شرح احوال و تعالیم بنیادین کنفوسیوس (زندگینامه)
فارسی 9802 نمایش |کنفوسیوس
کنفوسیوس از همه ی فیلسوفان چینی در جهان شناخته تر است. واژه ی «کنفوسیوس» شکل رومی نوشت غربی کونگ زه چینی است به معنای استاد کونگ. کنفوسیوس در آغاز تنها به نام خانوادگیش کونگ معروف بود و بعدها لقب زه (استاد) را به نشانه ی احترام به آن افزوده اند.
کنفوسیوس اولین فیلسوف چینی بود که یک نظام بزرگ و جامع فلسفه را بنیاد نهاد. این فلسفه در بیست و پنج قرنی که از آن پیروی کرده اند عادات و منش مردم چین را شکل بخشیده است.
چین پیش از کنفوسیوس گنجینه های ادبی و تاریخی بسیار داشت که پراکنده بود و در ظاهر میانشان پیوندی نبود. کنفوسیوس آمد و هرچه را که از فرزانگان و شهریاران کهن گزیده تر بود گرد آورد و سپس بر این میراث گذشته یک نظام بزرگ فلسفه بنیاد نهاد، و با این دستاورد یکی از اندیشندگان بزرگ سراسر تاریخ شد.
زندگی کنفوسیوس
«در پانزده سالگی دل بر دانش نهادم؛ در سی سالگی در راه مقصد استوار بودم؛ در چهل سالگی با دوراندیشی رفتار می کردم؛ در پنجاه سالگی مینگ را شناختم؛ در شصت سالگی حقیقت را دریافتم، و حالا در هفتاد سالگی می توانم آرزوی دلم را دنبال کنم بی آن که حس دادگری را پامال کرده باشم.»
تاریخ تولد کنفوسیوس روشن نیست. سنت چینی آن را 551ق م می داند که نباید چندان نادرست باشد. او در (زویی) امیرنشین لو که مرکز فرهنگ چین باستان بود زاده شد. با تولد او رویدادها و خواب ها و شگفتی های بسیار همراه کرده اند.
دوران رشد و تربیت خانوادگی
کنفوسیوس از خانواده ی محترمی برخاست که اصلش به دربار باستانی شانگ می رسید. از این رو نیاکانش همه در سیاست که اصلش به دربار باستانی بوده اند، پدرش کونگ شولیانگ هه ی بزرگ که به دلاوری و بی باکی شهره بود در سه سالگی کنفوسیوس درگذشت. از کودکی فرزانه (کنفوسیوس) که پرورده و آموخته ی مادر بود چندان چیزی نمی دانیم. می بایست کودکی متین بوده باشد، چه گفته اند که در شش سالگی با کودکان دیگر بازی «فرزانه شاهان» را آغاز کرد. در این بازی آیین های باستانی را انجام می دادند، ظرف های قربانی را می چیدند و آداب تشریفات را تقلید می کردند. در پانزده سالگی به آموختن دل سپرد و به دانش و نیکرفتاری نامور شد. کنفوسیوس خود دیری بعد از این درباره ی دانش چنین گفته است:
«مردم بر چهار گونه اند: یکی آن ها که با تملک دانش زاییده شده اند، این ها برترینند. دوم آن ها که دانش را از فراگرفتن می یابند. سوم آن ها که تنها با فراگرفتنی سخت به آن ها می رسند، پایین ترین مردم آن هایند که به دانش نمی رسند خود اگرچه سخت بخوانند.»
خانواده ی کنفوسیوس با درگذشت پدر دستخوش بی برگی شد و او در آغاز نتوانست راه دانایی ناب در پیش گیرد. کنفوسیوس جوان تربیت اشرافی آن زمان را فراگرفت که هنر ارابه رانی و کمانگیری و تاریخ و حساب و موسیقی و آداب یا آیین ها بود، اما کار (دولتی) را با سمت ناظر انبار غله در امیرنشین زادگاهش آغاز کرد و یک دوره ی اداری موفقی را گذراند. سال دیگر مسئول کشتزارهای دولتی شد و از کاردانی او گله ها پروار و تندرست شدند. دیری بعد از این کنفوسیوس در این باره به شاگردانش چنین گفت: «در جوانی روزگار بدی داشتم، این شد که در کارهای گوناگون توانایی یافتم.» کنفوسیوس در نوزده سالگی با بانویی از دودمان چیان گوان از امیرنشین سونگ پیوند زناشویی بست و سال بعد پدر شد.
در سال 528 ق م کنفوسیوس از کار دولتی دامن فروچید که به سوگ مادر بنشیند. در سه سال سوگواری دست از کامرانی و کوشش برداشت و خود را وقف مطالعه ی تاریخ و ادبیات و نهادهای باستانی کرد.
از دربار خاندان لو
در سال 518 ق م منگ سی زه، بزرگ یکی از سه دودمان اشرافی لو در بستر مرگ به دو پسرش وصیت کرد که نزد کنفوسیوس رفته آموزه های باستان را فراگیرند. بعدها از نفوذ همین دو پسر بود که امیر جائو کنفوسیوس را به شهر لو روانه کرد که در پایتخت شاهی جوو بگردد و بقایای شکوه از یاد رفته شهریاران را تماشا کند.
دیری بود که جو از نظر سیاسی فعال نبود اما هنوز کانون فرهنگ بود و هرچند شکوهش رنگ باخته بود باز هنوز نشانه های درخشندگی در پایتخت آن لو نمایان بود. چون کنفوسیوس که به شکل سیاحتگر، و نه چون فرستاده ی سیاسی، و با این نیت که آیین ها و موسیقی آن سلسله ی موجود را مطالعه کند به آن جا رفته بود از دو تن دیدار کرد: یکی چانگ هونگ موسیقیدان نامور و دیگری لائودان بایگان دربار که در سراسر جهان به لائوزه معروف تر است.
چانگ هونگ که سخت تحت تاثیر کمالات عقلی کنفوسیوس قرار گرفته بود درباره ی او چنین گفت:
«چون لب باز می کند در ستایش شهریاران باستانی می گوید. راه فروتنی و ادب را می پیماید. از هر دری خوانده است و حافظه ی خوبی دارد. دانش او از چیزها پایان ناپذیر می نماید، آیا ما در او بشارت یک فرزانه را نمی شنویم؟» (لیو وو جی، کنفوسیوس، زندگی و زمانش)
ولی لائوزه واکنشی دیگرگونه نشان داد و درسی از فروتنی و زندگی ساده به کنفوسیوس داد:
«مردانی که تو از آن ها می گویی همه مرده اند و استخوان هاشان خاک شده، از آن ها تنها سخنی به جا مانده است. بزرگمرد آن گاه کامیار شود که بختیار باشد، اما اگر زمانه به مرادش نباشد پیش می رود اما گویی بندی بر پاهای اوست. شنیده ام بازرگان خوبی که گنجینه هایش را به خوبی انبار کرده چنان وا می نماید که گویی بینوا باشد، و آن بزرگمرد که هنری چشمگیر دارد چنین می نماید که ابله گونه باشد. باد غرور و آرزوهای فراوان را از سر به در کن؛ رفتار متظاهرانه و کامجویی را کنار بگذارد. از این ها تو را سودی نیست. این است تمام آن چه باید به تو بگویم.» (شی جی «گزارش های تاریخی، از سیماچیان»، دفتر 63، سرگذشت ها، بخش 3)
کنفوسیوس بعد از این دیدار بی آن که از این اندرز شریف و ساده برنجد به شاگردانش گفت: «می دانم پرندگان می توانند پرواز و ماهیان می توانند شنا کنند، و چارپایان می توانند بدوند. دونده شاید به دام افتد، شناکننده شاید به قلاب گرفتار آید و پرنده شاید تیر بخورد، اما از اژدهایان نمی توانم بگویم که چه طور در اوج هوا بر باد و ابرها می نیشینند. امروز لائوه را دیدم. چه اژدهایی!»
اندیشه و تأمل در میراث فرهنگی
کنفوسیوس ایامی که در شهر لو بود فراوان به سیر و سیاحت پرداخت که این در اندیشه و نوشته های بعدی او اهمیت بسیار دارد. بر زمین هایی گام نهاد که برای قربانی های بزرگ در راه آسمان و زمین کنار گذاشته بودند، و از تالار معبد بزرگ دیدن کرد که در آن آیین های نیاکانی امیر برپا می شد. در این معبد مجسمه ی فلزی مردی بود که بر لبانش سه چفت زده و بر پشتش نوشته بودند که «زبان خود نگاه دار، پرگو مباش که از زبان بلاخیزد.» این سخن بر دلش نشست چون رو به شاگردان کرد و گفت: «این سخنان، درست و دلنشینند.»
سپس کنفوسیوس را راهنمایی کردند که از تالار روشنایی دیدن کنند. امیران فئودال که میهمان پادشاه بودند در این تالار به حضور او بار می یافتند. بر دیوارها پرده هایی از چهره ی شاهان باستانی چون یائو، شون، ون شاه و امیر جو آویخته بودند. در پرده ی امیر جو، شاه نوزاد، جنگ، بر زانوانش نشسته بود. شکوه چهره ها، جلال معبد و زیبایی تالار و بزرگ امیر همه چنان اثر عمیقی در کنفوسیوس به جا نهاد که رو به همراهان کرد و گفت «اکنون فرزانگی امیر را فمی فهمم و می بینم چه طور دربار جو به شکوه شاهانه رسید. همان گونه که آیینه را برای نشان دادن شکل چیزها به کار می بریم دوران باستانی را هم مطالعه می کنیم تا زمان حال را بفهمیم.»
کنفوسیوس هرچند که چندان در شهر لو نماند اما با این دیدار فهم عمیق تری از میراث فرهنگی در او پیدا شد و نظرگاه های نوی برای جستجوی بیشتر پیش چشم او گشوده شد و در همان زمان هم به بزرگی دربار جو متقاعد شد.
کنفوسیوس بعد از برگشتن به امیرنشین لو کار تدریس را دنبال کرد. نام آورتر شد و همه گونه جوانان طالب که مشتاق آموختن کتاب های باستانی و سلوک و حکومت بودند بر او گرد آمدند. کار این فرزانه ی بزرگ در سه هدف متمرکز شده بود: خدمت به حکومت، آموزش جوانان، و گزارش فرهنگ چینی برای آیندگان.
کنفوسیوس دولتمرد
کنفوسیوس در روزگاری می زیست که اندک اندک از قدرت مرکزی دربار جو کاسته می شد و کار به جایی رسید که دولت های دست نشانده هر یک شاهی از خود داشت و به شیوه ی خود حکومت می کرد. مورخان چینی این دوره را چون چیویا دوره ی بهار و پاییز (722- 481ق م) نامیده اند. دوره ی بعدی را جن گوئو یا دوره ی دولت های جنگنده (480- 223ق م) وصف کرده اند که دوره ی زوال قدرت مرکزی بود و به فروپاشی سراسری تمام ساختار قانونی و اجتماعی کشور و جنگ های بی وقفه انجامید. کنفوسیوس که هواخواه بزرگ نظم و شکوه بود در مخالفت با این آشوب فزاینده تعلیم می داد و بر مسئولیت هایی تأکید می کرد که ذاتی مناسبات انسانی میان رعیت و دولت و حتا میان اعضای یک خانواده است. کنفوسیوس دیده بود موقعی در جهان آشوب به وجود می آید که شهریار شهریارانه رفتار نکند و وزیر وزیرانه، و مانند این ها. و عنوان می داشت که: «بگذارید شهریار، شهریار باشد و وزیر، وزیر بگذارید پدر پدر باشد و پسر، پسر.» بدین ترتیب، احساس می کرد که اولین گام به سوی دیگرگون کردن جهان آشفته این است که هر کسی را بر آن داریم مقام خاص خود را بشناسد و آن را انجام دهد.
هماهنگی بزرگ
والاترین آرمان کنفوسیوس حکومت جهانی بود که آن را «هماهنگی بزرگ» (Da Dong) می خواند. اولین پله ی پیشرفت اجتماعی به صورت یک جهان بی نظم آشکار می شود، پله ی دوم به شکل یک جهان «آرامش کوچک» یا نزدیک شدن به صلحی که در آن همه ی امیرنشین ها از نظم برخوردار می شوند، پله ی سوم هماهنگی بزرگ ساده و دلپذیر است که وصفش این است: «آن گاه که دائو «راه» بزرگ را عمل می کردند یک روح بهروزی همگانی جهان را سرشار کرده بود. مردان مستعد و باهنر به مقام های مسئول برگزیده می شدند، بر صمیمیت تکیه و (تخم) برادری کاشته می شد. از این رو، مردم فقط والدان خود را دوست نمی داشتند و تنها پسران خود را پسر نمی دانستند. از سالخوردگان تا گاه مرگ پرستاری می کردند، برای نیرومندان کار و برای جوانان اسباب زیست فراهم بود. با بیوگان مهربانی و همدردی می کردند. از یتیمان و بی فرزندان و هم از آن های که بیماری ناتوان شان کرده بود پرستاری می کردند، از این که چیزها بیهوده این جا و آن جا ریخته باشد بیزار بودند، اما آن ها را برای استفاده ی خود انبار نمی کردند، و از این اندیشه که نیرویشان به طور کامل به کار گرفته نمی شد بیزار بودند، با این همه آن را به سود خود به کار نمی بردند، مقاصد خودپرستانه پایمال می شد و مجال رشد نمی یافت. از راهزنان و دزدان و خیانکاران دیگر خبری نبود، چنان که در بیرونی خانه ی هر کسی بدون بیم از هرگونه آزادی باز بود. این عصر هماهنگی بزرگ بود.»
حتی اگر این هم امکان پذیر نمی بود باز چشم انتظار خدمت در امیرنشینی کوچک می برد تا یک نمونه حکومت خوب را برپا دارد، همچنان که زه چن مرد سیاسی نامور قرن ششم ق م این کار را برای امیرنشین جنگ کرده بود.
واقع بینی کنفوسیوس در امر حکومت
به هر حال کنفوسیوس ایده آلیست محض نبود. نه تنها تصویری واقعی از قسمی جامعه ی انسانی به دست داد تا برای (رسیدن) به آن بکوشند، بلکه برنامه ای واقع بینانه هم برای زندگی خود طرح ریخت. باز موقعی که زه گونگ، شاگرد محبوبش از او درباره ی بنیادهای حکومت نیک پرسید، او به صورتی واقع بینانه سه چیز مطرح کرد، یکی فراوانی خوراک، دوم سپاه درست و سوم اعتماد (سن Xin) مردم. کنفوسیوس از این سه اعتماد مردم را بزرگ تر می دانست، چه بدون آن «حکومتی در کار نخواهد بود.» همو در جای دیگری گفته است: «امیر نگران نداشتن ثروت نیست؛ نگران توزیع عادلانه ی آن است. نگران فقر نیست، نگران ناامنی است. ثروت که عادلانه توزیع شود فقری در کار نخواهد بود؛ هماهنگی که باشد شکایتی از فقر نخواهد بود؛ رضایت که باشد شورشی به پا نخواهد شد.»
بی ثباتی اجتماعی و دوران سرگردانی کنفوسیوس
بی ثباتی اجتماعی و نابرابری اقتصادی ناتوانی های امیرنشینی بود که کنفوسیوس به اصلاح آنها کمر بسته بود، اما در این کار چندان کامیاب نشد. جائو هر چند امیر لو بود اما عروسکی بود در دست سه دودمان صاحب قدرت جی سون، شوسون و منگ سون. سران این سه دودمان سه منصب مهم وزارت های آموزش و کارها و جنگ را قبضه کرده بودند. در سال 517 ق م که کنفوسیوس از پایتخت شاهی برگشته بود امیر جائو در یک شورش داخلی از لو رانده شده به امیرنشین مجاور آن چی در شمال گریخته بود.
کنفوسیوس به عنوان یک حرکت مخالف رویدادهای بی نظم آن ایام به دنبال دار و دسته ی امیر شتابان به چی رفت. اما در شهر مرزی چی به ملازمان امیر نپیوست بل که یکراست به پایتخت چی در لین زه رفت که در چند صد میلی شمال لو واقع بود. امیدوار بود که بتواند در جینگ، امیر چی، نفوذ کند، چون چی تنها امیرنشین همسایه ی لو بود که می توانست هرقدر که بخواهد در کارهای لو اعمال نفوذ کند. جینگ هرچند تحت تاثیر استعدادهای فرزانه قرار گرفت اما در به خدمت گرفتن او تردید کرد و کنفوسیوس به لو برگشت.
کنفوسیوس چهارده ماه از این امیرنشین به آن امیرنشین می رفت تا حامی و مجالی بیابد که آرمانش را درباره ی حکومت جامه ی عمل بپوشاند. هرچند چندان چیز از جزئیات این سفرها نمی دانیم اما معروف است که نخست به وی رفت که در آن روزگار ایاتی پرجمعیت بود با امکانات فراوان تکامل و رشد. او بی درنگ دریافت که آن شهر نخست به ثروت بیشتر و سپس به آموزش نیاز دارد. او در برابر شاگردانش چنین سوگند خورد: «اگر منصوبی می داشتم، در یک سال بهبودی حاصل می شد و در سه سال توفیقم به کمال می رسید.»
ولی امیر وی در آن زمان چنان شیفته ی زیبایی و زیرکی صنمی تحسین انگیز بود که مردی چون کنفوسیوس با چندان هنر به سختی به مذاقش خوش می آمد. پس روشن بود که دربار وی جای او نبود، و کنفوسیوس به زودی آن جا را به قصد امیرنشین های دیگر ترک گفت.
تحمل سختی ها
بعد از آن چندان چیزی از زندگی در به دری او نمی دانیم، لیکن اگر بگوییم که از سونگ و جن و چو دیدن کرد چندان نادرست نگفته ایم. چند سالی در جن ماند و سپس به سال 483 ق م به وی برگشت و در همان سال که در حدود 68 سال داشت به ول باز خوانده شد. در این سفرها جز بی مهری و نومیدی نصیبی نبرد و هیچ شاهی گوشش بدهکار او نبود. کنفوسیوس (در این سیر و سفر) گاهی حتی خطر جسمی و سختی را هم به جان می خرید. زمانی در سونگ او و شاگردانش از چنگ دسته ای راهزن مسلح، که هوان توی وزیر سونگ فرستاده بود جان به سلامت بردند. روزی مردم گوانگ کنفوسیوس را به جای دشمن دیرینه شان یانگ هوی نیرومند گرفتند و او را محاصره کردند. کنفوسیوس از شکیب و وقاری که داشت آرام ماند تا شناخته شد. وقتی دیگر در بیرون شهری او و همراهانش زاد راه از دست دادند و به سختی جان از مرگ به در بردند. شرح زنده ای از دلیری و عزم کنفوسیوس را می توان از این سخن دریافت که به هنگام روبرو شدن با این وضع گفت: «جوانمرد در بینوایی استوار است. که مرد است او که به روزگار سختی به پستی تن می دهد.»
کنفوسیوس به اندرز خود پایبند بود و همواره سختی را با سالاری شکوهمند و شکایت اندک تحمل می کرد. موقعی که مشکل جسمی خاصی نداشت اغلب در معرض خرده و ریشخند بود خاصه از سوی پیروان مکتب دائو. در همین زمان ها، کنفوسیوس و پیروانش به دو زاهد برخوردند که بیزار از خودرایی زمانه از جهان روگردانده بودند. یکی از آن دو به زه لو شاگرد آن فرزانه گفت: «تمامی جهان به کردار سیلی آماس کننده در آشوب است، و کیست آن مرد که دیگرگونش کند؟ تو حالا کسی را پیروی می کنی که تنها از این مرد و از آن مرد رو برمی گرداند. آیا این تو را نه سزوارتر است کسانی را پیروی کنی که خود یکباره از جهان روگردانده اند؟»
موقعی که زه لو این را به کنفوسیوس باز گفت، او فرزانه ترین جواب ممکن را داد: «ما نمی توانیم با مرغان و چارپایان همنشین باشیم. اگر با همراهانم نباشم، پس با که باشم؟»
در وضع مشابهی زه لو مستقیما به جای استادش سخنانی گفت، به درستی دلائل کنفوسیوس را برای سفرهای مصرانه، اما ناکامی آورش، خلاصه می کند: «خودداری از خدمت دولت درست نیست. چون رابطه ی میان پیر و جوان باید نگاه داشته شود، چطور رابطه ی میان فرمانروا و فرمانبردار می تواند برافتد؟ آدمی چون خواهان نگهداری پاکی شخصی خویش است، بستگی های بزرگ انسانی را نادیده می گیرد. جوانمرد در دولت خدمت می کند چون این وظیفه ی اوست که باید انجام دهد. او این حقیقت را از پیش می داند که دستخوش شکست خواهد شد.»
آخرین سخن از سخنان را باید به یاد داشت. چون زه لو خواست شب را در شهر شی من بگذراند، دروازه بان از او پرسید: «از کجایی؟»
«از کنفوسیوس.»
«آیا این همان مردی نیست که به انجام رسانیدن کاری را برعهده می گیرد با آن که می داند کاری از پبیش نخواهد برد؟»
آخرین جمله تصویر واقعی کنفوسیوس است.
منـابـع
فانگ يو لان- تاریخ فلسفه چین- مترجم فريد جواهر كلام- صفحه 37- 47 و 51- 54
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها