غدیریه ابوالفتح کشاجم (جهانگردی)
فارسی 4449 نمایش |سیاحت و جهانگردى
شاعر ما کشاجم، از مهد پرورش خود رمله، به قصد سیاحت حرکت کرد و در سمت شرق روان شد. شهرها را زیر پا گذاشت و مکرر به مصر و شام و عراق سفر کرد و در قصیده ای که به ستایش ابن مقله وزیر، زبان گشود، در عراق جا داشته که گوید:
هذا على أننی لا أستفیق و لا *** أفیق من رحلة فی إثرها رحله
و ما على البدر نقص فی إضاءته *** أن لیس ینفک من سیر و من نقله
«این همه رنج به خاطر این است که نمی خواهم به هوش آیم و هیچگاه از سفر و باز هم سفر خسته نشوم. ماه تمام و درخشنده، نقصى در پرتوش پدید نمی شود با اینکه شب تا به صبح در سیر و انتقال است.»
موقعی که در مصر رحل اقامت افکنده، گفته است:
قد کان شوقی إلى مصر یؤرقنی *** فالیوم عدت و عادت مصر لی دارا
أغدو إلى الجیزة الفیحاء مصطحبا*** طورا و طورا أرجی السیر أطوارا
بینا أسامی رئیسا فی رئاسته *** إذ رحت أحسب فی الحانات خمارا
فللدواوین إصباحی و منصرفی *** إلى بیوت دمى یعلمن أوتارا
أما الشباب فقد صاحبت شرته *** و قد قضیت لبانات و أوطارا
من شادن من بنی الأقباط یعقد ما *** بین الکثیب و بین الخصر زنارا
ترجمه: «اشتیاق دیدن مصر، خواب از چشم من ربوده بود، اینک مصر خانه من است. صبحگاه، با دوستان، به دیدن «جیزه» خوش و آب و هوا می روم و گاه حرکت را تأخیر می افکنم. در این میان که با یکى از بزرگان در ریاست و فرمان، پهلو به پهلو می زنم ناگهان از میخانه، سر برمی آورم، گویا مردى دائم الخمر باشم. صبح براى سرکشى دیوان و دفاتر رهسپارم و بازگشتم به خانه پریوشان است که عود و طنبور فرا گیرند. جوش و خروش جوانى را پشت سرگذاشتم در حالی که هوس دل را فرو نشاندم. از آهو بچه اى از مردم قبط که زنار خود را بالاى سرین زیر ناف مى بندد.»
هجو و ستایش
در این اشعار دیگر که سروده، ظاهرا خودش را بین مصر و عراق مى بیند:
گشت و گزار خود را به این دو شهر یاد مى کند و آنچه از خوشى و بدحالى، سختى و رفاه دیده یا از مردم آن نعمت و نقمت چشیده و حرمت یا خوارى دیده بازگو مى نماید. گاهى این را ستایش مى کند و آن را هجو، گوش کنید:
یا هذه قلت فاسمعی لفتى *** فی حاله عبرة لمعتبره
أمرت بالصبر و السلو و لو *** عشقت ألفیت غیر مصطبره
من مبلغ إخوتی و إن بعدوا *** أن حیاتی لبعدهم کدره
قد همت شوقا إلى وجوههم *** تلک الوجوه البهیة النضره
أبناء ملک علاهم بهم *** على العلى و الفخار مفتخره
ترمی بهم نعمة تزینها *** مروءة لم تکن ترى نزره
ما انفک ذا الخلق بین منتصر *** على الأعادی بهم و منتصره
جبال حلم بدور أندیة *** أسد وغى فی الهیاج مبتدره
بیض کرام الفعال لا بخل ال *** أیدی و لیست من الندى صفره
للناس منهم منافع و لهم *** منافع فی الأنام مشتهره
متى أرانی بمصر جارهم *** نسبی بها کل غادة خضره
و النیل مستکمل زیادته *** مثل دروع الکماة منتثره
تغدو الزواریق فیه مصعدة *** بنا و طورا تروح منحدره
و الراح تسعى بها مذکرة *** أردانها بالعبیر مختمره
بکران لکن لهذه مائة *** و تلک ثنتان و اثنتا عشره
یا لیتنی لم أر العراق و لم *** أسمع بذکر الأهواز و البصره
ترفعنی تارة و تخفضنی *** أخرى فمن سهلة و من وعره
فوق ظهر سلهبة *** قطانها و البدار مغتفره
و تارة فی الفرات طامیة *** أمواجه کالخیال معتکره
حتى کأن العراق تعشقنی *** أو طالبتنی ید النوى بتره
ترجمه: «اى بت من! گفتى، و اینک گوش فرا ده و بشنو از جوانمردى که زندگیش عبرت است. مى گوئى: صبر و بردبارى پیشه کن و دل برگیر، و اگر تو خود عاشق شوى چنین نخواهى کرد. کیست به دوستانم خبر برد گرچه از من دور افتاده اند که زندگى بعد از آنان تیره و تار است. مشتاقم روى خرم چون ماهشان را ببینم. شاهزادگانى که مایه مجد و بزرگوارى و افتخارند. و نعمت و نوالى، که با جوانمردى زینت یافته و این کم نیست. موقعی که دشمن رو آورد، مردم دست یارى به سوى آنان دراز مى کنند و هم پشتوان آنهایند. کوه وقارند. ماه مجلسند. شیران بیشه اند و روز نبرد پیشتازان. سفیدرو، نیکوکار، دست باز، که بخل و خست ندارند. مردم از آنان خیر مى برند و خیرات آنها مشهور و زبانزد خاص و عام است. اگر مرا در مصر دیده بودى که در جوار و پناه آنان، چگونه پریوشان باریک اندام را اسیر مى کردم. رود نیل امواج خود را مثل حلقه هاى زره پهن مى کرد. زورقها در بالاى امواج، گاه بزیر مى رفت و گاه بالا. جام شراب در دست پیر دخترى در لباس مردان مى چرخید که پیراهن خزش را با مشک ناب شسته بود. دوشیزه هم دو نوع است: این یکى صد ساله است و آن دیگر چهارده ساله. کاش من عراق را ندیده بودم و نام اهواز و بصره را نشنیده بودم. گاه بر فلات و گردنه فراز مى گشتم، و گاه در صحرا و نشیب فرود مى شدم، گاهى هموار و گاه سنگلاخ. گاه بر پشت شتر گردن دراز، هودج نهاده سایبان مى افکندیم. و گاه در میان شط خروشان فرات که امواجش مانند خیال به هم می آمیخت روان بودیم. گویا عراق عاشق روى من است که مرا ترک نمى کند، یا دست بریده تقدیر مرا بدانجا مى کشاند.»
کشاجم در ضمن این سیاحتها و گشت و گزارها، با شاهان، وزراء و امراء مى نشست، و از جوائز آنان بهرمند مى شد، و از عطایشان براى ادامه سفر استقبال مى کرد. در ضمن با رجال علم و ادب و حدیث، رفت و آمد داشت، از آنان فرا مى گرفت و مى آموخت، حدیث مى گفت و مى شنید. بین او با دانشمندان، بزمهاى ادبى و مجالس مناظره تشکیل شده و بعدها نامه نگارى ادامه یافت، تا آنجا که به علوم مختلفه آشنا و ماهر گشت، و در برخى فنون علمى و ادبى گوى سبقت ربود. از جمله در نویسندگى و خطابه پیش افتاد چنانکه مسعودى در کتاب خود مروج الذهب ج 2 ص 523 او را از رجال علم و ادب معرفى مى کند.
عقائد
دوره شاعر ما کشاجم، دوره اى است که آراء و مذاهب و دسته بندیهاى دینى پدید آمده، در این عصر، کمتر کسى است که براى خودش مسلک خاصى اختیار نکرده باشد، و اسلام را با معنى خاصى تفسیر نکند، منتها برخى افکار و عقائد قلبى خود را صریحا اظهار کرده اند، و جمعى شرط احتیاط را از کف ننهاده، افکار عمومى را در نظر گرفته اند. ولى کشاجم از این راه و روشها بر کنار بود: او یک شیعه امامى است که در تشیع و موالات اهل بیت صادقانه قدم برداشته و فداکارى نموده است، چنانکه در خلال اشعارش، دلائل و شواهد این معنى آشکار است: او به تشیع خود تظاهر بلکه افتخار مى کرده و با براهین استوار مردم را به مذهب خود فرا مى خوانده است، از حقوق اهل بیت جانبدارى و در سوگ و ماتمشان ناله و زارى دارد و از دشمنانشان نکوهش کرده بیزارى مى جوید. اعتقادش این است که خاندان نبوت، در این دنیا، وسیله تقرب در بارگاه الهى اند و در آخرت واسطه رستگارى و نجات. در واقع شخصیت کشاجم، نمودار این آیه کریمه است «یخرج الحی من المیت؛ خداوند است که زنده از مرده برآورد.» (روم/ 19) چرا که جد شاعر، سندى بن شاهک است، همانکه دشمنى او با خاندان طهارت، و فشار و سختگیرى او نسبت به امام موسى بن جعفر (ع) در زندان هارون الرشید بر کسى پوشیده نیست، همگان صفحات سیاه زندگى او را در تاریخ خوانده و شنیده اند. اما فرزند زاده اش کشاجم، در این جبهه بندى شیطانى، کاملا از جدش کناره گرفته، نه تنها از خاندانش حمایت نمى کند، بلکه آشکارا به صف شعرا و قصیده سرایان اهل بیت پیوسته، به حمایت از آن بزرگواران برخاسته است. البته شگفتى نیست. خداست که دانه در را در ریگزار مى پروراند، و گل را در میان خار. از نمونه اشعار مذهبى او این شعر است:
بکاء و قل غناء البکاء *** على رزء ذریة الأنبیاء
لئن ذل فیه عزیز الدموع *** لقد عز فیه ذلیل العزاء
أعاذلتی إن برد التقى *** کسانیه حبی لأهل الکساء
سفینة نوح فمن یعتلق *** بحبهم یعتلق بالنجاء
لعمری لقد ضل رأی الهوى *** بأفئدة من هواها هوائی
و أوصى النبی و لکن غدت *** وصایاه منبذة بالعراء
و من قبلها أمر المیتون *** برد الأمور إلى الأوصیاء
و لم ینشر القوم غل الصدو *** ر حتى طواه الردى فی رداء
و لو سلموا لإمام الهدى *** لقوبل معوجهم باستواء
هلال إلى الرشد عالی الضیا *** و سیف على الکفر ماضی المضاء
و بحر تدفق بالمعجزات *** کما یتدفق ینبوع ماء
علوم سماویة لا تنال *** و من ذا ینال نجوم السماء
لعمری الألى جحدوا حقه *** و ما کان أولاهم بالولاء
و کم موقف کان شخص الحمام *** من الخوف فیه قلیل الخفاء
جلاه فإن أنکروا فضله *** فقد عرفت ذاک شمس الضحاء
أراها العجاج قبیل الصباح *** و ردت علیه بعید المساء
و إن وتر القوم فی بدرهم *** لقد نقض القوم فی کربلاء
مطایا الخطایا خذی فی الظلام *** فما هم إبلیس غیر الحداء
لقد هتکت حرم المصطفى *** و حل بهن عظیم البلاء
و ساقوا رجالهم کالعبید *** و حادوا نساءهم کالإماء
فلو کان جدهم شاهدا *** لیتبع أظعانهم بالبکاء
حقود تضرم بدریة *** و داء الحقود عزیز الدواء
تراه مع الموت تحت اللوا *** ء و الله و النصر فوق اللواء
غداة خمیس إمام الهدى *** و قد غاث فیهم هزبر اللقاء
و کم أنفس فی سعیر هوت *** و هام مطیرة فی الهواء
بضرب کما انقد جیب القمیص *** و طعن کما انحل عقد السقاء
و خیرة ربی من الخیرتین *** و صفوة ربی من الأصفیاء
طهرتم فکنتم مدیح المدیح *** و کان سواکم هجاء الهجاء
قضیت بحبکم ما علی *** إذا مادعیت لفصل القضاء
و أیقنت أن ذنوبی به *** تساقط عنی سقوط الهباء
فصلى علیکم إله الورى *** صلاة توازی نجوم السماء
ترجمه: «مى گریم ولى گریه بر خاندان انبیاء چه دردى دوا خواهد کرد. اگر در این ماتم اشکهاى نازنین و عزیزم به خاک مى ریزد، در عوض صبر و شکیبائیم سر ه آسمان مى ساید. اى دوست نکوهش مکن! این جامه تقوى که به تن دارم، از برکت همان محبتى است که به خاندان نبوت دارم. همانها که چون کشتى نوح، هر کس به دوستى و ولایتشان چنگ زند اهل نجات است. به جان خودم سوگند که هوى و هوس به گمراهى کشید دلهائى را که از محبت آنان خالى است. پیامبر خدا سفارشى فرمود که امروز سفارش او را به بیابان افکنده اند. این رسم تازه اى نیست، پیش از آن هم دیگران که دار فانى را وداع مى گفته اند، تمشیت کارهاى خود را به وصى خود محول کرده اند. قریش کینه هاى دل را آشکار نکردند مگر بعد از آنکه با خوارى و پستى، آن کینه ها را در جامه پنهان کردند. اگر در برابر پیشواى حق تسلیم مى شدند، افکار کج آنان به راستى مى گرائید.
ماه نوى که با پرتو کامل، به سوى صلاح رهبرى مى کند، و شمشیرى که به سهولت فرق کفر را مى شکافد. دریاى دانشى که موج معجزاتش به آسمان سر مى کشد، چنانکه آب از چشمه فوران کند. آن هم دانش آسمانى که در دسترس دیگران نیست، آخر چه کسى به اختران آسمان دسترسى دارد. به جان خودم سوگند که پیشینیان، حق او را انکار کردند و چقدر شایسته بود که متابعت و پیروى مى کردند. در معرکه نبرد بسیار اتفاق افتاد که مرگ بر سر همگان سایه گستر بود. و او با شجاعت و دلاورى غمها را به سرور مبدل ساخت. پس اگر فضل او را انکار کنند، خورشید آسمان گواه و معترف است. او بود که در نبرد «ذات السلاسل» قبل از طلوع فجر، غبار میدان را به چهره خورشید کشید، و همو بود که خورشید هنگام عصر براى او بازگشت. اگر او در جنگ بدر، قریش را داغدار ساخت، به خدا سوگند که آنان در کربلا، داغ دل را گرفتند.
اى مرکب خطا، در تاریکى شب بتاز که شیطان ترانه سرائى آغاز کرد. به خدا سوگند که حرمت مصطفى هتک شد و بالاترین مصیبتها به آنان وارد آمد. مردانشان را چون بردگان راندند، و زنانشان را چون کنیزان به بند کشیدند. کاش جدشان حاضر و ناظر بود تا به دنبال کاروان غم، ناله و زارى سر مى کرد. کینه هاى بدر بود که شعله ور گشته بود، البته کینه دل، درد بى درمانى است. او با داس مرگ، زیر پرچم قرار گرفته بود و خدا و نصرت بر فراز پرچم. در میان لشکر، رهبر هدایت بود، در حالى که چون شیر جولان مى کرد. و چه بسیار جانها که به آتش دوزخ شتافت و سرها که بر هوا پران شد. با ضرب دستش، گویا گریبان است که پاره مى شود، و با طعن نیزه گویا مشکى است که سوراخ مى گردد. برگزیده خداست از میان برگزیدگان، و نخبه الهى است از میان نخبگان. جانم فدایتان باد! پاک شدید، و خود مایه ستایش و ثنائید، و دیگران مایه نکوهش و هجا. روزى که براى محاکمه به درگاه حق بخوانندم خواهم گفت: آنچه بر عهده داشتم با برکت دوستى شما ادا کرده ام. من یقین دارم که گناهان من با دوستى و محبت شما، ریخته خواهد شد مانند برگ درختان. خداى عالمیان بر شما درود فرستد، درودى که با ستارگان همطراز آید.»
ستایش اهل بیت
در شعر دیگرش خاندان طهارت را چنین مى ستاید:
و إذا تفوخر بالعلى *** فبکم علاکم فاخره
هذا و کم أطفأتم *** عن أحمد من نائره
بالسمر تخضب بالنج *** - یع و بالسیوف الباتره
تشفى بها أکبادکم *** من کل نفس کافره
و رفضتم الدنیا لذا *** فزتم بحظ الآخره
ترجمه: «اى خاندان رسول! مقام شما، چون اختران رخشان بلند است. شما با افتخارات عالمگیر، بر دشمنان خود فائق آمده اید. براى شما علاوه بر شرف خاندان، بلاغت زبان و عقل و دانش بیکران است. اگر در مجد و بزرگوارى پاى مفاخرت به میان آید. بالاترین درجه بزرگوارى از آن شماست. این ها به جاى خود، شما با فداکارى و شهامت، چه آتشها که از جان احمد خاموش نکرده اید. با نیزه هاى باریک که با خون رنگین شد و با شمشیرهاى بران. شفا مى بخشید جگرهاى سوزان خود را از دست هر شخص کافر. شما از لذات دنیا چشم پوشیدید، به همین خاطر به نعیم آخرت فائز شدید.»
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 25، جلد 5 صفحه 37
یاقوت حموی- معجم البلدان- جلد 2 صفحه 200
علی بن حسین مسعودی- مروج الذهب- جلد 4 صفحه 348
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها