اسلام مکتب انسانیت حقیقی

فارسی 5313 نمایش |

آن مکتبی که خودش را مکتب انسانیت می ‏داند، حتما باید به یک‏ سلسله سؤال ها جواب بدهد. اگر به آن سؤال ها جواب داد، آن وقت می ‏تواند مکتب انسانیت به معنای واقعی باشد. انسان دریچه‏ و دروازه دنیای معنویت بود. اصلا بشر از وجود خودش به دنیای معنویت پی‏ برد. معنویت و انسانیت، دین و انسانیت دو امر تفکیک ناپذیرند. یعنی یا باید دین و انسانیت هر دو را یک جا رها کنیم یا اگر بخواهیم به‏ یکی بچسبیم، باید به دیگری هم بچسبیم، نمی ‏توانیم به دین بچسبیم و انسانیت را، قداست انسانیت را رها کنیم. همچنان که نمی‏ توانیم به‏ انسانیت بچسبیم و دین را رها کنیم. این دو با یکدیگر توأمند، تفکیک‏ ناپذیرند.

تناقض در مکاتب اصالت انسان:
تناقضی که ما مدعی هستیم در مکتب های اصالت بشری وجود دارد همین است. اساسش همین است که انسانیت در گذشته سقوط کرد البته به‏ غلط هم سقوط کرد، یعنی تغییر هیئت بطلمیوسی نباید سبب بشود که ما در مقام شامخ انسان از نظر انیکه هدف مسیر خلقت است تردید بکنیم. زمین‏ مرکز جهان باشد یا نباشد، انسان هدف جهان است. یعنی چه هدف جهان‏ است؟ یعنی طبیعت در مسیر تکاملی خودش به این سو می‏ رود، چه انسان را یک موجود خلق الساعه بدانیم و چه او را از نسل حیوانات دیگر بدانیم. این امر تفاوتی نمی‏ کند در اینکه ما او را دارای روح الهی بدانیم یا ندانیم. گفت: «نفخت فیه من روحی» او که نگفت انسان از نژاد خدا به وجود آمده است. اگر درباره انسان مثلا می‏ گفت، ماده انسان را، سرشت‏ انسان را از جهان دیگر آوردند و آن خاکی که از جهان دیگر آورده بودند که‏ او را موجودی شامخ و مقدس نمود... ای کسانی که فلسفه شما فلسفه‏ بشر دوستی است و موضوع ایمان شما بشریت است، ما می‏ گوئیم: آیا در انسان احساسی به نام احسان و نیکوکاری و خدمت وجود دارد یا نه؟
اگر بگوئید: به هیچ معنی وجود ندارد، دعوت بشر به انجام آنها هم غلط است‏ مثل اینکه یک سنگ یا حیوان را دعوت کنیم! نه، چنین احساسی هست. ولی این که هست، چیست؟ ممکن است کسی بگوید: احساس خدمتگزاری نسبت‏ به دیگران که در ما هست، یک نوع جانشین سازی است. یعنی چه؟ آن وقتی‏ که مثلا ما می ‏بینیم یک... و حس انسان دوستی به خیال خودمان در ما تقویت می شود که برویم اینها را تعلیم کنیم، به اینها خدمت کنیم، برویم‏ مظلوم ها را نجات بدهیم. می‏ گویند اگر خوب دقت کنیم می ‏بینیم انسان خود را به جای آنها گذاشته، اول فکر می‏ کند که او را در طبقه خودش و خودش را در طبقه او بداند، بعد در نظر می‏ گیرد که الان این خودش است به جای او. بعد همان حس خود پرستی که از خودش باید دفاع کند، اینجا به دفاع مظلوم‏ بر می‏ خیزند والا در انسان هیچ چیز که اصالت داشته باشد برای اینکه از یک‏ مظلوم دفاع بکند وجود ندارد. مکتب انسانیت باید جواب بدهد. اولا چنین حسی وجود دارد یا نه؟ آیا چنین شرافتی در انسان وجود دارد یا نه؟ ما می ‏گوئیم وجود دارد: «فالهمها فجورها و تقویها» (شمس/ 8) به حکم همان که انسان خلیفة الله، مظهر جود و کرم الهی است، مظهر احسان است.
یعنی انسان در عین‏ اینکه خود خواه است و وظیفه دارد برای حفظ بقاء و حیات خودش برای‏ خودش فعالیت کند، ولی تمام هستی ‏اش خودخواهی نیست، خیر خواهی هم‏ هست، جهان سازی هم هست، دنیا سازی هم هست، بشریت هم هست، وجدان‏ اخلاقی هم هست. همین چندی پیش که من در شیراز بودم، مؤسس ه‏ای به نام‏ مؤسسه خوشحالان را به من معرفی کردند. افرادی فقط به واسطه حس درونی و ایمان شخصی خودشان یک مؤسسه تشکیل داده ‏اند و در آن عده ‏ای از کر و لال ها را جمع کرده ‏اند. رفتم از یکی از کلاس های آن بازدید کردم. واقعا برای ما که‏ افراد به اصطلاح نازک نارنجی هستیم حتی یک ساعت سر آن کلاس رفتن و دیدن‏ آنها طاقت فرساست. آدم نگاه می‏کند به بچه‏ ها که وقتی می‏ خواهند یک کلمه‏ به اشاره حرف بزنند دهانشان را کج می‏ کنند.
آقایی را دیدم که سید هم‏ بود و اتفاقا اسمش امامزاده بود. می‏ دیدم که این آدم با چه دلسوزی‏ ای، با چه عشق و علاقه ‏ای (با اینکه همان جا اطلاع پیدا کردم که حقوقی که‏ می‏ گیرد شاید از حقوق یک آموزگار هم کمتر باشد، چون آن مؤسسه بودجه‏ ای‏ ندارد) سر به سر بچه‏ های کر و لال مردم می‏ گذارد تا نوشتن را به آنها یاد بدهد و ضمنا معنی حرف را با چه زحمتی به آنها بفهماند. مثلا وقتی می‏ خواست‏ بگوید "اینجا" دهانش را جوری کج و راست می‏کرد که وقتی آنها به دهان‏ او نگاه می‏ کنند، بفهمند که او می‏ گوید "اینجا" فورا روی تخته می‏ نوشت "اینجا" و از این جور چیزها. این، چیست در بشر؟ این، چه حسی است در بشر؟ این، مظهر انسانیت‏ و نمایشگر اصالت انسانیت است. به طور کلی حس تحسین نسبت به نیکان و حس تنفر نسبت به بدان ولو اینکه در زمان های گذشته بوده ‏اند، چیست؟ وقتی که نام یزید و شمر را پیش ما می ‏برند با آن جنایت هایی که مرتکب‏ شده ‏اند و از آن طرف نام شهیدان کربلا را برای ما ذکر می‏ کنند با آن‏ فداکاری هایی که انجام داده ‏اند، در خودمان یک حس تنفر نسبت به دسته‏ اول و یک حس اعجاب و احترام نسبت به دسته دوم پیدا می‏ کنیم. این‏ چیست؟
آیا واقعا باز مسئله طبقه است، ما فکر می‏ کنیم، خودمان را در طبقه شهیدان کربلا می ‏بینیم و دشمنانمان را در آن دسته دیگر، و این حس‏ تنفر از یزید و شمر همان حس تنفری است که از دشمن خودمان داریم، ولی‏ آ نرا متوجه آنها می‏ کنیم و آن حس احترامی که نسبت به شهیدان کربلا داریم‏، همان ترحمی است که به خودمان داریم یعنی همان تمایلی است که به‏ خودمان داریم و به این صورت بیان می ‏کنیم؟! اگر اینطور است، پس آن‏ کسی هم که او را دشمن خودت و ستمگر نسبت به خودت حساب می‏کنی با تو هیچ فرق ندارد. چون او هم (مطابق این طرز تفکر) حق دارد که مثلا از یزید و شمر تحسین بکند و به آنها احترام بگذارد و از شهیدان کربلا تنفر داشته باشد، زیرا او هم خودش را کنار هم طبقه خود می‏ گذارد و به حکم‏ همان حسی که تو از دسته اول تنفر پیدا می‏ کردی و نسبت به دسته دوم تحسین‏ و اعجاب داشتی او بر عکس، نسبت به آنکه تو تنفر داری، تحسین دارد و نسبت به آنکه تو تحسین داری‏، تنفر دارد. اینطور نیست. شما در اینجا از دریچه دیگری که دریچه شخصی نیست، دریچه فرد نیست، بلکه دریچه انسانیت است و با جهان انسانیت و دریای‏ انسانیت شما اتصال دارد، (به موضوع می‏ نگرید).
در این نگرش، دیگر "من" و "تنفر" نیست بلکه حقیقت در میان است. در آن پیوندی که‏ در آنجا داری، آن "من" که نسبت به شهیدان کربلا تحسین می‏ کند و نسبت‏ به دشمنان آنها تنفر دارد، "من" شخصی نیست، یک "من" کلی و نوعی است. مکتب انسانیت که برای بشریت اصالت قائل است باید به این‏ سئوال جواب بدهد: اینها چیست و از کجا پیدا می‏شود و همچنین مسائل دیگری‏ از قبیل عشق صادقانه ‏ای که بشر به سپاسگزاری دارد. انسان می‏ خواهد از کسی‏ که نیکی کرده سپاسگزاری کند. این خودش مسئله ‏ای است. وقتی که اصالت‏ ارزش های انسان پیدا شد، آن وقت مسئله خود انسان به میان می ‏آید. فقط اشاره می‏ کنم: این انسانی که در او چنین اصالت هایی وجود دارد، آیا واقعا تار و پودش‏ همان است که ماتریالیسم می‏ گوید، یک ماشین است؟ یک آپولوست؟ ماشین‏ هر اندازه بزرگ باشد فقط عظیم است. اگر ماشینی هزار برابر آپولو هم‏ ساخته بشود، درباره ‏اش‏ چه باید بگوئیم؟ باید بگوئیم عظیم، شگفت انگیز، فوق العاده. اما آیا می‏توانیم بگوئیم شریف؟ نه. می‏توانیم بگوئیم‏ مقدس؟ نه. اگر یک میلیارد برابر آپولوی فعلی هم باشد و میلیاردها رشته و قطعات منظم داشته باشد، باز یک موجودیت عظیم، شگفت انگیز، حیرت آور و فوق العاده است. هرگز ممکن نیست به این پایه برسد که به آن بگوئیم شریف، مقدس، دارای‏ حیثیت ذاتی. اعلامیه حقوق بشر و همچنین فیلسوفان کمونیست، اینهائی که‏ طرفدار اصالت انسان به شکل های مختلف هستند، چگونه می ‏توانند دم از حیثیت و تقدس بشر بزنند بدون اینکه در وجود بشر نفخت فیه من روحی را سراغ بدهند. وقتی که این اصالت ارزش ها برایشان مشخص شد، اصالت خود انسان برایشان مشخص می‏شود.

منـابـع

مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه -259-264

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد