زندگی و اندیشه های الهیاتی داود مقمص
فارسی 5209 نمایش |زندگی داود مقمص
داود بن مروان راقی شیرازی، متولد حدود سال 900 میلادی (که نیز به نام داود بابلی یا داود مقمص شناخته می شود) یکی از اولین فیلسوفان یهودی قرون وسطا بود. مقمص متأثر از معتزله بوده است. عده ای او را تنها پزشک و نه فیلسوف می دانند. بنا به نظر دانشمند قرائیمی، یعقوب قرقسانی، او یهودی بود و زمانی که شاگرد فیلسوف مسیحی، نونوس، بود که در نصیبین زندگی می کرد، به فکر گرویدن به آیین مسیحیت افتاد. اما هنگامی که شناخت بیشتری در مورد مسیحیت به دست آورد دو مقاله در نقد مسیحیت نوشت. هنوز دقیقا معلوم نیست که آیا او به مسیحیت گروید یا خیر. در هر صورت مقمص تفاسیر مسیحی بر سفر پیدایش و کتاب جامعه و همچنین تحقیقات مربوط به ادیان و فرقه های مختلف را ترجمه کرد.
آثار و نوشته های مقمص
قرقسانی در مورد نقش و تأثیر مقمص در اندیشه های یهودی اوایل قرون وسطا می نویسد: «داود بن مروان راقی، مشهور به مقمص، کتاب خوبی نوشته است که شامل تفسیری بر سفر پیدایش است; او این تفسیر را از تفاسیر سریانی ها ترجمه کرده است. اما در برخی جاها تمامی نکاتی را که درباره معنای مورد نظر متن مقدس باید گفته شود بیان نمی کند، در حالی که در جاهای دیگر مرتکب گزافه گویی های بی معنا شده که احتیاجی به آن نبوده است.»
محقق دیگری نیز در عصر ما کتاب خوبی در این موضوع نوشته، که در آن روشی مشابه روش داود را دنبال کرده است. ما بهترین قسمت های هر دو کتاب را خلاصه خواهیم کرد و آنچه به نظر ما آنها مورد غفلت قرار داده اند یا نتوانسته اند به اندازه کافی توضیح دهند به آن خواهیم افزود. یک نسخه خطی که بیشتر دیدگاه های دینی او را شامل می شود به نام بیست مقاله در کتابخانه سن پترزبورگ موجود است، اما تنها بخش کوچکی از اصل عربی این متن منتشر شده است. این نسخه مطابق با یکی از بخش های یک ترجمه عبری ناتمام اثری است که بخشی از تفسیر یهودا بن برزیلای اهل بارسلون بر سفر یصیرا (کتاب پیدایش) را شامل می شود. تحقیق مقمص به موضوعاتی از قبیل شناخت و صدق، جوهر و عرض، وجود خدا، وحدانیت و صفات خدا، نبوت و احکام الهی می پردازد.
خدا و صفات او از نظر مقمص
قسمت های موجود این کتاب نشان می دهد که مقمص متأثر از معتزلی ها بوده است (اگرچه او برخی از نظریات فلاسفه یونانی را نیز پذیرفته است). از نظر او صفات خدا مستقل از ذات او نیست تا موجب کثرت در خدا شود، بلکه خدا و صفات او عین یکدیگرند. محدودیت های زبان بشری مؤمنان را ناگزیر می سازد تا خدا را در قالب چنین اصطلاحاتی توصیف نمایند. بنا به نظر مقمص، صفات ایجابی را باید به صورت سلبی فهمید. به دیگر سخن، باید آنها را حاکی از این دانست که خدا چه نیست، نه آنکه چه هست. به نظر مقمص، خدا وحدت محض است، نه به آن معنایی که یک جنس با یک نوع واحد است، بلکه به این معنا که عاری از کثرت می باشد. او اول و آخر است، علت و زمینه ساز تمام امور است. او در مورد ذات خدا می گوید: به اعتقاد برخی سؤال از ماهیت خدا جایز نیست، زیرا هر پاسخی به یک معنی خدا را محدود می سازد. اما دیگران تأکید می کنند که اگرچه طرح چنین سؤالی جایز است، زیرا کتاب مقدس پاسخ معتبر و غیر قابل مناقشه ای در مورد آن ارائه داده است، اما هرگز به محدودیت ذات او نمی انجامد.
بدین ترتیب، خدا باید به عنوان اول و آخر، ظاهر و باطن، ازلی و ابدی درک شود. او حی است، اما حیات مستقل و جدا از ذات او نیست. خدا نه با تغذیه ادامه حیات می دهد، و نه حکیم بودنش به سبب کسب صفت حکمت است. او می شنود، اگرچه گوش ندارد. او بدون داشتن چشم می بیند. او دارای ادراک و شعور است و داور حقیقی است. این نوع برداشت از خدا از گواهی خود خدا، آن گونه که در کتاب مقدس ثبت شده است، به دست می آید. بنابراین نظر، نباید گمان کنیم که اوصاف «حیات»، «حکمت»، «دیدن»، «شنیدن» و اوصافی از این دست هنگامی که در مورد خدا به کار می روند به همان معنایی اند که به انسان ها نسبت داده می شود. در نتیجه، هنگامی که می گوییم خدا حی است، منظورمان این نیست که زمانی بوده است که او موجود نبوده یا اینکه زمانی خواهد آمد که او دیگر زنده نخواهد بود. به همین ترتیب، حکمت خدا شبیه حکمت ما نیست; حکمت او آغاز یا انجام ندارد و دستخوش خطا نیز قرار نمی گیرد. صفات خدا کاملا مغایر با صفات انسان است، زیرا او ذاتا با مخلوقات متفاوت است. بر اساس این تصور از صفات الهی، نادرست است اگر گمان کنیم که عبارت «خدا حی است» به معنای این است که خدا دارای صفت حیات است. زمانی متصور نیست که خدا در آن زمان حی نبوده و پس از آن کسب حیات کرده باشد، بلکه حیاتی که خدا را حی می سازد، ازلی است و در نتیجه خدا همیشه حی بوده و در تمام زمان ها نیز این گونه خواهد بود. چنین حیاتی که خدا از آن برخوردار است از وجود او متمایز نیست.
نقد خداشناسی مسیحیان توسط مقمص
بنابراین، مسیحیان به سبب تحریف ماهیت واقعی خدا با گنجاندن موجودات بیرونی در کنار او (روح القدس و پسر) مرتکب خطا شده اند. اگر حیات خدا را جزئی از وجود او بدانیم، بساطت او زیر سؤال خواهد رفت. حیات خدا با وجود او یکی است. این تبیین را می توان با مثال های مختلفی واضح تر ساخت. بدن از طریق نفس ادامه حیات می دهد. به هنگام مردن جسم، حتی اگر نفس از طریق چیز دیگری ادامه حیات ندهد، جسم خواهد مرد. در عوض نفس خود به تنهایی ادامه حیات می دهد. به همین ترتیب، فرشتگان به خودی خود ادامه حیات می دهند و به همین دلیل، نفوس و فرشتگان را «ارواح» می نامند. روح لطیف، نورانی و بسیط است; در نتیجه حیات آن نمی تواند نتیجه چیزی متمایز از وجود آن که آن را مرکب می سازد باشد. این ادعا که نفوس و فرشتگان از طریق وجود خاص خودشان ادامه حیات می دهند، نباید چنین تفسیر شود که آنها غیر مخلوقند، بلکه لازمه چنین دیدگاهی این است که وجودی که خداوند به آنها ارزانی داشته، از هستی ای که او به اجسام داده متفاوت است. اجسام محتاج نفوس اند تا در آنها حیات بدمند، در حالی که نفس خود دارای حیات است.
در مورد اشیای مادی نیز وضع از همین قرار است: درخشش نور خورشید ذاتی است نه اکتسابی. گیاه مر ذاتا معطر است، نه به واسطه چیزی دیگر; چشم با نیروی خودش می بیند، ولی انسان ها از طریق چشمانشان می بینند; زبان با استفاده از زبانی دیگر سخن نمی گوید، ولی انسان برای سخن گفتن احتیاج به زبان دارد; لذا هنگامی که در مورد خدا می گوییم که او حی است، او از طریق حیاتی که جدا و متمایز از وجودش باشد، ادامه حیات نمی دهد. این نتیجه در مورد تمام صفات دیگر الهی که در کتاب مقدس شرح داده شده است، به کار می رود.
رابطه صفات خدا با وجود خدا
مقمص با اضافه کردن این نکته بحث را ادامه می دهد که درست همان گونه که صفات خدا با وجود او یکی است، صفات مختلفی هم که به خدا نسبت داده می شود (همچون حکمت، دیدن، شنیدن، علم و شناخت) از نظر معنا با یکدیگر تفاوت ندارند; چه، آنکه در غیر این صورت نتیجه ای جز مرکب بودن خدا به همراه نخواهد داشت. ما این اصطلاحات مختلف را به کار می بریم تا نشان دهیم که خداوند متصف به ضد آنها نیست. بنابراین، اگر می گوییم خدا حی است منظور ما این است که او مرده نیست، ارسطو می گوید به کار بردن صفات سلبی (در مقابل صفات ایجابی) در مورد خدا مناسب تر است; دیگران ادعا می کنند که ما نباید خالق را در قالب اصطلاحات ایجابی توصیف کنیم; زیرا این کار به او صورت جسمانی می بخشد. اما با سخن گفتن از او به صورت سلبی، ما بدون ارتکاب گناهی به صفات ایجابی او اشاره می کنیم.
پاداش و کیفر از نظر مقمص
مقمص با رها کردن بحث صفات الهی، توجه خود را به موضوع پاداش و کیفر معطوف ساخت. بنا به نظر او، ثواب را باید به عنوان آرامش نفس و خوشی بی پایان در جهان فهمید. از سوی دیگر، عقاب مستلزم تشویش و اندوه نفس است که کیفر لذت بردن از لذات شیطانی به حساب می آید. به نظر مقمص خدا از سر انصاف به عدالت رفتار می کند. او استدلال می کند اینکه وعده ثواب و عقاب نتیجه فرمانبری و نافرمانی است، امری معقول است. تنها به این طریق نفس خواهد توانست خویشتن داری را فراگیرد; لذا خدا با امر کردن انسان ها به انجام کارهای خوب، مناسب دیده است نتایج و ثمرات وفادار ماندن به فرمان او یا برعکس، ضرر و زیان هایی را که بر اثر تخلف از فرامینش مجبور به تحمل آن خواهند بود مشخص نماید. بدین طریق خداوند وسایلی فراهم ساخته است که به موجب آن مؤمنان می توانند با اطاعت، به لذت و خوشی دست یابند و متخلفان نیز دچار ترس و ندامت گردند. مقمص در این زمینه تأکید می کند که برای ثواب فرد صالح و نیز عقاب فرد فاسد نهایتی متصور نیست.
میزان تأثیر مقمص بر تفکر یهود
تعیین میزان تأثیر مقمص بر تفکر یهود به جهت اطلاعات کمی که در اختیار می باشد، مشکل است. اگرچه فیلسوف قرائیمی، قرقسانی، بسیار زیاد از آثار او بهره گرفته است، ولی از تأثیر او بر روی مراحل بعدی فلسفه قرون وسطا اطلاعات ناچیزی در دست است. با وجود این، ممکن است او همچون حلقه رابط میان تفاسیر یهودی و مسیحی از خلقت به کار آمده باشد; زیرا شباهت های چشم گیری میان تفاسیر اولیه مسیحی در مورد این نظریه که در نوشته های اندیشمندانی همچون اگوستین قدیس آمده است و آنچه در تفاسیر یهودی قرن سیزدهم و چهاردهم یافت می شود، وجود دارد.
منـابـع
دن کوهن شرباک- فلسفه یهودی در قرون وسطا- مترجم علیرضا نقدعلی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1383
ویکی پدیای فارسی
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها