انسان در فلسفه کانت
فارسی 2173 نمایش |کانت
ایمانوئل کانت در نگاه خویش به انسان و در راستای رویکرد عصر جدید به جانب سوبژکتیویته به مفهوم «شخص» معنای دقیقتری بخشید. بدین ترتیب که معنای اخلاقی این مفهوم را در مقابل شرایط طبیعی وجود انسان قرار داد. نزد کانت «شخص» تنها جایگزین تعریف منطقی خودآگاهی یک فرد مقید به مکان و زمان نیست، بلکه «شخص بودن» فراتر از آن یک تعین بنیادین اخلاقی است که انسان به واسطه آن نسبت به وجود فرامحسوس یا «ذاتی» خود، نسبت به تعلق داشتنش به یک «عالم معقول»، یا به تعبیر دیگر، نسبت به «شخصیت» خود، اگاهی دارد. انسانب ه عنوان شخص، یعنی به عنوان فاعل عقل عملی اخلاقی، خود را موجودی آزاد از هر گونه قانونمندی طبیعی و «خود قانونگذار» می یابد. به همین دلیل این موجود باید «غایت نفسی» (اصالی) و نه «موضوع»، یعنی وسیله ای برای غایت از پیش تعیین شده ای باشد. این ارزش بی پایان «شخصیت» به عنوان «موجود عقلانی» و خموجود مختار است که «روح را با اعجاب و خشیتی فزاینده» مالامال می سازد.
هرچند تعیین پیدا کردن «شخص» به لحاط ماهوی به واسطه یک واقعیت فراتجربی است اما از جهتی دیگر همچنان انسانی تجربی است که باید عملش تحت ضابطه ای قانونی درآید، چرا که او تابع شرایط و همچنین تابع انگیزه های حسی است. اما «شخص» چون به لحاظ عقلی، مختار و آزاد است، خودش این قانون یا همان «حکم تنجیزی» را برای خودش وضع می کند. اگر عقل اخلاقی چنین موجودی نخواهد رد مقام فکر یا اراده با خودش در تعارض قرار بگیرد، باید نه تنها خود را (به عنوان متعلق شناسایی و عمل یعنی به نحو ابژکتیو) یک «من» شخصی بداند که هرگز نباید وسیله ای برای یک غایت «موضوع» باشد، بلکه «ارزشی مطلق» دارد.
یعنی لازم است خود و امثال خود را همواره به عنوانی یک امر کلی و در اینجا به عنوان یک غایت نفسی (اصالی) به رسمیت بشناسد. در چنی صورتی است که انسان گواهی است بر «احترام» نسبت به شأنی که مختص به اوست؛ هرچند او از آن جهت که یک موجود متناهی تجربی است به هر حال ناگزیر خواهد بود از خود و از هر انسان دیگری به عنوان وسیله نیز بهره بگیرد.
متن برگزیده
متن زیر از کتاب «پایه گذاریی برای مابعدالطبیعه اخلاق» و «نقد عقل عملی» انتخاب شده است.
انسان؛ غایتی اصالی
حال چنین می گویم: انسان و به طور کلی هر موجود عاقلی به عنوان غایتی نفسی (اصالی) موجود است و نه فقط از آن حیث که وسیله ای برای بهره گیری دلخواه این یا آن اراده باشد، بلکه او باید در تمامی افعالی که متوجه خود او یا موجودات عاقل دیگر است همواره به عنوان غایت لحاظ شود و ارزش تمامی متعلقات امیال، ارزشی مشروط است، زیرا اگر امیال و نیازهای مبتنی بر آنها نمی بودند، متعلق آنها نیز بی آرزش می بود. از طرفی خود امیال از آن حیث که خاستگاه نیازها هستد فاقد یک ارزش مطلقند تا فی نفسه مطلوب واقع شوند، به طوری که آرزوی کلی هر موجود عاقلی می بایست این باشد که کلا از دست آنها خلاصی یابد. بنابراین، ارزش همه چیزهایی که باید از طریق افعال ما کسب شوند در هر حال محدود است.
موجوداتی که هستیشان نه بر اراده ما بلکه بر طبیعت مبتنی است هم، اگر موجوداتی فاقد عقل باشند، تنها ارزشی نسبی دارند، یعنی از آن حیث که وسیله اند ارزش دارند و به همین سبب شیئ نامیده می شوند، در حالی که موجودات عاقل شخص نام دارند، چرا که طبیعتشان آنها را به عنوان غایاتی نفسی (اصالی) از دیگر موجودات متمایز می سازد، یعنی به عنوان چیزهایی که نباید صرفا همچون یک وسیله به کار برده شوند، و در نتیجه اراده گزافی را محدود می کنند (و مورد احترامند). این موجودات صرفا غایاتی قائم به فعال نیستند که وجودشان از آن جهت که حاصل عمل ماست، برای ما ارزش داشته باشد، بلکه غایاتی عینی، یعنی اشیایی هستند که هیثیتشان فی نفسه غایت است، آن هم چنان غایتی که نمی توان هیچ غایت دیگری را به جای ان نشاند تا همچون وسیله ای صرف در خدمت آن غایت باشد؛ زیرا بدون چنین خصوصیتی هرگز نمی توان ارزش مطلقی را پیدا کرد.
از سوی دیگر، اگر تمامی ارزشها مشروط و در نتیجه ممکن می بودند، اساسا در هیچ جا اصل عملی برترینی یافت نمی شد. بنابراین، اگر وجود یک اصل عملی برترین و در خصوص اراده انسانی چیزی چون یک امر تنجیزی، ضروری باشد، باید این اصل چنان باشد که از تصور آنچه به دلیل غایت نفسی (اصالی) بودن، غایتی ضروری برای همگان است، به عنوان یک اصل عینی حاصل شود و در نتیجه به عنوان یک قانون کلی عملی مورد استفاده قرار بگیرد. مبنای چنین اصلی این است: وجود طبیعت ذی عقل به نحو غایتی نفسی (اصالی) است.
انسان چنین تصوری از وجود خویش دارد و لذا این اصل از این جهت، اصلی است قائم به فاعل برای افعال انسانی. به علاوه، تصور من از هر موجود عاقل دیگر نیز مبتنی بر همان اصل عقلی است و که در مورد من نیز معتبر است. پس این اصلع یک اصل عینی هم هست؛ اصلی که باید بتوان از آن به عنوان برترین اصل عملی، تمامی قوانین اراده را استنتاج کرد. بنابراین، مضمون یک امر عملی باید چنین باشد: چنان رفتار کن که انسانیت را چه در شخص خودت و چه در شخص دیگری همواره غایت تلقی کنی و د همین حال هرگز آن را وسیله قرار ندهی.
شخصیت آزاد و مستقل انسان
این نمی تواند چیزی کمتر از همان چیزی باشد که انسان را از خودش (به ماثابه جزئی از عالم حس) فراتر می برد، او را با نظمی از اشیاء، که تنها برای فاهمه قابل تصور است، پیوند می دهد و در همین حال تمامی عالم حس و در نتیجه وجود تعین پذیر از راه تجربه انسان در زمان و همچنین تمامیت غایات را تحت خود دارد (چرا که تنها چنین تمامیتی از غایات است که در شان قوانین عملی نامشروط به عنوان قوانین اخلاقی است).
این چیزی نیست جز همان شخصیت یعنی آزاد و مستقل بودن از ساز و کار (مکانیسم) تمامی طبیعت که در همین حال به عنوان قوه ای موجود لحاظ شده که محکوم قوانین خاصی است، قوانین عملی محضی که از عقل خود او برآمده باشند. این همان شخصی است از آن حیث که متعلق به عالم حس و تحت سیطره شخصیت خاص خود و در همین حال متعلق به عالم معقول است. جای شگفتی نیست اگر انسان لاجرم به عنوان موجودی که به هر دو این عوالم تعلق دارد، ذات خویش را با توجه به این تعین دوم و برترینش به دیده تحسین و قوانین آن را به بالاترین دیده احترام بنگرد.
اراده قانونگذاری انسان در قلمرو عنایت
زیرا موجودات ذی عقل جملگی مشمول این قانونند که باید هر یک از آنها با خود و دیگران هرگز نه به عنوان وسیله صرف، بلکه همواره به عنوان چیزی که خود غایت خویش است رفتار کنند. بدین ترتیب از طریق قوانین عینی مشترک (جمعی)، پیوند نظام یافته ای از موجودات عاقل پدید می آید، یعنی قلمروی که چون هدف این قوانین، برقراری ارتباط موجودات به صورت غایت و وسیله است، می توان آن را قلمرو غایات نامید.
موجود عاقل تنها وقتی عضوی از قلمرو غایات محسوب می شود که در این قلمرو، ولو به طور کلی، قانونگذار باشد، هرچند که او خود نیز تابع این قوانین است. چنین موجودی اگر از آن حیث که قانونگذار است تابع اراده فرد دیگری نباشد رئیس است.
موجود عاقل می باید همواره خود را به عنوان قانونگذار در قلمرو غایاتی ممکن، آن هم از روی اراده ای آزاد بداند، چه تنها عضوی از این قلمرو باشد و چه رئیس. اما او نمی تواند صرفا به واسطه قاعده اراده اش جایگاه رئیس را داشته باشد، بلکه تنها در صورتی می تواند چنین ادعا کند که موجودی کاملا مستقل باشد، بدون نیاز و محدودیتی در توانایی که در شأن چنین اراده ای است.
عمل اخلاقی در قلمرو غایات بر طبق قاعده کلی
بنابراین، اخلاقی بودن در ربط یافتن تمامی رفتارها با قانونگذاری است و قلمرو غایات تنها به واسطه چنین چیزی ممکن می گردد. اما این قانونگذار بودن باید در خود هر موجود عاقلی یافت شود و بتواند از اراده او بر آید. پس اصل حاکم بر چنین اراده ای این است که او هیچ عملی را از روی قاعده شخصی انجام ندهد مگر آنکه این قاعده قانونی کلی باشد، یعنی تنها چنان باشد که اراده بتواند به واسطه قاعده شخصیش در همان حال خود را قانونگذاری کلی بداند.
بیکرانگی آسمان پرستاره و قانون درونی اخلاق
دو چیز است که هرچه اندیشه ام بیشتر و پیوسته تر به آن می پردازد همواره ضمیر مرا با تحسین و خشیتی نو و فزاینده مالامال می سازد: آسمان پرستاره بالای سرم و قانون اخلاقی در درونم. هیچ یک از این دو را نباید به گونه ای پوشیده در تاریکی ابهامها یا در فردستها، بیرون از دایره دیدم جستجو یا صرفا فرض کنم. من آنها را پیش روی خود می بینم و مستقیما با آگاهیم نسبت به وجودم ربط می دهد. سرآغاز اولی جایگاهی است که من در عالم حس دارم و دامنه پیوندی را که در آن واقع شده ام تا به عظمت بیکرانه ای با عوالمی که برخی فوق برخی دیگرند و منظومه هایی از منظومه ها، آن هم در زمانهای نامحدودی از حرکت متناوب آنها و همچنین آغاز و تداومشان، گسترده می سازد.
مبدأ دومی «خود» ناپیدا و شخصیت من است و مرا در عالمی قرار می دهد که نامتناهی بودنی حقیقی دارد، اما تنها برای فاهمه قابل درک است و خودم را به واسطه آن (و از این طریق همواره با تمامی عوالم مرئی) نه چون حالت نخست در پیوندی صرفا ممکن، بلکه در پیوندی کلی و ضروری می یابم. منظره نخستین که منظره انبوه بی شماری از عوالم است چنان است که اهمیتی را که برای خودم، به عنوان خلوق جانداری قائلم که باید ماده ای را که از آن ساخته شده، پس از آن که مدت کوتاهی (نمی دانیم چگونه) به قوه حیات مجهز بوده، دوباره به سیاره زمین (آن هم تنها به عنوان نقطه ای از نقاط عالم)، بازگرداند، از میان می برد.
در عوض، منظره دوم ارزش مرا به عنوان یک عقل بی نهایت بالا می برد، آن هم به واسطه شخصیتی که در آن قانون اخلاقی بر من حیاتی سوای جانداران و حتی سوای تمامی عالم حس عرضه می دارد، دست کم تا آن اندازه که می توانم از تعین پیدا کردن غایتمند وجودم به وسیله قانونی که محدود به شرایط و حدود زندگی نیست، بلک روسوی بی نهایت دارد، بهره مند گردم.
منـابـع
هانس دیرکس- انسانشناسی فلسفی- مترجم محمدرضا بهشتی- انتشارات حرمس- تهران، 1384- صفحه 133-132، 144-140
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها