دین و اخلاق از دیدگاه هانس کونگ (پست مدرنیته)
فارسی 5733 نمایش |نقش دین در پست مدرنیته
هانس کونگ معتقد است که در برابر «پریشانى هاى جدید» که بصیرت آدمى را به تیرگى مى کشاند، نباید دین را نادیده گرفت. در این باره چنین مى گوید: «به دید من اگر بخواهیم در مواجهه با معضلات اساسى دنیاى مدرن برون شویى بیابیم راهى جز این نداریم که بر خلاف بسیارى از متفکران پیشرو از هایدگر گرفته تا پوپر و اندیشه وران چپ جدید پرسش راجع به دین را در بین الهلالین قرار ندهیم و نادیده نگیریم، بلکه باید آن را به همراه هر چیز دیگرى به نحو پست مدرن مطمح نظر قرار دهیم.» کونگ در ادامه مى گوید: «مقصود من از دین، نوعى نیروى سرمدى غیر تاریخى نیست. من آن را جلوه یک واقعیت فرا تاریخى و فرا اجتماعى مى دانم که تحقق تاریخى و اجتماعى دارد. مثل هر چیز دیگرى، از معمارى تا سیاست، دین هم نیازمند تحلیل و بررسى جدى است اگر که بخواهیم اصولا درک و فهمى از "موقعیت فکرى و فرهنگى عصرمان" داشته باشیم. در انجام چنین تحلیلى این دونکته را باید مدنظر قرار دهیم:
۱. بحران فکرى و فرهنگى روزگار ما که از جنگ جهانى اول آشکار شد و کسانى چون یاسپرس و دیگران آن را تشخیص دادند به طور قطع با بحران دینى ملازم است.
۲. دیگر اینکه بدون تشخیص و حل بحران دینى هیچ تشخیص و راه حلى براى وضعیت فکرى و فرهنگى عصرمان به موفقیت نخواهد نرسید و هچ رأى و نظر روشنى امکان پذیر نخواهد بود.»
هانس کونگ این سؤال را مطرح مى کند که آیا این صرفا نوعى نگرش نومحافظه کارانه و واکنشى نیست؟ در پاسخ به این پرسش مى گوید: «در این مورد باید در برابر ضدیت جهانى با مدرنیسم مقاومت کرد... متألهان باید دقت کنند که در انتقام از شعار "مرگ خدا" (که اکنون دیگر شیوع ندارد) شعار "مرگ مدرنیته" را مطرح نکنند، به پروژه مدرنیته باید حرمت نهاد.»
او در عین حال بر آن است که مدرنیسم مدافعه جویانه، نسخه اى از روشنگرى یا به تعبیر دیگر «روشنگرى سخت و قاطع» هم قادرنیست بحران مدرنیته را حل کند. نواقص و عیب هاى علم و عقل ابزارى و ویرانگرى هاى بزرگ حاصل از تکنولوژى را نمى توان به صرف توسل به علم و تکنولوژى بیشتر برطرف کرد. در ادامه مى گوید: «پس از همه تشخیص ها و پیش بینى هاى فویرباخ، مارکس و نیچه، مرگ دین که در مدرنیته انتظار مى رفت رخ نداده است بلکه بیشتر ایمان کودکانه و خام دستانه بسیارى از افراد مورد پرسش واقع شده است. نه دین بلکه مرگ آن، پندار بزرگ بوده است. دین همچنان در جوامع غرب حضور دارد و نیز در عرصه عمومى، بر خلاف همه نظریه هاى کارکردى که قائل به رانده شدن دین به قلمرو امور صرفا شخصى و خصوصیند. در شرق و غرب، شمال و جنوب، در فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها، در مباحث تحقیقى و در رسانه ها، در گروههاى کوچک جوانان و روشنفکران و اجتماعات ساده، و در حرکت هاى بزرگ دینى سیاسى، از لهستان تا آمریکا، از اسرائیل تا آفریقاى جنوبى، از ایران تا فیلیپین دین حضور دارد.
جهان نگرى علمى و جهت دهى دینى به واقعیت، تعهد سیاسى و ایمان دینى لا اقل در جوامع پیشرفته غرب دیگر با یکدیگر ناسازگار انگاشته نمى شوند. پس از جریان هاى کم عمر دهه هاى پنجاه، شصت و هفتاد خیلى ها به روشنى متوجه شده اند که در "زمانه عسرت" آنچه مسأله است نه صرفا "فراموشى وجود" (به تعبیر مارتین هایدگر) بلکه فراموشى خداست، "کسوف خدا" (به تعبیر مارتین بوبر). انسان تک بعدى نمى تواند بعد متعالى براى خود فراهم کند و بدون وجود متعالى (transcendence) تعالى یافتن، و "اصل امید" چیزهایى تهیند و فاقد معنا و پایه و اساس و طراحى "استراتژیک" آینده فقط به مدد فرمولهاى ریاضى، امروزه حتى ازسوى اقتصاد دانان اهل فکر صرفا یک خرافه ذهنى محسوب مى شود.»
طراحان اکنون محتاج به آنند که به الگوهاى رفتار اجتماعى نیز توجه داشته باشند. مى بینیم که حتى نظریه پرداز سیستم هاى تحلیلى دقیقى چون نیکلاس لوهمن در مورد حوزه هایى از زندگى که اکنون به واسطه جریان سکولاریسم یا دنیوى شدن مستقل و قائم به خود شده اند، مى گوید: «آنها فاقد محتواى دینیند و به همین خاطر داراى ساختارهایى هستند که تناقض و ناسازوارى درونى دارند مگر آنکه بتوانند بر حسب مقولات دینى از نو صورتبندى شوند. به نحو مشابه جامعه شناس آمریکایى مثل دنیل بل معتقد است که در مواجهه با "تناقض هاى فرهنگى سرمایه دارى"، بنیانهاى اخلاقى جامعه سکولار را فقط با احیاى خودآگاهى دینى مى توان ترمیم کرد: «احیاى بزرگ: دین و فرهنگ در عصر پسا صنعتى.» دو شق وجود دارد: در انتظار خدا بودن یا در انتظار پوچ و بى معناى گودو.»
دسته بندى نظرات هانس کونگ در باب مدرنیته
هانس کونگ در ادامه، نظراتش را در این باب بدین صورت دسته بندى مى کند. مدرنیته نه چنانکه نومحافظه کاران مى گویند یک «برنامه پایان یافته» است (چون به هرحال خانه مدرنیته کامل نشده است)، و نه چنانکه هابرماس مى گوید یک «پروژه ناتمام» (خانه مدرنیته با دو جنگ جهانى لا اقل درمورد فاشیسم و استالینیسم تا دیوارهاى اصلى آن سوخته است)، بلکه مدرنیته خود را در تحول و دگرگونى مى یابد، پارادایمى است که کهنه شده و باید بر بنایى نو ساخته شود:
1ـ باید قدرت نقادى روشنگرى را در تقابل با هر نوع تعدى اجتماعى و ابهام اندیشى و جمود حفظ کرد.
2ـ اما در عین حال باید تقلیل گرایى مدرنیته را رد کنیم و به سطوح عمیق تر معنوى و دینى توجه داشته باشیم. باور خرافى مدرنیته به عقل، علم و پیشرفت را هم باید رد کنیم و نیز نیروهاى خود مخربى که این باور خرافى در طول تاریخ افسارشان را گسیخت. (از جمله ملیت پرستى، استعمار و جهان گسترى)
3 ـ بالاخره اینکه باید از مدرنیته فراتر برویم و به فراسوى آن حرکت کنیم. باید در چارچوب پارادایمى از پست مدرنیته آن را مورد بازاندیشى قرار دهیم که در آن ابعاد سرکوب شده و واپس رانده شده از جمله دین اثرى نو و عمیق خواهند داشت.
هانس کونگ در اینجا به یورگن هابرماس، تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر اشاراتى دارد که حاوى نکات جالب توجهى است و دیدگاههاى او را بیشتر باز مى کند. او در ادامه مطلب قبلى مى گوید: «بنابراین مایه تأسف است که در این مسأله، یورگن هابرماس آخرین نماینده برجسته نظریه انتقادى مکتب فرانکفورت بصیرت ها و نگرش هاى محورى استادانش در فرانکفورت را مورد بررسى و تحلیل و بسط و گسترش بیشتر قرار نمى دهد. در اینجا به ویژه کار ماکس هورکهایمر به یاد مى آید که در مواجهه با معضلات و دشواریهاى مدرنیته بر خلاف دوستش تئودور آدورنو، براى یافتن یک منبع مستقل بصیرت به تجربیات زیبایى شناختى هنر مدرن پناه نبرد بلکه به طور جدى با مسأله دین روبرو شد.» او هم مثل آدورنو در خانواده اى یهودى به دنیا آمد و یهودى بار آمد اما در برخورد با جریان آدم سوزى توسط نازیها نمى توانست به ایمان قدیم پدرانش بازگردد. هورکهایمر تأثیر پذیرى مذهبیش از کتاب مقدس عهد عتیق در تحریم تصاویر و نقادى کانت در باب معرفت و نیز لاادرى گرى مدرن نمى توانست سخنى ایجابى درباره چیستى وجود مطلق (the Absolute) بگوید و نگفت. اما تا آخر عمرش عقیده داشت:
1- که بدون وجودى به کلى دیگر، بدون «الهیات»، بدون ایمان به خدا هیچ معنایى در زندگى نیست که از صیانت نفس محض فراتر رود.
2- که بدون دین هیچ تمایز معتبرى میان حقیقت و خطا، عشق و نفرت و اخلاق و بى اخلاقى نمى توان یافت.
3- که بدون «وجودى به کلى دیگر» شور و اشتیاق به عدالت کامل تحقق نخواهد یافت و در پایان قاتلان و تبهکاران بر مظلومان و بیگناهان تفوق خواهند داشت.
4- که بدون خداوند «نیاز ما به تسلى» (تعبیرى از هابرماس) هیچگاه برآورده نخواهد شد. آیا مثلا فلسفه در اینجا همچنان به دین نظر خواهد داد؟ حق با فیلسوف فرانسوى امانوئل لویناس یک یهودى معتقد است که مى گوید: «دین بهتر مى داند. دین معتقد است که بهتر مى داند، من معتقد نیستم که فلسفه بتواند تسلى بخش باشد. تسلى بخشیدن یک کارکرد کاملا متفاوت است: یک کارکرد دینى است.»
مفهوم «پارادایم» و تغییر در پارادایم ها
هانس کونگ در کتاب الهیات براى هزاره سوم به طور مفصل از مفهوم «پارادایم» و تغییر در پارادایم ها سخن مى گوید و چنانکه تصریح مى کند، در این باب مرهون کتاب مهم و کلاسیک توماس کوهن یعنى ساختار انقلابهاى علمى است. بعد از شرح و بیان نظر کوهن درباره پارادایم ها آن را در مورد الهیات به کار مى برد. کونگ در ابتداى بحث خود درباره پارادایم که معناى آن را خود بیان مى کند، چنین مى گوید: «فرضیات و تئوریهاى محورى نو در علوم طبیعى (یا تجربى) نه صرفا به واسطه تحقیق پذیرى تجربى چنان که پوزیتیویست هاى مکتب وین گمان مى کردند، پدید مى آید و نه صرفا از طریق ابطال پذیرى چنانکه کارل پوپر از اصحاب عقل گرایى انتقادى مى انگاشت.
هر دو نظر بیش از حد مکانیکیند. کشفیات جدید، در یک فرایند به غایت پیچیده و معمولا طولانى شکل مى گیرند که در آن یک الگوى تبیین یا «پارادایم» معتبر جدید جایگزین پارادایم پیشین که قبلا معتبر بود مى شود. این فرایند یا جریان تغییر و جایگزینى در پارادایم ها نه کاملا عقلى است و نه کاملا غیر عقلى و در هر حال، بیشتر انقلابى است تا تحولى. این یک تغییر پارادایمى است. این نظریه را مورخ علم و فیزیکدان آمریکایى توماس کوهن در کتاب ساختار انقلابهاى علمى که اکنون یک اثر کلاسیک در حوزه پژوهش هاى جدید درباره علم محسوب مى شود مطرح کرده است. من خوشحالم تصدیق کنم که این نظریه بود که مرا به درک و فهم جامع ترى از نتایج و پیامدهاى الهیاتى مسائل مربوط به رشد معرفت راهنمایى کرد.»
کونگ مى گوید از مصطلحات کوهن به شکلى محدود و بدون تأکید بر کلمات «پارادایم» یا «انقلاب» استفاده مى کند. مى گوید: «پارادایم که در اصل صرفا به معناى الگو، نمونه و طرحى براى آزمایشهاى بیشتر است معنایى مبهم پیدا کرده است. من ترجیح مى دهم از الگوهاى تفسیر، تبیین یا فهم سخن بگویم. مقصود من از پارادایم همان طور که کوهن تعریف جامعى از آن به دست داد عبارت است از مجموعه کامل اعتقادات، ارزشها، فنون و نظایر اینهاست که اعضاى یک اجتماع مفروض بدانها پایبند هستند.» در فیزیک مى توان میان الگوهاى بزرگ بطلمیوسى، کپرنیکى، نیوتونى و انیشتینى فرق گذاشت.
آیا نمى توانیم تمایز مشابهى در الهیات میان الگوهاى یونانى اسکندرانى، لاتین اگوستینى، قرون وسطایى تومیستى، اصلاح گرایانه (رفورمیستى) و یک یا چندین الگوى تفسیرى انتقادى مدرن قائل شویم؟ این پرسشى است که کونگ مطرح مى کند و پس از طرح و توضیح مفاهیم پارادایم ها یا الگوهاى بزرگ (macro)، متوسط (meso) و کوچک (micro) به شرح دیدگاه مثبت خود در این باره مى پردازد. او با مثالهاى متعدد نشان مى دهد که چگونه در سیر تاریخ علم وقتى یک پارادایم علمى مثلا پارادایم هیأت بطلمیوسى دچار بحران مى شود و دیگر نمى تواند کشفیات جدید را تبیین کند رفته رفته جاى خود را به پارادایمى نو مى دهد. بعد با مثالهایى از تاریخ الهیات مسیحى نشان مى دهد که در الهیات نیز «تغییر پارادایمى» رخ مى دهد.
کار فکرى توماس اکوئیناس به عنوان شاهد مثال او
یکى از شاهد مثالهاى او کار فکرى توماس اکوئیناس است. هانس کونگ در این باره چنین مى نویسد: «چه چیزى باعث شد که توماس اکوئیناس مدرن ترین متأله قرن سیزدهم تصمیم بگیرد براى عقل در نسبت با ایمان، براى معناى لفظى کتاب مقدس در نسبت با معناى استعارى و معنوى آن، براى طبیعت در نسبت با فیض الهى و براى فلسفه در نسبت با الهیات ارزش و اهمیت بالایى قائل شود؟ پاسخ این پرسش، بحران در نظام اگوستینى (Augustinianism) است که پذیرش و رواج پیدا کردن کل آثار ارسطو در اروپاى مسیحى علت آن بود. رواج آثار ارسطو نه تنها به مواجهه با حجم عظیمى از آرا و اندیشه هاى جدید به ویژه در علم منجر شد بلکه آشنایى با فلسفه اسلامى (Arabic) را که آن هم در جهت فلسفه ارسطو بود موجب شد. در این شرایط، الهیات به صورت رشته اى تحقیقى در دانشگاهها درآمد و شکل نوینى پیدا کرد. توماس نیز که از لحاظ روش شناختى آدمى دقیق بود و ذهنى وقاد و جدى داشت در نظام فوق العاده یکپارچه خود جایى براى تفکر افلاطونى اگوستینى یافت. او هرگز درگیر بحث وجدل با افلاطون و اگوستین نشد اما در تفسیر مجدد اندیشه هاى آنان هیچ تردید و درنگى نداشت.»
هانس کونگ به عنوان نمونه دیگرى از تغییر پارادایمى در تاریخ الهیات به قرن شانزدهم مى رود زمانى که مارتین لوتر طرحى نو در الهیات مسیحى درانداخت. چرا؟ «چون دستگاه نظام مند و نظرى فلسفه و الهیات اسکولاستیک (مدرسى) دچار بحران شده بود و این خودبخشى از بحران بزرگترى بود که جامعه و کلیساى قرون وسطاى متأخر را فرا گرفته بود. فلسفه مدرسى با غوطه ور شدن در استدلالها و نتیجه گیریهاى عقلى، حقایق اساسى ایمان و نیز خصلت وجودى آن را مورد غفلت قرار داده بود.»
مقصود از علم متعارف
کونگ تصریح مى کند که آنچه در اینجا به اختصار بیان کرده طرحى کلى از جریان هاى به غایت پیچیده اى است که جامعه متألهان را زیر تأثیر قرار مى دهد. از جمله بازیهاى تاریخ این است که در الهیات نیز درست مثل علوم، خود علم معمول و متعارف به ناگزیر به ضعیف شدن الگوى استقرار یافته مدد مى رساند. این بدین سبب است که علم متعارف هرچه بیشتر به صورت تخصصى شده درمى آید و اصلاح مى شود، اطلاعات اضافى به میان مى آورد که در چارچوب الگوى رایج نمى گنجند. مثلا ستاره شناسان هرچه بیشتر حرکت ستارگان را بر مبناى نظام بطلمیوسى مطالعه کردند مواد و مصالح بیشترى براى رد نظام کیهان شناختى بطلمیوسى فراهم کردند.»
اما مقصود از علم متعارف چیست؟ هانس کونگ در این باره مى گوید: «علم متعارف (normal science) پدیده رایجى است که هم در علوم طبیعى و هم در الهیات وجود دارد با آموزگاران، کتابها و نویسندگان کلاسیک خودش. اعتقاد به این امور از ویژگى هاى علم متعارف است: رشد تراکمى معرفت، حل مسائل (یا معماهاى) باقیمانده و مقاومت در برابر هر چیزى که ممکن است به تغییر یا به حاشیه رانده شدن پارادایم یا الگوى فهم مستقر منتهى گردد.»
نیاز الهیات به پارادایم یا الگوى تفسیرى نوین
هانس کونگ در جاى دیگرى از کتاب مى نویسد: «در الهیات هم بمانند علوم طبیعى وقوف بر یک بحران فزاینده معمولا نقطه عطفى است براى تغییرى محورى در مفروضات اساسى که سابق بر آن معتبر بودند و عاقبت زمینه اى براى یک پارادایم یا الگوى تفسیرى جدید ایجاد مى کنند: آنجا که روشها و قواعد موجود ناموفقند، به جستجو براى یافتن روشها و قواعد جدید مى انجامند.»
«خلاصه آنکه پارادایم یا الگوى تفسیرى به همراه کل مجموعه پیچیده روشهاى متفاوت، حوزه هاى تحقیق و راه حل هاى بى حاصلى که تا کنون بر متألهان شناخته شده است دستخوش تغییر و دگرگونى مى شود. متألهان مى شود گفت خود را به نوع نگرش دیگرى خو مى دهند: نگریستن در بستر و زمینه یک الگوى متفاوت. اکنون چیزهاى بسیارى به ادراک درمى آیند که قبل از این به آنها توجه نمى شد و چیزهایى هم نادیده انگاشته مى شوند که قبلا در معرض دید و توجه بوده اند. بارى، روایتى نو از انسان، جهان و خدا در قلمرو تحقیق و تفکر الهیاتى رواج پیدا مى کند و کل و جزئیاتش در روشنایى متفاوتى ظاهر مى شود.»
هانس کونگ خاطرنشان مى سازد که متأله مصون از خطا نیست و ادعاهایش درباب خطاناپذیرى در زمره ضعیف ترین ادعاهاست. الهیات هرگز نباید به یک نظام بسته تبدیل شود بلکه باید پیوسته در حال نو شدن باشد: «از این رو شخصا برآنم که الهیات مدام باید مورد اصلاح قرار گیرد.» حاصل سخن هانس کونگ به اختصار آن است که الهیات باید بر پایه پارادایم یا الگوى تفسیرى نوین استوار گردد: «فقط الهیاتى که در بستر تجربه معاصر جاى گیرد، فقط یک الهیات کاملا محققانه و دقیقا به همین دلیل، جهانى و روزآمد، فقط این نوع الهیات مى تواند جایگاه خود را در دانشگاه، در میان سایر رشته ها و علوم توجیه و تثبیت کند.»
منـابـع
هانس کونگ- تاریخ کلیسای کاتولیک- ترجمه حسن قنبری- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384
تونی لین- تاریخ تفکر مسیحی- ترجمه روبرت آسریان- تهران- فرزان 1380
لیلی مصطفوی کاشانی- شورای واتیکان دو میعادگاه کلیسای کاتولیک با تجددگرایی- تهران- مرکز مطالعات فرهنگی ـ بین المللی- 1378
مرتضی صانعی- مقاله هانس کونگ; فریادگر کلیسای کاتولیک- مجله معرفت
حسن قنبری- مقاله گفتگو بر پایه اخلاق؛ نگاهی به آثار و اندیشههای هانس کونگ- موسسه گفتگوی ادیان- ماهنامه اخبار ادیان- شماره 4- آبان ماه 1382
متاله معاصر آلمانی- مقاله صلح در سایه گفتگو مروری بر آرای هانس کونگ
حسن قنبرى- مقاله مسیحیت و مدرنیته به روایت هانس کونگ- فصلنامه هفت آسمان- شماره 20
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها