زمینه های سیاسی و کلامی (تفکر ارجای و ظهور فرقه مرجئه)
فارسی 4883 نمایش |چکیده
یکی از فرقه های کهن و معروف اسلامی فرقه مرجئه است، که در نیمه دوم سده اول هجری پیدا شد. مذهب این فرقه «ارجاء» بود که دو بعد داشت: بعد سیاسی دینی و بعد کلامی فلسفی. بعد سیاسی آن ناظر به کسانی بود، که پس از قتل عثمان و به خلافت رسیدن امیرالمومنین علی (ع) و به حکومت رسیدن معاویه، به طرفداری آنان با یکدیگر می جنگیدند. این فرقه از هیچ یک از متحاربان طرفداری نمی کردند و درباره آنها حکمی نمی دادند بلکه حکم را به تاخیر می انداختند، تا در قیامت خدا خود داوری فرماید. اما بعد کلامی آن ناظر به تعریف ایمان و اسلام بود. آنها برخلاف خوارج و معتزله و موافق جمهور مسلمان ها عمل را از اجزاء و ارکان ایمان و اسلام نمی دانستند، مرتکب کبائر را که توبه نکرده مومن و مسلم و مشمول و محکوم احکام اسلام می شناختند و او را امیداور به فضل و بخشش خداوند می کردند. واضع مذهب ارجاء حسن بن محمد حنفیه شناخته شده است.
معنای لغوی ارجاء
ارجاء در لغت به دو معنی آمده است: الف: امیدوار کردن. رجا،یرجو، رجاء و رجوا، ضد یئس، بنابراین همزه آخر منقلب از حرف عله است. ب: پس افکندن و کار را به تاخیر انداختن ارجاء الامرای اخره. در قرآن مجید آمده است: «ارجه و اخاه» ای اخره یعنی باز دار او را و برادرش را. در این صورت همزه اصلی است. مرجئی و مرجی اسم فاعل از ارجاء است، که به معنای، امیدوار کننده و یا تاخیر اندازنده است. در مقام نسبت، مرجئی، و مرجی خوانده می شود. مرجئه نام یکی از کهن ترین فرق اسلامی است. شاید نام این فرقه مشتق از ارجاء به معنای اول و یا مشتق از ارجاء به معنای دوم باشد. به هر دو معنی مناسب مذهب این فرقه است. زیرا چنانکه در ادامه تحقیق خواهد شد، آنها گناهاکاران را به شرط داشتن ایمان- به معنای خاصی که برای آن قائلند به عفو و بخشش الهی امیداور می کردند و یا حکم درباره آنها را تا روز قیامت به تاخیر می انداختند. برخی هم گفته اند آنها بدین جهت مرجئه نامیده شدند که در مسئله خلافت علی (ع) را از مرتبه اول به مرتبه چهارم به تاخیر می انداختند.
ریشه یابی وجه تسمیه مرجئه
نام مرجئه از کجا گرفته شده است: ظاهرا، از آیه مبارکه: «وآخرین مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و الله علیم حکمی» (و دیگران وابسته بامر خدایند، یا آنها را عذاب می کند و یا توبه شان را می پذیرد).
اهل مدینه و کوفه جز ابوبکر «مرجون» بدون همزه و دیگران «مرجون» با همزه خوانده اند. به قول مجاهد، وقتاده، آیه درباره هلال بن امیه واقفی، مراره (فراره، فرازه) بن ربیع و کعب بن مالک (بدری انصاری سلمی متوفی 50) نازل شده است، که از رفتن با رسول (ص) به غزوه تبوک بدون عذر و صرفا به علت تساهل و توانی و سستی خودداری کردند. چون آن حضت به مدینه بازگشت، آنها نزد پیامبر آمدند و اظهار ندامت و پشیمانی کردند. پیامبر با آنها برخورد تندی کرد، سخن نگفت، اصحاب را نیز از مکالمه با آنها منع فرمود، و به همسرانشان نیز دستور داد که بدانها نزدیک نشوند. پنجاه روز امر از این قرار بود، تا توبه آنها پذیرفته شد.
ظاهرا احتجاج مرجئه از قرآن برای صحت عقیده شان همین آیه است. زیرا آیه دلالت دارد، که ما در این دنیا حداقل در خصوص برخی گناهکاران نباید حکم قطعی بدهیم. آنها از اهل بهشت یا دوزخ بدانیم، که ممکن است خداوند آنها را عذاب کند و یا عفو فرماید. اما باید توجه داشت که شان نزول این آیه منطبق با مسئله مورد نزاع مرجئه و مخالفان آنها نیست. زیرا چنانکه اشاره شد این آیه در خصوص کعب بن مالک، هلال بن امیه واقفی و مراره بن ربیع نازل شده، که از رفتن به غزوه تبوک سرپیچی کردند و بازایستادند، اما نه به علت نفاق، بلکه فقط به واسطه تهاون و سستی و چون پیامبر (ص) از غزوه تبوک به مدینه بازگشت، آنها نزد وی آمدند و بدون اینکه به کذب و دروغ بهانه جویی کنند، حقیقت امر را عرضه داشتند و ندامت و پشیمانی ظاهر ساختند و از کار خود توبه کردند. ام توبه شان پذیرفته نشد. پیابمر (ص) فرمود بروید تا خدا درباره شما حکم فرماید. آنها رفتند پیامبر (ص) مسلمانان را از مکالمه با آنها نهی کرد و به همسرانشان نیز دستور داد بدانها نزدیک نشوند. آنها پنجاه روز با حزن و گریه و ترس و اضطراب ماندند تا توبه شان پذیرفته شد و این آیه آمد: «و علی الثلاثه الذین خلفوا حتی ضاقت علیهم الارض بما رحبت وضاقت علیهم انفسهم و ظنوا ان لا ملجاء من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم». (توبه/119). بنابراین، این آیه نمی تواند حجتی برای مرجئه باشد، زیرا آیه در مورد کسانی است، که از گناهشان پشیمان شدند و توبه کردند، منتهی خداوند برای مدتی قبول توبه آنها را به تاخیر انداخت و در صورت یکه دعوای مرجئه و محل نزاعشان با خوارج و معتزله در مورد کسانی است، که به طور مطلق اعم از تهاون و توانی و یا تعمد و تمرد مرتکب معصیت کبیره شده و توبه نکرده اند. زیرا به اتفاق همه فرق در صورت توبه هر معصیتی جز شرک به خدا بخشیده می شود و مرتکب آن از عذاب نجات می یابد. البته آیه تنها دلیل این می تواند باشد، که قبول توبه بر خداوند واجب نیست، بلکه تفضل است که اگر بخواهد می پذیرد و اگر نخواهد نمی پذیرد.
زمینه های سیاسی کلامی مرجئه
از تامل در عوامل و به واعث پیدایش مذهب ارجا در اسلام و تجزیه و تحلیل آرا و عقاید مرجئه می توان ارجا را بر دو قسم سیاسی و کلامی تقسیم کرد و یا برای آن دو بعد سیاسی و کلام قائل شد، که از نظر تاریخی همواره میان آنها نوعی اتصال و ارتباط موجود بوده است.
ارجای سیاسی و یا بعد سیاسی ارجاء
مذهب مرجئه در آغاز، همچون شیعه و خوارج رنگ سیاسی داشت، با این فرق که رای شیعه در خصوص حکومت و امامت حکومت برگزیدگان دینی و الهی، و به تجیری تئوکراسی (theocracy)، بود که آنها امامت و خلافت را، همچون نبوت و رسالت منصبی الهی می شناختند و بر این باور بودند که اما باید از جانب خدا تعیین و به وسیله رسول به مردم معرفی شود و مردم هم باید بدون چون و چرا از امام که معصوم است اطاعت و پیروی کنند. اما خوارج برعکس حکومت و امامت را منصبی مردمی می دانستند و می گفتند وظیفه توده ها و عامه مردم است، که باید امام را بدون در نظر گرفتن حسب و نسب و نژاد و قبیله انتخاب کنند و اطاعت از امام تا آنجا فرض است، که از راه راست منحرف نشود. بنابراین نظرشان به تعبیر امروزی دمکراسی (democracy) و یا حکومت توده ها و عوام الناس بود. هر دو فرقه و گروه، در عقیده شان ثابت قدم و پایدار و با مخالفان عقیدتی و فکری خود همواره در جنگ و ستیز بودند. البته شیعه معتدل ولی خوارج بسیار سخت گیر و متصعب بودند. فرقه مرجئه که در مسئله تعیین امام و خلیفه تا حدی با خوارج هماهنگی داشت، یعنی خلافت را منصب مردمی می دانست، ولی بسیار معتدل و ملایم می نمود. در خصوص اعمال و افعال خلفا، و همچنین رعایا نه تنها اصلا سختگیری نمی کرد، بلکه به ترویج نوعی مذهب تسامح و تساهل می پرداخت. سیاست آنها در واقع سیاست عفو و اغماض و گذشت بود. مرجیان نخستین و یا مرجئه سیاسی در آن روزگاران که جنگها و آشوب های داخلی وحدت جامعه اسلامی را تهدید می کرد. بدون توجه به حق و حقیقت می خواستند به هر نحوی که شده میان توده ها صلح و مصالحه برقرار سازند و همه مسلمانان یعنی موحدان، و اهل قبله را تحت لوای توحید قلبی و یا توحید قلبی و زبانی فراهم آورند. و از تفرق و تشتت گروهها و تیره ها جلوگیری کنند.
آغاز پیدایش ارجای سیاسی
پایه و شالوده ارجای سیاسی همانند اعتزال سیاسی، در عصر صحابه نخستین در آخر خلافت عثمان در مدینه نهاده شد. عده ای همچون ابوبکره، عبدالله بن عمر (متوفی 73) و عمران بن حصین از صحابه صدر اول از نزاعی که میان مسلمانان در آخر عهد عثمان رخ داد خود را کنار کشیدند و از هیچ کدام از طرفین دعوا جانبداری نکردند. آنها به حدیثی تمسک جستند، که ابوبکر آن را به صورت ذیل از رسول الله (ص) نقل کرده بود: «ستکون فتن القاعد فیها خیر من الساعی الیها. الا فاذا نزلت او وقعت، فمن کان له ایل فلیلحق بابله و من کانت له غنم فلیلحق بغنمه و من کانت له الرض قلیلحق بارضه. قال فقال رجل یا رسول الله ارایت، من لم یکن له ایل و لاغنم و لاارض، قال یعمد علی سیفه فیدق علی حده بحجر، ثم لینج ان استطاع النجاه». چنانکه ملاحظه می شود حدیث دلالت بر این دارد که انسان در زمان وقوع فتنه ها و آشوبها تا می تواند تباید خود را دور نگه دارد و به اصطلاح سرش به کار خودش باشد و مقصود از عبارت آخر (یعمد علی سیفه الخ) این است که شمشیر خود را بشکند تا راه دخول بر قتال بر وی بسته شود. که البته این طرز تفکر با روح و هدف اسلام که عدالت خواهی و حمایت و جانب داری از حق و حقیقت است سازگار نیامد و کثریت اعلام اسلام و ائمه دین آن را نپذیرفتند.
نووی در شرح خود بر صحیح مسلم آورده است: «معظم صحابه و تابعین و عامه علمای اسلام گفته آند: در زمان وقوع فتنه ها و آشوبها واجب است، حق را یاری کرد و به جنگ و مقاتله با باغیان و متجاوزان پرداخت؛ همچنانکه خدای تعالی فرموده است: «و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تغی، الی امر الله» (هجرات/9): اگر دو گروه از مومنان با هم کارزار کنند، میان آنها اصلاح کنید و ار یکی بر دیگری ستم کرد، با آن که ستم می کند کارزار کنید تا به امر خدا برگردد و اما در عین حال چنانکه مذکور افتاد عده ای مخالفت کردند و دخول و فتنه هایی را که در میان مسلمانان رخ داده بود جایز ندانستند. ابوبکره صحابی و تنی چند جزوی حتی دفاع از نفس را نیز جایز نشناختند. و اما عبدالله بن عمر و عمران بن حصین وعده دیگر گفتند دخول در فتنه ها روا نیست، مگر قصد جان انسان کنند و جانش در خطر افتاد، که در این حال دفاع از خود واجب است» نوبختی محمد بن حسن از اعلام قرن سوم و اشعری قمی (سعد بن عبدالله، متوفی 301 یا 299) از اصحاب امام حسن عسکری (ع) هم نوشته اند که عده ای با سعد بن ابی وقاص، عبداله بن عمر بن خطاب، محمد بن مسلمه انصاری و اسامه بن زید کناره گیری کردند و خود را از جنگ و محاربه به نفع و یا به زیان امیرالمومنین علی (ع) کنار کشیدند. این عده که اشاره شد گروهی از صحابه صدر اولند، گویی از قدرت تشخیص میان حق و باطل و تصمیم گیری به موقع بی بهره و گرفتار نوعی وسواس بودند و از سیاست انفعالی و بی تفاوتی نسبت به حق و حقیقت پیروی می کردند؛ تا جایی که نتوانستند و شاید هم بنابر مصالحی نخواستند، میان امیرالمومنین علی علیه السلام که به اتفاق فریقین و جمهور امت اسلامی خلیفه و جانشین بر حق پیامبر (ص) و به تعبیری از خلفای راشدین است و مخالفان و محاربان آن حضرت فرق بگذارند. اینها در واقع سردرگم و شکاک بودند، شکاکانی که شک آنها به دیگران از جمله غازیان نیز سرایت کرد. چنانکه ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، پس از آنکه طوایف و گروههای را که بعد از قتل عثمان پیدا شدند به پنج گروه: شیعه عثمان، شیعه علی (ع)، مرجئه، جماعت و خوارج تقسیم می کند، درباره مرجئه می نویسد: «مرجئه، شکاک بودند، آنها غازیان و جنگجویانی بودند که در خارج مدینه (ظاهرا با کفار) می جنگیدند. وقتی که از مدینه بیرون شدند، مردم وحدت عقیده و اتحاد کلمه داشتند. و چون پس از قتل عثمان به مدینه بگرشتند دیدند در میان مردم اختلاف است. عده ای از عثمان و یارانش طرفداری می کنند و می گویند عثمان و یارانش بر حق بودند و او بناحق و مظلوم کشته شده است. عده ای دیگر طرفدار علی (ع) هستند، او و یارانش را برای حکومت و اقامه عدل سزاوارتر می شناسند. آنها در مقابل اختلاف کنندگان ایستادند و گفتند: همه آنها ثقه بودند. ما همه را تصدیق می کنیم و از هیچ یک بیزاری نمی جوئیم، به کسی لعنت نمی فرستیم، از هیچ کس اظهار نفرت نمی کنیم و امر آنها را به حکم خدا به تاخیر می اندازیم تا او خود میان آنها داوری و حکومت کند. ابن عساکر آنجا هم که از محارب بن دثار (متوفی 116) سخن می گوید، مرجئه را نخستین کسانی می شناسد که درباره علی (ع) و عثمان قائل به ارجا بودند نه به ایمانشان شهادت می دادند و نه به کفرشان: و کان من المرجئه الاولی الذین کانوا یرجئون علیا و عثمان و لا یشهدون بایمان لابکفر». به نظر می رسد این گرایش به عدم دخول در جنگهایی که پس از قتل عثمان میان مسلمانان رخ داد پایه و اساس ارجای سیاسی است ولی ارجا به صورت یک مذهب و مکتب سیاسی پس از جنگهای جمل، صفین و ظهور خوارج و جنگ نهروان که در زمان خلافت امیرالمومین علی علیه السلام اتفاق افتاد و شهادت آن حضرت و صلح امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه و خلاصه خلافت رسیدن معاویه رسمیت یافت. و در مقابل خوارج گروهی به نام مرجئه در جامعه اسلامی شناخته شد و در کتب تواریخ و فرق ثبت گردید. در ادامه خواهیم گفت که بنابر مشهور واضع ارجای سیاسی حسن بن محمد حنفیه است.
4-3 ارجای سیاسی نوعی مصلحت اندیشی: چنانکه اشاره شد ارجای سیاس پس از قتل عثمان پدید آمد، ولی پس از خلافت رسیدن امیر المومنین علی (ع) و جنگهای مهیبی (جمل، صفین و نهروان) که در زمان خلافت آن امام عظیم الشان رخ داد و بعد از ظهور خوارج که حاصل جنگ صفین و واقعه حکمیت بود و بعد از صلح امام حسن مجتبی (ع) با معاویه که خلافت اسلامی را برای معاویه هموار ساخت رسمیت یافت. زیرا در این وقت خصومت میان شیعه یعنی پیروان خالص امیرالمومنین علی (ع) و فرقه خوارج و امویان یعنی مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت وحدت جامعه اسلامی را بیش از پیش تهدید می کرد. خوارج، علی (ع)، عثمان و قائلان به تحکیم را آشکارا تکفیر می کردند و لعن می فرستادند. شیعه هم ابوبکر، عمر، عثمان و یاران و ناصران آنها و خوارج را حداقل مذمت و نکوهش می کردند و هر دو گروه به تکفیر و نکوهش امویان می پرداختند و آنها را مسلمانان دروغین، غاصب و برای خلافت و حکومت ناصالح می شناختند. امویان هم آنها را گمراه و برای حکومت خود خطرناک می انگاشتند و با همه این گروهها می جنگیدند. اما مرجئه که تمام گروههای مخالف و متخاصم را ولو بظاهر مومن می دانستند و به تاویل و اجتهاد در دین و معذور بودن متناول و مجتهد مخطی قائل بودند، مصلحت خود و شاید مصلحت آنی جامعه را هم در آن می دیدند، که جهت فزونی جماعت مومنان و مسلمانان و حفظ صلح و آرامش در جامعه، تمام کسانی را که ولو به ظاهر شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد (ص) می دهند مسلمان و مومن بشمار آورند. آنها تاکید و تصریح می کردند، که همه قائلان به توحید و رسالت محمد (ص) در این جهان مشمول احکام اسلامند ریختن خون و همچنین نهب و غارت اموال هیچ فرد از آنها جایز نیست. البته همه مصیب نیستند، برخی مصیب و برخی خطاکارند، ولی ما نمی توانیم مخطی را تشخیص دهیم، که از سر و باطن مردم آگاهی نداریم. و فقط خداوند است که عالم به اسرار و خفیات است. بنابران درباره آنها حکمی نمی کنیم و حکم آنها را به تاخیر می اندازیم، تا خد خود در آن جهان درباره آنها حکم کند.
ارجاء تایید حکومت امویان
بنابراین، موقف مرجیان در قبال حکومت غاصبانه و دنیاوی امویان موقف تایید بود، که برخلاف شیعه، خوارج و پارسایان مسلمان، حکومت آنها را حکومت، بلکه خلافت مشروع می انگاشتند، نماز پشت سر آنها را صحیح و جنگ و قتال و به اصطلاح خروج بر آنها را جز در موارد خاصی ناروا می دانستند و تا می توانستند به توجیه افعال و اعمال ناروای آنها می پرداختند و بدین ترتیب حکومت نامشروع خلفای ستمکار اموی را تایید می کردند و توده ها و قشرهای کم فرهنمگ، و بی فرهنگ و بی تفاوت و راحت طلب و دنیادوست را به دنبال خود می کشاندند، زیرا همه این اقشار مصلحت ظاهری و منفعت آنی خود را در آن می دیدند، که از حاکمان وقت، اعم از عادل و ظالم و حق و ناحق پیروی کنند. حاصل اینکه مرجیان و پیروان آنها، به اصطلاح نوبختی «اتباع ملوک و اعوان کل من غلب» بودند. نوبختی نوشته است: «چون علی (ع) به شهادت رسید، پیروان او، جز عده قلیلی از شیعه و قائلان به امامت آن حضرت بعد از پیامبر (ص) و پیروان طلحه و زبیر و عایشه به معاویه بن ابوسفیان پیوستند و همراه با وی فرقه واحدی تشکیل دادند. شگفتا با این که مامون خلیفه نامدار عباسی هم که خود معتزلی و از مروجان و حامیان سرسخت مذهب اعتزال بود ارجاء را تایید کرد و آن را با سیاست سازگار یافت و گفت: «الارجاء دین الملوک»! (ارجا دین پادشان است).
خلفای اموی حامیان مرجئه سیاسی
خلفای اموی که اغلب نه متدین بودند و نه متقی و پارسا، بکله حتی نه متظاهر به دینداری و پارسایی، اندیشه های سیاسی مذهبی مرجیان را که اساسش تسامح و سهل انگاری در دین بود با روح و باطن حکومت خود، که در واقع حذف و کنار گذاشتن دین از سیاست یعنی دنیامداری و به اصطلاح امروزی حکومت Secularism بود موافق و سازگار یافتند، لذا به حمایت از آنها پرداختند و با آنها ملاطفت و ملایمت رفتار کردند، که در تاریخ دیده نشده، که خلیفه ای از خلفای اموی، با یک مرجی صرفا به علت ارجایش به خصومت و جنگ و ستیز پردازد؛ در صورتی که شیعه را به علت تشیع، معتزلی را به علت اعتزال و خارجی را به علت خارجی بودنش تا می توانستند آزار و اذیت می کردند، بلکه هرگاه مرجیی را می شناختند به وی محبت می کردند و مقام و منصبش می دادند. چنانکه یزید بن مهلب ثابت قطنه را که از شعرای مرجیه بود، سرپرست برخی از نواحی خراسان کرد. ثابت هم پس از قتل یزید بن مهلب در قتل وی مراثی بسیار سرود. البته در عهد مروان بن محمد، آخر خلفای بنی امیه، امویان حارث بن سریج (مقتول 128) را که از زعمای مرجئه است به قتل رسانده اند، ولی آن نه به علت ارجایش بلکه به علت خصومتهای شصخی و یا به جهت گرایش وی به بنی عباس بوده است.
(ادامه دارد....)
منـابـع
محسن جهانگیری- فصلنامه فلسفی- شماره 10- بهار و تابستان 1384- دانشکده ادبیات و علوم انسانی- دانشگاه تهران- صفحه 15-7
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها