ماجرای صلیب در عهد جدید و قرآن (شخصیت مسیح)
فارسی 3364 نمایش |مقدمه
ماجرای پایان زندگی زمینی عیسی مسیح در اناجیل و قرآن مجید به گونه ای ظاهرا متفاوت مطرح شده است. بر طبق اناجیل حضرت عیسی به صلیب رفته، مدفون شد، اما بعد از سه روز زنده شد و به آسمان رفت و تا کنون زنده است؛ اما مطابق ظاهر آیه ای از قرآن و برداشت رایج از آن، عیسی به صلیب نرفت و کشته نشد، بلکه امر بر یهودیان مشتبه شده است. جدای از تفاوت ظاهری دو نقل، این ماجرا و چگونگی نقل آن در اناجیل، در کل ساختار الاهیات مسیحی تأثیرگذار است؛ زیرا در این نگاه صلیب مسیح نه یک حادثه عادی، بلکه حادثه ای است که در سرشت و سرنوشت انسان و برنامه خدا برای نجات انسان نقشی اساسی دارد. این در حالی است که این ماجرا، هرگونه که بوده باشد، هیچ تأثیر و نقشی در الاهیات اسلامی ندارد. بررسی ماجرای پایان زندگی عیسی در عهد جدید و قرآن مجید و تأثیر آن در الاهیات موضوع این تحقیق می باشد.
اعتقاد مسیحیان درباره پایان زندگی عیسی مسیح
عیسی مسیح به صلیب کشیده شد و کشته و مدفون شد؛ اما سه روز بعد زنده شد و مدتی حواریون و عده ای دیگر او را می دیدند، اما پس از حدود چهل روز به آسمان رفت. او اکنون زنده و نزد خداوند است و روزی بازخواهد گشت. این سخن اعتقاد مسیحیان درباره پایان زندگی عیسی مسیح است که از اناجیل گرفته شده است.
اعتقاد مسلمانان درباره پایان زندگی عیسی مسیح
عیسی مسیح به صلیب کشیده نشد و کشته نیز نشد، بلکه قاتلان او اشتباه کردند و فرد دیگری را به جای او به صلیب کشیدند. خداوند عیسی را به آسمان برد. او اکنون زنده و نزد خداوند است و روزی باز خواهد گشت. این سخن، اعتقاد رایج مسلمانان است که از ظاهر آیه ای از قرآن برداشت شده است.
شخصیت عیسی مسیح در دو دین اسلام و مسیحیت
عیسی مسیح شخصیتی است که در دو دین اسلام و مسیحیت مورد احترام است و هر دو دین او را از بزرگان تاریخ بشریت می دانند؛ اما درباره زندگی و شخصیت او اختلافاتی بین پیروان و متون مقدس این دو دین وجود دارد. یکی از این اختلافات درباره چگونگی پایان یافتن زندگی این شخصیت است: آیا او «کشته شد و زنده شد و زنده است» یا اینکه «کشته نشد و زنده است»؟ برخی از نقادان جدید کتاب مقدس بر اساس مبنایی که دارند هیچ یک از این دو روایت را نمی پذیرند؛ چرا که جهان بینی آنان به گونه ای است که دخالت ماوراءالطبیعه را در طبیعت برنمی تابد و بنابراین وقوع هیچ معجزه ای را نمی پذیرند. برخی از عالمان جدید الاهیات مسیحی، غیر ممکن می دانند انسانی که از لوازم الکترونیکی استفاده می کند معجزات نقل شده در عهد جدید را بپذیرد.
هر دو روایت از پایان زندگی زمینی عیسی معجزه آسا و در نتیجه علم گریزند؛ به این معنا که علم نه می تواند آنها را تأیید کند و نه تکذیب؛ چون علم تجربی فقط در محدوده طبیعت کاربرد دارد و درباره ماورای طبیعت هیچ نظری نفیا و اثباتا ندارد. معجزه، دخالت ماوراءالطبیعه در طبیعت است و هر جا پای ماوراءالطبیعه به میان آید علم باید سکوت کند. جهان بینی مدرن اصل معجزه را انکار می کند، زیرا وجود ماوراءالطبیعه را نمی پذیرد و عالم هستی را محدود به طبیعت می داند؛ البته کسانی قبل از عصر روشنگری بودند که ماوراء را انکار نمی کردند، ولی دخالت آن در طبیعت را نمی پذیرفتند و در نتیجه معجزه را قبول نداشتند؛ اما جهان بینی مسیحیت و اسلام سنتی، مانند جهان بینی بیشتر ادیان جهان، معتقد به وجود ماوراءالطبیعه و دخالت آن در طبیعت هستند و بنابراین معجزه را می توانند و باید بپذیرند.
معتقدان به قرآن و نیز معتقدان به کتاب مقدس باید اعجاز را بپذیرند و ممکن بدانند؛ چرا که متون مقدس آنان معجزات فراوانی را نقل کرده اند. آنچه اناجیل از پایان زندگی زمینی عیسی نقل کرده اند، معجزه است. معجزات علم گریزند و باید آنها را خردگریز دانست نه خردستیز؛ بنابراین پیروان دیگر ادیان، و از جمله مسلمانان، امکان آن را می پذیرند. آیا ممکن است انسان کشته شده و مدفون شده ای پس از سه روز زنده شود و به آسمان رود و تا امروز (که دو هزار سال از آن زمان گذشته است) زنده باشد؟ علم می گوید طبق ابزاری که من در اختیار دارم چنین چیزی ممکن نیست؛ ولی عقل می گوید ممکن است، چون به اموری مربوط است که فراتر از علم و تجربه است؛ بنابراین مسلمان امکان آن را می پذیرد. همین طور فرد مسیحی نیز امکان وقوع این حادثه را می پذیرد که قیافه فردی معجزه آسا عوض شود و در نتیجه امر بر کسانی مشتبه شود، و او به آسمان برده شود و تا کنون زنده باشد.
این معجزه است و برای مسیحیان قابل قبول است؛ چرا که مشابه آن در متون مقدس آنان زیاد نقل شده است. تا اینجا به ظاهر اختلاف چندان عمیق و مهم نیست. برای مسلمانان تفاوتی ندارد که پایان زندگی پیامبرشان چگونه بوده باشد و برای مثال آن حضرت در بستر و به سبب مریضی وفات یافته باشد یا اینکه در میدان نبرد به شهادت رسیده باشد و یا اینکه در شهر مسموم شده و به شهادت رسیده باشد؛ زیرا این امر و چگونگی آن در هیچ یک از اعتقادات و اعمال اسلامی تأثیرگذار نیست. همچنین برای آنان فرقی نمی کند که عیسی کشته نشده باشد و به آسمان رفته باشد، یا کشته شده باشد و زنده شده باشد و به آسمان رفته باشد، یا اینکه کشته شده باشد و زنده هم نشده باشد. مقصود این است که چگونگی پایان یافتن زندگی پیامبر اسلام و نیز هیچ شخصیت دیگری در نظام عقیدتی و عملی اسلام هیچ تأثیری ندارد. البته این رهبران بزرگ که در طول زندگی خود به شیوه های مختلف انسان ها را راهنمایی کرده اند، با انتخاب شیوه مرگ خود نیز می توانند الگویی برای دیگر انسان ها باشند؛ اما این گونه نیست که خود حادثه تأثیری در اصل نظام دین داشته باشد. اما برای مسیحیان حادثه پایان زندگی عیسی این گونه نیست.
این حادثه در نظام الاهیات مسیحی نقشی بسیار محوری دارد. کل اختلاف قرائت اسلامی با قرائت مسیحی از این حادثه به دو جمله برمی گردد: مسیحیان می گویند مسیح کشته شد و مسلمانان می گویند مسیح کشته نشد؛ مسیحیان می گویند مسیح دوباره زنده شد و مسلمانان می گویند کشته نشد که زنده شود. برای مسیحیان دو جمله «کشته شد» و «زنده شد» دو حادثه معمولی نیست. آنان می گویند این دو حادثه اگر به همین صورت رخ نمی داد کل برنامه خدا برای نجات انسان ناتمام می ماند. اگر این دو حادثه را از مسیحیت کنونی حذف کنیم، کل نظام الاهیات مسیحی به هم می ریزد و این دین هویت خود را از دست داده، و به دین دیگری تبدیل می شود.
ابعاد مسئله صلیب
پس مسئله صلیب دو بعد دارد: یکی بعد الاهیاتی و دیگری بعد تاریخی. در بحث مقایسه ماجرای صلیب در قرآن و عهد جدید یا اسلام و مسیحیت باید به هر دو بعد توجه کرد. البته بسیار روشن است که این بعد اول است که اهمیت زیادی دارد و بعد دوم اهمیت چندانی ندارد. در بعد اول بحث به کل نظام اعتقادی کشیده می شود، اما در بعد دوم صرفا بحث این است که ظاهر متون مقدس دو دین یک حادثه تاریخی را به دو صورت متفاوت نقل کرده اند.
البته در مقایسه دو دیدگاه از دو دین و دو متن مقدس قاعدتا پای معیار و میزان و داور بیرونی به میان می آید و بدون تردید در این بحث پای عقل به میان کشیده می شود. اما در رابطه با داوری عقل مسئله ای مطرح است. چه بعد تاریخی و چه الاهیاتی در این بحث از متن مقدس اتخاذ شده است. حال سؤال این است که درباره آنچه از متن مقدس گرفته می شود، عقل چه موقعیت و جایگاهی دارد؟ چه بسا در خود این مسئله مبنایی (که در این بحث تأثیر زیادی دارد) نیز بین پیروان دو دین اختلاف باشد. در اینجا مجال آن نیست که به این مسئله مبنایی بپردازیم. اما در بحث خود، حجیت عقل را به این معنا می پذیریم که اعتقاد و عمل خردستیز در دین پذیرفته نیست، اما اعتقاد و عمل خردگریز اجمالا پذیرفته است. بحث را می توان در دو محور اصلی پی گرفت.
ابعاد عقیدتی و الاهیاتی ماجرای پایان زندگی زمینی عیسی
جایگاه الاهیاتی صلیب در عهد جدید
نویسنده ای مسیحی با برداشت از عهد جدید، اهمیت صلیب و نقش آن را در کل الاهیات مسیحی این گونه توصیف می کند: مهمترین مقصود مسیح از آمدن به این جهان این نبود که برای ما سرمشق باشد و یا تعلیمی بدهد، بلکه این بود که برای ما جان بدهد. مرگ او یک امر اتفاقی یا بر اثر تصمیم بعدی نبود، بلکه مهمترین هدف مجسم شدن بود. مجسم شدن هدف نهایی نبود، بلکه برای این انجام شد که به وسیله مرگ مسیح بر روی صلیب، گمشدگان به نجات برسند. فقره فوق به روشنی نشان می دهد که حادثه صلیب در کل نظام دینی مسیحیت چه جایگاه محوری و اساسی دارد.
این فقره نشان می دهد که هدف نهایی از آمدن مسیح و مأموریت او، همین حادثه بوده است. مسیح با مرگ خود بیش از حیات خود نقش ایفا کرده است. در یک تعریف کلامی دین که برای ادیانی مانند اسلام و مسیحیت اجمالا مورد قبول باشد باید گفت: «دین عبارت است از برنامه خدا برای نجات انسان.» در این تعریف غیر از حرف ربط «برای»، چهار واژه وجود دارد: انسان، نجات، خدا و برنامه. واژه دیگر آن چیزی است که تعریف شد؛ یعنی «دین» که در بحث ما مصداق آن «مسیحیت» است. سخن این است که حادثه صلیب نه تنها با چهار عنوان داخل تعریف، بلکه با پیام اصلی خود مسیحیت ارتباطی ناگسستنی دارد.
انسان
از نوشته های پولس (که الاهیات رایج مسیحی منطبق با آن است) برمی آید که دو حادثه یا دو عمل بسیار مهم در تاریخ زندگی بشر وجود دارد که همچون نقاط عطفی تاریخ زندگی انسان را به چهار (یا سه) دوره تقسیم می کنند. سرشت، جایگاه و قدرت و توان انسان در این چهار دوره متفاوت است. این دو حادثه یکی گناه آدم است و دیگری صلیب مسیح. بر اساس این دو حادثه تاریخ انسان به چهار دوره «انسان قبل از گناه آدم»، «انسان بعد از گناه آدم و قبل از صلیب مسیح»، «انسان بعد از صلیب تا حیات دیگر» و «انسان در حیات دیگر» تقسیم شده است. انسان در ابتدای خلقت پاک و مقدس بود. او دوست خدا بود و مقام فرزندی خدا را داشت و در واقع عضو خانواده خدا بود.
عقل و اراده او سالم و قوی بودند؛ اما با گناه آدم (که گناه بسیار بزرگ و فجیعی بود، چرا که طغیان علیه خدا بود و توبه ای به همراه نداشت) آدم و نسل او سقوط کردند. سرشت و ذات انسان گناه آلود شد. گناه آدم به نسل او به ارث رسید و از آن پس، فرزند آدم هنگام تولد ذاتا گنه کار است. انسان ذاتا به بدی تمایل دارد. انسانی که قبل از گناه آدم دوست خدا و حق و حقیقت بود، از این پس دشمن خدا گردید. عقل و اراده انسان ضعیف و ناتوان گردید. انسان مقام فرزندی خدا را از دست داد و در واقع به عبد و غلام تبدیل شد. خدا برای اینکه تا زمانی که راه نجاتی از این وضعیت اسفبار پیدا شود، این انسان بتواند به حیات خود ادامه دهد شریعت را فرستاد. در واقع شریعت نه راه نجات انسان ها، بلکه زمینه ساز آمدن نجات بود. خداوند در این دوره انبیاء را فرستاد که وظیفه آنان آوردن شریعت بود. انسان سقوط کرده زیر بار سنگین شریعت بود و هر روز بر گناهش افزوده می شد و راهی برای نجات از این وضع اسف بار نداشت. بزرگ ترین مانع نجات انسان، گناه آدم بود و تا زمانی که گناه آدم وجود داشت و کفاره آن داده نشده بود، انسان در همین وضعیت سقوط کرده قرار داشت؛ اما این انسان سقوط کرده گنه کار چیزی نداشت که ارزش کفاره گناه آدم را داشته باشد.
اما این وضعیت شایسته انسان نبود، زیرا او برای مقام فرزندی خدا خلق شده بود. خدای مهربان چون دید که این انسان توان دادن کفاره را ندارد، سرانجام پسر یگانه خود را (که هم ذات با خدا و با او برابر بود) فرستاد تا مجسم شده، به صورت انسان درآید و به صلیب رود تا گناه آدم را کفاره دهد. با صلیب مسیح گناه آدم کفاره داده شد و بار دیگر این امکان فراهم شد تا انسان فرزند خدا گردد. در دوره پس از صلیب، هر کس به پسر خدا ایمان آورد، یعنی ایمان آورد که این پسر خدا بود که به صلیب رفت و گناه آدم را کفاره داد، می تواند به مقام فرزندی خدا نایل آید.
تأثیر گناه آدم و صلیب مسیح بر انسان از نظر پولس
پولس در فقره ای چکیده ماجرای سقوط انسان به واسطه گناه آدم، و نجات انسان از وضعیت سقوط کرده از طریق صلیب مسیح را این گونه بیان می کند: همان طور که یک گناه موجب محکومیت همه آدمیان شد یک عمل کاملا نیک نیز باعث تبرئه و حیات همه می باشد و چنان که بسیاری در نتیجه سرپیچی یک نفر گناهکار گشتند، به همان طریق بسیاری هم در نتیجه فرمانبرداری یک نفر، کاملا نیک محسوب خواهند شد. (رومیان، 5: 19 ـ20) پس با گناه آدم همه مردم گناهکار، بیگانه از خدا و جدای از او گردیدند و با صلیب مسیح همه مردم نیکوکار شدند و ارتباط سالم آنان با خدا بازگردانده شد. پولس درباره اینکه با صلیب مسیح، انسان از وضعیت بردگی به فرزندی خدا بازگشته است چنین می گوید: «چون روزی که خدا تعیین کرده بود فرا رسید او فرزندش را فرستاد تا به صورت یک یهودی (زیر شریعت) از زن به دنیا بیاید، تا بهای آزادی ما را از قید اسارت شریعت بپردازد و ما را فرزندان خدا بگرداند... بنابراین دیگر غلام نیستیم بلکه فرزندان خدا می باشیم، و به همین علت وارث نیز هستیم و هرچه از آن خداست به ما نیز تعلق دارد.» (غلاطیان، 4: 4ـ7)
به هر حال مسیح با صلیب خود این زمینه را ایجاد کرد که انسان مقامی را که از زمان گناه آدم از دست داده بود (یعنی فرزندی خدا که بالاترین درجه و مقامی است که خدا برای انسان در نظر گرفته است) مجددا به دست آورد. البته این امر حاصل عمل فداکارانه مسیح است نه عمل خود انسان. نکته دیگری که پولس درباره تأثیر گناه آدم و صلیب مسیح بر انسان می گوید این است که انسان با گناه آدم دارای یک طبیعت گناه آلود و ناپاک و کهنه گردید و مسیح با صلیب خود انسان را از این طبیعت کهنه نجات داد و این امکان را برای انسان فراهم کرد که طبیعت نوی که به صورت خداست، بپوشد. (رومیان، 8: 3 ـ4؛ افسسیان، 4: 23ـ24)
تأثیر دیگر گناه آدم بر انسان این بود که انسان فانی شد. اگر گناه آدم نبود انسان جاودانه زندگی می کرد؛ اما این گناه آدم بود که مرگ را به جهان آورد (اول قرنتیان، 15: 21ـ22؛ رومیان، 5: 12ـ18). هرچند از برخی از تعابیر پولس برمی آید که مقصود از مرگ در اینجا مرگ روحی و هلاکت ابدی باشد، (اول قرنتیان، 15: 42ـ50؛ افسسیان، 3: 4ـ6) اما عموم نویسندگان مسیحی همین مرگ بدنی را برداشت کرده اند. گناه آدم باعث شد که انسان حیات جاودانه را از دست بدهد، اما صلیب مسیح این امکان را فراهم آورد که انسان حیات جاودانه را به دست آورد. هر کس به مسیح به عنوان پسر خدا که به صلیب رفت ایمان آورد حیات جاودانه می یابد، اما نه در این دنیا بلکه در حیات دیگر؛ چرا که در واقع انسان کفاره گناه آدم را نداد، بلکه خدا مجانا این کار را انجام داد. به همین جهت، امور دیگری نیز که با گناه آدم از انسان گرفته شد مانند عقل و اراده و... در این دنیا به انسان بازگردانده نمی شوند و بازگرداندن آنها همچون حیات جاودانه در دنیای دیگر محقق خواهد شد. (رومیان، 7: 18ـ21 و 8: 23؛ غلاطیان، 5: 16ـ18)
منـابـع
کریستوفر استید- فلسفه در مسیحیت باستان- ترجمه عبدالرحیم سلیمانى- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1380
جوان اُ گریدى- مسیحیت و بدعتها- ترجمه عبدالرحیم سلیمانى- قم- مؤسسه فرهنگى طه- 1377
انجیل برنابا- ترجمه سردار کابلى- تهران- نشر نیایش- 1379
مایکل پترسون و...- عقل و اعتقاد دینى- ترجمه احمد نراقى و...- تهران- طرح نو- 1383
هنرى تیسن- الاهیات مسیحى- ط. میکائیلیان- تهران- انتشارات حیات ابدى [بىتا]
آرچیبالد رابرتسون- عیسى اسطوره یا تاریخ- ترجمه حسین توفیقى- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1378
محمدحسین طباطبایى- ترجمه تفسیر المیزان- ترجمه محمدباقر موسوى همدانى- قم- دفتر انتشارات اسلامى- 1384
بهاءالدین محمد لاهیجى- تفسیر شریف لاهیجى- تهران- شرکت چاپ و انتشارات علمى- 1363
تونى لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- تهران- انتشارات نشر و پژوهش فرزان روز- 1380
توماس میشل- کلام مسیحى- ترجمه حسین توفیقى- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1377
و. م میلر- تاریخ کلیساى قدیم در امپراتورى روم و ایران- حیات ابدى- 1981
ویلیام هوردرن- راهنماى الاهیات پروتستان- ترجمه ط. میکائیلیان- شرکت انتشارات علمى و فرهنگى- 1368
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها