غدیریه ابن حماد عبدی (ستایش)

فارسی 4307 نمایش |

مدح امیر

ابن حماد عبدی در قطعه شعری دیگر باز هم امیرالمؤمنین را ثنا گفته:
رأیته علی حرا *** مع علی ذی النهی
یقطف قطفا فی الهوی *** شیئا کمثل العنب
فأکلا منه معا *** حتی إذا ما شبعا
رأیته مرتفعا *** فطال منه عجبی
کان طعام الجنة *** أنزله ذو العزة
هدیة للصفوة *** من الهدایا النخب
ترجمه: «شیخ ثقه محمد، از صدقه روایتی مسند آورده از انس از رسول خدا (ص). دیدمش بر کوه «حری» با علی نشسته، خوشه انگوری از هوا گرفت. هر دو تناول نموده سیر شدند، بعد به آسمان برشد. بسیار شگفت آوردم. آن میوه بهشتی بود که خدای عزتمند به برگزیدگانش هدیه کرد.»
در این قطعه به حدیثی اشاره می کند که محمد بن جریر طبری به سند خود از انس روایت کرده که روزی، رسول خدا بر استر سوار گشته تا کوه «کدی» روان گشت، آنگاه استر را به من سپرده فرمود: «به فلان موضع روان شو.» علی را خواهی یافت که نشسته و به تسبیح پروردگار مشغول است، از منش سلام رسان و بر این استر سوار کرده نزد من آر. گوید: خدمت علی رفتم، پیغام رساندم، چون به خدمت رسید، رسول خدا فرمود: «بنشین! این مکانی است که هفتاد پیامبر مرسل بر آن قرار گرفته، و من از همه آنان والاترم. با هر یک از آن پیامبران برادر او همراه بوده و تو از همه آنان بهتری.» گوید: این هنگام. ابر سفیدی بر سر آن دو سایه افکند، خوشه انگوری از میان ابر آویز شد، رسول خدا تناول می کرد و می فرمود: «برادر! بخور! این هدیه الهی است.» بعد از تناول انگور، آب آشامیدند، ابر بالا رفت. رسول خدا فرمود: «سوگند به آنکه هر چه خواهد آفریند! از این خوشه سیصد و سیزده پیامبر و سیصد و سیزده وصی تناول کرده اند هیچ پیامبری گرامی تر از من نبوده و هیچ وصیی از علی گرامی تر نیست.»

ستایش علی (ع)

ابن حماد عبدی، قصیده دیگری در ستایش علی (ع) دارد که از «نونیه» عونی استقبال کرده است:
ما لابن حماد سوی من حمدت *** آثاره و أبهجت غرانه
ذاک علی المرتضی الطهر الذی *** بفخره قد فخرت عدنانه
صنو النبی هدیه کهدیه *** إذ کل شی ء شکله عنوانه
وصیه حقا و قاضی دینه *** إذ اقتضی دیونه دیانه
ناصحه الناصر حقا إذ غدا *** سواه ضد سره إعلانه
وارثه علم الهدی أمینه *** فی أهله وزیره خلصانه
ذاک الفتی النجد الذی إذا بدا *** بمعرک ألقت له فتیانه
لیث لو اللیث الجری ء خاله *** لطار من هیبته جنانه
صقر و لکن صیده صید الوغی *** لیث و لکن فرسه فرسانه
ذاک الشجاع إن بدا بمعرک *** تفرقت من خوفه شجعانه
تبکی الطلی إن ضحکت أسیافه *** و ترتوی إن عطشت سنانه
تری سباع البید تقفو أثره *** لأنها یوم الوغی ضیفانه
یقرن أرواح الکماة بالردی *** لذاک حاصت دونه أقرانه
و کم کمی قد قراه فی الوغی *** فلیس تخبو أبدا نیرانه
یشهد فی ذا بدره و أحده *** و طیبة و مکة أوطانه
و خیبر و البصرة التی بها ال *** - نکث و صفین و نهروانه
کذا الذی قد ضمن المدح له *** من ربه رب العلی قرآنه
فقوله ولیکم فإنما *** یخص فیها هو لا فلانه
ثلاثة الله و الرسول وال *** - ذی تزکی راکعا برهانه
و قوله الأذن فذاک حیدر *** واعیة لقوله آذانه
و قد دعا له النبی أ نه *** یحفظ ما یملی له لسانه
و قوله المیزان بالقسط و ما *** غیر علی فی غد میزانه
فویل من خف لدیه وزنه *** و فوز من أسعده رجحانه
ذاک أمیر المؤمنین رتبة *** من الإله الفرد جل شانه
ذادوه عن سلطانه و حقه *** من بعد ما بان لهم سلطانه
فکف مولای الإمام کفه *** إذ قل فی حقوقه أعوانه
و لم یقم معه سوی أربعة *** و هم لعمر ربهم أرکانه
یتبعه المقداد و ابن یاسر *** عماره و سلمه سلمانه
و الصادق اللهجة أعنی جندبا *** فلم یخالف أمره إیمانه
و لو یشا أهلکهم لکنه *** أبقی لیبقی ناسلا إنسانه

ترجمه

«ابن حماد تنها یک ممدوح دارد: آنکه آثارش ستوده و شمایلش خجسته و نیکوست.آن علی مرتضی است، پاک سرشتی که «عدنان» به وجودش افتخار دارد. همتای رسول، رفتارش چون رفتار او است و دوست آینه تمام نمای دوست. بحق رتبه وصایت را احراز کرده وام او را پرداخت، آنگاه که وامخواهان گرد آمدند. یار خیرخواه مخلص، موقعی که دیگران نفاق پیشه و دورو بودند. وارث رسول، پرچم هدایت، امین خاندان، وزیر و هم یار جانی. آن جوانمرد شیر صولت که هر گاه در پهنه نبرد نمایان شد، دلاوران سپر افکندند. هژبری که اگر شیر ژیانش بیند، از هول و هیبت، روان از تنش بپرد. شاهین تیزچنگ است ولی شکارش دلیران، شیر بیشه است ولی طعمه اش پهلوانان. دلیری که هر گاه در معرکه جولان گرفت، دلیران دگر از ترس جان ناپدید شدند. اگر شمشیرش بخندد. خون بگرید و اگر نوک نیزه اش تشنه ماند از خون دلاوران سیراب گردد. روز جنگ، درندگان صحرا دنبالش گیرند، چون در پهنه نبرد مهمان اویند. جان سلحشوران را در چاه هلاکت به بند کشد، از این رو هماوردان از او بر حذر باشند. چه دلاورانی که در پهنه نبرد مهمان او گشت، از این رو آتش این مطبخ خاموش نگردد.
گواه این سلحشوری در نبرد «بدر» و «احد». مدینه و مکه آشکار شد. و «جنگ خیبر» و در «بصره» که ناکثین را به خاک نشاند و هم صفین و نهروان. این چنین شیرمردی است که قرآن، از جانب خدای آسمان به ثنای او نازل گشت. فرمود: «انما ولیکم الله» و او را ویژه این ولایت ساخت نه فلان را. سه تن: خدا و رسول و «علی»: آنکه در رکوع نماز، زکوة بخشید. فرمود: «اذن واعیه» و آن حیدر است که سخن حق را گوش شنواست. رسولش دعا فرمود که آنچه گوید و املاء کند، محفوظ دارد و از خاطر نسپارد. و فرمود: «و نضع الموازین بالقسط لیوم القیامه» و جز علی به رستاخیز «میزان» نباشد. وای بر آنکه در برابر علی وزنه اش سبک آید و خوشا بر آنکه سعادتش یار گشته وزنه اش سنگین باشد. اوست امیر مؤمنان، رتبه ای که از خدای یکتا جل شانه یافته است. از قدرت و سلطنت محرومش ساختند، با آنکه حقیقت بر آنها مکشوف بود. سالارمان پیشوای بر حق، از حق خود دست کشید، چون یاور نداشت. جز چهار تن با او یار نگشت، و آن چهار تن به جان حق سوگند، ارکان اربعه بودند. مقداد و عمار یاسر، و تسلیم محض یعنی سلمان وفادار. و هم جندب راستگو، ابوذر غفاری که از فرمانش بیرون نگشت. اگر می خواست، هلاکشان می ساخت، ولی به جا گذاشت تا نسل مؤمنین بر جای ماند.»

چکامه

از چکامه های عبدی، قصیده ای است که پیشوای سوم سبط شهید را رثا گفته است:
لله ما صنعت فینا ید البین *** کم من حشا أقرحت منا و من عین
مالی و للبین لا أهلا بطلعته *** کم فرق البین قدما بین إلفین
کانا کغصنین فی أصل غذاؤهما *** ماء النعیم و فی التشبیه شکلین
کأن روحیهما من حسن إلفهما *** روح و قد قسمت ما بین جسمین
لا عذل بینهما فی حفظ عهدهما *** و لا یزیلهما لوم العذولین
لا یطمع الدهر فی تغییر ودهما *** و لا یمیلان من عهد إلی مین
حتی إذا أبصرت عین النوی بهما *** خلین فی العیش من هم خلیین
رماهما حسدا منه بداهیة *** فأصبحا بعد جمع الشمل ضدین
فی الشرق هذا و ذا فی الغرب منتئیا *** مشردین علی بعد شجیین
و الدهر أحسد شی ء للقریبین *** یرمی وصالهما بالبعد و البین
لا تأمن الدهر إن الدهر ذو غیر *** و ذو لسانین فی الدنیا و وجهین
أخنی علی عترة الهادی فشتتهم *** فما تری جامعا منهم بشخصین
کأنما الدهر آلی أن یبددهم *** کعاتب ذی عناد أو کذی دین
بعض بطیبة مدفون و بعضهم *** بکربلاء و بعض بالغریین
و أرض طوس و سامرا و قد ضمنت *** بغداد بدرین حلا وسط قبرین
یا سادتی ألمن أبکی أسی و لمن *** أبکی بجفنین من عینی قریحین
أبکی علی الحسن المسموم مضطلما *** أم الحسین لقی بین الخمیسین
أبکی علیه خضیب الشیب من دمه *** معفر الخد محزوز الوریدین
و زینب فی بنات الطهر لاطمة *** و الدمع فی خدها قد خد خدین
تدعوه یا واحدا قد کنت آمله *** حتی استبدت به دونی ید البین
لا عشت بعدک ما إن عشت لا نعمت *** روحی و لا طعمت طعم الکری عینی
أنظر إلی أخی قبل الفراق لقد *** أذکی فراقک فی قلبی حریقین
أنظر إلی فاطم الصغری أخی ترها *** للیتم و السبی قد خصت بذلین
إذا دنت منک ظل الرجس یضربها *** فتتقی الضرب منها بالذراعین
و تستغیث و تدعو: عمتا تلفت *** روحی لرزءین فی قلبی عظیمین
ضرب علی الجسد البالی و فی کبدی *** للثکل ضرب فما أقوی لضربین
أنظر علیا أسیرا لا نصیر له *** قد قیدوه علی رغم بقیدین
وا رحمتا یا أخی من بعد فقدک بل *** وا رحمتا للأسیرین الیتیمین
و السبط فی غمرات الموت مشتغل *** ببسط کفین أو تقبیض رجلین
لا یستطیع جوابا للنداء سوی *** یومی بلحظین من تکسیر جفنین
لازلت أبکی دما ینهل منسجما *** للسیدین القتیلین الشهیدین
السیدین الشریفین اللذین هما *** خیر الوری من أب مجد و جدین
الضارعین إلی الله المنیبین *** المسرعین إلی الحق الشفیعین
العالمین بذی العرش الحکیمین *** العادلین الحلیمین الرشیدین
الصابرین علی البلوی الشکورین *** المعرضین عن الدنیا المنیبین
الشاهدین علی الخلق الإمامین *** الصادقین عن الله الوفیین
العابدین التقیین الزکیین *** المؤمنین الشجاعین الجریین
الحجتین علی الخلق الأمیرین *** الطیبین الطهورین الزکیین
نورین کانا قدیما فی الظلال کما *** قال النبی لعرش الله قرطین
تفاحتی أحمد الهادی و قد جعلا *** لفاطم و علی الطهر نسلین
صلی الإله علی روحیهما و سقا *** قبریهما أبدا نوء السماکین
ترجمه: «خدا را، جدائی به روزگار ما چه آورد، که دلها داغدیده و دیده ها اشکبار آمد. مرا با جدائی چه کار؟ طلعتش ناخجسته باد! چگونه بین دوستان تفرقه انداخت؟ بسان دو شاخه تر از یک ریشه آب می خوردند: شاداب و خرم، با شمایل یکسان. در اثر مهر و الفت گویا یک روح باشند و دو پیکر. روزگار نتوانست با همه مکر و فسونش، تخم اختلاف در میان پاشد و نه آن دو عهد مودت زیر پا گذاشتند. آخر، چشم «سفر» به آن دو یار جانی افتاد که بی دغدغه و آرام به زندگی خود ادامه دهند. تیر بلائی در کمان نهاد و مصیبتی ببار آورد، بعد از سالها مهر و الفت آندو را از هم جدا کرد: یکی در شرق و دیگری در غرب، پراکنده و زار، رانده و اندوهبار. آری روزگار، نسبت به دوستان یکدله حسودتر است که روز وصل را به شب فراق تبدیل کند. به روزگار دل مبند که رنگ و وارنگ است، با دو چهره و دو زبان. جفا کرد بر خاندان محمد که به هر دیارشان پراکنده ساخت: دو تن در یکجا نباشند. گویا سوگند یاد کرده که آنان را تار و مار سازد، مانند کینه وری سرسخت یا دشمنی خونخواه.
گروهی در مدینه مدفون گشته اند و جمعی به کربلاء و برخی در نجف. و هم خاک طوس، و سامرا که چون بغداد، دو بدر تابان در میان گرفته. سروران من! بر کدامتان افسوس خورم و بر کدام گریه کنم با چشم خون چکان. بر حسن مسموم بمویم که مظلوم ماند؟ یا بر حسین که پیکر عریانش میان دو لشکر به خاک افتاد. گریم بر آنکه محاسنش با خون خضاب گرفت، صورتش را بر خاک نهاده رگهای گردنش بریدند. و زینب که در میان دختران حسین لطمه بر صورت می نواخت و اشک بر دو گونه اش شیار انداخته بود. فریاد می زد: ای یگانه امید زینب! که دست جدائی از کفم ربود. بعد از تو روزگارم مباد، و اگر زنده مانم روی خوش نبینم و نه خواب به چشمانم راه کند. برادر جان! قبل از جدائی سوی من بنگر، به خدا سوگند که فراقت دل مرا به آتش کشید. بنگر به این دخترت فاطمه که با ذلت یتیمی و اسیری روبروست. هر گاه به پیکر پرخونت نزدیک شود، آن پلید شوم با تازیانه اش بزند و او بازو سپر سازد. پناه آورده و فریاد زند: عمه جان! جانم به خاطر این دو مصیبت تباه شد: ضرب تازیانه بر پیکر ناتوان و رنجورم، و داغ پدر که بر دل نشسته گرانبارتر و جانکاه تر.
به یگانه بازمانده ات علی بنگر که بی یاور است و با دو زنجیرش به غل بسته اند. کیست که بعد از تو به ما رحم کند، کیست به این دو اسیر یتیم شفقت آرد. و حسین سبط، در گرداب مرگ: گاهی دو دست به جلو افراشته و گاه به دو زانو می نشیند. توان پاسخ ندارد، جز اینکه با چشم حسرت بار بدانها می نگرد. همواره چون ابر بهاران بگریم، برای آن دو سرور شهید. آن دو سرور شریف که بهترین جهانیانند از حیث پدر و جد. نیاز بران، به درگاه حق، پیشگامان به سوی خدا، دو شفیع روز جزا. عارف به مقام خالق، حکیم در میانه خلق. دادگستر، و فرزانه. شکیبا در نقمت، شاکر در نعمت، پشت کرده به دنیا، رو آورده به خدا. گواه بر خلق، پیشوای بر حق، راستگو از جانب خدا، وه چه باوفا. پارسا، پرهیزگار و پاک، باایمان، شجاع و بی باک. حجت بر خلق، فرمانروای پاک سیرت، پاک نهاد با درایت. دو پرتو فروزان در عالم اشباح (ذر) و چونانکه رسول فرمود: دو گوشواره عرش. دو سیب خوشبو بر دست احمد، و دو نسل گهربار برای علی و فاطمه. درود خدا بر روح پاکشان، و سیراب باد تربتشان در پائیز و بهار.»
تا آنجا که گوید:
ما لابن حماد العبدی من عمل *** إلا تمسکه بالمیم و العین
فالمیم غایة آمالی محمدها *** و العین أعنی علیا قرة العین
صلی الإله علیهم کلما طلعت *** شمس و ما غربت عند العشاءین
ترجمه: «ابن حماد را عملی شایسته درگاه نباشد، جز اینکه به دامن «میم و عین» چنگ زده باشد. «میم» یعنی منتهای آرزویم محمد. «عین» یعنی علی که نور چشم است. درود خدای بر ایشان باد، مادام که خورشید بدمد و سپس راه غروب گیرد.»
این قصیده 57 بیت است که چهل و چهار بیت آن مذکور شد.

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 219، جلد 7 صفحه 257

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد