غزوه طائف (روایات)

فارسی 6150 نمایش |

حمله مسلمانان

مسلمانان زیر زره پوش ها رفتند و با آن به طرف دیوارهاى حصار حمله بردند تا آن را سوراخ کنند. ثقیفیان قطعات آهن سرخ شده بر زره پوش ها فرو ریختند و زره پوش ها آتش گرفت و مسلمانان از زیر آنها بیرون آمدند، و گروهى از ایشان کشته شدند و ثقیف هم شروع به تیر باران کردند و چند مرد دیگر را کشتند. در این موقع پیامبر (ص) دستور داد تا درختان تاک ایشان را ببرند و بسوزانند، و فرمود: هرکس یک تاک مو را قطع کند تاکى در بهشت از آن او خواهد بود. عیینة بن بدر به یعلى بن مره ثقفى گفت: قطع درختان انگور پاداش و مزد من است؟ و یعلى همچنان که درختان را مى برید به عیینه گفت: آرى، پاداش تو همین است عیینه گفت: مزد تو آتش خواهد بود. چون این خبر به رسول خدا (ص) رسید فرمود: عیینه سزاوارتر است به آتش از یعلى، و مسلمانان شروع به بریدن درختان کردند و درختان بسیاری بریدند. عمر بن خطاب، سفیان بن عبدالله ثقفى را که از طایفه دشمن بود صدا زد و گفت: به خدا قسم این درختان را که مایه زندگى اهل و عیال توست قطع مى کنیم. سفیان گفت: در این صورت آب و زمینى نخواهید برد. همین که سفیان دید که درختان را مى برند، گفت: اى محمد، چرا اموال ما را مى برى و قطع مى کنى؟ اگر پیروز شوى که خودت آن را صاحب خواهى شد و در غیر آن صورت هم به خیال خودت براى خدا و خویشاوندى قطع آنها را رها کن! پیامبر (ص) فرمود: من به خاطر خدا و براى رعایت خویشاوندى قطع درختان را رها مى کنم و دستور فرمود از بریدن درختان خوددارى کنند.

اقدام ابوسفیان و مغیره جهت بدست آوردن زمینهای کشاورزی

گفته شده است: ابوسفیان بن حرب، و مغیرة بن شعبه نزد ثقیف آمدند و گفتند: ما را امان بدهید تا با شما صحبتى بداریم. ثقیفیان به آن دو نفر امان دادند و آن دو برخى از زنان قریش را که در آنجا بودند فرا خواندند که آنها را با خود ببرند چون از اسیر شدن ایشان مى ترسیدند از جمله آنها دختر ابوسفیان بن حرب بود که همسر عروة بن مسعود بود و از او پسرى داشت که داود بن عروه نامیده می شد. همچنین فراسیه دختر سوید بن عمرو بن ثعلبه که همسر قارب بن اسود بود و از او پسرى داشت که عبدالرحمن بن قارب نامیده می شد نیز جزء آن زنها بود. ولى آن زنها از این کار خوددارى کردند. فرزندان اسود بن مسعود به آن دو گفتند: اى ابوسفیان و مغیره آیا میل دارید شما را به کار بهترى از آنچه که براى آن آمده اید راهنمایى کنیم؟ شما مى دانید که اموال و مزارع بنى اسود در کجا قرار دارد و مى دانید که در طائف مزرعه ایى بهتر از آن و پر علوفه تر و پر در آمدتر از آن نیست، و اگر محمد آن را ویران کند و درختهایش را ببرد هرگز آباد نخواهد شد. شما با او صحبت کنید که آن مزرعه را براى خود انتخاب کند و یا آنکه آن را در راه خدا و خویشاوندى رها کند و مى دانید که میان ما و او خویشاوندى است. در آن موقع پیامبر (ص) در دره یى به نام عمق فرود آمده بود. آن دو با رسول خدا صحبت کردند و حضرت آن مزرعه را رها فرمود. مردى بر فراز حصار طائف ایستاده و خطاب به مسلمانان مى گفت: اى بزچران ها بروید! اى دار و دسته محمد بروید! اى بندگان محمد بروید! آیا خیال مى کنید از اینکه تاک هاى انگور ما را قطع کنید به ما صدمه یى مى رسد؟ رسول خدا (ص) گفت: خداوندا، او را به آتش در افکن! سعد بن ابى وقاص گوید: تیرى به سوى او انداختم که به گلویش خورد و از بالاى حصار در حالى که مرده بود، فرو افتاد. سعد بن ابى وقاص مى گوید: «دیدم که پیامبر (ص) از این موضوع خوشنود شد. آنها مى گفتند، این حصار ما گور ابى رغال است».
عبدالله ابن عمر نقل کرده است «هنگامی که با رسول خدا خارج شدند و از کنار قبر ابی رغال عبور کردند پیامبر (ص) فرمود: این قبر ابی رغال است و او پدر و بزرگ ثقیف است و او از قوم ثمود بود و در این حرم به امر خداوند متعال از او در برابر عذاب های وارده بر قوم ثمود دفاع می شد. پس هنگامی که از این حرم خارج شد عقوبتی که به قومش رسیده بود در این مکان به او رسید و در همین جا دفن شد. و نشانه این ماجرا آن است که همراه او شاخه ای از طلا دفن شده است...» پس مردم به سرعت مشغول کندن شدند و از آنجا شاخه طلا را خارج کردند. ابوسفیان اشتیاق به بهشت نشان می دهد. برخی مورخین گفته اند: در نبرد طائف زخمی به چشم ابوسفیان وارد شد و چشمش از کاسه در آمد و در حالیکه چشمش در دستش بود نزد پیامبر آمده و گفت: ای رسول خدا این چشم من است که در راه خدا آسیب دیده است. نبی اکرم فرمود: اگر میخواهی دعا می کنم و چشمت به حال اول باز می گردد و اگر می خواهی چشمت را در این دنیا باز پس نگیر و در مقابلش چشمی در بهشت داشته باش. ابوسفیان گفت: چشمی در بهشت را انتخاب میکنم.

نقد

ما به عدم صحت این نقل یقین داریم زیرا: به قول صاحب الاستیعاب، ابوسفیان لم یزل کهفا للمنافقین منذ اسلم: ابوسفیان از موقعی که اسلام آورد پناهگاه منافقین بود و از قول امیرالمومنین علی منقول است که فرمود: ابوسفیان همواره برای اسلام شر و ضرر بود. حال چنین شخصیتی چگونه می تواند سخنی بگوید که حاکی از ایمان قوی و دلدادگی به اسلام است؟؟

خرابکاری مغیره بن شعبه در جنگ طائف

ابومحجن که یکی از طائفیان بود بر فراز حصار رفته و با تیرهاى پهن و بزرگ تیراندازى مى کرد، مسلمانان هم به طرف آنها تیر مى انداختند اما کسی نتوانسته بود ابومحجن را بزند. در این میان مردى از قبیله مزینه به دوست خود مى گفت: اگر طائف را گشودیم مواظب باش از زنان بنى قارب اسیر بگیرى، که اگر بخواهى براى خودت نگهدارى از همه زیباترند، و اگر هم بخواهى فدیه بگیرى از همه بیشتر مى پردازند. چون مغیرة بن شعبه این گفتگو را شنید گفت: اى برادر مزنى! و او گفت: بله، چه مى گویى؟ گفت: این مرد را با تیر بزن! و اشاره به ابومحجن کرد. و علت آن این بود که چون آن مرد مزنى صحبت از زنان کرد مغیره به غیرت آمد و مى دانست که ابى محجن مرد تیر اندازى است که تیرش به خطا نمى رود. مرد مزنى تیرى به ابى محجن انداخت که کارى نکرد، و ابومحجن زوبینى به سوی او انداخت که به گلویش خورد و او را کشت. مغیره مى گفت: این مرد افراد دیگر را هم آرزومند داشتن زنان بنى قارب مى کرد!. عبدالله بن عمرو بن عوف مزنى که تمام حرفهاى مغیره را از اول تا آخر شنیده بود گفت: اى مغیره، خدا ترا بکشد! به خدا قسم تو آن مرد را به کشتن دادى هر چند که خداوند تبارک و تعالى براى او شهادت را مقدر فرموده بود. به خدا قسم تو منافقى و اگر دستورهاى اسلامى نبود ترا رها نمى ساختم و غافلگیرت مى کردم و مى کشتم. و مى گفت: من نمى دانستم که شیطانى مانند تو همراه ماست و سوگند به خدا که هرگز با تو صحبت نخواهم کرد. گوید: مغیره از آن مرد مزنى خواست که این موضوع را پوشیده بدارد او گفت: به خدا هرگز چنین نخواهم کرد! هنگامى که مغیرة بن شعبه از طرف عمر بن، خطاب استاندار کوفه بود این موضوع به اطلاع عمر رسید. او گفت: به خدا سوگند مغیره که چنین عملى کرده است لایق استاندارى نیست.

جراحت عبدالله ابن ابوبکر

ابومحجن در جنگ طائف تیرى هم به عبدالله بن ابوبکر زد که او را زخم کرد و زخم چرکین شد. تیر را از زخم بیرون آوردند و ابوبکر آن را پیش خود نگه داشت. عبدالله بن ابوبکر به روزگار خلافت پدرش در اثر همان زخم مرد. ابو محجن هم در زمان خلافت ابوبکر پیش او آمد، ابوبکر آن تیر را به او نشان داد و پرسید: آیا این را مى شناسى؟ ابومحجن گفت: چگونه آن را نشناسم و حال آنکه خودم چوبه اش را تراشیده و به آن پر نصب کرده و پسر ترا با آن زده ام، خدا را سپاسگزارم که او را به دست من گرامى داشت و مرا به دست او خوار نفرمود.

دستور پیامبر (ص) مبنی بر آزادی برده هایى که از حصار فرود آیند

منادى رسول خدا (ص) بانگ برداشت که هر برده یى از حصار فرود آید و به ما بپیوندد آزاد است. در نتیجه حدود پانزده مرد از حصار بیرون آمدند که ابوبکره، و منبعث از آن جمله بودند.
منبعث نامش مضطجح و برده عثمان بن عمار بن معتب بود و پس از اینکه مسلمان شد رسول خدا (ص) او را منبعث نامیدند، و از جمله آن بردگان ازرق بن عقبة بن ازرق که برده کلده ثقفى و از بنى مالک بود و سپس هم پیمان بنى امیه شد و بنى امیه به او از خود زن دادند، و وردان که برده عبدالله بن ربیعه ثقفى و پدر بزرگ فرات بن زید بن وردان است، و یحنس النبال که برده یسار بن مالک بود می باشند. یسار بعدا مسلمان شد و پیامبر (ص) بهاى یحنس را به او پرداخت فرمود اینها عموما بردگان طائف بودند. همین که ثقیف اسلام آوردند اشراف ایشان در مورد این بردگان آزاد شده صحبت کردند. حارث بن کلده هم همراه آنها بود و گفتند که آنها باید به بردگى برگردند. پیامبر (ص) فرمود: اینها آزاد شدگان خدایند، و هیچکس را بر آنها قدرتى نیست! مسأله خروج بردگان از حصار موجب خشم شدید مردم طائف نسبت به بردگان شد و براى آنها مایه مشقت گردید.
نکته: ممکن است به ذهن خواننده گرامی این سئوال خطور کند که چرا در این نبرد سخنی از مولانا علی ابن ابی طالب (ع) نیامده است؟ در جواب این سئوال باید بگوییم علت این مطلب آن است که حضرت در آن وقت به سریه ای برای شکستن اصنام و بتها فرستاده شده بودند و تقریبا تا زمانی که کم کم جنگ طائف داشت به پایان می رسید بازنگشتند.

منـابـع

سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 24

محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

ابن کثیر- السیرة النبویة- جلد 3

شمس شامی- سبل الهدی و الرشاد- جلد 5

السيوطي- الخصائص الکبری- جلد 1

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد