مرور مراحل سه گانه پدیدار شناسی هوسرل (زمینه تفکر)
فارسی 4789 نمایش |چکیده
مراحل رشد و تکامل تفکر فلسفی ادموند هوسرل بنیان گذار فلسفه پدیدار شناختی سده بیستم را می توانیم به سه دوره عمده تقسیم کنیم: دوره یکم، دوره پدیدارشناسی ماقبل استعلایی (Pre- transendental) یا پدیدارشناسی معرفت شناختی (epistemological phenomenology) اوست؛ دوره میانی عمر او مصروف بسط و گسترش پدیدارشناسی استعلایی (transendental phenomenology) می شود؛ و بالاخره دوره سوم و واپسین دوره زندگیش، نام بردار به دوره پدیدارشناسی تکوینی (genetic phenomenology) است.
ره آورد دوره دوم تفکر هوسرل کتاب پژوهش های منطقی است که در این مقاله به تحلیل و بررسی آن پرداخته شده است.
زمینه تفکر هوسرل در دوره یکم
هوسرل از ریاضیات پا به خطه فلسفه گذاشت و این واقعیتی است که از همان عنوان نخستین کتابش فلسفه علم حساب آشکار و پیداست. در دوره یکم، تحت تأثیر برنتانو به اصالت روان شناختی (psycologism) گرایید. اصالت روان شناسی مشعر به این است که ما می توانیم قانون های شناخت را با ابتناء بر امور واقع بنیادی حیات روانی استنتاج کنیم. بانیان این مکتب، گذشته از برنتانو، کسانی امثال جان استیوارت میل و وونت بودند. در واقع اصالت روان شناسی، ساخت و پرداخت جغرافیای منطقی مفاهیم ذهنی، به مثابه مقدمات لازم هر قسم روان شناسی تجربی است. همچنین در این دوران، هوسرل از برنتانو این رأی مهم را به میراث برد که خصیصه بنیادی حالات ذهن را می توانیم بر حسب مفهوم حیث التفاتی (intentionality) یا معطوف بودن به اشیاء (directedness to objects) تعیین کنیم. همه حالات ذهن، حالاتی درباره اعیان (واقعی یا ناواقعی) است. در عرف و اصطلاح برنتانو، حیث التفاتی به خاصه ای از ذهن اطلاق می شود که بر حسب آن ذهن همواره معطوف و ملتفت به چیزی می شود یا ذهن درباره چیزی می اندیشد. به این معنی، آگاهی همواره درباره چیزی یا خبر از چیزی است. ما هرگز نمی توانیم آگاهی محض را (از آن حیث که فی نفسه موجود است) تجربه کنیم. حالات ذهنی متعلق دارند. به عنوان مثال، من درباره فلان شخص تصوراتی دارم و تصوری از گرفتن نمره خوب در امتحان دارم و کشش و گرایشی به مراوده و مودت دارم.
به زعم برنتانو، هر تجربه ای که در جریان تفکر ما ظاهر می شود ضرورتا به موضوع تجربه شده و دلالت می کند. چیزی به اسم تفکر، ترس، خیال بافی و خاطره ناب وجود ندارد. هر فکر، اندیشه ای است درباره چیزی که اندیشیده می شود و هر خاطره، خاطره رویدادی است که به یاد آورده می شود.
مفهوم حیث التفاتی به دست هوسرل ورز بیشتری یافت و سخت اندیشه او را به خود مشغول داشت. از باب نمونه، وی به تفکیک و تمیز بین آن دسته از حالات آگاهی (که در آن ها چیزی «قصد» می شود و آن دسته از حالات آگاهی) که در آن ها چیزی به وجهی انضمامی «هست» یا «حضور» دارد، تأکید زیاد داشت. در این خصوص، رأیی که هوسرل اتخاذ می کند با رأی فرگه در خصوص تفکیک و تمایز بین «معنی» (Sense) و «قصد» (meaning) پهلو می زند. فرق است بین واقعیت آن چنان که هست و واقعیت آن چنان که قصد می شود و به تعبیر هوسرل، فرق است بین فاتح ینا با مغلوب و شکست خورده کارزار واترلو.
ظهور دور دوم تفکر هوسرل
با نقد فرگه از کتاب فلسفه علم حساب هوسرل، نقص ها و نارسایی های مکتب اصالت روان شناسی بر هوسرل آشکار شد و تحول فکری در وی به وجود آورد. از این جا وارد مرحله دوم یا میانی تفکر هوسرل می شویم که نام بردار به «پدیدارشناسی استعلایی» است و رهاورد آن، کتاب پرآوازه او «پژوهش های منطقی» است. در این بخش، همین کتاب را تحلیل و بررسی می کنیم.
مفاد و بخش های پژوهش های منطقی
پژوهش های منطقی به مقدمه (prolegomena) و شش پژوهش (investigations) تقسیم می شود. آخرین این پژوهش ها مفصل ترین آن هاست. سیر عمومی این پژوهش ها از صوری به مادی، از امکان انتزاعی علم العلم [علم به علم] به پژوهش در خصوص معنی و رابطه آن با زبان و از تحلیل عینی ساختارهای آگاهی و مناسبات آن ها با تجربه به سوی شناخت آن چیزی است که در تجربه داده می شود. گرایش هوسرل در آخرین و مفصل ترین پژوهش، این است که همه پژوهش های قبلی را زیر عنوان فراگیر «پدیدارشناسی حقیقت و معرفت» گرد آورد. اینک فحوای این شش پژوهش را (چنان که راقم این سطور دریافته است) در این جا به شرح باز می گوییم.
هم هوسرل در مقدمه، مصروف همان مسأله ای است که پیشتر در فلسفه علم حساب مطرح کرده بود. هدف وی در مقدمه، داوری بین فمالیسم است، که به موجب آن منطق دانش فنی تفکر است و بالمآل مبتنی بر بعضی مفاهیم و روال و رویه های تثبیت شده دلبخواهی (یا دست کم قراردادی) است و اصالت روان شناسی، که به موجب آن قانون های تفکر منطقی سرانجام قابل تحویل به قانون های روان شناختی حاکم بر کارکرد واقعی نفس آدمی است.
محتوای پژوهش یکم
در پژوهش یکم علامت های متمایز کننده (Zeichen) را از دلالت ها (Anzeigen) تفکیک می کند. علامت، واژه ای بسیار کلی است. هر علامت، علامت چیزی است ولکن نه هر علامت به چیزی دلالت تواند کرد. مراد هوسرل از «دلالت»، عین یا وضعی از امور است که وجودش حاکی از وجود عین یا وضع معینی از امور است، بدین معنی که، اعتقاد به وجود اولی انگیزه ای برای اعتقاد به وجود دومی است. مثلا ابر حاکی از آمدن قریب الوقوع باران است، نشانه های بیماری (symptome) دلالت بر وجود بیماری دارد و قسمی شکل گیری زمین شناختی دلالت بر وجود نفت و غیره دارد.
محتوای پژوهش دوم
در پژوهش دوم، هم خود را خاصه مصروف به مسأله انتزاع می کند. نظریه پدیدارشناختی انتزاع درست در مقابل دو نظرگاه دیگر است؛ تجسم متافیزیکی وجود واقعی انواع (که کاملا مستقل از آگاهی است) و تجسم روان شناختی وجود واقعی انواع در آگاهی. به طور اخص سیر این قسم تحلیل، از طریق فرایند روان شناختی ذهن از ادراک جزئیات به ادراک تصورات کلی متخذ از جزئیات است.
محتوای پژوهش سوم
در پژوهش سوم توضیح می دهد میان پدیدار و وجدان، نوعی تضایف (Correlation) یا نسبت متقابل و همبستگی است. همان گونه که متعلق وجدان در اثر ظهور خود در واجدان تاویل می شود، وجدان هم در پی نشانه رفتن به متعلق خود به تأویل می رود. به عبارت دبگر، پدیدار جز برای وجدان و وجدان چیزی به غیر از نسبت به یک متعلق نیست. هوسرل برای به بیان درآوردن این معنی دو اصطلاح به کار برده است؛ یکی noesis به معنی فعل فکر (اندیشیدن) و دیگری اسم مفعول آن noeme را به معنی اندیشیده یا فکر شده و فکری که متعلق فکر است. این دو، دو قطب هر آهنگ و «التفاتی» است؛ اولی مربوط به «من» و فاعل و دومی مربوط به متعلق قصد و التفات است. هیچ یک از این دو، بدون دیگری به تعقل درنمی آید و هر یک متقابلا مقتضی و مقتضای دیگری است.
محتوای پژوهش چهارم
پژوهش چهارم به توضیح و تشریح «شهود ایدتیک» اختصاص یافته است. از بعضی عبارات هوسرل این فکر به ذهن متبادر می شود که غرض پدیدارشناسی فقط توصیف حیات وجدانی است چنانکه بی واسطه با تمام پیچیدگی انضمامی و شخصی آن ادراک می شود. وقتی هوسرل از «این میز» و از «این درخت سیب به گل نشسته» که در «وجدان من» پس از تأویل هم مانند پیش از آن حاضرند، سخن می گوید و وقتی پدیدارشناسی را «سیلان محض حالات وجدان» معرفی می کند، گویی می خواهد این فکر را القا کند که پدیدارشناسی عبارت از نوعی یادداشت های روزانه مربوط به زندگی خصوصی است. اما درست بر خلاف این تصور، مطالعه پدیدارشناسی منحصرا درباره ماهیت و ذوات است و به اصطلاح هوسرل، پدیدارشناسی علم ماهیت یا علم به ذوات است. بنابراین پدیدارشناسی هوسرل در واقع «فلسفه ذوات» است و به تعبیر دیگر، فلسفه محض یا ماتقدم است. از این رو، امور جزئی و غیر ضروری موجود و امر تجربی، که هوسرل آن ها را مجعولیت (facticity) می خواند، اصولا بیرون از قلمرو این قسم فلسفه است. ریاضیات، مثل اعلای چنین علمی است.
توصیف ذات و ماهیت لب و پدیدارشناسی
لب پدیدارشناسی توصیف است. پدیدارشناسی به ما توصیفی مفصل از ذات پدیدار به طوری که به آگاهی داده شده، می دهد. اما برای اطمینان یافتن از دقت توصیف، پیش از هر چیز لازم است که ذهن در حدود توصیف باقی بماند و در برابر تمایل به رفتن از توصیف به استنتاج مقاومت کند.
پدیدارشناسی محض به عنوان یک علم، فقط مطالعه ذات است و مطلقا موجود بودن مورد مطالعه آن نیست. امر جزیی نبایست در ضمن مفاهیم ذاتا دقیق و متقن قرار گیرد؛ البته آن را ذاتی است که می توان به بداهت به آن امر جزیی نسبت داد. اما اگر آن را با قرار دادن در عالم موجود بودن متعین، به عنوان فرد مقرر داریم، دیگر محققا نمی توانیم آن رادر زیر مفاهیم ذات بگنجانیم. در پدیدارشناسی، مفرد و جزیی همیشه نامتعین و تعریف ناپذیر است. و در آن فقط ذوات و نسبت های ذوات را می توان به نحو واقعا معتبر شناخت.
عمومیت و ضرورت ذات
ذات، عام و ضروری است. توضیح آن که، اگر امری را در نظر بیگریم ذات به گونه ای «هسته» و سرچشمه تمام محمول های ضروری آن است. این امر خود دارای خصوصیت و وجه تمایز و انبوهی دائمی از محمول های ذاتی است. از سوی دیگر، ذات (eidos) را شاید بتوان به عنوان معنی امور جزئی معرفی کرد. بنابراین فرض، ذات وحدت تنوع پدیدارهای جزئی است. ممکن است که ذات فقط بر یک فرد دلالت کند، مانند ذات «جهان» یا ذات «من»، اما درعین حال ذات جلوه های مختلف و مظاهر متنوع همین فرد نیز هست، به وجهی که معنی یک امر جزئی خود هرگز جزئی نیست و عمومیت و شمولی را در بر می گیرد.
وجودشناسی صوری و ناحیه ای
اما آیا می توان گفت چون ذات عام و صروری است، پس انتزاعی است؟ هوسرل قایل به وجود ذوات انتزاعی و ذوات انضمامی است. انتزاعی ذاتی را می داند که وجودش منوط به وجود ذوات دیگر باشد؛ مانند رنگ که مستلزم بودن در چیزی دارای امتداد است. اما «انضمامی» ذاتی است مستقل و قائم به خود مانند درخت یا خانه. همچنین ذوات را به «صوری» و«مادی» تقسیم می کند. ذات های صوری هیچ گونه تعینی ندارند و قابل حمل و اسناد به ذات های دیگرند. مثل وحدت و کثرت یا شیئیت. بحث و پژوهش در خصوص این ذات ها را وجودشناسی صوری (formal ontology) می نامد. اما ذات مادی دارای محتوایی است و عبارت از مظاهر یا عناصر این جهان است. ذات های مادی بسیار کلی همان مقولات یا «نواحی» (region) است، مانند تصور طبیعت یا انسان. تحقیق در باب ان گونه ذوات را وجودشناسی ناحیه ای (region ontology) نامیده است. این طبقه بندی فقط درباره ذات های متعلق ادراک است نه درباره فاعل استعلایی؛ ذات ego (من یا خود).
این ذات در ضمن تمام ذات های دیگر مندرج و شالوده آن هاست. همچنین این ذات انضمامی است، اما به نحو کاملا مسلط، زیرا که آن تنها ذات مطلقا مستقل است. این ذات قطعا صوری نیست، چون دارای محتوای کاملا متعین است. اما آیا ناحیه ای هم هست یا نه؟ این پرسشی دقیق است. می توان گفت که این ذات ناحیه ای است، ولی در این صورت ناحیه اصلی خوانده می شود. از سوی دیگر ظاهرا درست تر این است که ناحیه ای نباشد زیرا که آن یک جنس عالی اشیاء واقع در جهان نیست. آیا یک فرد است؟ بر خلاف آن چه ظاهرا به نظر می آید باید گفت نه. زیرا فرد هم مشهور و ملموس و هم غیر ضروری است. و حال آن که فاعل استعلایی ذات است و به تبع عام و ضروری است. با این همه، حتی به عنوان ذات، فردیت است. اجمالا این که، فاعل استعلایی همچون طباع بدوی و نمونه های ازلی (prototype) به نظر می آید که نمی توان آن را نظیر امر دیگری شمرد.
شهود ذات
اما شهد ذات چیست؟ بهترین طریقه برای تعریف شهود این است که آن را در مقابل دلالت قرار دهیم. این هر دو، دو وجه عنایت و التفاتند با این فرق که، دلالت التفاتی است «تهی»، یعنی وجدان به طرف متعلق ملتفت می شود بی آن که به آن برسد، در حالی که شهود به انجام رسیدن و تحقق (fulfilment) التفات است. هوسرل به موازات شهد تجربی قایل به یک شهود ذات نیز هست که ذوات را بی واسطه ادراک می کند.
بین تصورهای شهود و بداهت (evedence) و تجربه، اختلاف به قدری کم است که هوسرل آن ها را یکی می گیرد. البته مراد وی از تجربه غیر از تجربه سطحی عادی است، بلکه تجربه ای مقدم بر تجربه (apriori experience) است. نکته دیگر این که شهد ذوات آسان نیست و شاید آن را بتوان نوعی انتزاع خواند، به شرط آن که سهم آزادی تخیل را در آن نادیده نگیریم.
سرانجام به نکته ای اشارت می کنیم که در تمیز تأویل استعلایی ازشهود حائز اهمیت است؛ مهم ترین تأویل از نظر هوسرل تأویل استعلایی است و آن عبارت است از این که، فرد اعتقاد خود را به وجود واقعی اشیاء در پرانتز یا در درون قلاب قرار می دهد و توجه خویش را یکسره معطوف و متمرکز بر «سپهر آگاهی» می کند که در آن ما «آن چه را در شیء درونی و ذاتی است مطالعه می کنیم.» (Ideas I.. 33) قسم دیگر تأویل شهود آیدتیک است که از جزئیات به «ذوات کلی» مودی می شود.
منـابـع
فصلنامه فلسفه دانشگاه تهران- شماره 4 و 5- صفحه 197- 204
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها