صفات خدا و تثلیث از دیدگاه متکلمین و فلاسفه یهود (تثلیث مسیحی)

فارسی 5002 نمایش |

اثبات وحدت درونى خدا از نظر سعدیا

سعدیا سپس به اثبات وحدت درونى خدا، یعنى وحدت به معناى بساطت او، مى پردازد. البته او نه مستقیما بلکه غیر مستقیم و با بحث از معناى الفاظ «حیات»، «قدرت»، و «حکمت» به عنوان محمولات خدا، به این کار مى پردازد سه لفظ مذکور، موضوع اصلى مناقشه میان صفاتیه بود که به وحدت درونى خدا اعتقاد نداشتند، و مخالفان صفاتیه، که به وحدت درونى خدا اعتقاد داشتند. سعدیا براى اثبات وحدت درونى یا بساطت خدا، در ابتدا به بیان این مطلب مى پردازد که وى «با تأمل و نظر» دریافته است که خدا، که «خالق همه چیز است»، باید «حى» و «قادر» و «عالم» باشد، ذهن ما «این سه صفت را یک باره و هم زمان درک مى کند، اینها «اوصاف گوناگون و متفاوتى» نیستند بلکه همگى درآن «صفتى که خدارا خالق توصیف مى کند» مندرج اند، ما به سبب فقدان لفظ واحدى که در بردارنده دلالت هاى مفهومى این سه صفت باشد ناچاریم سه لفظ متفاوت را به کار ببریم، و بالاخره نمى توان اصطلاح واحدى براى این منظور جعل کرد، زیرا آن اصطلاح بدون توضیحات تفصیلى، براى خوانندگان غیر قابل فهم خواهد بود. خلاصه، او مى گوید: «درست همان طور که اطلاق لفظ «خالق» بر خدا متضمن هیچ گونه زیادتى بر ذات او نیست، بلکه صرفا حاکى از آن است که چیزى هست که مخلوق خداست، همین طور هم وقتى که الفاظ «حى» و «قادر» و «عالم» را در مورد خدا به کار مى بریم، چون این الفاظ توضیحات لفظ «خالق»اند، بدین معنا که تنها کسى که یک باره و هم زمان دارنده این صفات است مى تواند خالق باشد، متضمن هیچگونه زیادتى بر ذات او نیست بلکه صرفا نشان دهنده این است که چیزى هست که مخلوق اوست.» بدین سان، سعدیا به طور ضمنى خود را در صف مسلمانان مخالف صفاتیه قرار مى دهد. سعدیا با این «تأمل و نظر» که برهانى غیر مستقیم براى وحدت درونى خدا محسوب مى شود، نشان مى دهد که این وحدت درونى را مى توان تلویحا از آموزه هاى توحیدى کتاب مقدس استنباط کرد. وى این مطلب را چنین مطرح مى کند: «من پس از تأمل در این باب یعنى مسئله معناى الفاظ «حى»، «قادر»، و «حکیم» که وصف خدا قرار مى گیرند و تأمل در نتایجى که در این مورد بدان رسیده ام، به کتاب هاى مقدس مراجعه کردم و در آنها عباراتى متضمن نفى هرگونه غیریتى در خدا یافتم.» نفى هرگونه «غیریتى» در خدا به معناى نفى هرگونه کثرت درونى در خدا است. بدین ترتیب، مفهوم وحدت خدا به بساطت خدا منتهى مى شود.
نخستین عبارتى که ذکر مى کند، آیه اى به زبان عبرى است که در نسخه کینگ جیمز بدین صورت است: «غیر از او دیگرى نیست» (تثنیه 4:35). اما سعدیا این آیه را قبلا به عنوان یک دلیل نقلى از کتاب مقدس براى وحدت عددى نقل کرده بود. روشن نیست که او به چه دلیل اکنون آن را دوباره به عنوان دلیل نقلى از کتاب مقدس براى وحدت درونى آورده است. اما اتفاقا او در ترجمه خود از تورات این آیه را چنین ترجمه مى کند: «هیچ دیگرى غیر از او نیست و جز او هیچ نیست.» پس بر اساس این ترجمه، این آیه حاوى دو گزاره است: «دیگرى غیر از او نیست»؛ «جز او هیچ نیست». بنابراین مى توان چنین فرض کرد که سعدیا عبارت نخست را به معناى تصدیق وحدت عددى و عبارت دوم را به معناى تصدیق وحدت درونى مى گیرد.
به همین صورت، دومین شاهدى را که از کتاب مقدس بر وحدت درونى مى آورد، عبارتى است که وى به زبان عبرى نقل مى کند، بخشى از آیه اى در ایوب است که معناى آن در نسخه کینگ جیمز به این صورت است: «اینک اینها حواشى طریق هاى اوست، و چه آواز آهسته اى درباره او مى شنویم» (ایوب 26:14). اما معناى این آیه در ترجمه عربى او از کتاب ایوب چنین است: «اینک، اینها برخى از اوصاف اوست، و چه چیزى از این امور را درباره او مى شنویم؟». و اما، اصطلاح «چیز» (شىء) و نیز اصطلاح معنا، یعنى «شىء» چنان که مى دانیم، در علم کلام معادل اصطلاح «صفت» به کار مى رود، و خود سعدیا از اقنوم هاى دوم و سوم تثلیث مسیحى، که قابل قیاس با صفات موردنظر مسلمانان راست کیش تلقى مى شوند، به «شیئین» یاد مى کند. بنابراین، سعدیا هنگامى که آیه کتاب ایوب را به عنوان دلیل نقلى وحدت درونى خدا مى آورد، آن را به این معنا مى گیرد که هیچ یک از «اوصاف» خدا، یعنى، هیچ یک از الفاظى که بر خدا حمل مى شوند، «شىء»، به معناى صفت واقعى موجود در خدا و به عنوان چیزى غیر از او، نیستند.
سومین منقول، آیه اى است که بخشى از آن چنین است: «خداوند واحد خواهد بود و اسم او واحد» (زکریا 14:9). سعدیا این آیه را حاوى مؤیداتى درباره دو نوع وحدت مى داند. بخش نخست آیه، یعنى «خداوند واحد خواهد بود»، از نظر او تأییدى است بر وحدت عددى، و بخش دوم، یعنى «و اسم او واحد خواهد بود»، را بدین معنا مى گیرد که همه اسماء و الفاظى که بر خدا حمل مى شوند جز یک اسم نیستند، یعنى صرفا طرق متعدد توصیف او به مثابه خالقند؛ زیرا به گفته خود سعدیا الفاظ «حى»، «قادر» و «عالم» همگى صرفا توضیحات لفظ «خالق»اند.

رد آموزه تثلیث مسیحى

سعدیا با این تلقى از توحید، به رد آموزه تثلیث مسیحى مى پردازد، که ضمنا رد نظریه مسلمانان سنتى در مورد صفات نیز هست. او بحث خود را با توجه به دو دیدگاه تثلیثى رایج در میان مسیحیان آغاز مى کند. وى آن دو دیدگاه را دیدگاه «عوام آنها»، که «به تثلیثى معتقدند که فقط با الفاظ یا اوصاف جسمانى قابل تصور است»، و «خواص آنها» مى داند. تعبیر «عوام» در توصیف یکى از آن دو دیدگاه متباینى که مورد نظر اوست، نمى تواند تصور دقیقى از دیدگاه مورد نظر او را به ما بدهد. شاید بتوان معناى دقیق دیدگاه مورد نظر او را از کتاب یحیی بن عدی، دفاعیه پرداز مسیحى، که معاصر و جوان تر از او بود و به زبان عربى مى نوشت، به دست آورد. یحیى در آن کتاب در صدد پاسخگویى به پاره اى از مسلمانان منتقد مسیحیت است که معتقد بودند که قالب تثلیثى «یک جوهر، سه اقنوم»، که مکمل آن این باور مسیحى است که هر اقنومى خداست، منطقا به معناى باور به سه جوهر و سه خداست. یحیى در پاسخ، بین «آنچه جاهلان از مسیحیان درباره اقنوم ها گمان مى کنند» و «قول عالمان از مسیحیان و آنان که در عقیده و آیین خود خبره و آگاهند»، تمایز قائل مى شود و به گروه نخست این دیدگاه را نسبت مى دهد که «اقنوم ها ذات هاى سه شخص اند که هر یک از آنها به حسب ذات خویش از دیگرى متفاوت است.» وى این دیدگاه را «به راستى بر خطا و کفرآمیز و نیز دیدگاهى مى داند که حقیقتا از آن چنین بر مى آید که مفسرانش خالق را سه جوهر و سه خدا دانسته اند». منظور یحیى از «جاهلان از مسیحیان»، صرفا عوام الناس نیست. او به آن فرقه مسیحى که به سه خدا باوران معروف است اشاره مى کند، فرقه اى که نمایندگان اصلى آن عبارت اند از جان اسکوسناجز و جان فیلوپونوس؛ زیرا وصفى که یحیى با عنوان «جاهلان از مسیحیان» ارائه مى کند، دقیقا با وصف سه خداباوران در آثار فوتیوس مطابقت مى کند و آن این که: «پاره اى بیشرمان، که طبیعت و اقنوم و ذات را یکى دانسته اند، از تصدیق این نیز ابایى نداشتند که در تثلیث مقدس سه ذات وجود دارد، زیرا آنها، اگر نه در کلام، بلکه دست کم در اندیشه، تعلیم مى دادند که سه خدا و سه مقام الوهى وجود دارد.» بنابراین، تعبیر سعدیا، یعنى «عوام آنها»، را باید مانند تعبیر یحیى، یعنى «جاهلان از مسیحیان»، اشاره به سه خداباوران، آن گونه که جان اسکوسناجز و جان فیلوپونوس ارائه کرده اند، دانست.
سعدیا در مقابل دیدگاه «عوام آنها»، دیدگاه کسانى را ذکر مى کند که وى آنان را «خواص آنها» مى نامد. او آنها را چنین توصیف مى کند: «آنها همان کسانى اند که مى گویند در نتیجه تأملات نظرى و استدلال سنجیده و دقیق به تثلیث باور پیدا کرده اند. اولا، آنها با این استدلال که صرفا چیزى که حى و عالم باشد مى تواند خلق کند، به این صفات دست یازیده و معتقد شده اند. ثانیا، آنها با اعتقاد به این که حیات و علم آن چیز، یعنى خالق، دو چیز (شیئین) مغایر با ذات آن چیزند، به این نتیجه رسیدند که آنها را سه چیز بدانند».

دیدگاه خواص آنها
سعدیا در بیان دیدگاه «خواص آنها»، که تلقى سنتى و راست کیش مسیحى از تثلیث است، در معرفى مسیحیان مى گوید که آنها به درستى از این جا شروع کردند که نشان دهند خدا به عنوان خالق باید حى و عالم باشد و بدین جهت است که او دو «صفت» (میدوت) دارد. از آنجا که سعدیا در سراسر کتاب خود لفظ صفت را نه به معناى محدود «صفت واقعى» بلکه به معناى عام هرگونه لفظ قابل حملى بر یک موضوع، صرف نظر از کیفیت نسبت محمول به موضوع، به کار مى برد، آشکار است که این لفظ را در اینجا به همین معناى عام به کار مى برد. اما او در ادامه مى گوید که مسیحیان به جاى این که «حى» و «عالم» را معانى، یعنى الفاظى که هم به معناى اشیاء به کار مى روند و هم به معناى مفاهیم ذهنى بدانند که سعدیا در اینجا آن ها را بدین معنى نیز مى گیرد آنها را دو چیز (شیئان)، به معناى دو چیز واقعى یا اقنوم، مى دانند و بدین سبب است که لفظ «سه» را در میان مى آورند. لفظ «سه» را در اینجا باید به معناى «سه چیز» یا «سه اقنوم» گرفت، و نه «سه خدا» زیرا او در انتقادات خود این تلقى از تثلیث را به سه خداباورى متهم نمى کند. شایان ذکر است که سعدیا هیچ سخنى از تلقى سومى از تثلیث، یعنى تلقى بدعت آمیز سابلیانیسم که مشابه و قابل قیاس با تلقى معتزله و تلقى خاص خود او از صفات است، به میان نمى آورد.سعدیا پس از بیان تلقى مسیحیان سنتى و راست کیش از تثلیث، عزم خود را بر نفى و ابطال آن جزم مى کند. اما برخلاف اینکه وى دیدگاه «عوام آنها» را بر اساس آیاتى از کتاب مقدس که نافى کثرت عددى خداست، رد مى کند، دیدگاه «خواص آنها» را، به قول خودش، با استمداد از «او که واحد است به معناى حقیقى وحدت»، «بر پایه استدلال» رد مى کند. سعدیا همه مخالفان سه خداباورى را مطمح نظر قرار نمى دهد. او هیچ سخنى از مخالفان افراطى سه خداباورى، نظیر پیروان سابلیوس و آریوس به میان نمى آورد. «خواص»ى که وى از آنها سخن مى گوید، کسانى اند که نوعى تلقى راست کیشانه از تثلیث ارائه مى کنند که مورد تأیید و تصویب شوراهاى وحدت کلیسایى است. سعدیا، متناظر با «عالمان مسیحى» ذکر شده از سوى یحیى ابن عدى، از کسانى نام مى برد که آنها را به نحو دقیق ترى «امامان عالم» وصف مى کند، «نظیر دیونیسیوس آریوپاغى، گرگورى اهل نازیانزوس یا نیسا، باسیل کبیر، و یوحناى زرین دهان که همه فرقه هاى مسیحى بر دیدگاه تثلیثى آنان توافق دارند» که منظورش از «فرقه هاى مسیحى» همان ملکانیه، نسطوریه و یعقوبیه است. همین تلقى سنتى و راست کیش از تثلیث است که سعدیا وظیفه بحث از آن را به عهده مى گیرد.

طرح دو احتجاج در رد تلقى مسیحیان راست کیش از تثلیث

سعدیا در رد تلقى مسیحیان راست کیش از تثلیث به طرح دو احتجاج مى پردازد: او در احتجاج نخست مى گوید که باور به تثلیث موجب تناقض است زیرا از یک سو، مسیحیان اذعان دارند که خدا مادى نیست، اما از سوى دیگر تأکید مى کنند که در خدا نوعى تمایز عددى میان سه اقنوم وجود دارد. سعدیا آشکارا با توجه به سخن ارسطو که «هر آنچه عددا بسیار (کثیر) است، داراى ماده است» نتیجه مى گیرد که اصرار مسیحیان بر تمایز عددى بین اقنوم ها مستلزم مادى بودن خداست. از این رو، آموزه تثلیث هم زمان مستلزم دو گزاره متناقض است؛ یکى آن که خدا مادى نیست و دیگر آن که خدا مادى است. عین سخن سعدیا چنین است: «اگر آنها (همان طور که آشکارا اذعان مى کنند)، معتقد به جسم بودن خدا نیستند، در این صورت قول آنها مبنى بر این که در خدا نوعى غیریت هست به طورى که هر صفتى از او با هیچ یک از دیگر صفات او یکى نیست، مانند آن است که بگویند خدا واقعا جسمانى است، که البته این را با اصطلاح و لفظ دیگرى بیان مى کنند؛ زیرا هر چیزى که در آن غیریت هست ضرورتا جسم است». این احتجاج را همچنین مى توان علیه مسلمانان صفاتیه که در عین حال به جسمانى بودن خدا اعتقاد ندارند به کار برد.
او در احتجاج دوم مى گوید که اگر مسیحیان معتقدند که وجود اقنوم هاى دوم و سوم به معناى صفت هاى حیات و علم، با توحید سازگار است، چرا عدد اقنوم ها را به این دو اقنوم محدود مى کنند و اقنوم هاى دیگرى را اضافه نمى کنند تا با صفات قدرت و سمع و بصر و نظایر آن مطابقت کند؟» انتقاد مشابهى از آموزه تثلیث را ابن حزم از ناحیه اشاعره، که او از یکى از آنها شنیده، نقل مى کند که آنها مسیحیان را بر خطا مى دانند «زیرا آنها فقط دوچیز را ازلا با خدا همراه کردند و نه چیزهاى بیشترى را» چیزهایى که او در موردشان عدد «پانزده» را به کار مى برد.

رد تفاسیر مسیحى بر بعضى آیات کتاب مقدس عبرى
سعدیا پس از ردیه مذکور، بر آن مى شود تا تفاسیر مسیحى بر بعضى آیات کتاب مقدس عبرى را که به تثلیث اشاره دارند رد کند. او در این مورد شش آیه را نقل مى کند. از این شش آیه، چهار آیه میانى، یعنى ایوب 33:4، مزامیر 33/32:6، امثال 8:22، پیدایش 1:26، را مى توان با چنین تفسیرى نیز در کتاب ابوقره پیدا کرد. اما راجع به آن دو آیه دیگر پاره اى از آباء کلیسا آیه ششم، یعنى «و خداوند بر او ظاهر شد و اینک سه مرد» (پیدایش 18:1ـ2)، را به معناى اشاره به اشخاص تثلیث مى گیرند؛ اما من نتوانستم کتابى بیابم که در آن نیز از آیه نخست، یعنى «روح خداوند به وسیله من متکلم شد و کلام او بر زبانم جارى گردید» (دوم سموئیل 23:2) به عنوان دلیل نقلى براى تثلیث استفاده شده باشد. در اینجا باید دقت نظر سعدیا را در انتخاب کلمات و عبارات ملاحظه کرد. او چهار آیه اى را که لابد خود دیده بود که ابوقره از آنها به عنوان دلایلى نقلى براى تثلیث استفاده مى کند، با چنین عباراتى معرفى مى کند: «من برخى از آنها را دیدم که را به عنوان دلیل ذکر مى کنند» «و آنها مى گویند»؛ «من نیز یکى از آنها را دیدم که تفسیر مى کرد»؛ «دیگران را دیده ام که بر تکیه مى کنند و مى گویند.»آیه ششم را، که نزد ابوقره نیافته اما احتمالا شنیده که آباء کلیسا از آن استفاده کرده بودند، با عبارت «دیگران گمان مى برند و مى گویند»، معرفى مى کند، حال آنکه آیه نخست را که آشکارا هیچ منبعى براى آن نداشت، با این عبارت مطرح مى کند: «اگر آنها شواهد خود را از کتاب مقدس مى گیرند، کما این که، مثلا، کسى از آنها ممکن است اصرار ورزد.» به عبارت دیگر، او خود نوعى دلیل نقلى را براى مسیحیان فراهم مى کند تا صرفا آن را رد کند.

دیدگاه قرقسانى درباره صفات خدا و تثلیث مسیحی
در کتاب یعقوب قرقسانی، از معاصران سعدیا، مى توان سلسله اى از براهین اقامه شده علیه آموزه مسیحى تثلیث را یافت، که ضمنا براهینى علیه آموزه قدیم بودن قرآن در اسلام محسوب مى شوند.

قرقسانى و رد تثلیث مسیحی

قرقسانى در ابتدا به بیان دوباره این آموزه مسیحى مى پردازد که خدا «یک جوهر (ذات) و سه اقنوم» است. او سپس در ضمن بحث خود اطلاعات بیشترى دراختیار مى نهد وآن این که جوهر واحد آن چیزى است که مسیحیان اقنوم اول، یعنى پدر، مى نامند و دو اقنوم دیگر عبارت اند از «علم» که آن را پسر، و «حیات»، که آن را روح القدس مى نامند. همچنین این سه اقنوم «از حیث عدد سه تا و از حیث ذات یا طبیعت یا معنا، واحدند.» او سه ایراد بر این آموزه تثلیث مى گیرد که دو مورد آن موجود است.
اول، مى گوید که مسیحیان فقط به دلیل تشابه فاعل هاى جسمانى عالم مشهود ماست که صفات علم و حیات را به عنوان امورى متمایز از همدیگر و نیز متمایز ازذات خدا به خالق نسبت مى دهند. اومى گوید مسیحیان به رغم چنین مشابهتى با فاعل هاى جسمانى، معتقدند که خالق، بر خلاف عامل هاى جسمانى، جسمانى نیست و هیچ گونه اندام جسمانى یا بعد جسمانى ندارد و حرکت ناپذیر است. او مى پرسد: پس چرا نباید معقول و منطقى باشند و بگویند که خدا، بر خلاف فاعل هاى جسمانى، «بنابر ذات خود (بذاته)» عالم و حى است و نه به واسطه علم و حیاتى که هر یک «غیر از اوست»؟ چنان که خواهیم گفت، این استدلال گرچه مستقیما ناظر به تثلیث است، مى توان آن را برهانى دانست علیه واقعیت صفات از نظر مسلمانان.
دوم، درست همان طور که نمى توان گفت که «چیزى که قدیم است و چیزى که حادث است از حیث عددى دو تا اما از حیث ذات یا طبیعت یا معنا واحدند»، همین طور نیز نمى توان گفت که «پدر و پسر و روح القدس عددا سه تا هستند اما از حیث ذات یا طبیعت یا معنا واحدند.» منظورش این است که سخن مسیحیان که پدر و پسر و روح القدس هم سه هستند و هم واحد، مانند این سخن که قدیم و حادث هم دو تا هستند و هم واحد، نادیده گرفتن قانون تناقض است؛ زیرا قانون تناقض، بنا به نظر ارسطو، نه تنها در مورد «نقیضین»، بلکه در مورد «اضداد» نیز جارى است، یعنى آن قانون نه تنها بر سخنى مانند «پدر و پسر و روح القدس هم سه تا هستند هم سه تا نیستند»، بلکه بر سخنى مانند «پدر و پسر و روح القدس هم سه تا هستند و هم واحد»، نیز اطلاق مى شود. این انتقاد رایجى در میان مسلمانان علیه تثلیث است و، همان طور که دیدیم، یحیى بن عدى به آن پاسخ داد و گفت که اگر قید «از حیث عدد» را بر سر لفظ «سه» و قید «از حیث ذات» را بر سر لفظ «واحد» بیاوریم، آن قالب اعتقادى را از اتهام تناقض تبرئه مى کنیم. همان طور که خواهیم دید قرقسانى چنین احتجاجى را نیز علیه آموزه هاى مسیحى و اسلامى ازلیت کلمه (کلام) اقامه مى کند.
(ادامه دارد...).

 

منـابـع

هری اوسترین ولفسن- بازتاب های کلام اسلامی در فلسفه یهودی- ترجمه علی شهبازی- ناشر حوزه علمیه قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1387

هادی وکیلی- مجله قبسات- شماره 43- مقاله ابن میمون از الهیات اسلامی تا الهیات یهودی

فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- ترجمه مسعود علیا- تهران- نشر ققنوس- 1383

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد