ضرورت حشر حیوانات و انسانها به سوی خدا
فارسی 3078 نمایش |خداوند متعال مبدأ همه عوالم وجود، و محل عود و رجوع آنها است، زیرا لازمه توحید حقیقى همین است، و همینطوری که مبدأ و موجد موجودات یکى است، مرجع و معاد آنها نیز یکى خواهد بود، و به جز او وجود و مرجع و معادى نیست تا به سوى او سوق داده شده، و به آن جانب توجه و سیر بشود. خداى تعالى فرمود: «و ما من دابة فی الأرض و لا طائر یطیر بجناحیه إلا أمم أمثالکم ما فرطنا فی الکتاب من شی ء ثم إلى ربهم یحشرون؛ هیچ جنبنده اى در زمین، و هیچ پرنده اى که با دو بال خود پرواز مى کند، نیست مگر اینکه امتهایى همانند شما هستند. ما هیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند» (انعام/ 38). این آیه دلالت بر این دارد که تاسیس اجتماعاتى که در بین تمامى انواع حیوانات دیده مى شود، تنها به منظور رسیدن به نتائج طبیعى و غیر اختیارى، مانند تغذیه و نمو و تولید مثل که تنها محدود به چهار دیوارى زندگى دنیا است، نبوده، بلکه براى این تاسیس شده که هر نوعى از آن، مانند آدمیان به قدر شعور و اراده اى که دارند به سوى هدفهاى نوعیه اى که دامنه اش تا بیرون این چهار دیوار، یعنى عوالم بعد از مرگ هم کشیده است، رهسپار شده و در نتیجه، آماده زندگى دیگرى شود، که در آن زندگى سعادت و شقاوت منوط به داشتن شعور و اراده است. در اینجا ممکن است کسانى اعتراض کرده، بگویند: گویا دانشمندان حیوان شناس هم همه متفق باشند بر اینکه غیر انسان، از انواع حیوانات، هیچ نوعى نیست که از موهبت اختیار برخوردار باشد، به شهادت اینکه مى بینیم کارهاى حیوانات را مانند کارهاى نباتات طبیعى و غیر اختیارى مى دانند، و شاید حق هم با ایشان باشد، براى اینکه مى بینند وقتى حیوان به چیزى که نفعش در آن است برخورد نماید، مثلا وقتى گربه به موش و شیر به شکار دست بیابد از اقدام به عمل نمى تواند خوددارى نماید، و همچنین موش و شکار وقتى به دشمن خونخوار خود برمى خورند، نمى توانند از فرار خوددارى کنند، با این حال چگونه مى توان گفت حیوانات دیگر هم مانند انسان داراى سعادت و شقاوت اختیارى هستند؟
تامل و دقت در مختار بودن و حالات نفسانیه اى که به وسیله آن افعال اختیارى خود را انجام مى دهد
جواب این اعتراض از تامل در معناى اختیار و دقت در حالات نفسانیه اى که انسان بوسیله آن افعال اختیاریه خود را انجام مى دهد به دست مى آید، زیرا اگر عنایت الهى، شعور و اراده اى را -که در حقیقت ملاک اختیار انسان در افعالش مى باشد- در آدمى به ودیعه سپرده، براى این است که وى حیوانیست که به وسیله شعور مى تواند در مواد خارجى عالم دخل و تصرف نموده و از آن مواد براى بقاى خود استفاده نماید، مفید آن را از مضرش تشخیص دهد. وقتى در ماده اى از مواد سودى سراغ کرد، اراده خود را به کار زده، از آن بهره بردارى کند، بنابراین، اگر انسان به شعور و اراده بیشترى احتیاج دارد این دلیل نیست بر اینکه حیوان در آن مقدار شعورى که دارد، در بکار زدنش اختیارى ندارد، بلکه خیلى از کارهاى انسان هست که عینا مانند موش گرفتن گربه، به تفکر احتیاج ندارد، او نیز مانند گربه و شیر بیدرنگ اقدام مى کند. آرى، انسان هم چیزهایى را که نفعش روشن است و حکم به نافع بودنش مقدمه اى جز سراغ داشتن نمى خواهد، همین که آن را در جایى سراغ کرد اراده اقدام به عمل مى کند، مانند تنفس و غالب عملیات دیگرى که از روى ملکه انجام مى دهد. البته چیزهایى که یا از نظر نقص وسائل، و یا وجود موانع خارجى، و یا اعتقادى، نفعشان براى انسان روشن نیست و صرف علم به وجود آن در برانگیختن اراده کافى نیست، چون جزم به نافع بودن آن را ندارد و انگیزش اراده به سوى آن، محتاج به تفکر است، ناگزیر است که فکر و شعور خود را به کار زده ببینند که آیا نواقص و موانعى همراه آن هست یا نه؟ و خلاصه نافع است یا مضر؟ اگر دید که نافع است البته اراده اش به آن تعلق گرفته، آن کار را مى کند، عینا مثل اینکه از اول، علم به نافع بودنش داشت. مثلا انسان گرسنه اى که به غذایى قابل، براى سد جوع دست یافته، اگر در امر آن شک کند و نفهمد که آیا غذاى پاکیزه و صالحى است یا پلید و مسموم و مشتمل بر مواد مضره؟ و همچنین نفهمد که آیا این غذا، ملک خود او است و یا ملک غیر است و تصرف در آن جایز نیست؟ و اگر هم ملک او است آیا مانعى از تصرف در آن، از قبیل: روزه بودن و یا احتیاج مبرم بعدى هست یا نه؟ و ناگزیر شود که در چنین مواردى آن قدر فکر خود را به کار بزند تا به یک طرف این احتمالات یقین پیدا کند این چطور دلیل بر آن است که حیواناتى که طهارت و نجاست و ملک غیر و ملک خود، سرشان نمى شود، کارهایشان اختیارى نباشد؟ خلاصه اینکه همه تلاش و اعمال فکرى، که بشر در اینگونه موارد دارد، براى این است که مورد را، یا مانند موش براى گربه نافع بداند و یا مانند گربه براى موش مضر بودنش را مسلم سازد، وقتى نافع و ضرر مورد را به این روشنى تشخیص داد، هر وقت به آن دست یافت، بى درنگ تحصیلش نموده و هر وقت دچار این شد، بدون تامل از آن مى گریزد، عینا مثل اینکه از اول نفع و ضررش روشن بوده است. پس خلاصه معناى اختیار این شد که: انسان وقتى بعضى از امور را تشخیص نمى دهد و نمى تواند بفهمد که آیا تصرف در آن نافع است یا مضر؟ فکر را به کار مى اندازد تا نفع و ضرر آن را در بین سایر محتملات، معلوم نماید، و اما اگر مانند موش در نظر گربه و گربه در نظر موش نفع و ضررش روشن باشد از همان اول بدون درنگ و بدون هیچ احتیاجى به تفکر، اراده خود را در تصرف آن به کار مى زند. پس انسان اختیار مى کند چیزى را که نفعش را، یا همان حال و یا بعد از تفکر ببیند، و در حقیقت اندیشیدن و تفکر جز براى رفع موانع حکم نیست.
اختلاف فاحشى که در مبادى اختیار و اسباب آن در انسان وجود دارد
حال که این نکته روشن شد مى گوییم: اگر شما حالات افراد انسان را، که مختار بودنش، مورد اتفاق ما و شما است، در نظر بگیرید، خواهید دید که افراد آن در مبادى اختیار، یعنى صفات روحى و احوال باطنى از قبیل شجاعت و ترس، عفت و بى بندوبارى، نشاط و کسالت، وقار و سبکى، و همچنین قوت تعقل و ضعف آن و برخورد فکر و خطاى آن با هم اختلاف زیادى دارند، و بسیار مى شود که آدم شهوتران، خود را در مقابل شهوتى که اشتهاى آن را دارد، ناچار و مضطر و مسلوب الاختیار مى بیند، در حالى که آدم عفیف و پاکدامن، هیچ اعتنایى به امر آن شهوت ندارد، و همچنین آدم ترسو، چه بسا ممکن است از ترس جانش کوچکترین آزارى که احتمال مى دهد در این جنگ و یا در این امر مهم به وى برسد از او آرام و قرار را سلب نماید، در حالى که مرد شجاع و دلیر و زورنشنو، مرگ خونین، و هر صدمه بدنى دیگر را، امر آسانى شمرده و در راه رسیدن به مقاصدش حتى براى بزرگترین مصائب، اهمیتى قائل نمى شود، و چه بسا اشخاص سفیه و سبک مغز، با تصور واهى مختصرى، چیزى را ترجیح داده و اختیار نمایند و حال آنکه عاقل وزین، ترجیحى در آن فعل ندیده و چیزهایى که در نظر آن بى مغز، مرجح بوده در نظر این جز مشتى لهو و لعب نباشد، و نیز کارهایى که بچه هاى غیر ممیز مى کنند با اینکه به اعتراف خصم، اختیارى است، و با مقدارى تامل و اعمال رویه انجام مى شود با این همه در نظر اشخاص بالغ و رشید قابل اعتنا نیست. حتى خود اشخاص بالغ هم در بسیارى از کارهایى که انجام مى دهند وقتى صحبت از آن کارها به میان مى آید خود را در ارتکاب آن مضطر و مجبور مى دانند، و به صرف اینکه به خاطر بعضى از ملاحظات اجتماعى، ارتکاب کرده اند و با اینکه عذرشان موجه نیست، مى گویند: مجبور به ارتکاب بودیم. شخص سیگارى مى گوید: چه کنم؟ معتادم. پرخواب مى گوید: چاره چیست؟ کسلم. دزد و خائن مى گوید: بى پولى و فرط احتیاج مجبورم کرد و...
همین اختلاف فاحشى که در مبادى اختیار و اسباب آن هست و همین عرض عریضى که افعال اختیارى دارد، باعث شده که دین و سایر سنن اجتماعى، آن فعلى را اختیارى بدانند که افراد متوسط اجتماع آن را اختیارى تشخیص دهند، و مساله صحت امر و نهى و ثواب و عقاب و نفوذ تصرف و امثال آن را هم منوط به این جور تشخیص بدانند، و کسى را که عملش از روى مبادى و اسباب اختیار، یعنى استطاعت و فهم اشخاص متوسط نبوده، معذور بدانند. البته این که گفتیم حد متوسط از افعال آدمى اختیارى است، مقصود این نبود که کمتر از آن به حسب واقع اختیارى نیست، زیرا به حسب واقع و نفس الأمر و بر حسب نظر تکوینى، کمتر از آنهم اختیارى است. لیکن بر حسب نظریه دین و یا سنن اجتماعى و به ملاحظه مصلحت دین و اجتماع است که تنها حد متوسط، اختیارى شناخته شده است.
منـابـع
میرزا حسن مصطفوی- تفسیر روشن- ج 7 صفحه 364
سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه المیزان- ج 7 صفحه 111
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها