داستان ذبح گاو و زنده کردن مقتول بنی اسرائیل
فارسی 12902 نمایش |یکی از مواردی که در قرآن مجید به عنوان نمونه ی عینی از احیای مردگان در این جهان آمده است سرگذشتی است که مربوط به جمعی از بنی اسرائیل است، ماجرا (آن گونه که از قرآن و تفاسیر بر مى آید) چنین بود که یک نفر از بنى اسرائیل به طرز مرموزى کشته مى شود، در حالى که قاتل به هیچوجه معلوم نیست. در میان قبائل و اسباط بنى اسرائیل نزاع درگیر مى شود، هر یک آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت مى دهد و خویش را تبرئه مى کند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى مى برند و حل مشکل را از او خواستار مى شوند، و چون از طرق عادى حل این قضیه ممکن نبود، و از طرفى ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به فتنه عظیمى در میان بنى اسرائیل گردد، موسى با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزى به حل این مشکل مى پردازد. بخشی از آیاتی که در بیان این داستان آمده است این گونه می فرماید: «و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فیها و الله مخرج ما کنتم تکتمون* فقلنا اضربوه ببعضها کذالک یحى الله الموتى و یریکم ءایاته لعلکم تعقلون؛ و [یاد کنید] آن گاه که شخصى را کشتید، پس یکدیگر را در آن [قتل] متهم کردید و خدا آنچه را پنهان مى داشتید [با ذبح گاو] آشکار ساخت. پس گفتیم: پاره اى از گاو را به مقتول زنید [تا زنده گردد]. آرى خداوند مردگان را این گونه زنده مى کند و [بدین سان] نشانه هاى قدرت خود را به شما نشان مى دهد، باشد که بیندیشید.» (بقره/ 72- 73)
در اینجا اصل قصه شروع شده، و کلمه (اداراتم) در اصل تداراتم بوده، و تدارا به معناى تدافع و مشاجره است، شخصى را کشته بودند، و آن گاه تدافع مى کردند، یعنى هر طائفه خون او را از خود دور مى کرد، و به دیگرى نسبت می داد. و خدا می خواست آنچه آنان کتمان کرده بودند، بر ملا سازد، لذا دستور داد: (فقلنا اضربوه ببعضها)، ضمیر اول به کلمه (نفس) بر مى گردد، و اگر مذکر آورد، به اعتبار این بود که کلمه (قتیل) بر آن صادق بود، و ضمیر دومى به بقره بر مى گردد، که بعضى گفته اند: مراد به این قصه بیان حکم است، و می خواهد مانند تورات حکمى از احکام مربوط به کشف جنایت را بیان کند، و بفرماید به هر وسیله شده باید قاتل را به دست آورد، تا خونى هدر نرفته باشد، نظیر آیه ی «و لکم فی القصاص حیاة؛ قصاص مایه زندگى شما است.» (بقره/ 179) نه اینکه راستى راستى موسى (ع) با دم آن گاو به مرده زده باشد، و به معجزه نبوت مرده را زنده کرده باشد.
احیاء پس از حدوث موت
کذلک یحی الله الموتى: حیات به معنى زنده بودن، و احیاء زنده کردن می باشد، و موت در مقابل حیات و به معنى نبودن و منتفى شدن حیات است. و "کذلک "یعنى و مانند این جریان که براى شما نقل کردیم، احیاء اموات باشد، و چون موت در موجودات به سبب دو چیز محقق گردد، قهرا پیدایش حیات نیز با همین دو امر خواهد بود.
اول- حدوث اختلال در اجزاء و مواد شىء که موجب به هم خوردن نظم در وجود گشته، و سبب سلب حیات خواهد بود.
دوم- حدوث انقطاع در ارتباط فیمابین او و مبداء و خالق او بوده، و سبب محروم بودن موجود از توجه فیض روحى و نفخه الهى باشد.
آرى در تمام مراتب موجودات: ظهور و پیدایش حیات به اختلاف مراتب، محتاج به تحقق این دو امر می باشد، اول- وجود نظم تمام در اجزاء و بودن شرائط لازم در مواد. دوم- تحقق ارتباط فیمابین او و مبداء عوالم هستى، با نفخه روحى به اختلاف مراتب. پس منظور از احیاء موتى در این آیه ی کریمه، احیاء در مرتبه دوم یعنى احیاء پس از حدوث موت و سلب حیات باشد، مانند زنده کردن نباتات و حیوانات از مواد و اجزاء مرده، به سبب پیدایش نظم در مواد و شرائط، و تعلق اراده و فیض معنوى الهى. و ضمنا معلوم گردد که، حیات در مراتب همه موجودات علوى و سفلى مقدم بر ممات است، زیرا حقیقت حیات تجلى و ظهور صفت حیات قدیم و واجب حق متعال باشد، و ممات امر عرضى ثانوى است که به موجود زنده حى عارض مى گردد. و اما بودن احیاء موتى مانند جریان زدن بعضى از اجزاء بقره به شخص میت مقتول، براى اینکه معلوم شد که عامل مؤثر حقیقى در احیاء آن شخص امر و اراده الهى بود که به وسیله عضوى از بقره صورت گرفت، همچنین در احیاء نباتات و حیوان و انسان نیز امر و تقدیر و تسبیب (اراده نوعى) پروردگار متعال است که طبق سنت ثابت او با بودن مواد و نظم و شرائط داخلى و خارجى صورت مى گیرد. و در این جهت فرقى نمى کند که، هر کدام از دو امر گذشته، به نحو جزئى و شخصى منظور گردد مانند بقره مخصوص و مقتول معین، و یا به نحو نوعى و کلى مورد توجه قرار بگیرد، مانند تکون حیوان یا انسان یا نبات از مواد مخصوص با شرائط و زمینه هاى معین که خداوند متعال تقدیر و امر تکوینى فرموده است.
عجیب اینکه در اینجا قطعه ای از بدن «مرده» را به بدن «مرده ی دیگری» می زنند تا زنده شود و حقیقت امر را بازگو کند!، چه ارتباطی در میان این دو وجود دارد؟ و این اثر از کجا بر می خیزد؟ مسلما این یک سر الهی است که جز ذات پاک او کسی از آن آگاه نیست، همین اندازه سهولت و آسانی کار را روشن می سازد که مساله ی احیای مردگان در جهان دیگر در پیشگاه قدرت خدا زنده ی دیگر متولد شود، بلکه ممکن است به فرمان خدا جرقه ی حیات و زندگی از تلاقی دو عضو برخیزد!
این جمله «کذلک یحی الله الموتى؛ این گونه خداوند مردگان را زنده می کند.» به وضوح بیانگر این حقیقت است که در آنجا مقتول زنده شد، و یک نمونه ی عینی را برای حیات انسانها پس از مرگ ارائه داد. در اینجا به نویسندگانی همچون نویسنده ی «المنار» برخورد می کنیم که اصرار دارند جمله ای را با این وضوح بر خلاف ظاهر آن، بدون هیچ قرینه ی عقلی و لفظی، و بدون هیچ ضرورتی حمل کنند. او می گوید: ظاهرا چنین بوده که اگر مقتولی نزدیک شهری یافت می شد و قاتل او شناخته نمی شد، هر کس دست خود را با مراسم مذهبی خاصی در آنجا می شست از خون آن مقتول تبرئه می شد، و هر کس نمی شست قاتل شناخته می شد، و معنی احیای موتی در اینجا حفظ خونهائی است که بر اثر این نزاع و کشمکش در معرض ریخته شدن بود، یعنی خداوند به وسیله ی این گونه احکام جلو خونریزی بیشتر را می گیرد!
باید گفت که، این گونه تفسیرها که نوعی بازی با الفاظ است اصالت «کلام الله» را مخدوش می کند، و اجازه می دهد که به هر آیه ای برای هر مقصدی استدلال کنیم و الفاظ را بر معانی کنائی و مجازی حمل نمائیم بی آنکه قرینه ی قانع کننده ای برای آن وجود داشته باشد، به علاوه هیچ نیاز و ضرورتی برای این کار وجود ندارد، زیرا پیروان مذهب به هر حال ناچارند معجزات و خوارق عادات را بپذیرند. و در این صورت چه نیازی به این توجیهات است. ضمنا انتخاب گاو برای ذبح کردن شاید به این مناسبت است که بنی اسرائیل گاو را برای قربانی انتخاب می کردند.
داستان چه بوده است؟
روایت شده: یکى از مردان نیکوکار بنى اسرائیل که شخصى عالم بود زنى را براى خویشتن خواستگارى نمود و آن زن قبول کرد. پسر عموى آن عالم که شخص فاسقى بود نیز از آن زن خواستگارى نمود ولى آن زن نپذیرفت. آن مرد فاسق راجع به پسر عموى خود حسودى کرد و پس از اینکه کمین نمود آن مرد نیکوکار را ناگهانى کشت. بعدا جنازه اش را نزد حضرت موسى آورد و گفت: این پسر عموى من است که کشته شده. موسى فرمود: چه کسى او را کشته است!؟ گفت: نمی دانم.
چون موضوع آدم کشى در بنى اسرائیل فوق العاده بزرگ به نظر می رسید لذا کشته شدن آن مرد به نظر حضرت موسى به نهایت بزرگ و ناگوار آمد. بنى اسرائیل پس از این جریان نزد حضرت موسى آمدند و گفتند: یا نبى الله! راى تو در این باره چیست؟ مردى در میان بنى اسرائیل بود که داراى ماده گاوى بود. وى پسرى هم داشت که نسبت به پدر خود نیک رفتارى می کرد. آن پسر داراى کالا و اجناسى بود. گروهى آمدند تا کالاى وى را خریدارى نمایند. ولى کلید انبار او زیر سر پدرش بود و پدر هم خواب بود. چون او دوست نداشت پدر خود را از خواب بیدار و ناراحت نماید لذا آن گروه بازگشتند و کالاى وى را نخریدند. هنگامى که پدرش از خواب بیدار شد به او گفت: پسر جان راجع به کالاى خویشتن چه کار کردى؟ گفت: آنها موجودند. چون کلید زیر سر تو بود من دوست نداشتم تو را بیدار و ناراحت کنم و آنها را بفروشم. پدرش در جوابش گفت: چون تو به من محبت نمودى من هم این گاو را به تو می دهم تا جبران آن استفاده اى که از دست داده اى شده باشد. چون خدا آن نیک رفتارى ها را که آن پسر به پدر خود کرده بود قبول نمود. لذا به حضرت موسى وحى کرد: بنى اسرائیل را مامور کند تا آن گاو را ذبح کنند و قاتل آن مرد مقتول را به دست آورند. هنگامى که حضرت موسى به بنى اسرائیل فرمود: خدا شما را مامور کرده که گاوى را ذبح کنید تعجب کردند و به موسى گفتند: آیا تو ما را تمسخر می کنى؟ ما این جسد مقتول را نزد تو آورده ایم. تو می گوئى: گاوى را ذبح کنید تا قطعه از بدن گاوى را که مرده است به بدن میت دیگرى بزنیم تا خدا یکى از آن دو میت را زنده کند، چگونه این موضوع امکان پذیر است!؟
حضرت موسى به ایشان فرمود: من پناه به خدا می برم که از افراد نادان باشم! من رسول خدا می باشم. چگونه با دستور خدا معارضه می نمایم!؟ سپس به آنان فرمود: آیا نطفه اى که از مرد و زن خارج می شود میت نیستند، در صورتى که وقتى این دو میت با یکدیگر ملاقات کردند خدا به وسیله این ملاقات یک بشر صحیح و سالمى ایجاد می نماید. آیا چنین نیست که دانه اى که شما براى زراعت به زمین خود می پاشید باد می کند و متعفن و میت می شود. بعدا خداى توانا آن را به قدرت کامله خود زنده می کند و این گونه سنبله هاى نیک منظر از آنها خارج می گردد. و نیز اینگونه درختان بلند قامت و خوش منظر به وجود می آید و... (هنگامى که خداى علیم اوصاف آن گاو را شرح داد) یک چنین گاوى را نیافتند مگر همان گاو که نزد آن جوان نیک رفتار بود. هنگامى که راجع به بهای آن گاو با آن جوان گفتگو کردند او گفت: من پر پوست این گاو طلا می خواهم. وقتى آنان نزد موسى آمدند و جریان را شرح دادند فرمود: چون چاره اى در کار نیست باید آن را خریدارى نمائید. سپس ایشان آن گاو را خریدند و ذبح کردند و گفتند: یا نبى الله! اکنون چه دستورى می دهى؟ پس از آن خداى توانا به حضرت موسى وحى کرد: جسد آن قتیل را به بعضى از جسد آن گاو بزنید. آنان دم گاو را به جسد آن قتیل زدند. وقتى زنده شد به او گفتند: اى فلان؟ چه کسى تو را کشت؟ وى گفت: همین پسر عمویم که جنازه مرا نزد موسى آورده مرا کشته است.
حضرت عسکرى (ع) در تفسیر آیه "و اذ قال موسى لقومه" فرمود: وقتی که مقتول زنده شد گفت خداوندا از تو می خواهم که مرا با دختر عمویم در دنیا باقى گذار که با خوشى و خرمى از زندگانى بهره مند شویم و جزاء و کیفر دشمنان و حسودان را بده و روزى پاکیزه و زیادى به من عطا فرما. خطاب به موسى رسید که به او بگو پیش از کشته شدن او شصت سال از عمرش باقى بود هفتاد سال دیگر به آن افزودیم و یکصد و سى سال عمر با خوشى و سلامت به او عطا نمودیم که در این دنیا با دختر عمویش زندگى کرده با هم بمیرند و در آخرت با هم به بهشت بروند.
چند نکته قابل توجه:
از داستان بقره بنى اسرائیل که این سوره مبارکه به همین مناسبت به سوره ی بقره نامیده شده است چند نکته باعث جلب توجه می شوند و براى انسان عاقل بهترین پند و اندرز خواهند بود:
یکم خدائى که به وسیله جسد و دم آن گاو مرده می تواند جسد مقتول را زنده نماید به طور مسلم فرداى قیامت هم می تواند بشر را براى حساب زنده کند. بنابر این، موضوع معاد براى شخص منصف هیچ گونه استبعادى نخواهد داشت.
دوم: خداى توانا جسد انسان مرده را به وسیله دم گاو مرده زنده می کند تا براى مردم معلوم شود تنها مؤثر در موجودات ذات مقدس او می باشد و اسباب در مقابل قدرت او هیچگونه مدخلیتى ندارند.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 306
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 302
میرزا حسن مصطفوی- تفسیر روشن- جلد 1 صفحه 365
محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد 1 صفحه 169
سيد محمدابراهيم بروجردى- تفسیر جامع- جلد 1 صفحه 186
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 220
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها