غزوه بدر ثانی (ابوجهل)

فارسی 5808 نمایش |

در غزوه بدر، ابوجهل مدام توصیه می کرد که بیشتر اسیر بگیرند تا بعد از آن به آنان نشان دهند بخاطر جدا شدن از دین پدران خویش که بر سرشان آمده است، اما خواهیم دید که مسلمانان گرچه چنین نکردند و مورد سرزنش قرار گرفتند ولی مکلف بودند در حین جنگ کسی را به اسارت نگیرند. به هر ترتیب جنگ عمومی آغاز شد و سپاهیان از دو طرف با یکدیگر گلاویز شدند. کسان خاصی از مسلمانان در پی قتل مشرکان شناخته شده ای بودند، این بدان دلیل بود که افراد مزبور از چهره های برجسته قریش بوده و در آزار مسلمانان نقش فعالی داشتند از جمله ی این سران، امیه ابن خلف بود که آغاز جنگ در کمین او بود و پیوسته می گفت: «امیه را رها نکنید که او سر دسته ی کفر است»، در این میان عبدالرحمن ابن عوف که سابقه دوستی با امیه ابن خلف داشت ناگهان چشمش به امیه افتاد که متحیر دست پسرش «علی ابن امیه» را گرفته و ایستاده است؛ امیه نیز عبدالرحمن را دید و از وی خواست تا پیش از آنکه به دست سربازان اسلام کشته شود عبدالرحمن او را به اسیری خود درآورد تا به این ترتیب موقتا جان خود و پسرش را حفظ کرده و بعدا با پرداخت فدیه و پول خود را آزاد کند. عبدالرحمن قبول کرده و او را به اسارت خود درآود اما در این میان چشم بلال به او افتاده و پیش آمده و گفت: «این مرد ریشه ی کفر است! این امیه ابن خلف است! من روی رستگاری را نبینم اگر بگذارم او نجات یابد»! بلال حمله کرد و قصد جان امیه را نمود و هرچه عبدالرحمن فریاد زد که این دو اسیر من هستند گوش نداد و با صدای بلند فریاد زد: «ای یاران خدا بیائید... بیائید که ریشه ی کفر اینجاست. بیائید که امیه ابن خلف اینجاست». در این وقت مسلمانان به دنبال صدای بلال آمده و امیه و پسرش را با ضربات متعدد شمشیر قطعه قطعه کردند.

درخشش علی (ع) در نبرد بدر:
در میان مسلمانان چند نفر از قدرت بالایی برخوردار بودند. از جمله ایشان حمزه ابن عبدالمطلب و علی ابن ابی طالب و ابودجانه بودند. بنا به نقل بلاذری تعداد نوزده نفر از کشته گان قریش تنها به دست امیرالمومنین علی (ع) کشته شدند.

همراهی ملائکه:
علاوه بر قرآن کریم (آیه ی 9 و 10 و 11 سوره ی انفال) که خود بالاترین سند است، اخبار متعددی وجود دارد که از همراهی ملائکه با مسلمانان در جنگ بدر حکایت می کند. بعدها بسیاری از مسلمین تایید کردند که در جریان جنگ شاهد نبرد ملائکه با مشرکان بوده اند. و واقدی در مغازی ج 1 ص 57 خطبه ای از امام علی (ع) نقل می کند که در آن به حضور ملائکه در جنگ بدر اشاره شد و این موضوع در آن خطبه تشریح شده است.

درخواستی از سوی رسول خدا (ص):
رسول خدا (ص) پیش از جنگ از مسلمانان خواستند تا از کشتن افرادی که به نحوی در رخدادهای مکه به او کمک کرده اند و یا به اجبار به جنگ بدر آمده اند صرف نظر شد. بطور مثال بنی هاشم در شما این افراد بودند و به اجبار در غزوه بدر حضور یافته بودند. یکی دیگر از این افراد ابوالبختری نبود که زمانی مانع از آزار رسول الله (ص) شده بود با این حال گویا قاتل وی او را نشناخته و به قتل رسانه بودش. همچنین پیامبر اکرم (ص) از قتل «حارث ابن عمر ابن نوفل» نهی فرموده بود، چون وی به اکراه در جنگ حاضر شده بود اما او نیز ظاهرا به اشتباه کشته شد.

خبر کشته شدن ابوجهل:
یکی از سران کفر که کشته شدن وی بسیار برای پیامبر اکرم (ص) مسرت بخش می نمود ابوجهل فرمانده ی سپاه قریش بود. رسول خدا (ص) از همان ابتدا در انتظار خبر قتل وی بوده و زمانی که این خبر را به او دادند فرمود: «این خبر از داشتن شتران سرخ موی برای من نیکوتر است». قتل ابوجهل که پیامبر (ص) او را «فرعون امت» و «راس ائمه الکفر» نامیده بود، به قدری اهمیت داشت که رسول اکرم (ص) پس از کشته شدنش فرمود: «خدایا وعده ی خود را محقق ساختی و آن عنایت خاصت را شامل حال ما نمودی».
ماجرای کشته شدن ابوجهل از زبان معاذ ابن عمرو ابن جموح چنین است: «من در آن روز شنیده بودم ابوجهل در میان لشکریان قریش است و در کمین او بودم تا ناگهان او را مشاهده کردم که در میان جمعی به این طرف و آن طرف می رود و مردم را برای جنگ تحریک می کند و شنیدم که مردم می گفتند: «کسی را به ابوجهل دسترسی نیست»، اما من تصمیم گرفتم او را بکشم و منتظر فرصتی بودم تا بالاخره این فرصت را به دست آوردم وخود را به او رسانده شمشیر محکمی به ساق پایش زدم که از وسط دو نیم شد و همانند هسته خرمایی که در وقت کوبیدن از زیر چوب می جهد آن قسمت قطع شده به یک سو پرید. عکرمه فرزند ابوجهل که از دور این جریان را می دید به من حمله ور شد و شمشیری بر بازوی من زد که دستم به پوست آویزان شد اما من اهمیی نداده با دست دیگر به جنگ ادامه دادم تا وقتی که دیدم این دست آویزان، جز مزاحمت نتیجه ی دیگری برای من ندارد، به کناری آمده و انگشتان ان را زیر پایم گذارده و بدنم را با شدت به عقب کشیدم و در نتیجه آن دست قطع شد و آنرا به کناری انداخته به دنبال جنگ و کار خود رفتم».
ظاهرا آنچنان که تاریخ نگاران نوشته اند پس از ضربه معاذ ابوجهل که سوار بر اسب بود پیاده شد و دیگر نتوانست به جنگ ادامه دهد و همراهان را نیز فرار کرده او را تنها گذاردند و یکی از مسلمانان به نام «معوذ ابن عفراء» شمشیر دیگری به او زد و ابوجهل افتاد و نیمه جانی داشت که معوذ از کنار او گذشت و رهایش کرد تا جان دهد اما او سخت جان تر از آنی بود که معوذ گمان می کرد.

پیروزی مسلمانان:
با کشته شدن سران قریش و یدگر افراد این قبیله که مجموعا هفتاد نفر می شدند و با اسارت درآمدن حدود هفتاد نفر، سپاه مکه دیگر توان مقاومت نداشت فلذا متفرق گردید. در واقع جنگ بدر حدود یک نیمروز بیشتر طول نکشید و به سرعت به نفع مسلمین پایان یافت و لشکر قریش در بیابانهای اطراف پراکنده شده و شماری از ایشان با تعقیب مسلمانان پابه فرار گذاشتند. گفتنی است که از مسلمانان نیز چهارده تن به شهادت رسیده و با شهادت خود نهال اسلام را مستحکم تر نمود و بنیان کفر و طاغوت را تضعیف کردند این روز آنقدر پراهمیت و با شکوه بود که رسول گرامی اسلام (ص) در وصف آن فرمود: «آنقدر که شیطان در این روز حقیر و کوچک و خوار شد در هیچ موقع دیگری چنین نشده بود» و فرمود: «بدر نخستین غزوه ای بود که خداوند مسلمانان را در آن عزت بخشیده و مشرکین را ذلیل کرد».

ادامه ی ماجرای ابوجهل:
پس از آنکه سروصدای جنگ خوابید رسول اکرم (ص) دستور داد ابوجهل را در میان کشتگان بیابند. عبدالله ابن مسعود که از اول دل پری از ابوجهل داشت و آزار زیادی از او دیده بود به دنبال این کار رفت و او را در میان کشتگان یافت و دید هنوز رمقی در بدن دارد. عبدالله پای خود را زیر گلوی ابوجهل گذاشته و فشاری داد و به او گفت: «ای دشمن خدا، دیدی چگونه خداوند تو را خوار و زبون کرد!» ابوجهل در کمال پررویی گفت: «چگونه خوارم کرد؟ کشته شدن برای مردی مانند من که به دست قوم خود کشته می شود خواری و ننگ نیست» سپس پرسید: «راستی بگو بالاخره پیروزی در جنگ نصیب کدام یک از طرفین شد؟» گفت: «نصیب خدا و رسول او گردید، و به دنبال آن سر از تنش جدا کرده و به نزد رسول خدا آورد و حضرت نیز خداوند متعال را سپاس گفت.

منـابـع

رسول جعفریان- سیره‌ی رسول خدا

سید هاشم رسولی محلاتی- زندگانی حضرت محمد (ص)

محمدهادی یوسفی غروی- موسوعه التاریخ الاسلامی- جلد 2

سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیره‌النبی الاعظم (ص)- جلد 5

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها