شیوه های مختلف واکنش مسیحیت به تجدد (عرفی شدن)

فارسی 4200 نمایش |

مقدمه

مسیحیت در دنیای رومی که کلیسا و دولت دو امر جداگانه بودند متولد شد. مسیحیت دینی بود در میان سایر ادیان که به هیچ وجه مورد حمایت و توجه امپراتوری نبود و تصور نمی رفت که صادق تر یا ارزشمندتر از ادیان دیگر باشد. نقطه ی عطف در این جا قسطنطین بود که این نظام را از اساس متحول کرد. او قدرت و کارآیی مسیحیت را درک کرد و در پی این برآمد که رؤیاهای سیاسی خود (احیای امپراتوری روم) را با شور و شوق تبلیغی و جذابیت های فراوان مسیحیت اولیه ادغام کند. امپراتوری مسیحی که مورد نظر قسطنطین بود، ترکیب مناسبی از قدرت سیاسی و توان دینی بود. این الگو به قرن ها مناقشه و تلاش های سازنده برای تعیین منبع نهایی قدرت انجامید، و باعث ظهور و تفوق مسیحیت قرون وسطا گردید. نهضت اصلاح دینی این الگوی اساسی را به چالش نخواند. فرضیات سیاسی لوتر، کالوین، تسوینگلی، پادشاهان انگلیسی و پیوریتن ها شبیه فرضیات سیاسی کاتولیک ها بود.
دولت و کلیسا در یک هدف مشترک با هم متحد بودند و برای رسیدن به خیر عمومی جامعه با هم همکاری می کردند. تنها صدایی که با این تلقی از ارتباط کلیسا و دولت مخالف بود صدای مصلحان رادیکال بود: آنابپتیست ها به دلیل این که دین را واقعیتی مجزا تلقی می کردند برای کاتولیک ها و پروتستان ها خطرناک محسوب می شدند. منونایت ها، هیوتریت ها، جماعت برادران، آمیش ها و کواکرها وفاداری خود را کاملا مقید به کتاب مقدس می دانستند و با استفاده از تفاسیر خود از انضباط و سلوک در مقابل خواسته های دولت برای پرداخت مالیات، قسم یاد کردن و شرکت در جنگ ها مقاومت می کردند. بنابراین، آنابپتیست ها برای سایر مسیحیان پر دردسر بودند، اما آنان نهضت کوچکی بودند و اندیشه هایشان جامعه ی جدیدی به وجود نیاورد. جدایی کلیسا و دولت، که مشخصه دنیای جدید است، وامدار مجموعه ای از فلسفه های سیاسی و نهضت های انقلابی در سده های هفدهم و هجدهم بود. به ویژه انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه (و سپس انقلاب روسیه) منجر به بی ثباتی کلیسا شد و مسیحیان را واداشت تا از خود بپرسند که مسیحی بودن در دنیای جدید به چه معنایی است. اگر دین دیگر رسمی و قانونی نیست پس هیچ «الزامی» در بر ندارد. مردم در دنیای جدید می توانستند انتخاب کنند که اصلا دین نداشته باشند.

عرفی شدن به عنوان فلسفه و سیاست جدید

از قرن هفدهم تا نوزدهم، مردم عموما با مسائل عقلی و اجتماعی جدید مواجه بودند. روند عرفی شدن یعنی تغییر جهان بینی الهی به جهان بینی انسانی، آرام، ظرفیت و فراگیر بود که در اوضاع بسیار پیچیده ای رخ داد. اکتشافات علمی ناظر به جهان طبیعی بودند و از این خبر می دادند که انسان ها بدون توسل به جنبه های مداخله کننده و «اسرارآمیز» ادیان وحیانی می توانند مسائل زندگی خود را حل کنند.
قبل از نهضت روشنگری، مردم سوالات مشکلی درباره زندگی از خود می پرسیدند. چه می توانم بفهمم؟ چه باید انجام دهم؟ چه امید و آرزویی می توانم داشته باشم؟ مسیحیت پاسخ هایی به این پرسش ها داده بود: پروتستان ها و کاتولیک ها درباره مراجع پاسخ دهنده اختلاف نظر داشتند، اما متفق بودند که این پرسش ها پاسخ های دینی معینی دارند. اما متفکران و عالمان عصر روشنگری اظهار می داشتند که این پرسش ها دوباره باید مطرح شوند و محتملا جواب های روشنی نخواهند داشت. نخستین فیلسوفان دوره جدید تنها درباره ی منابع مرجعیت دینی پرسش نداشتند بلکه درباره کل اندیشه مرجعیت دینی پرسش داشتند.
طبق طرز تفکر آنان، مرجعیت دینی با اتکا به وحی، مشیت، معجزات و سایر امور فوق طبیعی نوعی ذهنیت عقب مانده بود که خرافه و جهل را بر تحقیق و اثبات علمی ترجیح می داد. فیلسوفان و عالمان عصر روشنگری از مردم می خواستند که عقل خود را به کار بندند و مستقل فکر کنند. آنان تلاش می کردند که دینداران را درگیر ماجرای (یا به قولی بحران) آزادی کنند. خود آنان وحشت و لذت عدم قطعیت را احساس کرده بودند: آنان از قید و بندهای ایمان رها بودند و همچنین تجربه ی مسرت بخشی از فهم امور به واسطه اندیشه خود داشتند. آنان دشمن ایمان نیز بودند و بنابراین، هیچ یک از پاداش ها و تضمین های آن را نمی توانستند درک کنند.

زندگی پر ماجرای دنیس دیدرو

زندگی پر ماجرای یکی از فیلسوفان قرن هجدهم فرانسه به نام دنیس دیدرو (1713- 1784) می تواند برای توضیح وضع عمومی این دوران کمک موثری باشد. او کاتولیک به دنیا آمد، اما دریافت که بعضی از ادعاهای خرافی و اثبات ناشدنی کلیسا رنج آور است، لذا به خداباوری رسید؛ یعنی هنوز به یک خدای شخص وار باور داشت، اما بدون تایید رسمی کلیسا و (به نظر او) بدون خدای بی معنا و خرافی کلیسا. وقتی به نتایج علم جدید پی برد، پرسش ها و تاملاتی درباره جایگاه دین در زندگی انسانی برایش پیش آمد. او چنین استدلال می کرد: اگر جهان قلمروی است که در آن قوانین علیت جریان دارد، پس مشیت الهی هیچ ضرورتی ندارد. بشر به خدایی نیاز ندارد که برای به وجود آوردن امور، به زور در جهان مداخله کند.
نیوتن گفته بود که حوادث طبق قوانین علمی رخ می دهند و انسان ها باید در مرجعیت و اقتدار کلیسا مناقشه و «واقعیت» را به مثابه یقین ریاضی طلب کنند. بنابراین، این نتیجه گیری معقول بود که عجز در اثبات چیزی به معنای صادق نبودن آن باشد. می توان ملاحظه نمود که این موضع به کجا منتهی می شود: روح القدس، الهام، مشیت و معجزات (یعنی اصول اعتقاد دینی) را نمی توان با یقین ریاضی اثبات کرد؛ پس باید انکار شوند. با این حال، نظام مخلوق دارای نوعی منطق درونی است و می توان نشان داد که باید عقلی کیهانی جهان را ساخته باشد. دیدرو استدلال می کرد که باید نوعی موجود برتر وجود داشته باشد، و بنابراین، او پیرو خداباوری طبیعی شد. او به خدایی ناشخص وار که جهان را خلق و مجموعه ی قوانین علمی حاکم بر پدیده ها را وضع کرده است ایمان آورد.
دیدرو که به خداباوری طبیعی معتقد بود سعی کرد که هماهنگ با قوانین عالم زندگی کند و نسبت به «موجود برتر» احساسات احترام آمیزی داشته باشد، اما شخصا با خدا سر و کاری نداشت و عقیده به خدای کتاب مقدس را کودکانه می دانست. در نهایت، همچنان که به پرسش های خود ادامه می داد، دچار شکاکیت شد و در این امر که واقعا چه چیزی را می توان اثبات کرد متحیر ماند (اگر اصولا چیزی برای اثبات کردن وجود داشته باشد). سرانجام بیان کرد که با این روندی که او به جستجو و کاوش می پردازد چاره ای جز الحاد ندارد، یعنی رسما معتقد شد که اصلا خدایی وجود ندارد. او الحاد را قانع نکننده ولی صادق یافت، در حالی که آیین کاتولیک را به لحاظ عاطفی جذاب ولی کاذب دانست. همه انواع پرسش هایی که نخستین فیلسوفان دوره جدید مطرح کردند، برای ایجاد «آرامش و آسایش» نبود.
دیدرو شخصی پیشگام بود. او به گذشته نگاه می کرد و می دید که دنیای قرون وسطا خطرناک و خشن بوده است و در آن جا مردم در موقعیت های مجبور بوده اند از اموری تبعیت کنند که نمی توانستند آن ها را درک کنند و در آنجا طبیعت بر روح انسانی غلبه داشت. او به آینده ای می نگریست که بشر بر طبیعت سلطه دارد و به رازهای آن پی می برد و جهان را متحول می کند. او آینده ای را تصور می کرد که در آن مردم ایمن و آزادند و مقدراتشان به دست خودشان است. با این طرز تفکر، چنین تغییری در موازنه ی قدرت مستلزم نوعی انقلاب روحی و مقاومت قهرمانانه در برابر سرنوشت و تقدیر بود. بنابراین، نهضت روشنگری صرفا نوعی جستجوی شناخت نبود، بلکه تلاشی بود برای اعمال خواست عقلانی انسان بر محیط که مستلزم اعتماد به نفس، شجاعت و حس ماجراجویی بود.

دین در دوره بعد از نهضت اصلاح دینی

نتایج سیاسی این تفکر نوین به انقلاب های بزرگی در قرن هجدهم انجامید. در عصری آشوب زده، رهبران سیاسی جدید مفاهیم دموکراسی را ایجاد کردند و از حقوق و پیشرفت سخن گفتند. در حدود سال 1800، بعد از انقلاب آمریکا و فرانسه، مفهوم برابری به یک ارزش ژرف سیاسی تبدیل شد. فهم تغییرات مهم حکومت که در دوره انقلاب به وجود آمد آسان نیست، مگر این که آن ها را با اندیشه های سلطنت مطلقه که کلیسا در قرون وسطا و پادشاهانی نظیر لویی چهاردهم در قرن هفدهم ترویج می کردند مقایسه کنیم. حتی بدون این که درک بیشتری از تاریخ سیاسی داشته باشیم، می توانیم این اندیشه های نو را با مقایسه ی با دانسته های پیشین خود درباره دین بفهمیم. در دوره بعد از نهضت اصلاح دینی، دین شبیه چه چیزی بود. جنگ های دینی هزاران نفر از مردم را از نیمه ی قرن شانزدهم تا نیمه قرن هفدهم مشغول کرده بود. صلح وستفالیا (1648) معاهده ای بود که به آخرین جنگ هایی که صرفا دلایل دینی داشتند پایان داد و علامت این بود که جنگ های آینده دلایل کشورگشایی خواهند داشت.
علاوه بر جنگ های خانمان سوز دینی، اصلاحات پروتستانی و کاتولیکی باعث شد تصورات قرون وسطایی از سختگیری دینی، به مقاطع جدید گسترش یابد. شکنجه و آزار و اذیت های دینی که کاتولیک ها و پروتستان ها بر یکدیگر روا می داشتند (جای ذکر آزار و اذیت های مداومی که کاتولیک ها بر یهودیان وارد می کردند نیست) ننگی بود که تا قرن بیستم ادامه داشت. آزار و اذیت های جنون آمیز بر زنان ساحره که از بخش پایانی قرن پانزدهم آغاز شده بود تقریبا تا آغاز قرن نوزدهم ادامه داشت و در نوشته ها و نگرانی های نویسندگان دینی از آن بیشترین حمایت می شد. طبق معیارهای علمی روشن شد که مقاومت مراجع دینی در برابر اکتشافات جدید علمی، نظیر اکتشافات گالیله، مستبدانه و نامعقول است. همه این خصوصیات زمینه مناسبی را برای متفکران روشنگری که بر شکاکیت در باب مرجعیت دینی، تحمل نظرگاه های مختلف و برابری انسانی تاکید داشتند، فراهم کرد.
متفکران عصر روشنگری و سیاستمداران جدید به جهان اطراف خود می نگریستند و می دیدند که چگونه الگوهای قدیم کلیسا و دولت منجر به آزار و اذیت ها و نابرابری ها شد. کلیسای انگلیکن در انگلستان تثبیت شده بود و مخالفت ها را تحمل نمی کرد. قدرت های استعماری می کوشیدند که بر ساکنان دنیای جدید، بدون رضایت آنان، حکومت کنند و از ایشان مالیات بگیرند. طبقات بالا در فرانسه اقتدار خود را بر طبقات پایین مردم تحمیل کرده، به اشرافیت خود مباهات می کردند. شهرنشینان نسبت به دهاتی ها احساس برتری می کردند و مومنان با غیر مومنان، مسیحیان با یهودیان، کاتولیک ها با پروتستان ها در جنگ و ستیز بودند. مهاجران اروپایی که به سرزمین جدید آمده بودند، سرخ پوستان آمریکا را به استثمار می کشیدند و سیاه پوستان را به بردگی گرفته، به آن جا بردند. در حالی که اندیشه «برابری انسان ها در خلقت» درباره زنان و نژادهای اقلیت کمتر از سفیدپوستان، انگلیسی نژادها و پروتستان ها به رسمیت شناخته می شد، نوعی اندیشه جدید به دنیای جدید عرضه داشت. تضمین قانونی آزادی دین و تاکید بر جدایی کلیسا و دولت پیامدهای ژرفی برای دین در برداشتند.

چالش های عرفی شدن

فرایند عرفی شدن بدون مقاومت افراد و نهادهای دینی اتفاق نیفتاد. در حدود سال 1800، دین فقط علقه ای در میان سایر علقه ها بود و باید با علم، صنعت و اندیشه های نو رقابت می کرد. همین موقعیت که اعتقاد دینی را در کنار الحاد، شکاکیت و دیگر نظام های غیر دینی قرار داد، برای مومنان بسیار نگران کننده بود و واکنش هایی را نیز ایجاد کرد، به گونه ای که فرقه های دینی سعی کردند که در برابر این دیدگاه های غیر دینی از خود دفاع کنند یا با آن ها وارد گفتگو شوند. در قرن شانزدهم، مصلحان پروتستان و کاتولیک به آیین ها و مرجعیت دینی تکیه داشتند، اما در قرن هفدهم، به دلیل اعتبار عقل که بدیل جذابی برای بسیاری از مردم بود، مسیحیت دچار افول کلی شد. تصور جهانی که بر تسامح، عقل، منطق و توانایی تسلط بر سرنوشت مبتنی باشد، تصور نافذی بود. استقلال سیاسی دنیای جدید و این عقیده که انسان ها کمال پذیرند و ماهیتا شریر و ناپاک نیستند نوعی حس ماجراجویی در جهت مهاجرت به حیاتی جدید در یک دنیای نو و دمکراتیک به وجود آورد.
هنگامی که میلیون ها نفر از مردم به سرزمین های مهاجرنشین آمریکا مهاجرت کردند، دریافتند که باید به خود تکیه کنند، و ایشان به اعتماد به نفس خویش مباهات می کردند. عقاید دینی قدیم درباره ی سرنوشت در سرزمینی که گفته می شد هر کس می توانست به دنبال کار، خوشبختی و قدرت و احترام فراوان باشد به نظر متروک و مهجور می آمد. در حدود سال 1800 هنرها از متعلقات اصالتا دینی خود جدا شدند: موسیقی، نقاشی و پیکرتراشی متوجه الگوهای انسانی شد و متفکران بیشتر از آرمان های اخلاقی سخن می گفتند تا از اسرار دینی. عصر عقل با دین در چالش بود و زمینه نزاع هایی شد که مومنان آنان را به قرن بیستم وارد کردند. در آغاز قرن نوزدهم، در اروپا تلاشی برای بازگرداندن رژیم قدیمی و تکرار ادعاهای سلطنت صورت گرفت. اما در اواسط قرن، انقلاب های جدیدی به وقوع پیوست که حکومت های سلطنتی را متزلزل کرد و اندیشه های قدرتمند جدید، بنیادهای جهان را به لرزه در آوردند.
کارل مارکس (1818-1883) تاریخ جهان را برحسب مبارزه طبقاتی تفسیر و نظریه ای درباره سوسیالیسم جدید مطرح کرد. چارلز داروین (1809-1882) نظریه خود را درباره تکامل طبیعی مسلم گرفت و استدلال کرد که تکامل بر اساس قانون بقای اصلح پیش می رود. در فلسفه دینی، لودویک فویرباخ (1804-1872) استدلال می کرد که مسیحیت در زندگی جدید نیروی تعیین کننده ای نیست. او بیان داشت که اهداف او، به گفته خودش، انسانی کردن دین است. تقریبا در پایان همین قرن، آفریقا کشف و بین قدرت های بزرگ دنیا تقسیم شد. سرانجام، دنیای مسیحیان در معرض انقلاب بزرگ صنعتی قرار گرفت که ماهیت خانواده و ارزش اقتصادی برخی از کارها را تغییر داد. در سراسر این قرن، همه حوزه های زندگی در معرض عرفی شدن تدریجی قرار گرفت و دین می بایست دوباره خود را سامان دهد و روش های جدیدی برای جذب مومنان عرضه کند. در این دوره ی پرهیاهو، متفکران و نهادهای دینی حدود جدیدی را برای تحقیق دینی وضع کردند.
کلیسای کاتولیک رومی تا حد زیادی موضع مقاومت در برابر دنیای جدید اتخاذ کرد. نزاع داخلی در کلیسای کاتولیک رومی با مخالفت مقام پاپی با تجدد و همچنین با نهضت های تجددگرایان (کسانی که میل به نظریه ها و روش های دنیای جدید داشتند) در مقابل «طرفداران اقتدار پاپی» (کسانی که مرجعیت پاپی را تقویت می کردند) مشخص بود. اما پروتستان ها را نمی توان چنین به راحتی مشخص کرد، زیرا پیشتر بر سر چندین مسئله انشعاباتی پیدا کرده بودند، اما کلیسای پروتستان را به طور کلی به واسطه عکس العملشان به تجدد می توان به لیبرال هایی که با دنیای جدید ارتباط داشتند و محافظه کارانی که در مقابل تلاش هایی مقاومت می کردند که برای پذیرش شرایط تجدد به عمل می آمد، مشخص کرد.

 

منـابـع

مری جو ویور- کتاب درآمدی به مسیحیت- مترجم حسن قنبرى- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1381

مری جو ویور- مقاله مسیحیت و تجدد- مترجم: حسن قنبرى- سایت باشگاه اندیشه

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد