعورى باشد به آن متفطن مى شود. ولى بعضى چنان پوشیده و پنهان است که زیرکان به آن بر نمى خورند. گاهى شخصى را بر مى انگیزاند که اظهار دوستى و محبت با دیگرى کند و آن مسکین را غافل نموده او را هلاک سازد. و زمانى آدمى را بر آن مى دارد که اظهار امانت و دیانت کند تا مردم مال خود را به امانت یا شرکت یا معامله به او دهند و او صرف خود نماید. و گاهى کسى را مى دارد که اظهار عدالت و تقوى نماید تا مردم او را امام و پیشواى خود کنند و دین و دنیاى ایشان را بر باد دهد. و غیر اینها از مکر و حیله.» یکی از ویژگی هایی که قرآن مجید برای قوم یهود ذکر می کند (که در اقوام دیگر یا به این شکل وجود نداشته یا کمتر بوده) این است که یهود حیله و خدعه های متعددی را در راستای تحریف کتب آسمانی انجام داده است و در نهایت آنچه اکنون در اختیار دارند، کمتر رنگ الهی دارد.
تحریف تورات
از مجموع آیاتی که در قرآن درباره تحریف در قوم یهود آمده است، می توان استفاده کرد که آنها به انواع تحریف در کتاب آسمانی خویش یعنی «تورات» دست می زدند. گاه تحریف آنها معنوی بود؛ یعنی عباراتی را که در کتاب آسمانی نازل شده بود، بر خلاف معنی واقعی آن تفسیر می کردند، الفاظ را به صورت اصلی حفظ می کردند و معانی آن را دگرگون می ساختند، گاه نیز دست به تحریف لفظی می زدند. در برخی موارد نیز اقدام به مخفی ساختن قسمتی از آیات الهی می کردند؛ یعنی آنچه را موافق میلشان بود، آشکار و آنچه خلاف میل آنها بود، کتمان می نمودند. حتی گاه با وجود حاضر بودن کتاب آسمانی، برای اغفال مردم، دست خود را روی قسمتی از آن می گذاشتند تا طرف مقابل نتواند آن را بخواند!
شاید این سؤال در ذهن متبادر گردد که پس این که قرآن در آیات متعددی از جمله آیات 48 و 50 سوره آل عمران از تورات به نیکی یاد می کند و می فرماید: «و یعلمه الکتاب و الحکمة و التوریة و الا بخیل؛ و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل می آموزد.» (آل عمران/ 48) و «و مصدقا لما بین یدی من التوریة و لاحل لکم بعض الذی حرم علیکم و جئتکم بایة من ربکم فاتقوا الله و اطیعون؛ و (می گوید: آمده ام تا) تورات را که پیش از من (نازل شده) است، تصدیق کننده باشم و تا پاره ای از آنچه را که بر شما حرام گردیده، برای شما حلال کنم و از جانب پروردگارتان برای شما نشانه ای آورده ام. پس از خدا پروا دارید و مرا اطاعت کنید.» (آل عمران/ 50)
آیا منظور همان توراتی است که هم اکنون در دست یهود می باشد؟ در پاسخ باید گفت قطعا منظور قرآن کریم از تورات، اسفاری که هم اکنون در اختیار یهود می باشد، نیست زیرا خود یهود نیز اعتراف می نمایند که سند اسفار موجود، به زمان موسی (ع) باز نمی گردد و سلسله سند در فاصله بین بخت النصر و کوروش قطع شده است. البته قرآن کریم تمامی مطالب تورات موجود در عصر رسول الله (که ما نمی دانیم تا آن زمان چه مقدار از تورات تحریف شده بود) را رد ننموده و آن را به طور کل مخالف تورات اصلی ندانسته است. هر چند به دلالت خود قرآن کریم، از تحریف نیز به دور نمانده زیرا دلالت آیات قرآن بر این که تورات بازیچه دست تحریف گردیده، روشن است.
منـابـع
حمید یزدانیان- مقاله ویژگی های اخلاقی قوم یهود از منظر قرآن کریم
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 ص 158 و 203 و 217- 219 و 258 و 145 و 220- 222، جلد 5 ص 29
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 1 ص 163 و 267 و 321 و 342، جلد 2 ص 53، جلد 3 ص 309، جلد 5 ص 407، جلد 6 ص 48
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها