الهام اشراق و وسوسه شیطانی در قرآن

فارسی 4107 نمایش |

گاهی وحی درباره القاء بر روح و روان به کار رفته است، یعنی طرف بدون اینکه القاء کننده را ببیند یا تحت آموزش قرار گیرد مطلبی را از بیرون دریافت می کند این دریافت معلول دو چیز است:
1- گاهی نفس به خاطر طهارت و پاکی و نورانیت معنوی به مقامی می رسد که شایستگی آن را پیدا می کند که از معلمان نورانی و موجودات برتر، و حتی از مقام ربوبی حقائق را دریافت نماید. در این جا علو و برتری روح سبب دریافت چنین الهاماتی می شود.
2- گاهی نفس از نظر دنائت و پستی و ظلمت و تاریکی به جائی می رسد که با موجوداتی هم سنخ خود ارتباط یافته و سخنان بی اساس و فریبنده ای به او القا می شود. و اگر در هر دو مورد کلمه وحی به کار رفته است ملاک آن خفا و پنهانی و سرعت و تندی چنین آموزش است و بهتر است از قسم نخست به "الهام و اشراق" نام برده و از دیگری به "وسوسه شیطانی" یاد کنیم. و این نوع انتقال به مطلوب به دو صورت انجام می گیرد.
1- گاهی مساله در قلمرو فکر و اندیشه انسان قرار می گیرد اما به خاطر فراهم نبودن مقدمات نتیجه بخش، متحیر و سرگردان می باشد، ناگهان در همین حالت بدون اینکه مقدمات را تنظیم نماید، به اندیشه ای منتقل می گردد.
2- گاهی انسان مشغول کارهای روزانه است و هیچ مساله ای در قلمرو فکر و اندیشه او نیست و یا در وادی خاصی فکر می کند که اصلا با مساله ای که به او القا می گردد ارتباط ندارد. شکی نیست که هیچ پدیده ای بدون علت و پدید آورنده نیست در این موقع سوال می شود علت القا و فرود این فکر بر صفحه قلب چیست، نفس که خود واجد چنین اندیشه ای نبوده تا از آن ریزش کند، و فرد دیگری هم از خارج با انسان در این موضوع گفتگو نکرده است تا معلول این مذاکره باشد و مفروض این است که از طریق مطالعه و مانند آن هم حاصل نشده است. قهرا یک فاعل غیبی دارد که این اندیشه را بر دل می افکند، و بر انسان الهام می کند حال نام این را حدس بگذاریم یا الهام، تاثیری در حقیقت مساله ندارد آنچه مهم است این است که عامل غیبیی پدید آورنده این اندیشه است نه نفس، زیرا فرض این است که نفس یا در آن موضوع فکر نمی کرد و یا اگر هم می اندیشید بدون هیچ مقدمه ای به آن منتقل شده است، و نفس به تنهائی نمی تواند زاینده این اندیشه باشد، زیرا فرض این است که نفس واجد این صورت فکری نبوده و فاقد کمال نمی تواند معطی آن باشد.
قرآن در این موارد کلمه وحی را به کار برده می فرماید: «و أوحینا إلى أم‏ موسى أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فى الیم‏ و لا تخافى و لا تحزنى إنا رادوه إلیک و جاعلوه من المرسلین؛ به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر بده و آنگاه که ترسیدی او را به دریا بیفکن و نترس و اندوهگین مباش، ما او را سوی تو باز می گردانیم و از پیامبران قرار می دهیم.» (قصص/ 7) این اندیشه های پنجگانه: 1- شیر دادن فرزند، 2- به دریا افکندن او، 3- ترسان و نگران نبودن از سرنوشت فرزند، 4- بازگشت حتمی کودک، 5- پیامبری و رسالت او، که برقلب مادر موسی وارد شد زاییده نفس او نبوده بلکه یک عامل غیبی او را بر آنها آگاه ساخته است ولی چون این آموزش به صورت پنهانی و به سرعت انجام گرفته است، کلمه "وحی" به کار رفته است.
از این بیان، مفاد آیات دیگری که در آنها نیز لفظ وحی به کار رفته است روشن می گردد چنان که می فرماید: «و إذ أوحیت إلى الحوارین أن ءامنوا بى و برسولى قالوا ءامنا و اشهد بأننا مسلمون؛ آنگاه که به یاران نزدیک مسیح وحی کردیم که به من و رسول من ایمان بیاورید آنان نیز گفتند ایمان آوردیم، شاهد باش که ما مسلمان هستیم.» ‏(مائده/ 111) مقصود از وحی یک نوع آموزش غیبی و القاء از عالم بالا بوده که فقط حواریون از آن مطلع گردیدند و نه دیگران و به همین مناسبت لفظ وحی به کار رفته است. و نیز آنگاه که حضرت یوسف در درون چاه قرار گرفت خدا به او تفهیم کرد که به زودی تو آنان را از این جنایت آگاه خواهی ساخت و این آموزش غیبی را با کلمه "وحی" بیان کرده می فرماید: «و أوحینا إلیه لتنبئنهم بأمرهم هاذا و هم لا یشعرون‏؛ به او وحى كرديم كه قطعا آنان را از اين كارشان در حالى كه نمى ‏دانند با خبر خواهى كرد.» (یوسف/ 15) در این جا ملاک به کار بردن این واژه همان آموزش مخفی بود که برادران یوسف از آن مطلع نبودند و تنها یوسف بر آن آگاه گردید.

القائات شیطانی
دامن پاک خاطره و خطور پیامبران، منزه از آن است که به ناپاکیهای داده های شیطانی چرکین شود؛ زیرا ابلیس را در حریم مقدس قلب آنان، راه نفوذی نیست. پرتوی تام از عصمت و قداست بر قلوبشان احاطه دارد و قله ی شامخ و تابناک عقولشان از دسترس واهمه، و تخیلات شیطان، بسی فرازمندتر است؛ ولی در افراد غیر معصوم، شیطان را راه نفوذ باز، و توان القای سخنان اهریمنی است؛ چنان که قرآن در آیاتی چند به آن تصریح کرده است؛ مانند:
1. «و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الإنس و الجن یوحی بعضهم إلی بعض زخرف القول غرورا؛ و بدین گونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای انس و جن برگماشتیم. بعضی از آنها به بعضی، برای فریب یکدیگر، سخنان آراسته القا می کنند.» (انعام/ 112
2. «و إن الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم؛ شیطانها سخت به دوستان خود وسوسه می کنند، تا با شما ستیزه کنند.» (انعام/ 121) دنیا بازاری است که عده ای در آن سود می برند و گروهی زیان می بینند؛ دستهای عمر عزیز خود را می دهند و در برابرش علم و معرفت و ایثار و انسانیت و احسان و... می گیرند. اینان با کسی معامله می کنند که کریم و بزرگوار است و با افراد پست و لئیم سودا نمی کنند. در معامله ی با شخص کریم و بزرگوار، چه بسا ثمن و مثمن به خود معامله کننده باز گردد. گروهی نیز با شیطان، داد و ستد می کنند و در این معامله، سود و سرمایه، ثمن و مثمن و همه داراییها را یکسره می بازند و عمر و عمل، عقیده و ایمان و حیثیت و آبرو را از دست می دهند. شیطان آنگونه که خود می خواهد معامله می کند، نه به خواست معامله کننده. او سرمایه ی انسان را می برد و وی را دچار خسران می کند؛ مانند هوای گرم که سرمایه ی یخ فروش را آب می کند و او را زیان می رساند. نزول وحی، برای آن است که انسان را از عواقب وخیم داده های شیطانی بر حذر دارد: «و أوحی إلی هذا القران لا نذرکم به و من بلغ؛ تا شیطان نتواند آبروی کسی را ببرد و حیثیت او را سلب کند.» (انعام/ 19)
شیطان چونان چنگیز و هیتلر و حجاج و... نیست که با جان و مال انسان به پیکار برخیزد، بلکه او انسان را زنده اسیر می گیرد و در قلمرو اندیشه های خویش با قلم و اندیشه، زبان و بیان، نشریه و اطلاعیه، کتاب و روزنامه به سمپاشی و شبهه ‌پراکنی در جامعه فرمان می دهد تا جامعه را تاریک کند و زمینه ترکتازی های بی دینان، هرچه بیشتر فراهم آید و انسان را یکسره به پرتگاه و وادی سقوط وارد کند: «یا بنی ادم لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سواتهما إنه یریکم هو و قبیله من حیث لاترونهم إنا جعلنا الشیاطین أولیاء للذین لایؤمنون؛ ای فرزندان آدم! زنهار تا شیطان شما را به فتنه نیندازد، چنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و لباسهایشان را از ایشان برکند، تا عورتهایشان را بر آنان نمایان کند. در حقیقت، او و قبیله اش شما را از آنجا می بینند که شما آنها را نمی بینید. ما شیاطین را دوستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمی آورند.» (اعراف/ 27)
بنابراین، شیطان، شبهات وحی گونه ی خود را از راههای پنهانی و سریع و مرموز وارد دل شخص، و از آنجا وارد جامعه می کند و این ویروس خطرناک، نخست انسان وسوسه ‌زده را از مستحبات باز می دارد و در پی آن، نسبت به واجبات نیز بی تفاوت می کند؛ تا آنجا که او را مصداق این آیه می کند: «ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوأی أن کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون؛ آنگاه فرجام کسانی که بدی کردند بدتر بود؛ زیرا آیات خدا را تکذیب می کردند و آنها را به ریشخند می گرفتند.»  (روم/ 10)
بیشترین مذاهب ساختگی و منحرف، در اثر شبهات شیطان و آیات شیطانی است که نخست بر دل خرد‌ورزان و دانشمندان دنیازده فرونشست و سپس به درون جامعه راه یافت. آمار پیامبرنماها کمتر از پیامبران راستین نیست و آثار علمای بد، کمتر از آثار عالمان ربانی نیست. پیامبران الهی از طرف خداوند، ملت‌ها را به وجود آوردند (ملل) و دانشمندان بد از ناحیه القاهای شیطانی، نحله ها و مذاهب ساختگی (نحل) را.
شیطان در آغاز، انسان را می فریبد و سپس او را به باور می رساند و سرانجام، چنین نشان می دهد که حق جز این نیست: «قل هل ننبئکم بالأخسرین أعمالا* الذین ضل سعیهم فی الحیوة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا؛ بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه کنیم؟ آنان کسانیند که کوششهایشان در زندگی دنیا به هدر رفته است و خود می پندارند که کار خوب انجام می دهند.» (کهف/ 103- 104) شیطان، موجود خشمناک و غضبناکی است که به خود نیز رحم نکرد و عبادت شش هزار ساله ی خود را از بین برد و برای ابد، خویش را دوزخی کرد.
امیرالمؤمنین (ع) فرموده اند: «معلوم نیست آن شش هزار سال از سالهای دنیوی بوده است یا از سالهای اخروی. چنین موجود خطرناک و خشمگینی چگونه به دیگران ترحم می کند و راه راست را بر آنان نمی بندد و در کمینگاه آنها نمی نشیند؟» آری، ترفندهای او سریع، پنهان و مرموز است. او با پیروان و دوستان خود به نجوا می نشیند و خواسته های خود را گاهی از نوک خامه هایشان به اجرا می گذارد. او چراغ‌ سبزها نشان می دهد و عهدها می بندد، ولی به هیچ یک از آن عهود پایبند نیست و آنها را وفا نمی کند. بر این پایه، گاهی انسان می پندارد به عصای موسوی و انگشتر سلیمانی دست یافته است؛ غافل از آن که دست موسوی و انگشت سلیمانی را دارا نیست و به قول حافظ:
سحرگه رهروی در سرزمینی *** همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف *** که در شیشه بماند اربعینی
گر انگشت سلیمانی نباشد *** چه خاصیت دهد نقش نگینی؟
(دیوان حافظ/ ص 256)
نه عصا بدون حضرت موسی اژدها می شود و نه ذوالفقار بی حضرت علی (ع) سبب پیروزی، و نه پیرهن بدون پیام ویژه ی حضرت یوسف (ع) عامل بینایی می شود.

منـابـع

جعفر سبحاني- منشور جاوید- جلد 10 صفحه 87

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 3 صفحه 57

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها