جنات مأوی
فارسی 4298 نمایش |اهل ایمان که ملتزم به وظائف دینى و اعمال صالحه هستند براى آنان منازلى در بهشت و مأوى و جایگاهها آماده شده که بر آنها نازل و وارد شوند و سیرت ایمان و انقیاد آنان در دنیا آن است که در عالم قیامت منازلى مرفه داشته و از هر ناگوارى و زوال نعمت ایمن خواهند بود: «أما الذین ءامنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات المأوى نزلا بما کانوا یعملون؛ اما کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، پس براى آنان بهشت هایى که اقامتگاه دائمى است خواهد بود [که به آنان] به پاداش اعمالى که همواره انجام مى دادند، پیشکش مى شود.» (سجده/ 19)
تعبیر به "نزل" که معمولا به چیزى گفته مى شود که براى پذیرایى مهمان آماده مى کنند اشاره لطیفى است به این جهت که از مؤمنان در بهشت دائما همچون میهمان پذیرایى مى شود، در حالى که دوزخیان (چنان که در آیه بعد خواهد آمد) همچون زندانیانى هستند که هر وقت هوس بیرون آمدن کنند باز گردانده مى شوند! و اگر مى بینیم در آیه 102 سوره کهف چنین آمده: «إنا أعتدنا جهنم للکافرین نزلا؛ ما جهنم را براى پذیرایى کافران آماده ساختیم.» در حقیقت از قبیل «فبشرهم بعذاب ألیم؛ پس آنان را از عذابى دردناك خبر ده.» (انشقاق/ 24) است، کنایه از اینکه به جاى پذیرایى، آنها را مجازات و به جاى بشارت آنها را تهدید مى کند. بعضى معتقدند که "نزل" نخستین چیزى است که با آن از میهمان تازه وارد پذیرایى مى شود (همان چاى و شربت در زمان ما) بنابراین اشاره لطیفى است به اینکه جنات ماوى با تمام نعمتها و برکاتش نخستین وسیله پذیرایى از این میهمانان الهى است، و به دنبال آن مواهب در برکات دیگرى است که هیچکس جز خدا نمى داند.
تعبیر به "فلهم جنات" مى تواند اشاره به این نکته نیز باشد که خداوند باغهاى بهشت را عاریتى به آنها نمى دهد، بلکه براى همیشه به آنها تملیک مى کند، به گونه اى که هرگز احتمال زوال این نعمتها آرامش فکر آنها را بر هم نمى زند. جنات الهى بسیار است: جنه الفردوس، جنة الخلد، جنة العدن، جنة المأوى و غیر این ها که از تمام آنها سهم دارد و به هر کس که کمتر از همه اهل بهشت داده شود به قدر مد بصر سعة در او است و اگر بخواهد تمام اهل بهشت را ضیافت کند وسائل پذیرایى آنها را دارد. پس براى ایشان است بوستانها که جایگاه حقیقت است، زیرا دنیا سراى مجازى و زوال، لکن آخرت مسکن جاوید باشد. نزد بعضى جنة الماوى بهشتى است در یمین عرش. ابن عباس گفته: تسمیه مأوى جهت آن است که ارواح صلحا و شهداء در آن جاى دارند و حق تعالى روز قیامت آن را به مؤمنان خالص العقیده و مخلص عطا فرماید.
در جائی دیگر می فرماید که: «عندها جنة المأوى؛ در آنجا که جنت الماوى است.» (نجم/ 15) «عندها جنة المأوى» یعنى: در کنار سدرة المنتهى اقامتگاه بهشت قرار دارد که این بهشت همان بهشت جاویدان است که در آسمان هفتم و به قولى در آسمان ششم مى باشد. از جبائى و قتاده نقل شده است که این بهشت همان بهشتى است که حضرت آدم (ع) در آن سکونت یافته بود، و ارواح شهدا نیز به آنجا می روند.
از حسن نقل شده است که جنة المأوى بهشتى است که بهشتیان به آن مى روند. از عطاء از ابن عباس نقل شده است که جنة المأوى بهشتى است که جبرئیل و دیگر فرشتگان در آن سکونت دارند. براى بهتر آشنا شدن با معنى این آیات قبل و بعد از آن را نیز بررسى کنیم، مى فرماید: «و لقد رآه نزلة أخرى؛ بار دیگر پیامبر (ص) او را مشاهده کرد.» (نجم/ 13) «عند سدرة المنتهى؛ و این شهود در کنار سدرة المنتهى روى داد.» (نجم/ 14) «عندها جنة المأوى؛ همانى که جنة الماوى و بهشت برین در کنار آن است.» (نجم/ 15) «إذ یغشى السدرة ما یغشى؛ در آن هنگام که چیزى "سدرة المنتهى" را فرا گرفته، و پوشانده بود.» (نجم/ 16) اینها واقعیاتى بود که پیامبر مشاهده کرده و تصورات باطل را در لباس حق ندید. «ما زاغ البصر و ما طغى؛ و چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان ننمود.» (نجم/ 17) «لقد رأى من آیات ربه الکبرى؛ او بخشى از آیات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را در آنجا مشاهده کرد.» (نجم/ 18)
براى روشن شدن مفاد این آیات باید قبل از هر چیز به سراغ مفردات آن برویم سپس مجموع را در نظر بگیریم: "سدرة" (بر وزن حرفة) مطابق آنچه غالبا مفسران علماى لغت گفته اند درختى است پر برگ و پر سایه، و تعبیر به "سدرة المنتهى " اشاره به درخت پر برگ و پر سایه اى است که در اوج آسمانها، در منتها الیه عروج فرشتگان و ارواح شهداء، و علوم انبیاء، و اعمال انسانها قرار گرفته، جایى که ملائکه پروردگار از آن فراتر نمى روند، و جبرئیل نیز در سفر معراج به هنگامى که به آن رسید متوقف شد.
درباره ی سدرة المنتهى هر چند در قرآن مجید توضیحى نیامده، ولى در اخبار و روایات اسلامى توصیفهاى گوناگونى پیرامون آن آمده، و همه بیانگر این واقعیت است که انتخاب این تعبیر به عنوان یک نوع تشبیه، و به خاطر تنگى و کوتاهى لغات ما از بیان اینگونه واقعیات بزرگ است. در حدیثى از پیامبر اسلام (ص) نقل شده است که فرمود: «رایت على کل ورقة من اوراقها ملکا قائما یسبح الله تعالى؛ من بر هر یک از برگهاى آن فرشته اى دیدم که ایستاده بود و تسبیح خداوند را مى کرد.» در حدیث دیگرى از امام صادق (ع) نقل شده است که رسول خدا (ص) فرمود: «انتهیت الى سدرة المنتهى، و اذا الورقة منها تظل امة من الامم؛ من به سدرة المنتهى رسیدم و دیدم در سایه هر برگى از آن امتى قرار گرفته اند.» این تعبیرات نشان مى دهد که هرگز منظور درختى شبیه آنچه در زمین مى بینیم نبوده، بلکه اشاره به سایبان عظیمى است در جوار قرب رحمت حق که فرشتگان بر برگهاى آن تسبیح مى کنند و امتهایى از نیکان و پاکان در سایه آن قرار دارند.
"جنة الماوى" به معنى بهشتى است که محل سکونت است و در اینکه این کدام بهشت است؟ در میان مفسران گفتگو است، بعضى آن را همان بهشت جاویدان (جنة الخلد) مى دانند که در انتظار تمام اهل ایمان و پرهیزگاران است، و محل آن را در آسمان مى دانند، و آیه ی 19 سوره ی سجده را شاهد بر آن مى دانند: «فلهم جنات المأوى نزلا بما کانوا یعملون؛ براى مؤمنان صالح العمل باغهاى بهشت است که در آن ساکن مى شوند، و این وسیله پذیرایى از آنهاست در مقابل اعمالى که انجام مى دادند.» چرا که این آیه به قرینه آیه بعد از آن مسلما از بهشت جاویدان سخن مى گوید. ولى از آنجا که در جاى دیگر مى خوانیم «و سارعوا إلى مغفرة من ربکم و جنة عرضها السماوات و الأرض؛ براى رفتن به سوى مغفرت پروردگار و بهشتى که وسعت آن آسمانها و زمین است بر یکدیگر پیشى گیرید.» (آل عمران/ 133) بعضى این معنى را بعید شمرده اند، زیرا ظاهر آیات مورد بحث نشان مى دهد که "جنة الماوى" در آسمان است و غیر از بهشت جاویدان است که وسعتش به اندازه تمام آسمانها و زمین مى باشد.
لذا گاهى آن را به جایگاه ویژه اى از بهشت تفسیر کرده اند که در کنار "سدرة المنتهى" است، و محل خاصان و مخلصان است. و گاه گفته اند به معنى بهشت برزخى است که ارواح شهداء و مؤمنان موقتا به آنجا مى روند.
تفسیر اخیر از همه مناسبتر به نظر مى رسد، و از امورى که به روشنى بر آن گواهى مى دهد این است که در بسیارى از روایات معراج آمده است که پیغمبر (ص) عده اى را در این بهشت متنعم دید، در حالى که مى دانیم هیچکس در بهشت جاویدان قبل از روز قیامت وارد نمى شود، زیرا آیات قرآن به خوبى دلالت دارد که پرهیزگاران در قیامت بعد از محاسبه، وارد بهشت مى شوند، نه بلافاصله بعد از مرگ، و ارواح شهداء نیز در بهشت برزخى قرار دارند، زیرا آنها نیز قبل از قیام قیامت وارد بهشت جاویدان نمى شوند.
آیه «ما زاغ البصر و ما طغى» اشاره به این معناست که چشم پیامبر (ص) در مشاهده خود نه چپ و راست شد، و نه از حد و مقصد تجاوز کرد، و آنچه را دید عین واقعیت بود (زیرا "زاغ" از ماده "زیغ" به معنى انحراف به چپ و راست است، و "طغى" از ماده "طغیان" به معنى تجاوز از حد است.) به تعبیر دیگر انسان به هنگام مشاهده چیزى، وقتى به اشتباه مى افتد که دقیقا به خود آن توجه نکند یا به چپ و راست، یا ما وراء آن بنگرد.
بهشت فوق آسمانها است، زیرا یوم القیامة نه آسمانى است نه زمینى که می فرماید: «یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب؛ روزى كه آسمان را همچون در پيچيدن صفحه نامه ها در می پيچيم.» (انبیاء/ 104) و می فرماید: «و إذا السماء کشطت؛ و آنگاه كه آسمان ز جا كنده شود.» (تکویر/ 11) یعنى از جا کنده می شود. «إذا السماء انفطرت؛ آنگاه كه آسمان زهم بشكافد.» (انفطار/ 1) «إذا السماء انشقت؛ آنگاه كه آسمان زهم بشكافد.» (انشقاق/ 1) و غیر اینها و مسلما بهشت به جاى خود هست پس فوق سماوات است. از آیات مورد بحث استفاده مى شود که پیامبر (ص) در شب معراج از کنار بهشت گذشته، و یا در آن وارد شده است. این بهشت خواه بهشت جاویدان و "جنة الخلد" باشد، آن چنان که جمعى از مفسران گفته اند، و یا "بهشت برزخى" باشد، در هر صورت مسائل مهمى را از آینده انسانها در این بهشت مشاهده فرموده است، که شرح آن در اخبار اسلامى آمده است.
علامه طباطبائى در ذیل این آیه مى گوید که: «یعنى بهشتى که مؤمنین براى همیشه در آن منزل مى کنند، چون بهشت دیگرى هست موقت، و آن بهشت برزخ است که مدتش تا روز قیامت تمام مى شود، و"جنت ماوى" بعد از قیامت است. هم چنان که فرمود: " فلهم جنات المأوى نزلا بما کانوا یعملون"، و نیز فرموده: «فإذا جاءت الطامة الکبرى... و أما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى...فإن الجنة هی المأوى؛ پس زمانى که آن حادثه بزرگ تر [و غیر قابل دفع] در رسد... و اما کسى که از مقام و منزلت پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است... پس بى تردید جایگاهش بهشت است.» (نازعات/ 34- 41) و این جنت الماوى به طورى که آیه 22 سوره ذاریات دلالت مى کرد، در آسمان واقع است. ولى بعضى از مفسرین آن را به جنت برزخى تفسیر کرده اند.»
طامه کبرى همان قیامت است، چون قیامت داهیه اى است که از هر داهیه دیگرى عالى تر است، و بر هر داهیه اى غالب است، این است معناى کبرى بودن طامه قیامت، و چون نفرموده قیامت از هر داهیه اى بزرگتر است، به طور مطلق فرموده داهیه بزرگتر، معلوم مى شود هیچ داهیه و واقعه اى بزرگتر از آن نیست. و اگر در اول جمله فاء تفریع آورده، براى اشاره به این معنا بوده که مضمون آیه یعنى آمدن قیامت از لوازم خلقت آسمان و زمین و تدبیر جارى در آن دو است. بهشت جاى بازگشت است، و به آن باز مى گردد، بدان سبب که در دنیا از اهل آن شده است، و هر کس به جایگاه اصیل و میهن دایمى خود باز مى گردد. پس میزان در آنجا وابستگیهاى ظاهرى موجود در دنیا نیست، و در آمدن به گروه اهل تقوا نتیجه اى از پیروى حق است، آیا ندیده اى که چگونه مصعب بن عمیر (که گفته اند این آیه در حق او نازل شده) از برگزیدگان اهل بهشت شد، در صورتى که جایگاه برادرش عامر بن عمیر در پایین ترین درک از آتش بود؟ براى چه؟ آیا براى آن نبود که عامر طغیان کرد و به مخالفت با حق و پیروى از هواى نفس پرداخت، در صورتى که مصعب به اطاعت از رسول خدا درآمد، و در کنار او جهاد کرد، و گفته اند که در جنگ احد برادرش را کشت، و خود را سپر بلاى رسول الله قرار داد تا تیرهاى با پیکان پهن به درون شکمش داخل شد.
«مأوی» از ماده ی «اوی» (بر وزن قوی) یا «اوی» (بر وزن قمی) به گفته ی راغب در مفردات به معنی انضمام چیزی به دیگری است (سپس به معنی اقامت نزد چیزی آمده است) مقائیس اللغه نیز یکی از معانی اصلی آن را «تجمع» ذکر کره است که لازمه ی آن سکونت نزد چیزی است، خلاصه اینکه مکان و مسکن و جایگاهی را که انسان روز یا شب در آن ساکن می گردد و استراحت می کند «مأوی» گویند، بنابراین «جنات المأوی» اشاره به همان وصف خلود و جاودانگی و ثبات بهشت است و مفهوم آرامش و اطمینان را نیز می رساند. بعضی گفته اند این تعبیر اشاره ی لطیفی به این حیقیت است که سرای دنیا مأوی (جایگاه اصلی انسان) نیست، بلکه گذرگاهی است که از آن عبور می کند، یا به تعبیر روایت معروف "الدنیا قنطره؛ دنیا پل عبور است" که هرگز جای ثبات و استقرار نیست.
ناگفته پیداست که این وصف برای تمام بهشت است ولی با این حال از ابن عباس نقل شده است که باغهای بهشتی هشت عددند، یکی از آنها جنة المأوی است، و بقیه عبارتند از «دارجلال» و «دارالقرار» و «دارالسلام» و «جنة الخلد» و «جنة الفردوس» و «جنة النعیم». گفتیم که «نزل» را به معنی نخستین چیزی که با آن از میهمانان پزیرائی می کنند دانسته اند. (همانگونه که امروز با شربت یا آب سرد یا چائی پذیرائی می نمایند) اگر چنین باشد دلیل بر این سات که جنات المأوی با آن همه وسعت و عظمتش کمترین پذیرائی بندگان خالص خدا است! بنابراین پذیرائی اصلی نعمتهائی است که جنات المأوی در مقابل آن کوچک است، و آن چیزی جز «جنت قرب و لقای پروردگار و بهشت معرفت جلال و جمال او» نیست! آن بهشت موعود، همان بهشت مقصد و جایگاه آنهاست که خود به خوى بهشتى به سوى آن روى مى آورند و مجذوب آن می باشند. این آیات اوصاف و نشانه هاى دو گروه متقابل را بیان فرموده: گروه دوزخ جایگاه، و بهشت آشیان. در بین این دو گروه بیشتر مردم در حال تردد و نوسانند، گاه دچار سرکشى بر حق و قوانین آن می گردند و زندگى پست و شهوات گذرا را بر می گزینند، و گاه عقولشان از هواها آزاد و وجدانشان بیدار و نگران می گردد و بر طغیان هواها چیره می شوند، اینگونه مردم به تفاوت در طغیان و واژگونى در دنیا، یا بیدارى و جدان و غلبه بر هوى، توقفشان در دوزخ و رستگارى از آن، و مقاماتشان در بهشت متفاوت می باشد.
آرى شرط اول بهشتى شدن "خوف" ناشى از "معرفت" است، شناختن مقام پروردگار و ترسیدن از مخالفت فرمان او، شرط دوم که در حقیقت نتیجه شرط اول و میوه درخت معرفت و خوف است تسلط بر هواى نفس و باز داشتن آن از سرکشى، چرا که تمام گناهان و مفاسد و بدبختیها از هواى نفس سرچشمه مى گیرد، هواى نفس بدترین بتى است که معبود واقع شده "ابغض اله عبد على وجه الارض الهوى". حتى ابزار نفوذ شیطان در وجود آدمى "هواى نفس" است که اگر این "شیطان درون" با "شیطان برون" هماهنگ نشود و در را به روى او نگشاید وارد شدن او غیر ممکن است، همانگونه که قرآن مى گوید: «إن عبادی لیس لک علیهم سلطان إلا من اتبعک من الغاوین؛ تو هرگز بر بندگان من تسلط نخواهى یافت مگر گمراهانى که از تو پیروى مى کنند.» (حجر/ 42)
آیه ی شریفه آگاه فرماید بندگان را که بهشت با تشریفات نامتناهى آن، خاصه کسانى است که داراى دو صفت باشند: یکى ترس مؤاخذه سبحانى و دیگر بازداشتن نفس از مشتهیات آن. و نزد بعضى آیه شریفه در شأن کسى است که قصد معصیت کند در خلوت، و بر آن قادر باشد، پس خلاف نفس نموده، از خدا بترسد و از عمل به آن دست باز دارد. عبرت (روح البیان) مولا اسمعیل حقى در تفسیر خود نقل نموده: در مدینه منوره مردى بود که همیشه بوى خوش از او مى آمد. روزى شخصى از او پرسید سبب آن را، گفت قصه من عجیب است. پرسنده او را قسم داد که آن را به من بازگوى. گفت در اول جوانى بسیار صاحب حسن و جمال بودم و شغل من بزازى بود. روزى زنى با کنیزى به دکان آمد قدرى قماش خرید، قیمت معین شد. گفت همراه ما بیا تا ادا کنم. با ایشان رفتم تا به در خانه عالى مرا طلبیده، چون داخل شدم، خانه اى دیدم از فروش و ظروف آراسته. مرا بنشانید، آن زن چادر از سر برداشت. زنى دیدم به غایت حسن و جمال که خود را به انواع جواهر آراسته. آمد در پهلوى من نشسته، به ظرافت و خوش طبعى با من به سخن درآمد. بعد از صرف طعام، گفت اى جوان مراد من به دست آوردن تو بود وگرنه از آن قماش ها در خانه من بسیار است.
چون مهربانى بسیار کرد، نفس اماره ام به سوى او میل کرد. ناگاه الهامى به من شد این آیه سوره و النازعات: «و أما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فإن الجنة هی المأوى» پس عزم جزم نمودم دامن پاک را به معصیت آلوده نکنم. اعراض کردم. چون آن زن مرا مایل به خود ندید، کنیزان را گفت چوب بسیار حاضر کردند و مرا محکم بستند. گفت: یا مراد من حاصل کن یا تو را هلاک کنم. گفتم اگر مرا ذره ذره کنى، مرتکب این عمل نشوم. مرا زدند تا به حدى که خون از بدن من جارى شد. حیله به خاطرم آمد. گفتم مرا نزنید، راضى شدم. مرا گشودند. راه بیت الخلا سؤال کرده در آنجا رفتم و خود را به نجاست آلوده کردم. چون زن به طرف من آمد. با دست به نجاست دراز کردم. از من فرار کرد فرصت را غنیمت شمردم، به بیرون شتافتم. به در خانه رسیدم، بسته بود دست به قفل زدم، به حکم خدا در باز شد بیرون آمدم. نزد چشمه آبى جامه هاى خود را شسته و غسل کردم. ناگاه دیدم شخصى پیدا شد و لباس نیکوئى به من پوشانید و بوى خوش بمالید و گفت: اى پرهیزکار چون پا بر نفس نهادى و از روز جزا ترسیدى و خلاف امر خدا نکردى و نهى او را نهى دانستى، این به جهت امتحان تو بوده، تو را از آنجا خلاص کردیم، دل فارغ دار که این لباس هرگز چرکین نشود و این بو از تو زایل نشود. از آن زمان این بوى خوش در بدن من باقى است.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 17 صفحه 153
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 22 صفحه 503-497
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 108
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 19 صفحه 50
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 310
حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد 10 صفحه 390
حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد 14 صفحه 43
سید عبدالحسین طیب- أطیب البیان- جلد 10 صفحه 461
سید عبدالحسین طیب- أطیب البیان- جلد 12 صفحه 327
فضلبن حسن طبرسی- مجمع البیان- جلد 23 صفحه 390
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 17 صفحه 311
ناصر مکارم شیرازی- پرتوى از قرآن- جلد 3 صفحه 115
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 6 صفحه 349
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها