دیدن آتش جهنم
فارسی 3055 نمایش |در حدیثى شریف آمده است: «اى پسر آدم! اگر از دنیا چیزى را خواهانى که بسنده ات باشد و تو را کفایت کند، ساده ترین چیز در آن تو را بسنده است، و اگر خواهان چیزى هستى که بسنده ات نباشد، هر چه در آن است براى تو کافى نیست.» و در حدیثى دیگر از رسول الله (ص) آمده است: «پسر آدم مى گوید: مال من مال من است، و چیزى از مال تو از آن تو نیست مگر آنچه مى خورى و آن را نابود مى کنى، یا مى پوشى و کهنه مى کنى، یا به صدقه مى دهى و به صورت خوب مصرف مى کنى.» آن کس که تلاش در سیر کردن آزمندى و فزون خواهى خود مى کند، پیش از آن که به یک دهم از حرص خود صورت تحقق بخشد، به دیدار گور خویش مى رود، آیا داستان دارندگان میلیونها را شنیده اى؟ آیا در این اندیشیده اى که به چه سبب در آن مى کوشند که در عین داشتن دهها برابر نیازمندى خود باز هم به مال بیشترى از دنیا دسترس پیدا کنند؟! پیوسته، به گمان خویش، در میان راه جاى دارند، بدان سبب که مى خواهند به بزرگترین رقم دسترس یابند، در صورتى که ارقام پایان ندارد، یکى از آنان به من گفت: نمى دانم چه اندازه مالکم، و دیگرى مى گفت: سبب تلاش شدید او دست یافتن به ثروت نیست، بلکه مى خواهد در آن بر دیگرى پیشى گیرد، و چون به او گفتم: تا کى؟ گفت: همیشه ثروتمندترى از من وجود دارد، پس پیوسته در کار جستجو براى دست یافتن به بیشترم! و همین آن فزون بالى (تکاثر) است که بر مشاعر آدمى مستولى مى شود و جایى براى اندیشیدن درباره آخرت باقى نمى گذارد.
خداوند در قرآن کریم با لحنى ملامت بار مى فرماید: «ألهاکم التکاثر؛ تفاخر و مباهات بر یکدیگر شما را از خدا و قیامت به خود مشغول داشت.» (تکاثر/ 1) هنوز هم مردمان به بزرگان از دنیا رفته خود فخر مى کنند، و با کسانى که خاک شده اند به تکاثر نسبت به یکدیگر مى پردازند، و چنان مى پندارند که از مردگان کارى براى اصلاح دین و دنیاى ایشان ساخته است.
امام امیرالمؤمنین (ع) پس از خواندن این آیات چنین گفت: «وه! که چه مقصد بسیار دور و زیارت کنندگان بى خبر و در خواب غرور و چه کارى دشوار و مرگبار. پنداشتند که جاى مردگان تهى است، حالى که سخت مایه عبرتند. لیکن عبرت گیرنده کیست؟ از دور جاى دست به مردگان یازیدند و به آنان نازیدند. آیا بدانجا مى نازند که پدرانشان خفته اند، یا به کسان بسیارى که در کام مرگ فرو رفته اند؟ خواهند کالبدهاى خفته بیدار شود، و جنبشهاى آسوده در کار. حالى که مایه پند باشند بهتر است تا وسیله فخر و بزرگوارى، و در آستانه خواریشان فرود آرند خردمندانه تر تا نشاندن در سریر بزرگوارى. با دیده تار بدانها نگریستند، و نابخردانه نگریستند که چیستند.» از عبرتهاى تاریخ است آنچه راویان از سرنوشت آن فزونى بالان و فخر فروشان به یکدیگر گفته اند، قتاده گفته است: آنان مى گفتند که ما از بنى فلان بیشتریم، و از بنى فلان نیرومندتر، و هر روز بر زمین مى افتادند و مى مردند تا همگى از میان رفتند، و چنین بودند تا همگان از اهل قبور شدند.
آدمى پیوسته در آن مى کوشد تا مال و فرزند بیشتر پیدا کند، تا به جایى مى رسد که همه نیروهاى او رو به کاستى مى رود، و چون به آرزوى خود رسید به نازیدن به در گذشتگان مى پردازد و به ساکنان گورهاى کهنه تکاثر مى کند. چه چیز آدمى را از دیدار حقیقت باز داشته و او را به گمراهى کشانیده؟! چرا از مردگان قوم خود پند نمى گیرد و نمى گوید که من نیز پس از ایشان خواهم رفت، و بهتر آن است که از مشغول شدن به دنیا خوددارى کنم، بدان سبب که مى دانم که من هم به منازل گذشتگان در خواهم آمد! آدمى پیوسته در غفلت خود باقى است و به نازیدن به داراییهاى نابود شده دنیا مشغول، تا آن گاه که گورستانها را دیدار کند، و خانه وحشت خویش را تاریک و روشن ناشده با چراغهاى صلاح و فلاح ببیند، که دیگر در آن روزنه مال براى او سودى دارد و نه فرزند، و نه بزرگى به کار او مى آید و نه شرف و افتخار دنیایى: «حتى زرتم المقابر؛ تا آنجا که به زیارت و دیدار قبرها رفتید، و قبور مردگان خود را برشمردید.» (تکاثر/ 2)
در حدیث به جا مانده از امام صادق (ع) آمده است که: «چون مرده را در گور نهند، شخصى در برابر او تجسم پیدا کند و به او گوید: ما سه تا بودیم: یکى روزى تو که با رسیدن اجلت بریده شد، و یکى کسانت که پشت به تو کردند و پى کار خود رفتند، و من عمل توام که با تو بر جاى ماندم، و من از هر سه براى تو زحمت کمتر داشتم.» شاید تعبیر به «حتى تا» دلیل بر آن است که تکاثرى که براى دارنده آن زیانبخش است، به مرگ پیوستگى دارد، پس اگر صاحب آن پیش از مرگ توبه کند، براى او سودمند خواهد بود، و نیز بر آن دلالت دارد که تکاثر تا زمان مرگ صاحب آن را به خود مشغول مى دارد، پس بر ما واجب است که خود را تسلیم آن نکنیم، و به این که خدا به دیگران چه اندازه مال و فرزند بخشیده است نظر نداشته باشیم، بلکه در امور دنیا کسانى را طرف توجه قرار دهیم که از ما پایین ترند، و در امور آخرت به کسانى که برتر از خودمان هستند نظر داشته باشیم، و خداى تعالى گفته است: «و لا تمدن عینیک إلى ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحیاة الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و أبقى؛ و زنهار چشم مدوز به آنچه از زینت زندگى دنیا به گروهى از آنان داده ایم، تا آنها را در آن امتحان کنیم، و روزى پروردگار تو بهتر و پایدارتر است.» (طه/ 131)
پرسشى که پیش مى آید چنین است: چرا گفت «زرتم المقابر؛ تا كارتان [و پايتان] به گورستان رسيد.» (تکاثر/ 2) که به آن چنین پاسخ داده اند: بدان جهت که اعراب چون کسى بمیرد، مى گویند: «زار قبره» یعنى به دیدار گور خود رفت، و ظاهرا این تعبیر بیان کننده این مطلب نیز هست که آن که مى میرد نابود نمى شود، بلکه همچون زایرى از یک جهان به جهان دیگر مى رود. گفته اند: معنى دیدار مقابر، نازیدن به مردگان و حجت آوردن از زیادى شماره آنان در تأیید بزرگوارى زندگان است، و به همین جهت بعضى از مفسران گفته اند که زیارت قبور کار مهمى است و آدمى را به یاد مرگ مى اندازد، و او را به زهد ورزیدن در کارهاى دنیا بر مى انگیزد، و از پیامبر اسلام (ص) روایت کرده اند که گفت: «شما را از دیدار گورها منع مى کردم، پس به زیارت گورها بروید که سبب زهد در دنیا و یاد کردن از آخرت است.» و اسلام مردمان را به یاد کردن از مرگ بر مى انگیزد، که بخشى از آن نتیجه اى از دیدار مقابر است، و حتى در حدیثى به جا مانده از امام باقر (ع) آمده است: «یاد کردن از مرگ انسان را در دنیا زاهد مى کند.» و چون از پیامبر (ص) پرسیدند که: زیرکترین مؤمنان کیست؟ گفت: «آن که بیشتر به یاد مرگ باشد و آماده دیدار آن.»
اما آنچه مانع آدمى از مشغول شدن به فزونى بالى مى شود، ترس او است از این که هنگام دیدار گور خود پروردگارش را ملاقات کند و با اعمالى که کرده است روبرو شود. در آیه بعد آنها را با این سخن مورد تهدید شدید قرار داده، مى فرماید: «کلا سوف تعلمون؛ چنین نیست که شما مى پندارید و با آن تفاخر مى کنید، شما به زودى نتیجه این تفاخر موهوم خود را خواهید دانست.» (تکاثر/ 3) و علم از شک مى کاهد، به همان گونه که بیم دادن از تلهى و مشغول شدن به دنیا شخص را باز مى دارد، و این آیه آژیرى از پروردگار عالم است به این که چنین فزونى بالى سودى براى آدمى ندارد. بدان سبب که میل و هوس تکاثر سخت در جان آدمى نفوذ دارد، و در استقرار و ثبات انسان بسیار مؤثر است، و هیچ چیز همچون فخر انسان را هلاک و همچون تکاثر گمراه نمى کند، بار دیگر آژیرى در پى آژیر گذشته، براى تاکید مى افزاید: «ثم کلا سوف تعلمون؛ سپس چنین نیست که شما مى پندارید، به زودى خواهید دانست.» (تکاثر/ 4) بر انسان است که با یاد کردن از مرگى که لذات را از میان مى برد و جماعتها را پراکنده مى سازد، به اصلاح خود بپردازد و از پرداختن به تکاثر خوددارى ورزد، تا این که در هنگام روبرو شدن با مرگ گرفتار پشیمانى نشود. بعضى گفته اند که: این آیه تنها تأکیدى براى آیه پیش از آن است، و در صورتى که بعضى دیگر آن را یادآور عذاب آخرت مى دانند، آیه پیش از آن را مربوط به عذاب دنیا مى شمارند که در هنگام مرگ و پس از آن در قبر و در ایام برزخ و تا روز رستخیز آدمى گرفتار آن است.
یقین و درجات آن
اگر انسان بداند که پرداختن به تکاثر چه بر سر او خواهد آورد، هرگز به این کار نخواهد پرداخت، بدان سبب که دانش و معرفت مایه بیم و خشیت خواهد شد، و پروردگار ما گفته است که: «إنما یخشى الله من عباده العلماء؛ بندگان داناى خدا از او مى ترسند.» (فاطر/ 28) ولى پرده هاى شک و غفلت و شهوت بیناییهاى حاصل از علم و یقین را مى پوشاند و آنها را از تأثیر مى اندازد: «کلا لو تعلمون علم الیقین؛ این چنین نیست که شما تفاخر کنندگان مى پندارید اگر شما به آخرت ایمان داشتید و با علم الیقین آن را مى دانستید هرگز به سراغ این امور نمى رفتید و تفاخر و مباهات به این مسائل باطل نمى کردید.» (تکاثر/ 5)
هنگامى که نفس آدمى به راهنمایى خدا تسلیم شود، ایمان خواهد آورد، و چون از شک و گمان رهایى یابد به یقین خواهد رسید، و یقین را درجاتى است، و انسان را هیچ چیز برتر و بزرگتر از یقین نیست، و در حدیثى به جا مانده از امام باقر (ع) چنین آمده که در این باره گفته است: «آن اسلام است، و ایمان یک درجه برتر از اسلام، و تقوى یک درجه برتر از ایمان، و یقین یک درجه بالاتر از تقوى است، و هیچ چیز کمتر از یقین میان مردمان تقسیم نشده است»، راوى حدیث گوید: از او پرسیدم که این یقین چیست؟ گفت: «توکل به خدا و تسلیم به خدا و خرسند بودن به قضاى خدا و تفویض همه چیز به او.» چنان که مشاهده مى شود، امام بالاترین و شریف ترین درجه ایمان را یقین دانسته است، و این خود دلیل بر آن است که یقین عبارت است از پاکى دل از پلیدى شرک و شک و گمان و دیگر وسوسه ها و تحریکهاى شیطان.
در حدیثى دیگر یقین به چیره شدن بر ترس از آفریدگان تفسیر شده. امام صادق (ع) گفت: «هیچ چیز نیست مگر این که آن را حدى و تعریفى است»، پس راوى گفت: تعریف توکل چیست؟ امام (ع) گفت: «یقین» و پرسنده پرسید: پس تعریف یقین چیست، و امام (ع) گفت: «این که شخص با ترسیدن خدا از هیچ چیز نترسد.» آدمى به درجه یقین نخواهد رسید مگر پس از بالا رفتن از پله هاى نردبان تسلیم و ایمان و تقوى که همه آنها مستلزم انجام دادن عمل صالح و خالص براى خدا بودن بیشتر و پراکنده شدن بر دیگر اندامهاى بدن و جوانب نفس است، و حتى پس از رسیدن به یقین لازم است شخص سخت بکوشد تا از شر شک و ریب پیدا کردن از طریق تفکر و تعلم و دعا رهایى یابد. آیا نمى دانى که چون ابراهیم از پروردگار خود خواست که زنده شدن مردگان را به او بنماید، و خدا به او گفت: «أ و لم تؤمن؛ مگر ایمان نیاورده اى؟» و در جواب گفت: «بلى ولکن لیطمئن قلبی؛ چرا ولى براى آن مى خواهم که قلبم اطمینان پیدا کند.» (بقره/ 260) در صدد دست یافتن به چنین یقینى بود. در دل او ذره اى شک وجود نداشت، ولى بنابر حدیثى منقول از امام رضا (ع) «از خدا خواستار یقین بیشتر بود.»
بعضى از دانشمندان براى یقین سه درجه قایل شده اند:
الف: علم الیقین، و مثال آن همچون علم یقین کسى نسبت به وجود آتش است از آن روى که روشنى یا دود آن را مى بیند.
ب: حق الیقین، و آن علم به وجود آتشى است که با چشم دیده مى شود.
ج: عین الیقین، همچون یقین کسى که آتش را لمس و گرمى آن را احساس کند. و این (بدان گونه که به نظر مى رسد) چیزى جز مثالها نیست، چه گاه مى شود که یقین کسى که وجود آتش را از روى علایم آن مى پذیرد، بیش از یقین کسى باشد که آن را با دست خود لمس مى کند، بدان سبب که قلب او براى دریافت حقیقت آتش آمادگى بیش از آن شخص دیگر دارد. و چنین است که پزشک از حالت مریض و خصوصیت بیمارى او بیش از خود بیمار آگاهى دارد، و به همین سبب در حدیث آمده است: «چه بسا مى شود که کسى فقه و فهم را به نزد کسى مى برد که از او فقه و فهم بیشتر دارد»، و شک در آن نیست که در میان مسلمانان اواخر کسانى وجود دارند که یقین آنان به راستى رسالت از بعضى از معاصران پیامبر و اصحاب او بیشتر است، و این همه بدان سبب است که یقین علم محض نیست بلکه روحى در قلب است که شخص را به علمى که به دست آورده مطمئن و آرام مى سازد، چنان که در ایمان و تقوى نیز چنین است، و به تعبیرى دیگر یقین (چنان که در آغاز سخن گفتیم) نقطه تلاقى علم با اراده است، به همان گونه که ایمان تسلیم شدن به علم و اذعان کردن به آن، و عزم کردن قلب بر قبول مشاهدات علم است به هر قیمت که لازم باشد، و این تنها با ظاهر شدن نشانه هاى حقیقت میسر نمى شود، بلکه نیز باید نفس آن را تصدیق کند و به آن آرام گیرد، و از همین روى یقین مؤمن به غیب شدیدتر از علم شخص کافر به مشاهده و شهود است، و یقین بعضى از کسان به جایى مى رسد که با همه اندامهاى خویش با غیب زندگى مى کنند، و امیر ایشان امام على (ع) گفته است: «اگر پرده ها برداشته شود، چیزى بر یقین من افزوده نخواهد شد»، و در صفت مؤمنان گفته است: «پس ایشان و بهشت همچون کسى باشند که آن را دیده و متنعم شده است، و حال ایشان و دوزخ همچون حال کسى است که آن را دیده و عذاب آن را چشیده.» در کافى، از محمدبن یحیى، از احمدبن محمد و على از پدرش، از ابن محبوب، از ابومحمد الوابشى و ابراهیم بن مهزم، از اسحاق بن عمار آمده است که گفت: از ابو عبدالله (ع) شنیدم که مى گفت: «رسول الله (ص) براى گزاردن نماز صبح با مردم به مسجد آمد، و چشمش در مسجد به جوانى افتاد که مضطرب مى نمود و سرش فرو افتاده بود و رنگى زرد و جسمى نحیف داشت و چشمهایش به گودى افتاده بود، پس به او گفت: اى فلان، چگونه صبح کردى؟ گفت: یا رسول الله، با یقین صبح کردم، و رسول الله از قول او دچار شگفتى شد و گفت: هر یقینى را حقیقتى است، پس حقیقت یقین تو چیست؟ گفت: یقین من همان چیزى است که مرا اندوهگین ساخته است، و شب مرا بیدار نگاه داشته و جگرم را تشنه کرده است پس خودم را از دنیا کنار کشیدم و به زهد پرداختم و چنان است که به عرش پروردگارم نگاه مى کنم که براى رسیدن به حساب بندگان نصب شده است، و آفریدگان به محشر آمده اند در حالى که من نیز در میان ایشانم، بهشتیان را مى بینم که در بهشت بر تختها نشسته و به خوشى با یکدیگر سخن مى گویند و از نعمتهاى خدا بهره مند مى شوند، و نیز چنان است که گویى دوزخیان را در جهنم معذب و به حال فریاد کشیدن مى بینم، و گویى اکنون بانگ اشتعال آتش را در گوشهاى خود مى شنوم. پس رسول الله (ص) گفت: این بنده اى است که خدا قلب او را به نور ایمان روشن کرده، و سپس به او گفت: بر آن حال که دارى ملازم باش، و آن جوان گفت: یا رسول الله! از خدا بخواه که مرا شهید شدن در راه تو نصیب کند، و پیامبر (ص) دعا کرد، و او بعد از شهید شدن نه نفر از یاران رسول الله دهمین ایشان بود.»
کافر دوزخ را به چشم خود مى بیند، و آن را با اندامهاى خود لمس مى کند، و به علم یقین مى داند که به آن خواهد رفت، و این که خود در گمراهى آشکار بوده است، در صورتى که مؤمن با بصیرت قلبى آن را مى بیند و به آن یقین پیدا مى کند: «لترون الجحیم؛ شما قطعا جهنم را خواهید دید.» (تکاثر/ 6) این جمله، کلامى از نو است، و لام در آن لام قسم است، مى فرماید: سوگند مى خورم که به زودى جحیم را که جزاى این مفاخرت است خواهید دید. دیگران اینطور تفسیر کرده و استدلال کرده اند به اینکه جمله "لترون الجحیم" نمى تواند جواب حرف "لو" باشد، چون این حرف امتناع را مى رساند، بر سر هر جمله در آید مى فهماند مضمون این جمله نشدنى است، و رؤیت هر چیزى به معناى تحقق وقوع آن است، و جواب نشدنى، شدنى قرار نمى گیرد. و این تفسیر مبنى بر این است که مراد از رؤیت جحیم، رؤیت آن در قیامت باشد، و آیه شریفه بخواهد به مضمون آیه «و برزت الجحیم لمن یرى؛ و جهنم براى هر بیننده اى آشکار مى گردد.» (نازعات/ 36) اشاره کند، و این خیلى مسلم نیست، بلکه از ظاهر کلام بر مى آید که مراد از دیدن جحیم، دیدن آن در دنیا و قبل از قیامت و به چشم بصیرت است، منظور رؤیت قلب است، که به طورى که از آیه زیر استفاده مى شود خود از آثار علم الیقین است، «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض و لیکون من الموقنین؛ و این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان مى دهیم (تا چنین و چنان شود و) تا از صاحبان یقین گردد.» (انعام/ 75) و این رؤیت قلبى قبل از قیامت است، و براى مردمى که سرگرم مفاخرتند دست نمى دهد، بلکه در مورد آنان امرى ممتنع است، چون چنین افرادى ممکن نیست علم الیقین پیدا کنند.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 602
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 18 صفحه 293
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 27 صفحه 276
سید عبدالحسین طیب- أطیب البیان- جلد 14 صفحه 219
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 15 صفحه 256
سید محمود علائى طالقانى- پرتوى از قرآن- جلد 4 صفحه 243
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها