نمونه هایی از تأثیر قرآن و حدیث در آثار مولوی (تلمیح)
فارسی 3929 نمایش |مال را گر بهر دین باشی حمول *** نعم مال صالح گفت آن رسول
چیست دنیا از خدا غافل شدن *** نی قماش و نقره و فرزند و زن
آب در کشتی هلاک کشتی است *** آب در بیرون کشتی پشتی است
باد درویشی چو در باطن بود *** بر سر آب جهان ساکن بود
گر چه این جمله ملک وی است *** ملک در چشم دل او لا شی است
پس دهان دل ببند و مهر کن *** پر کنش از باد کبر من لدن
که هم تلمیح دارد، و هم اقتباس است از حدیث «نعم العون علی تقوی الله الغنی» (مستدرک الوسائل) و نیز «نعم المال الصالح للرجل الصالح» (غزالی، احیاء) ابوالفضل میبدی در این باب گوید: «ما صدک عن مولاک فهو دنیاک؛ هر چه تو را از خدا باز دارد آن دنیاست، اگر نان یک شبه نداری و به مشغول باشی آن نه دنیاست که عقبی است.»
آن رخی که تاب او بد ماهوار *** شد به پیری همچو پشت سوسمار
وآن سر و فرق کش شعشع شده *** وقت پیری ناخوش و اصلع شده
(کش؛ زیبا و مطبوع) (شعشع؛ تابنده، تابناک) (اصلع؛ کل، بیموی)
و آن قد رقصان یازان چون سنان *** گشت در پیری دو تا همچون کمان!
(یازان؛ جلوه گر، خوش خرام)
رنگ لاله گشته رنگ زعفران *** زور شیرش گشته چون زهره ی زنان
چشم چون نرگس شده پژمرده ای *** گرمی اعضا شده افسرده ای
آن که مردی در بغل کردی به فن *** می بگیرندش بغل وقت شدن
(به فن؛ با نیرو و قدرت معنی می دهد، شدن؛ رفتن، راه رفتن)
این خود آثار غم و پژمردگی است *** هر یکی زینها رسول مردگی است
که تلمیحی لطیف است به آیات «و من نعمره ننکسه فی الخلق افلا یعقلون؛ و هر كه را عمر دراز دهيم او را [از نظر] خلقت فروكاسته [و شكسته] گردانيم آيا نمى انديشند.» (یس/ 68) و «منکم من یرد الی ارذل العمر لکی لا یعلم من بعد علم شیئا؛ برخى از شما به غايت پيرى مى رسد به گونه اى كه پس از دانستن [بسى چيزها] چيزى نمى داند.» (حج/ 5)
بد گمان باشد همیشه زشت کار *** نامه ی خود خواند اندر حق یار
که تلمیح است به حدیث «ضع امر اخیک علی احسنه؛ کار و حال برادرت را بر بهترین آنها بنه.»
در جوانی حمزه عم مصطفی *** با زره می شد مدام اندر وغا
اندر آخر حمزه چون در صف شدی *** بی زره سر مست در غزو آمدی
سینه باز و تن برهنه پیش پیش *** در فکندی در صف شمشیر خویش
خلق پرسیدند کای عم رسول *** ای هژبر صف شکن شاه فحول
نی که لا تلقوا بایدیکم الی *** تهلکه خواندی ز پیغام خدا؟
پس چرا تو خویش را در تهلکه *** می دراندازی چنین در معرکه؟
گفت حمزه، چون که بودم من جوان *** مرگ می دیدم وداع این جهان
لیک از نور محمد من کنون *** نیستم این شهر فانی را زبون
آنکه مردن پیش چشمش تهلکه است *** امر «لا تلقوا» بگیرد او به دست
و آنکه مردن پیش او شد فتح باب *** «سارعوا» آید مر او را در خطاب
هر که یوسف دید جان کردش فدا *** هرکه گرگش دید برگشت از هدا
که اقتباس و حل آیات زیر است: «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه؛ با دستان خود، خود را در هلاک میندازید.» (بقره/ 195) و «سارعوا الی مغفره من ربکم و جنه عرضها کعرض السماء و الارض؛ شتاب کنید به سوی آمرزش پروردگار خودتان و بهشتی که پنهای آن بمانند پنهای آسمان و زمین باشد.» (حدید/ 21)
مؤمنان معدود لیک ایمان یکی *** جسمشان معدود لیکن جان یکی
غیر فهم و جان که در گاو و خر است *** آدمی را عقل و جانی دیگر است…
جان گرگان و سگان از هم جداست *** متحد جانهای مردان خداست
همچو آن یک نور خورشید سما *** صد بود نسبت به صحن خانه ها
لیک یک باشد همه انوارشان *** چون که برگیری تو دیوار از میان
که تلمیح است به حدیث معروف «المؤمنون کنفس واحده؛ مؤمنان مانند یک تن واحد هستند.»
گر به صورت عالم اصغر توی *** خود به معنی عالم اکبر توی
ظاهر آن شاخ اصل میوه است *** باطنا بهر ثمر شد شاخ هست
مصطفی زین گفت کآدم و انبیا *** خلف من باشند در زیر لوا
بهر این فرموده است آن ذوفنون *** رمز نحن الآخرون السابقون
گر به صورت من ز آدم زاده ام *** من به معنی جد جد افتاده ام
اول فکر آخر آمد در عمل *** خاصه فکری کو بود وصف ازل
که به ترتیب تلمیح است:
بیت اول: «تزعم انک جرم صغیر وفیک انطوی العالم الااکبر.» منسوب به علی (ع)
بیت چهارم: «نحن الآخرون السابقون؛ ما پسینیان پیشینیان هستیم.» (حدیث)
بیت ششم: «اول الفکر آخر العمل؛ آغاز اندیشه پایان عمل است.» (حدیث)
منـابـع
علی اصغر حلبی- تاثیر قرآن و حدیث در ادبیات فارسی- انتشارات اساطیر- 1374
امام محمد غزالی- احیاءالعلوم
ابوالفتح رازی-تفسیر ابوالفتح رازی
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها