ابن رومی (هجویات)
فارسی 4151 نمایش |هجاء ابن رومی
قرن سوم هجری، دو شاعر هجاء گو بیرون داد که از دیگر شعرای قرون اسلامی در این زمینه مشهورتر شدند: یکی ابن رومی و دیگری دعبل خزاعی که خلفا، حکام و مردم، همه را هجو گفته اند:
إنی لأفتح عینی حین أفتحها *** علی کثیر و لکن لا أری أحدا
«ابوالعلاء معری» این دو شاعر را با هم، در شعرش آورده و در هجوگوئی روزگار بر فرزندان خود، به آن دو مثل زده است:
لو انصف الدهر هجا أهله *** کأنه الرومی أو دعبل
حتی تاریخ نویس امروز هم نمی تواند اسم تازه ای به این دو نام بیفزاید، زیرا در دوره های بعد از قرن سوم کسی که شبیه آن دو در این زمینه باشد و نفوذ و تأثیر نشان دهد، پیدا نشد. این دو هجاگو، هر کدام سبک خاصی در هجا دارند که در مقارنه با هم به خوبی آشکار می گردد. ابن رومی در طبعش نفرتی از مردم دیده نمی شود، او نمی خواهد برای جامعه در ادبیات عرب، راهزن باشد. او هنرمندی است چیره دست، که قدرت نقاشی و دقت تخیل دارد. ابتکار نشان میدهد، و با معانی و شکل الفاظ، بازی می کند. وقتی بخواهد شخص یا چیزی را هجا گوید، دوربین عکاسی دقیقش را به طرف او متوجه می سازد و صورتی از آن در شعرش می پردازد به طوری که تصویر موجود، خود را وسیله خودش هجو کرده باشد، در آن تصویر نگاه دوربین را به نقیصه ها و نقطه های ضعف چهره عکس برداری شده می افکند. درست مانند وقتی که شکلی را در آینه های مقعر و محدب بخواهند ارائه دهند، از این رو هجاهای او یک نوع نقاشی آماده ای برای هر شکلی است که بخواهد و یک نوع بازی با مفاهیم مختلفی است، نسبت به کسانی که او را تحریک کرده باشند. ابن رومی از شخص هجو شده خود، عقل و هوش و علم را می گیرد و تمام عیوب تمدن را که در یک جمله گرایش به پستی در غرقاب شهوات است، به او می چسباند وقتی از هجاهای او موجبات تمدن و بی بند و باری حاکم بر تمدن آنروز را، بیندازیم، زننده ترین قسمتش را حذف کرده ایم و باقیمانده آن چیزی جز، از قبیل شوخ طبعی و شکلک سازی نیست
ابن رومی در هجا هنر خاصی داشت که بی تردید آن را برگزیده و زیاد در آن کار کرده هر چند بدان نیازی نداشت، و به حساب دشمنی با کسی هم نبود، مقصود از آن هنر شکلک سازی و بازی با تصاویر مضحک و منظره های فکاهی و شبیه سازیهای دقیق بود. گویا این تمایل در سرشت ابن رومی چنانکه در طبع نقاش چیره دست است وجود داشته، که هر چه دیده عینا به قلم آورده و نقاشی خود را در کمال محکمی، و ابتکار می پرداخت.
آنچه از هجاها، در شعر ابن رومی دیده می شود، هر چند ضرورتی برای آن وجود نداشته و بین او و مردم روابط حسنه ای موجود بوده است، به منظور ابراز هنرمندی او صورت گرفته است. و این هنر را بهتر است، قدرت تخیل و تصور بنامیم تا هجا و یکی از محسنات است نه سیئات، مطلوب است نه مطرود و مذموم؛ شما اگر به بینید فرزندتان در چنین هنری وارد است و رموز و خفایای آن را می داند هر چند شما در صدد تهذیب و ارشادش باشید، بدتان نمی آید. با اینکه وقتی به بینید به کسی فحش می دهد و او را توهین می کند و هجامی گوید نگران و عصبانی خواهید شد. زیرا اگر او را از توجه به نقاشی های فکاهی و درک معانی و تصاویر آن و تجسم تصورات مشابه آن باز دارید، در حقیقت شما او را از اخلاقی که باعث رشد و نمو فکری او می شده است باز داشته اید و احساس صادق او را از تصدیق و فهم آنچه می فهمد، جلوگیری شده اید. ولی اگر او را از هجاگوئی و انگیزه های آن باز دارید، از خوی زائدی که قابل نیست او را باز داشته اید. این است هنر ابن رومی که نه عذری دارد و نه می خواهد تا عذری برایش بتراشند در غیر از این نمونه هجاها که یاد کردیم باید گفت مواردی است که او را بدانها کشانیده اند نه او خود بدانها دست زده باشد. و یا از خود دفاع کرده است نه اینکه حمله ای را آغاز کرده باشد و یا در پاره ای موارد عمدا او را بر انگیخته اند، نه او خود برانگیخته شده باشد با اینکه وقتی در شعرش می خوانید:
ما استب قط اثنان إلا غلبا *** شرهما نفسا و أما و أبا
«دو نفر که با هم فحاشی کنند همیشه کسی که خودش و پدر و مادرش از دیگری بدتر باشد، پیروز می گردد.» باور نمی کنید، گوینده آن ابن رومی هجا آفرین زبان عرب و کسی که هجا گویان را به نقاط ضعفشان هجا می گوید، باشد. ولی حقیقت همین است، او برخی اوقات متوجه راه تکاملش می گردید، از هجا گوئی متنفر و مستعفی می شد، دوست می داشت از هجای دیگران هر چند بدگو و هجا کننده اش باشند، خود را نجات بخشد و سوگند یاد می کرد تا دیگر توبه را نشکند و کسی را هجو نکند چنانکه گوید:
آلیت لا أهجو طوا *** ل الدهر إلا من هجانی
لا بل سأطرح الهجا *** ء و إن رمانی من رمانی
أمن الخلائق کلهم *** فلیأخذوا منی أمانی
حلمی أعز علی من *** غضبی إذا غضبی عرانی
أولی بجهلی بعد ما *** مکنت حلمی من عنانی
ترجمه: «سوگند یاد کرده ام در دوران روزگار، جز کسی که مرا هجو کند؛ احدی را هجا نگویم. بلکه به کلی هجا گوئی را هر چند مرا هجا کنند؛ به یک سو بیندازم. تا همه مردم خط امان خود را از من بگیرند. مرا بردباری عزیزتر آید تا خشم؛ به شرط اینکه خشمم؛ مرا رها کند. اگر عنان حلم در کفم باشد، حلم از إعمال جهالت (خشم و هجاگوئی) برتر است.»
این شیوه اندیشه، با ابن رومی متناسب تر است زیرا او از باطن سلیم النفس و آسانگیر آفریده شده، و شرارت آمیخته با درشتخوئی و دشمنی در باطن او نیست:
بلکه اگر او شرارت داشت، به این همه هجاگوئی نیازش نمی افتاد و یا اگر شرارتش افزون بود، هجا گوئی اش را کمتر می نمود زیرا در مقابل دشمنی ها اگر از راه شرارت برای خود تأمینی ساخته بود، (با هجایش) مقابله به مثل نمی کرد. چنانکه گفتیم هجای او اسلحه دفاعی بود نه به عنوان هجوم و حمله و هجایش نشانه کینه توزی و دشمنی و انواع شرور باطنی نبود. چنانکه نمی توان آن را نمودار ناراحتی درونی تنفر طبع، احساس ظلم غیر قابل تحمل و غیر قابل پرهیز دانست. بسیاری از مردم شرور که مرتکب قتل و تعدی و فساد می شوند، زندگی را بدون اینکه کلمه ای در بدگوئی کسی از آنها شنیده شود، بسر می برند و بسیاری از مردم، بدگوئی و کینه توزی نشان می دهند زیرا خوی مذمت و کینه توزی گرفته اند. ولی کسی که رثاهای ابن رومی را درباره فرزندان، مادر، برادر، همسر و خاله و پاره ای از دوستانش بخواند، به خوبی درک می کند این رثاها از طبع کسی تراوش کرده که از سرشت او مهر و محبت فیضان دارد، و توجه به رحم، و انس به دوستان و برادران، از باطنش، می جوشد.
از این رو مراثی او، دلیل روشنی بر میزان عطوفت و مهربانی اوست که می تواند برای شناخت او راهنمای منصفی باشد نه مدح های او که بر اثر میل و طمع سروده شده یا هجاهایش که از انگیزه کینه توزی و بی صبری و بر خوی مردم ریشه گرفته است. در این رثاها سرشت مردی خود نمائی می کند که آز و نیاز او را دگرگون نساخته است و بعکس نشان دهنده فرزندی نیک، برادری با شفقت، پدری مهربان، همسری محبوب، فامیلی رؤف، و چون برادری در حزن برادرش محزون است. چنین مردی نمی تواند انسانی شرور، سخت دل، کینه توز و موذی باشد. و هرگاه میان او و مردم زمانش اختلافی در قول پدید آید، عقل ما حکم می کند قبل از اینکه سخن مردم را درباره او بپذیریم، سخن او را درباره مردم زمانش بنگریم. زیرا آنان آزار او را مجاز، و دروغ بستن بر او را که رفتارش به نظرشان غریب می آمد، آسان تلقی می کردند. مردم عادت کرده اند هر گاه رفتار غریبی از کسی دیدند، هر نوع تهمت و شگفتی را درباره اش بپذیرند در حالی که او خود از این تهمت ها بیزار است و بدیهای مردم را یکی بعد از دیگری از ترس بالا گرفتن شکایتش از مردم می بخشد با اینکه می داند مردم بی انصافند چنانکه گوید:
أتانی مقال من أخ فاغتفرته *** و إن کان فیما دونه وجه معتب
و ذکرت نفسی منه عند امتعاضها *** محاسن تعفو الذنب عن کل مذنب
و مثلی رأی الحسنی بعین جلیة *** و أغضی عن العوراء غیر مؤنب
فیا هاربا من سخطنا متنصلا *** هربت إلی أنجی مفر و مهرب
فعذرک مبسوط لدینا مقدم *** و ودک مقبول بأهل و مرحب
و لو بلغتنی عنک أذنی أقمتها *** لدی مقام الکاشح المتکذب
و لست بتقلیب اللسان مصارما *** خلیلی إذا ما القلب لم یتقلب
ترجمه: «از برادری به من سخنی رسید که من او را بخشیدم هر چند کمتر از آن هم آدم را گله مند می کند. هنگام بر افروختن خشم، محاسنی چند از او، که گناه هر خطاکاری را می بخشد، به خاطر آوردم. مناسب من همین است که خوبی ها را با دیده روشن بنگرم و از بدیها بدون توبیخ چشم پوشی کنم. ای کسی که از خشم ما گریزانی و خود را تبرئه می کنی، نجات بخش ترین گریزگاه را برای خود برگزیده ای. پوزش شما با گشاده روئی بر گناهتان مقدم است و مهر شما با شایستگی و خوش آمد پذیرفته است. اگر چیزی از تو به گوشم برسد، من در مقام دشمنی با گوشم آن را تکذیب می کنم. من به مجرد تغییر زبانی، تا دل دگرگون نشده باشد، رفاقتم را نمی شکنم.» بنابراین با اینکه ابن رومی مردی شرور و بد نفس و زود رنج نبود، پس چرا هجاهایش زیاد است و به شدت متعرض آبروی هجو شدگانش می گردد؟، گمان می کنم از آن رو بدین کار دست می زند که حیله باز نیست خوش باطن است. با مکر و حیله و کجروی و افزارهائی از این قبیل، که وسیله زندگی آن عصر بود، سر و کاری نداشت. او در هنر خود فرو رفته بود، شعر و دانش و ادب را برای موفقیت خود و رسیدن به مقام وزارت و ریاست، به تنهائی کافی می پنداشت زیرا او در دوره ای بود که مقام وزارت را به نویسندگان و راویان حدیث می سپردند و برای رسیدن به این مقامات، هزاران هزار داوطلب بودند که برای تقرب به دربار خلفا و حکام، وسیله فراهم می کردند.
ابن رومی شاعری نویسنده، و خطیبی پر روایت، همراه با معلوماتی در زمینه منطق، هیئت، لغت و هر علمی که فرهنگ زمان اقتضا داشت یا چنانکه «مسعودی» گفته است کمترین افزارهایش شعر است... و شعر به تنهائی برای فراهم آوردن مال و رسیدن به آرزوها کافی است. بنابراین وقتی مردم او را شاعر، نویسنده و روایت کننده ای که بر فلسفه و نجوم نیز آگاهی دارد بشناسند، چه خواهد شد، جز اینکه پایگاه وزارت خواستار او شده، به سوی او بشتابد و محبوب خود را خواستگاری کند، چنانکه برای بسیاری از مردمی که نه علم او را داشتند، و نه بپایه بلاغت او می رسیدند، وزارت فراهم شد، آیا این «ابن زیات» نبود که بر اثر یک کلمه که برای معتصم تفسیر کرد و به تفصیل آن پرداخت، به مقام وزارت رسید؟ و آن کلمه «الکلاء» بود که عموم ادباهم بلد بودند. بلی ابن رومی کسی است که آنقدر غرایب لغت می داند که احدی از شعرا و ادبای عصرش نمی داند، پس او خیلی زیاده شایستگی وزارت را دارد این دنیا چه قدر ستم پیشه است که از دادن حق ابن رومی از منصب و ثروت به او بخل می ورزد! حال که وزارت نشد، آیا کمتر از نویسندگی یا کارمندی برخی از وزراء و نویسندگان بزرگ هم می شود؟ وقتی نه آن شد و نه این، آیا خسارتی برای انسان از این بالاتر میتوان تصور کرد؟ و آیا روزگار از این تقصیر، تقصیری شومتر و فرومایه تر هم دارد؟. پیشگوئی پدرش و امید به آینده فرزند که گفته بود «تو برای شرافت خواهی بود» آیا اینها همه از بین می رود؟ و چیزی دستش را نمی گیرد؟
اینگونه پیشگوئی ها است که در قلب کودکان مانند شراره های آتش اثر می گذارد و پیوسته طول دوران کودکی، و آرزوهای جوانی، آن را زینت می بخشد، و دراعماق دل شخص، اثر می گذارد. آیا با این حال وقتی جوانی فرا رسد آرزوهای بر باد رفته، همه بیهوده و ناپدید می گردد؟ دیگر دیده نمی شود یا خلافتش دیده می شود و روزگار آنها را به بیماری، درویشی و کسادی بر می گرداند. و چگونه می توان این آرمانها را از دل سترد مگر وقتی که قلبی که در آن نقش بسته است، سترده شود؟ و چگونه می توان آنها را در خارج بعکس آنچه در دل گذشته در آورد، مگر وقتی که اندیشه های قلبی همه واژگون گردد و پایه های اساسی آن درهم پیچد و این کاری است که بر دلها بسیار دشوار آید و جز، برای کسی که دورادور آن را به بازی گیرد، کار آسانی نیست. این چنین بود که ابن رومی هر دفعه، و هر روز، در شعرش از خود می پرسید:
ما لی أسل من القراب و أغمد *** لم لا أجرد و السیوف تجرد
لم لا أجرب فی الضرائب مرة *** یا للرجال و إننی لمهند
ترجمه: «چرا من شمشیرم را از غلاف بیرون کشیده، دوباره غلاف می کنم؟ چرا آن را برهنه نکنم که شمشیرها همه برهنه است. چرا یک بار در طبیعت روی آن تجربه نکنم و نگویم ای مردم، بدانید من شمشیرم آبدار است.»
او نمی دانست چگونه سؤالش را پاسخ گوید زیرا نمی دانست تمام فضائل و کمالاتش بدون نیرنگ و آشنائی با روش معاشرت با مردم، پشیزی ارزش ندارد، نیرنگ به تنهائی او را از همه این فضائل بی نیاز می ساخت، دیگر لازم نیست کسی که نیرنگ به کار می بندد شعر بسراید، یا به کتابهای فلسفه حدیث و نجوم، نظری بیندازد. در این صورت خوبست وزارت، امارت، و کارمندی را پس از حرمانی دردناک رها کند، هر چند برای ما آسان است با یک جمله از آن بگذریم ولی برای کسی که در رنج رسیدن به آن است و مایل است تا برای یک لحظه زندگی هم که شده خود را از این رنج برهاند، کار آسانی نیست، با این حال خوبست ما آنها را رها کنیم، و به پاداشی که وزراء، امراء و کارمندان عالی رتبه به شعرا و مداحان می دهند قناعت کنیم حال آیا به عقیده شما آنها پاداش می دهند؟ پاسخ منفی است، زیرا برای روان ساختن جوائز و پاداشها مانند هر هدف دیگر از اهداف زندگی، مخصوصا در آن زمان که فتنه جوئی و سخن چینی، شایع گردیده بود، مکر و حیله لازم است.
هیچ سالی نمی گذشت که یک مکر و دسیسه نهانی، منتهی به پایان دادن زندگی خلیفه ای یا امیر، یا وزیری نشود، این حیله ها به وسیله سازشکاری دربانان، و یا هوا پرستی نفوس حاشیه نشینان و ندیمان، و بازیگری و کرشمه های مرموز آنان و یا خنداندن این و آن، صورت می گرفت و اینها همه در این باره برای شاعر مفیدتر بود از اشعار بلیغ و علم فراوانش.
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 74 ترجمه: الغدیر- جلد 5 صفحه 95
محمدبن عمران مرزبانی- معجم الشعراء- صفحه 410
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها