امیر ابوفراس الحمدانی (رومیات)

فارسی 4458 نمایش |

رومیات

امیر ابوفراس در جنگ با رومیها اسیر شد و چون از زخم و جراحات سنگین، و از زندگیش مأیوس گردید، در حال اسیرى به مادرش به عنوان تسلیت بر مرگ خود، نوشت:
مصابی جلیل و العزاء جمیل *** و علمی بأن الله سوف یدیل
و إنی لفی هذا الصباح لصالح *** و لی کلما جن الظلام غلیل
و ما نال منی الأسر ما تریانه *** و لکننی دامی الجراح علیل
جراح تحاماه الأساة مخافة *** و سقمان باد منهما و دخیل
و أسر أقاسیه و لیل نجومه *** أرى کل شی ء غیرهن یزول
تطول بی الساعات و هی قصیرة *** و فی کل دهر لا یسرک طول
تناسانی الأصحاب إلا عصابة *** ستلحق بالأخرى غدا و تحول
و إن الذی یبقى على العهد منهم *** و إن کثرت دعواهم لقلیل
أقلب طرفی لا أرى غیر صاحب *** یمیل مع النعماء کیف تمیل
و صرنا نرى أن المتارک محسن *** و أن خلیلا لا یضر وصول
و لیس زمانی وحده بی غادر *** و لا صاحبی دون الرجال ملول
و ما أثری یوم اللقاء مذمم *** و لا موقفی عند الأسار ذلیل
تصفحت أقوال الرجال فلم یکن *** إلى غیر شاک للزمان وصول
أ کل خلیل هکذا غیر منصف *** و کل زمان بالکرام بخیل
نعم دعت الدنیا إلى الغدر دعوة *** أجاب إلیها عالم و جهول
و قبلی کان الغدر فی الناس شیمة *** و ذم زمان و استلام خلیل
و فارق عمرو بن الزبیر شقیقه *** و خلى أمیر المؤمنین عقیل
فیا حسرتا من لی بخل موافق *** یقول بشجوی مرة و أقول
و إن وراء الستر أما بکاؤها *** علی و إن طال الزمان طویل
فیا أمتا لا تعدمی الصبر إنه *** إلى الخیر و النجح القریب رسول
و یا أمتا لا تحبطی الأجر إنه *** على قدر الصبر الجمیل جزیل
و یا أمتا صبرا فکل ملمة *** تجلی على علاتها و تزول
أما لک فی ذات النطاقین أسوة *** بمکة و الحرب العوان تجول
أراد ابنها أخذ الأمان فلم یجب *** و تعلم علما إنه لقتیل
تأسی کفاک الله ما تحذرینه *** فقد غال هذا الناس قبلک غول
و کونی کما کانت بأحد صفیة *** و لم یشف منها بالبکاء غلیل
فما رد یوما حمزة الخیر حزنها *** إذا ما علتها زفرة و عویل
لقیت نجوم الأفق و هی صوارم *** و خضت ظلام اللیل و هو خیول
و لم أرع للنفس الکریمة خلة *** عشیة لم یعطف علی خلیل
و لکن لقیت الموت حتى ترکته *** و فیه و فی حد الحسام فلول
و من لم یق الرحمن فهو ممزق *** و من لم یعز الله فهو ذلیل
و من لم یرده الله فی الأمر کله *** فلیس لمخلوق إلیه سبیل
و إن هو لم یدللک فی کل مسلک *** ظللت و لو أن السماک دلیل
إذا ما وقاک الله أمرا تخافه *** فما لک مما تتقیه مقیل
و إن هو لم ینصرک لم تلق ناصرا *** و إن جل أنصار و عز قبیل
و ما دام سیف الدولة الملک باقیا *** فظلک فیاح الجناب ظلیل

ترجمه

«مصیبتم بزرگ و عزایم زیبا است، و مى دانم به زودى خدا وضع آنان را دگرگون مى کند. من در این وقت صبح حالم خوب است، و هنگامى که تاریکى شب همه جا را فرا گرفت اندوهگین مى شوم. حالى که در من مى بینید، اسیرى با من نکرده، ولى من پیوسته مجروح و دردمندم. جراحتى که مرهم گذار، از ترس از آن مى گریزد و دردهائى که ظاهرى و باطنى است. و اسارتى که سخت آن را تحمل مى کنم و در شبهاى تاریک ستارگان که به کندى مى روند مى نگرم، همه چیز جز اینها در گذر است. ساعات زودگذر، بر من دیرپاى بود، و هر چه در روزگار مرا بد آید، دراز پاى باشد. دوستان، مرا به دست فراموشى سپردند مگر گروهى که فرداى آینده از من گسسته، به آنها خواهند پیوست. کسانى که بر عهد خود پایدار مانند، هر چند در مقام ادعا بیشتر باشند در واقع تعدادشان کم است. هر چه دیده ام را به اطراف مى گردانم جز دوستانى که با آمد و رفت نعمت ها انعطاف پذیرند، دیگر کس نمى بینم کار ما به جائى کشیده که دوست متارک را نیکوکار شماریم و دوستى که زیان نرساند را مهربان نامیم.
تنها روزگار من نیست که به من جفا مى کند و تنها دوستان من نیستند که ملالت بارند. با اینکه در ملاقات ها اثر سوئى روى کسى نگذاشته ام و در هنگام اسیرى موقعیت ذلت بارى نداشته ام. من هر چند سخنان را کاوش کردم جز به کسانى که از زمانه شکایت دارند برنخوردم. آیا هر دوستى تا این حد از راه انصاف بدر مى رود؟ و آیا هر زمانى تا این حد نسبت به جوانمردان بخیل است؟ بلى، روزگار دعوتى به جفا کارى کرده که دانشمند و نادان، پاسخش داده اند. قبل از من نیز، جفاکارى خوى مردم، و روزگار مذموم، و دوستى ملال انگیز بوده است. عمرو بن زبیر برادرش را به جفا ترک گفت، چنانکه عقیل، امیرالمؤمنین را رها ساخت. افسوس که دوستى موافق برایم نیست تا با او از در دوستى درد دل کنم. و در پشت پرده مرا مادرى است، که سرشگ او بر من، تا روزگار پایدار است، ادامه دارد.
اى مادر! شکیبائى را از دست مده، که شکیبائى پیام آور خیر و پیروزى نزدیک است. و اى مادر! پاداش خود را باطل مساز که به قدر صبر جمیل، اجر جزیل نصیبت خواهد شد. و اى مادر! شکیبا باش که هر مصیبتى بر اوج خود که رسید، به زوال مى گراید. آیا پیروى از اسماء ذات النطاقین نکنى وقتى که جنگ شدید در مکه درگیر بود. پسرش مى خواست امان بگیرد، ولى مادر با اینکه یقینا مى دانست پسرش کشته مى شود موافقت نکرد. اى مادر! تو از او پیروى کن تا از آنچه مى ترسى خدا کفایتت کند که بسیار مردم را پیش از تو غفلتا گشته اند. تو مادر، مانند صفیه (خواهر حمزه) در احد باش، که از گریه بر او، هیچ غصه دارى دردش علاج نشد. حمزه برترین را، هیچ گاه اندوه او را در وقت ناله و فریاد سردادن، باز نگردانید. من به اندازه اختران افق با شمشیر روبرو شدم و در برابر لشگرى سهمگین چون شب تاریک قرار گرفتم. روزى که دوستى به مددکارى خود نیافتم، رعایت دوستى نفس کریم خود را نخواهم کرد. و به ملاقات مرگ خواهم رفت و از دوست خواهم گذشت، که در مرگ و تیزى شمشیر. کسى که از خدا پرهیزگارى نکند، پاره پاره شود و کسى که خداى را عزیز نشمارد خود را ذلیل خواهد کرد. کسى که در هر کار خدایش نگهدار باشد، هیچ مخلوقى به او راه نخواهد یافت. و اگر خدا در هر راهى تو را راهنمائى نکند. از آنچه مى ترسى راه باز گشت نخواهى داشت. و اگر او تو را یارى نکند، یاورى نخواهى یافت، هر چند یاران فراوان و عزت ظاهرى داشته باشى. و تا وقتى ملک سیف الدوله باقى است، سایه ات پایدار و مستدام خواهد بود.»

ابن خالویه

ابن خالویه گوید: در این اشعار روزگار و خانه هایش را در منبج توصیف مى کند که روزى او را در منبج حکمرانى، و سرزمین هاى اقطاعى و خانه ها بود. و در آن به قومى که او را در حال اسارت رومى ها شماتت کرده بودند، تعریض مى کند:
قف فی رسوم المستجاب *** و ناد أکناف المصلى
فالجوسق المیمون فالس *** - قیاء فالنهر المعلى
أوطنتها زمن الصبا *** و جعلت منبج لی محلا
حرم الوقوف بها علی *** و کان قبل الیوم حلا
حیث التفت وجدت ماء *** سائحا و سکنت ظلا
تزداد واد غیر قا *** ص منزلا رحبا مطلا
و تحل بالجسر الجنان *** و تسکن الحصن المعلى
تجلو عرائسه لنا *** بالبشر جنب العیش سهلا
و الماء یفصل بین زه *** - ر الروض فی الشطین فصلا
کبساط وشی جردت *** أیدی القیون علیه نصلا
من کان سر بما عرا *** نی فلیمت ضرا و هزلا
لم أخل فیما نابنی *** من أن أعز و أن أحلا
مثلی إذا لقی الأسا *** ر فلن یضام و لن یذلا
رعت القلوب مهابة *** و ملأتها نبلا و فضلا
ما غض منی حادث *** و القرم قرم حیث حلا
أنى حللت فإنما *** یدعونی السیف المحلى
فلئن خلصت فإننی *** غیظ العدى طفلا و کهلا
ما کنت إلا السیف زا *** د على صروف الدهر صقلا
و لئن قتلت فإنما *** موت الکرام الصید قتلا
لا یشمتن بموتنا *** إلا فتى یفنى و یبلى
یغتر بالدنیا الجهو *** ل و لیس فی الدنیا مملا

ترجمه قصیده

«در پایگاه و یادبود استجابت دعا، بایست و اطراف مصلى را بانگ بردار. در محل «جوسق» مبارک و آنگاه «سقیاء» و سپس در «نهر مصلى» بایست. در جاهائى که در دوران کودکى و جوانى، وطن گرفته و منبج را محل خود قرار داده بودم. در جاهائى که توقف در آنها بر من ممنوع شده و قبلا مجاز بود. جاهائى که هر سو نظر مى کردم آب روان و سایه آرام بخشى مى دیدم. در وادى بى نهایت وسیع، که منزلى گسترده تر و مشرف مى داشتم. بر روى پلى که باغها را بهم مى پیوست، فرود آمده. ساکن قلعه بزرگ بودم. درختهاى بلند «عرائس» با چهره گشاده زندگى را به سادگى جلوه خاص بخشد. و آب بین گلهاى باغ دو رود را از هم جدا مى ساخت. مانند بساط گسترده گلدوزى شده اى که دست هنرمندان بر آن راه هائى جدا ساخته باشند. کسى که از مصیبت هاى من خرسند گردد باید از شدت زیان و رنج بمیرد. من در مصائب خود، از عزت و آزادى بیرون نبوده ایم. کسى چون من، که به اسارت افتد ذلیل و خوار نمى گردد. دلها را هیبت من گرفته بود، و از بزرگى و عظمتم لبریز بود. هیچ حادثه اى نتوانست مرا مکدر کند، آقا و بزرگ هر جا رود آقا و بزرگست. من در جائى فرود آمدم که شمشیر مزین مرا دعوت کرد. اگر من نجات یابم، پیوسته دشمنان کوچک و بزرگ را دشمن خواهم داشت. من مانند شمشیرى هستم که هر چه مصائب روزگار را بیشتر ببینم، آب دیده تر شوم. اگر کشته شوم، همانند مرگ نیکان صید شده ام که کشته مى شوند. هیچ کس نتواند بر مرگ ما شماتت کند، مگر جوانى که خود مى میرد و فانى شود. شخص نادان به دنیا مغرور گردد که دنیا محل اقامت نیست.»
 

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 558، جلد 6 صفحه 308

ابوفراس حمدانی- دیوان- صفحه 28، 232، 239

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد