مقایسه حقوق بشر در مسیحیت غربی و اسلام (کرامت انسانی)
فارسی 2689 نمایش |اصول فلسفى و عرفانى حقوق بشر در اسلام
منشأ تفاوت اصلى میان دیدگاههاى اسلام در مورد حقوق بشر با دیدگاه غرب در این خصوص در منابع آن است. حقوق بشر در اسلام بر اصولى فلسفى و عرفانى مبتنى است و احکام شریعت در انطباق و هماهنگى با آن اصول بایستى استنباط گردد. اصول زیر از جمله آنها مى باشند:
1ـ اصل کرامت انسانى:
در قرآن کریم انسان موجودى شمرده شده که خداوند به وى کرامت داده است «لقد کرمنا بنى آدم؛ همانا فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم.» (اسراء/ 70) این کرامت یک ارزش نظرى است که بعدا مى توان جنبه عملى پیدا کند. کرامت انسانى از نظر قرآن یک امر واقعى است نه اعتبارى و نشان دهنده آن است که وى حقیقتا از لحاظ وجودى داراى امتیاز و برجستگى است. یعنى گوهر برین موجودات جهان به شمار مى رود. به همین دلیل خداوند پس از آفرینش انسان به ابلیس مى گوید: «ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدى؛ چرا در برابر آنچه با دو دست خویش آفریدم سجده نکردى؟» (ص/ 75) این کرامت نظرى مى تواند بزرگوارى هاى ارزشى و عملى فراوانى را نیز به همراه داشته باشد، به دلیل همین کرامت، همه تعالیم اخلاقى و حقوقى باید با عنایت به این اصل نظرى و در سازگارى کامل با آن تنظیم شوند. هنگامى که بپذیریم انسان گوهرى کریم و ارزشمند است، خواه ناخواه بر این باور خواهیم بود که نه تنها آزادى، امنیت و... حق اویند بلکه باید به گونه اى تفسیر و تنظیم شوند که با کرامت وى سازگار باشند.
2 ـ اصل خداجو بودن انسان:
انسان اصالتا خدا را مى طلبد، زیرا او را به چشم دل، نه با چشم صورت مى بیند. این خداخواهى ناخودآگاه نیست. همانگونه که جبرى نیز هست. نباید پنداشت که انسان گمشده اى ناآشنا دارد و در پى آن است، بله خدایى را مى طلبد که بدو آشنایى دارد و شیفته اش گشته است. بر پایه حکم عقل، انسان داراى هستى جداگانه و مستقل نیست، بلکه هستى اش تماما پیوسته و ربطى است، اما این هستى ربطى به یک موجود ربطى دیگر نپیوسته است، بلکه به یک موجود مستقل، وابسته است. انسان چیزى جز همین پیوستگى و وابستگى به آن موجود مستقل نیست. چنین نیست که انسان موجودى است که داراى وصف تمایل به خداست، بلکه رابطه انسان با خدا عین فقر ذاتى و نیاز محض او به خداست: «یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله؛ اى مردم! شما نیازمند خداوندید.» (فاطر/ 15)
در این آیه، هر دو حقیقت بیان شده است: نخست این که انسان داراى وجود مستقل نیست و دیگر آنکه ارتباط او تنها با خداست و به هیچ موجود دیگرى وابسته نیست. بدین لحاظ، هرگونه ترتیب و تنظیم حقوقى براى بشر باید با این روح خداجوى وى سازگارى کامل داشته باشد. آن دسته از تعالیم حقوقى که براى انسان استقلال وجودى فرض مى کنند یا اینکه او را به موجودى جز خدا وابسته مى دانند، از منبع حق سرچشمه نمى گیرد. البته کسانى که این منبع را نپذیرفته اند، غالبا گرفتار خطاى تطبیقند، وگرنه همه افراد مى دانند که انسان یک موجود وابسته است. ملحدان نیز، خود، به چیزى یا کسى دل بسته اند و همه امید را بدان معطوف کرده اند. تفاوت در این است که اینان، چیزى جز خدا را به عنوان آن موجود مستقل پنداشته اند و در مرحله تطبیق، به بیراهه رفته اند.
3 ـ اصل جاودانه بودن انسان:
از دیگر منابع حقوق بشر در اسلام این است که انسان هرگز به نابودى و نیستى منتهى نمى شود. این مطلب هم از رهگذر کندوکاو عقلى دریافت مى گردد و هم از طریق دلایل نقلى. قرآن کریم انسان را موجودى با روح جاویدان مى شمارد که از پس این جهان، به جهانى دیگر پاى مى نهد و در آن، از «خلود» برخوردار است. عقل نیز انسان را داراى روح مجرد مى داند و مى گوید که این روح از گزند مرگ برکنار است. از دید عقل، تنها پیکر انسان مى میرد و مرگ عبارت است از جدایى میان روح و تن، و آنگاه که به خواست خدا دیگربار این جدایى از میان مى رود، تن مناسب آن جهات حیات مى یابد. این اصل نیز از سوى همه انسانها پذیرفته شده است و تفاوتهاى موجود، برخاسته از خطا در تطبیق است. همه انسانها خواستار زندگى درازترند و با تلاش فراوان در صددند که قدرى بیشتر زنده بمانند.
این نشان مى دهد که انسان، در نهاد خویش، جاودانگى خواه است. اما به هنگام تطبیق برخى مى پندارند که جاودانگى از آن زندگانى دنیاست، اما باید دانست همانگونه که انسان مسافر است، دنیا نیز مسافر است. البته انسان در «حشر اصغر» به مقصد مى رسد. قرآن مجموعه نظام کیهانى را نیز همانند خود انسان در حرکت به سوى خدا مى داند. این نظام کیهانى همانند انسان به سوى معاد مى رود تا شهادت دهد که مسافرانش چه کرده اند: یا از کرده هاى آنان شکایت کند و یا شفیع آنان شود. در روایات ما آمده است که این جهان و اجزاى آن، در رستاخیز عمومى نسبت به کارها یا شهادت مى دهند و یا شکایت یا شفاعت مى نمایند. (بحارالانوار، ج 7، باب 16) پس همه انسانها به دنبال جاودانگیند، لیکن برخى دنیا را جاودانه مى پندارند و نمى دانند که جاودانگى از آن روح است، نه ماده و آنچه از ایشان جاوید مى ماند، مظاهر دنیایى و دارایى شکوه آنان نیست. این اندیشه جاهلانه از روز نخست گریبانگیر انسان عادى و مادى بود که ثروتى بیندوزد تا با آن به حیات جاودان دست یابد و مرگ و نیستى را از بین ببرد یا تسلیم خود سازد. قرآن کریم در موارد گوناگون این اندیشه را خام و ناصواب معرفى مى کند و جاودانه اصیل را باز مى نمایاند: «ما عندکم ینفذ و ما عندالله باق؛ آنچه نزد شماست، میراست و آنچه نزد خداست، پاینده مى ماند.» (نحل/ 96)
4 ـ اصل آرامش نهایى در انجام انسان:
شاید پنداشته شود که جاودانگى، خود، به معناى رسیدن به دارالقرار است، اما باید عنایت کرد که این دو مطلب از یکدیگر جدایند، زیرا مى توان موجودى را انگاشت که جاودانه باشد، اما هرگز به منزل نرسد و بار خود را بر زمین ننهد، بلکه همواره سرگردان و حیران به راه بى مقصد خود ادامه دهد. قرآن کریم براى بیان هدفدارى نظام هستى و به منزل رسیدن آن، از تعبیرى لطیف بهره گرفته است: «یسألونک عن الساعة أیان مرساها؛ از تو مى پرسند که دنیا چه زمانى به لنگرگاه خود مى رسد.» (اعراف/ 187؛ نازعات/ 42)
طبق این تعبیر، نظام کیهانى همانند یک کشتى بزرگ در اقیانوس طبیعت پیش مى رود. ممکن نیست که این کشتى همواره در حرکت باقى بماند، بلکه باید روى لنگر بیندازد و پهلو بگیرد. از این تعبیر بر مى آرمد و به دارالقرار خود مى رسد. نه اینکه همواره به حال حرکت در اقیانوس هستى باقى بماند. طبق همین تعبیر، دارالقرار جهان و انسان، معاد است که در آن، هنگامه لقاى حق فرا مى رسد و انسان به ملاقات پروردگار خود نائل مى شود. به همین دلیل، یکى از نام هاى به کار رفته براى جنت «عدن» است. عدن یعنى آرامگاه و محل قرار و استقرار، «معدن» را از آن روى به این خوانده اند که جاى قرار گرفتن مواد در عالم طبیعت است. انسان نیز در معاد، به همین سان، به قرارگاه حقیقى خود مى رسد.
5 ـ اصل ارتباط تکوینى انسان با مجموعه هستى:
انسان این گوهر مجرد جاودانه که به لقاى حق بار مى آید، با همه اجزاى هستى پیوندى ناگسستنى و خواه ناخواه دارد. از این رو، هیچ کارى از انسان سر نمى زند، مگر آنکه در جان و روح وى تأثیر داشته باشد. هر گفتار و نوشتار و رفتارى که از انسان سرمى زند، در خلق او تأثیر مى گذارد: یا روشنى زاست و یا تیرگى آفرین. به همین دلیل، هیچ یک از مسائل و از جمله احکام حقوقى را نمى توان یافت که با روح و سرنوشت و اخلاق انسان بى پیوند باشد. با پذیرش این اصل، دیگر نمى توان پذیرفت که انسان در انجام هر کارى آزاد و خودسر باشد. خوردن هر خوراک، گزینش هر همراه و انتخاب هر راه تأثیرى خاص بر انسان مى گذارد. خوراک حلال همان تأثیرى را نمى گذارد که خوراک حرام مى گذارد. سخن حق داراى همان ثمرى نیست که سخن باطل است. اینها هر یک داراى رهاوردهایى ویژه اند. مثلا گناه سبب مى شود که آینه دل انسان غباراندود شود و شفافیت از جان وى رخت بربندد: «کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون؛ آنچه انجام داده اند، جان هاشان را کدر و تیره ساخته است.» (مطففین/ 14) آنگاه که با انجام هر گناه، غبارى بر دل نشیند و انسان آن غبار را نزداید، اندک اندک روزنه هاى قلب بسته مى شوند و نابینایى و ناشنوایى حقیقى انسان را در پى مى آورد. حتى هر خاطره خوب یا بدى که بر صفحه ذهن نقش مى بندد، بر جان انسان اثر مى گذارد.
یک نگاه زشت و گناه انگیز نیز همان غبار را بر جان مى نشاند. آنگاه ظاهرا چشم و گوش و زبان انسان در کارند، اما به حقیقت از کار افتاده اند. اگرچه قرآن این سخن را درباره چشم مى گوید، اما روشن است که این از باب تمثیل است، نه این منحصر به چشم باشد، بلکه گوش و زبان و اعضاى دیگر نیز چنینند: «فانها لا تعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور؛ حقیقت این است که دیدگان ظاهرى انسان نابینا نیستند، اما چشم جان او کور شده است.» (حج/ 46) به همین دلیل، با اینکه خداوند پیام را به آدمیان مى رساند و سخن حق به گوش انسان ها مى رسد، اما گروهى واقعا آن را نمى شنوند و درک نمى کنند. این آیه از سوره حج، حقیقت تفسیرگر همان آیات فراوانى است که گناهکار را کور و کر و گنگ مى خوانند (بقره/ 171؛ انفال/ 22) پس در بینش الهى، هر کنش انسان در مجموعه روح و جان او اثرى ژرف مى گذارد و آن را چنان مى کند که گاه با صورت ظاهرى وى، هیچ سازگارى و شباهتى ندارد.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 4 صفحه 123
سیدمصطفى محقق داماد- مقاله حقوق بشر در مسیحیت غربی و اسلام- مجله اسلام و غرب- شماره 40
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها