قابلیتهای نمایشی داستانهای شاهنامه
فارسی 7925 نمایش |نگاهی به خصوصیات زنان شاهنامه
غالب قهرمانان داستان های پهلوانی شاهنامه، قهرمانانی هستند که جز در موارد اندک فقط می توانند نماینده ی نسل خود باشند. عموم زنان شاهنامه هم کمابیش شبیه هم هستند و تنها سیندخت با خصوصیاتی متمایز از دیگران ظاهر می شود: «چهره ی او (سیندخت) در بالاترین حدی است که تا پایان دوره ی پهلوانی برای نقش زن می توان سراغ جست. او وقتی که از ماجرای رودابه و زال آگاهی می یابد، اگر چه زال را می پسندد، اما از مهراب بیمناک است. آن گاه که مهراب نزد او می آید، با تمهید مقدمه ای زیرکانه همراه با حرکات ظریف زنانه درباره این که دنیا گذاران است و اگر از جهان برویم باید ملک را به دشمن بسپاریم، می کوشد تا ذهن شوهر سخت گیر خود را برای پذیرش سخنان خویش درباره ی دخترش آماده کند:
فرو برد سر و سهی داد خم *** به نرگس گل سرخ را داد نم
و هنگامی که خشم و تهدید مهراب را از شنیدن ماجرا مشاهده می کند، با حرکت زیبای حلقه کردن دست به دور کمر شوی، او را آرام می کند:
چو این سیندخت بر پای جست *** کمر کرد بر گردگاهش دو دست
سپس بیمی را که مهراب از واکنش سام دارد، با گفتن این که سام خود به زودی برای همین امر پیش او می آید، می زداید. او همیشه رگ خواب شوهر زود خشم خود را در دست دارد. فردوسی او را چنین توصیف می کند:
یکی چاره آورد از دل به جای *** که بد ژرف بین و فزاینده رای
چاره گری او این است که خود به نزد سام خواهد رفت. پس به مهراب می قبولاند که مال را بدهد و جان و کابلستان را باز خرد. در ضمن با زیرکی و دوراندیشی همیشگی از شوی می خواهد که در غیاب او دختر را آزار ندهد... سام از حرکات و سخنان این شیرزن کاردان به شگفتی در می آید... سیندخت سام را متقاعد می کند که جنگ جستن با مردم کابلستان کاری عبث است... این است نمونه ای بارز از آن چه ما استقلال شخصیتی می خوانیم. سیندخت همه کاره ی ملک و چاره گر همه ی مشکلات مهراب است. جالب توجه است که فردوسی چند جا صفت مردی به او نسبت می دهد؛ از جمله:
یکی سخت پیمان ستد زو نخست *** پس آن گه به مردی ره چاره جست
و:
چو شد ساخته کار، خود برنشست *** چو گردی به مردی میان را ببست
خصلت های خاص
هر یک از دیگر زنان داستان های پهلوانی شاهنامه هم به گونه ای تصویر شده اند که با توجه به مشابهت های کلی، نماینده ی یک خصوصیت خاص هم هستند؛ هم چون:
رودابه: سرکش و مصمم و مقاوم.
تهمینه: نمونه ی عجیب شهامت و جسارت.
منیژه: نمونه ی بی پروا و هنجارشکن و الگوی فداکاری زنانه.
گردآفرید: نمونه ی زیبایی، رزم آوری، حیلت سازی و زبان آوری.
سودابه: نمونه شرارت و نابکاری زن در همه ی ادوار.
نگاهی به خصوصیات مردان شاهنامه
فریدون: جوانی است پر شهامت با قدرت پیش بینی و نخستین کسی است که در صدد دیدن سراسر جهان عصر برآمده است.
ایرج: جوانی است فرشته خو و عارف گونه هم چون سیاوش، در برابر پدری سخت هوشیار و جهان دیده.
منوچهر: پادشاهی است که به پهلوانان توجه دارد.
قارن (قارن کاوه): سپهدار منوچهر است. او در عین دلاوری نمونه ای از حیله دانی در جنگ است.
سام: جانشین گرشاسپ پهلوان اوستایی است. او و گرز معرفش به «یکزخم» معروفند. مهمترین ویژگی شخصیتی سام وقار اوست. خردمند است و با اندیشه لب به سخن می گشاید.
زال: زال پهلوانی است با صراحت لهجه و خصوصیات ظاهری متمایز. از سویی نمونه ی حدت و حرارت در عشق نیز هست.
کی قباد: سر سلسله ی کیانی است. او در البرز کوه با گروهی از یارانش مخفیانه زندگی می کند. رستم به دستور زال، مأمور آوردن او می شود. او پادشاهی خردمند، دوراندیش و اهل داد و دهش است. هم چنین نمونه ی مردان خود ساخته و پرورش یافته در محیط پاک و مصفای طبیعت نیز به شمار می رود.
رستم: همه چیز رستم غیر عادی است؛ پدرش، زادنش، رشدش، اسبش، سلاحش، زورش، شایستگی هایش، دلاوری هایش، خوراکش، می نوشی اش، خردش، زیرکی و کاردانی اش، صبر و استقامتش، حرکاتش، شیوه های مبارزه اش، فرزند کشتنش... و حتی مرگش. او جهان پهلوانی است که نمونه ی اعتماد به نفس و امانت داری است. رستم از نظر ویژگی های جسمی و روحی برترین پهلوان شاهنامه محسوب می شود.
افراسیاب: پس از ضحاک، شریرترین چهره ی شاهنامه افراسیاب است. او هم چون ضحاک، نماد پلیدی و تباهی و آشناکشی است. او پدر را می کشد و این برادر را. هر دو به عنوان نماد، دارای علامت جسمانی جانور خویی هستند. آن با مارهای روی دوشش و این با ویژگی دوزیست بودنش. ضحاک ظاهر دیوگونه دارد و افراسیاب چهره و بشره اش سیاه است. ضحاک اصلا مایه ای از مهر و محبت ندارد، ولی افراسیاب گاهی مهر می ورزد. در کل افراسیاب مظهر کین توزی و پیمان شکنی به شمار می رود.
اغریرث: اغریث برادر افراسیاب است. او تنها تورانی ای است که به سبب نیکوکرداری از جمله ی بی مرگان و جاودانان به شمار می آید. او در یکی از جنگ های توران و ایران مانع اسیر کشی می شود و طی صحنه سازی باعث نجات اسیران ایرانی می گردد و به همین دلیل به دست افراسیاب کشته می شود. اغریرث از نظر روحیات و رفتار به پشوتن برادر اسفندیار شباهت دارد.
کی کاووس: کی کاووس پادشاهی است که در اوستا بسیار مقتدر معرفی شده است، ولی در شاهنامه با ضعف و جنبه های مضحک همراه است. او با خودسری هایش داستان های خنده داری می آفریند و بارها گرفتار می شود و به دست رستم نجات می یابد. این پادشاه، خوش قلب و ساده دل و در عین حال مغرور است و بالاخره باعث فدا شدن فرزندش سیاوش می شود.
طوس: متون زردشتی، طوس را یکی از جاودانان معرفی کرده اند، در حالی که در شاهنامه پهلوانی است بدبین و بدروحیه (که نفوس بد می زند)، مغرور و زود خشم که اعمالش از سبک سری خالی نیست. این سردار ایرانی کشنده ی فرود است.
گودرز: گودرز و خاندانش از لحاظ جایگاه و پایگاه در شاهنامه، پس از رستم و خاندان او قرار دارند، در نبردهایی که رستم حضور ندارد، گودرز حماسه آفرینی می کند. او پهلوانی است دلاور، خردمند، متین، با تدبیر، نیک اندیش و اهل صفای باطن. چنان که وقتی رستم از کاووس قهر می کند، یلان ایران دست به دامان گودرز می شوند: «سپهبد جز از تو سخن نشنود».
گیو: گیو فرزند گودرز، در ابتدا پهلوانی است که در کنار جنبه های مثبت شخصیتی، نقاط ضعفی هم از خود بروز می دهد، مثلا وقتی کاووس در حمله ی مازندران، دستور کشتن مردم عادی را به گیو می دهد، گیو می پذیرد و به این دستور عمل می کند. ولی عمل قهرمانانه او در جستجوی کی خسرو و یافتن و آوردنش از توران، مقامی جاودانه به او می بخشد و به همین دلیل در متون زردشتی نیز به عنوان یکی از جاودانان معرفی می شود و در نهایت نیز در پی کی خسرو به همراه پهلوانانی چون گستهم، طوس، فریبرز و بیژن در برف و مه کوه ها ناپدید می شود:
یکایک به برف اندرون ماندند *** ندانم بدان جای چون ماندند
نماند ایچ کس را از ایشان توان *** برآمد به فرجام شیرین روان
سهراب
سهراب از پدری ایرانی و مادری تورانی زاده می شود و بیش از همه به سام شبیه است. به همه ی خردی حتی بیش از پدرش رستم بلند پرواز است. از نیروی بازوی حیرت انگیزی برخوردار است و با این همه سخت، خام و ساده دل است. سهراب دلاوری است رحیم، اما بی خرد و به همین دلیل به دست افراسیاب فریفته می شود. تلاش مادرش، تهمینه برای نجات جان او به جایی نمی رسد و به دست رستم کشته می شود.
سیاوش: سیاوش فرزند کاووس از لحاظ زیبایی، یوسف شاهنامه است و از لحاظ پاکی، مسیحای شاهنامه و اسوه ی دوران. سیاوش مظهر مهربانی و رحمت اما ساده دل است. رستم او را به جای سهرابش تربیت می کند و فنون پهلوانی را بدو می آموزد. وقتی سیاوش به پایتخت باز می گردد، عشق ناپاک سودابه (نامادری اش) را رد می کند. پناهنده ی توران می شود و با مرگش غمگین ترین حوادث شاهنامه را می آفریند.
فریبرز: فریبرز پسر کی کاووس است. او ادعای پادشاهی داشت، اما کی کاووس تسخیر «دژ بهمن» در نزدیکی اردبیل را شرط ولیعهدی خود قرار می دهد. کی خسرو موفق به تسخیر دژ می گیرد. پس از قتل فرود به دست طوس، به سرداری سپاه ایران برگزیده می شود.
پیران ویسه: پیران ویسه، سردار و مشاور افراسیاب است. با این حال از چهره های دوست داشتنی و بزرگوار شاهنامه محسوب می شود. او پدر جریره، یکی از زنان سیاوش و پدربزرگ فرود است. پیران برای تورانیان راهگشاست. خردمند و دلیر و فداکار است و به تعبیری مرواریدی است در مرداب توران.
بیژن: بیژن فرزند گیو و نوه ی گودرز، نامش، تداعی گر داستان بیژن و منیژه و کشتن گرازان ارامان و چاه سیاه است. بیژن جوانی است شیردل و جسور که از فرط تهور کمتر حزم و احتیاط از خود بروز می دهد. او مظهر وفاداری در عالم دوستی نیز هست.
گرگین: گرگین میلاد بر خلاف دیگر ایرانیان، مظهر بی وفایی و دغل کاری در دوستی است.
کی خسرو: کی خسرو آرمانی ترین پادشاه شاهنامه محسوب می شود. او گوهر و هنر را با هم دارد. او فرزند سیاوش و فرنگیس است، یعنی از خون ایران و تورانی، اما بر خلاف برادر ناتنیش، فرود که در جنگ با ایرانیان کشته می شود، کشنده ی افراسیاب خونریز، یعنی پدربزرگ خود است. «اگر سیاوش فرشته خو را در انتهای قطبی تصور کنیم که در منتهای قطب مقابل آن ضحاک اهرمن سیرت قرار داشته باشد، کی خسرو در میانه ی نیمه ی خوب، یعنی در نقطه ی اعتدال کامل واقع خواهد شد،... لینت، صلابت و مهر و قهر را با هم و در جای خود دارد. آسان گیر است،اما نه چندان که رشته ی کارها از هم بگسلد. بخشنده است، اما نه مسرف. شجاع است و دلیر... و بر همین قیاس مجموعه ای از تعادل روح و جسم و سلامت کلیه ی قوای انسانی است. نه تنها شاه آرمانی که انسان نمونه ی شاهنامه است.»
فرود: فرود پسر سیاوش و جریره است. او جوانی پاک و باصفا و عاطفی و سخت تند و تیز است و بالاخره در «کلات» با حمله ی طوس و یارانش کشته می شود؛ یعنی دستهایش قطع شده و در دژکلات جان به جان آفرین تسلیم می کند. مادرش دژ را به آتش می کشد تا زنده به دست دشمن نیفتد.
گشتاسپ: گشتاسپ در متون دینی، پادشاهی ستوده و با صفات خوب است. او در کتاب های دینی زردشتیان، مؤمن، فداکار، درست کار، مدیر و مدبر، با عاطفه و... معرفی می شود، اما در شاهنامه از گشتاسپ چهره ای خودکامه، قلدرمآب، مذبذب، سیاست باز نشان داده شده است. او اسفندیار (پسرش را) به بند می کشد و بالاخره زمینه ی کشتن این جوان دلاور را به دست رستم فراهم می کند. او بر خلاف برادرش، زریر که در سخن فردوسی، نیک و پاکدین و دلاور معرفی شده، چهره ای نسبتا منفی از خود نمایش می دهد. گسترنده ی اصلی دین زرتشت نیز اوست.
اسفندیار: اسفندیار فرزند گشتاسپ، کسی است که تبار شاهی و هنر پهلوانی را در وجود خود جا داده است و به شدت معتقد به پیوند دین و دولت است. اسفندیار دو خصیصه آزمندی و نیکدلی را با هم از خود نشان می دهد، در حالی که به سختی خواهان جانشینی پدر است، اما از به بند کشیدن پهلوانی چون رستم فرار می کند. بارها نجات دهنده ی پدر از ورطه های خطرناک است. روئین تن است و دلاور و نقطه ضعفش چشمان اوست؛ جایی که رستم بالاخره با مشورت سیمرغ و زال، تیر فراهم آمده از شاخه ی گز را بر آن می نشاند.
حال پس از آشنایی با خصوصیات قهرمانان اصلی شاهنامه، با شیوه های قهرمان سازی فردوسی آشنا می شویم. شیوه ی قهرمان سازی (شخصیت پردازی) فردوسی، استفاده از هر سه روش متداول توصیف مستقیم، معرفی از طریق اعمال و نمایاندن بخش هایی از شخصیت افراد در قالب گفتگو است. و معمولا به همین دلیل خواننده، پس از مطالعه ی مجموعه ی داستان های شاهنامه با خصوصیات جسمانی، پایگاه اجتماعی و ویژگی های روانی شخصیت های اصلی یا قهرمانان و ضد قهرمانان آشنا می شود.
منـابـع
محمد حنیف- قابلیتهای نمایشی شاهنامه- انتشارات سروش- چاپ اول 1384
مهدی فروغ- شاهنامه و ادبیات دراماتیک- وزارت فرهنگ و ارشاد- 1354
سعید حمیدیان- درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی- نشر مرکز- 1372
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها