استقلال و اصالت نظام فلسفه اخلاق در اسلام
فارسی 6224 نمایش |بعضی از محققان تاریخ فلسفه و فرهنگ اسلامی اظهارنظر کرده اند که در فلسفه اسلامی، مطالعات اخلاقی چندان مورد توجه نبوده و متفکران اسلامی کمتر درباره مسائل اخلاقی بحث و فحص کرده اند. صاحبان این نظر معتقدند که اخلاق ذاتا به موضوعات دینی نزدیکتر است و فلاسفه و متکلمان اسلامی امور اخلاقی را در قلمرو دین دانسته اند و از مسائل فلسفی، توجه خود را به منطق و طبیعیات و الهیات محدود و محصور نموده اند. دلیل طرفداران این نظریه این است که کسانی که علوم و معارف اسلامی را طبقه بندی و فهرست کرده اند (مانند ابن خلدون و ابن صاعد اندلسی) به علم اخلاق اشاره نکرده اند. درست است که فارابی در «احصاء العلوم» خود آن را یکی از دو شاخه علم مدنی به شمار می آورد ولی وی در این باره پیرو ارسطوست و علم اخلاق را در فلسفه اسلامی با معانی و مفاهیم خاص آن مورد مطالعه و تحقیق قرار نداده است. و ابن مسکویه نیز که در میان فلاسفه اسلامی به علم اخلاق عنایت خاص ابراز داشته، آراء وی مخلوطی است از نظریات افلاطون و ارسطو و بنابرین دارای مذهب اخلاقی مستقلی نیست. دلیل دیگر این گروه دایر بر اینکه در فلسفه اسلامی بحثهای فلسفی در اخلاق وجود ندارد این است که مسلمین به تعالیم قرآن و حدیث اکتفا می کردند و همین امر آنان را از بکار بردن نظر عقلی یا فلسفه پردازی بی نیاز می ساخت.
توجه متفکران مسلمان به مسائل اخلاقی
اما این نظریه، صائب و جامع نیست. بسیاری از متفکران اسلام، از حکما و متکلمان، مسائل و معانی اخلاقی را مورد بحثهای مفصل قرار داده اند و در این زمینه تألیفات متعدد عرضه کرده اند. ثانیا با اینکه این نظر درست است که تکیه گاه اخلاق در اسلام قرآن و حدیث است، لیکن تطور زمانی و مقتضیات زندگی اجتماعی و سیاسی بحث و نظر درباره امور اخلاقی را ایجاب می کند. در عالم اسلام پیش از آنکه به مطالعات فلسفی توجه و عنایت شود مسأله خیر و شر و صواب و خطا موضوع بحث و گفتگو بوده است. مثلا درباره قتل عثمان این بحث پیش آمد که آیا کشتن وی خطا بوده یا صواب. بعضی آن را بدلیل اینکه وی در حق جماعت مسلمین مرتکب خطا شده بود صواب می شمردند و نظر بعضی دیگر این بود که مسلمین با او به عنوان حاکم شرعی بیعت کرده اند و قتل وی نادرست بوده است. پس همین مسأله و مشکل اخلاقی بحث انگیز است و استناد به نص کافی نیست بلکه تطبیق نص با موارد خاصی که پیش می آید لازم است، و این امر مستلزم بکاربردن نظر عقلی است.
تغییر اخلاق از مبادی تجربی به متافیزیکی
در اینجا برای تصدیق این که فلسفه اخلاقی اسلام استقلال و اصالت دارد باید به دو نکته توجه کرد. یکی اینکه روشی را که ارسطو در علم اخلاق دارد نباید بالضروره ملازم هر نظرگاه اخلاقی دیگر دانست. ارسطو، اخلاق را بر اصول و مبادی متافیزیکی یا دینی بنیاد نمی نهد بلکه در این مورد تجربی مذهب است و از مشاهده امور واقع آغاز می کند، در صورتی که اخلاق در فلسفه افلاطون مبتنی بر متافیزیک است و او خیر را «فی ذاته و مطلق» در نظر می گیرد نه جزئی و نسبی. اما اینکه فلسفه اخلاق مبتنی بر اساس و مبانی مابعدالطبیعی یا دینی باشد، غیرممکن نیست. اعتقاد به وجود خدا و جاودانی نفس مستلزم مسئولیت در رفتار است و همین اعتقاد می تواند مبدأ و مبنای اخلاق باشد.
پس در جواب این سؤال که هرگاه فلسفه اخلاقی بر روش ارسطوئی نباشد یعنی قوانین اخلاقی مبتنی بر اصول متافیزیکی یا دینی باشد آیا باز هم علم اخلاق اصالتا وجود خواهد داشت یا نه، می توان گفت که البته اخلاقی که از اصول دینی سرچشمه گرفته باشد با دین ارتباط و بستگی دارد و علم اخلاق، مانند ستاره شناسی و فیزیک و ریاضیات نیست بلکه موضوع آن انسان و زندگی و رفتار انسانی است و با دین در این امور مشترک است، ولیکن لازمه این امر آن نیست که تفکر و نظر عقلی در شناخت مسائل و امور اخلاقی وجود نداشته باشد و اخلاق صرفا تعبدی و بدون اصول و مبانی برای توجیه و تبیین آن باشد. پس همانطور که سقراط و افلاطون و کانت، فلسفه های اخلاقی خود را براساس متافیزیک بنیاد نهادند اتکاء قوانین اخلاقی به متافیزیک یا دین نه تنها اصالت آن را از میان نمی برد بلکه بالعکس استناد امور اخلاقی به تجربه و واقعیات جزئی، به اصالت و تعالی و پاکی آن خدشه وارد می کند. زیرا طبیعت بشری، که از میلها و خواهشها تکوین یافته، نمی تواند سرچشمه اخلاق و تضمینی برای ارزش یابی آن باشد.
نکته دیگر این است که ممکن است بگویند که اندیشه «سعادت» که محور مطالعات اخلاقی نزد ارسطو و پیروان اوست، محور فکر متفکران اسلامی نیست (صرف نظر از کسانی مانند فارابی و جز او، که اینها هم، برخلاف ارسطو، سعادت را موضوعی متافیزیکی تلقی کردند، در حالی که سعادت در نظر ارسطو بوسیله انتخاب و اختیار از امور واقع و تجربه های جزئی حاصل می شود.) لیکن باید توجه داشت که اندیشه «سعادت» نه موضوع تمام مطالعات اخلاقی است و نه بدون آن، اخلاق غیرممکن است، چنانکه کانت اندیشه «سعادت» را از اخلاق کنار می گذارد.
اعتقادات شرط تحقق اخلاق
بنابراین می توان نتیجه گرفت که استناد اخلاق به اصول اولی صرفا بواسطه ضرورت و کلیت آنها نیست و نه برای اینکه پاکی و تعالی احکام اخلاقی حفظ شود، بلکه تحقق اخلاق با وجود معتقدات میسر است زیرا اعتقاد و ایمان مبدأ یقین و آرامش نفس برای عمل و رفتار است. اخلاق، رفتاری است که از روی اعتقاد صادر شود، و همین اعتقاد و ایمان است که اراده را برمی انگیزد و رفتار اخلاقی را موجب می شود. پس لزوم اصول اعتقادی تنها در فکر اسلامی، ازین جهت که تفکری دینی است، نیست. بلکه بعضی از فیلسوفان نیز، که اخلاق را به میوه درخت و متافیزیک را به تنه آن تشبیه کرده اند، منظورشان ضرورت استمداد ارزشهای اخلاقی از اصول اعتقادی است.
تفاوت فلسفه اخلاق کانت در اسلام
البته میان خود فلسفه های اخلاقی که بر بنیاد اصول اعتقادی قرار دارند، اختلاف هست و این اختلاف به سبب این نیست که اساس بعضی متافیزیک و اساس بعضی دیگر دین است. مثلا اختلاف فلسفه اخلاقی کانت با فلسفه اخلاق اسلامی در این نیست که اساس آن متافیزیک و اساس این دین است؛ بلکه اختلاف آنها بر سر این است که اصول متافیزیکی اخلاق – متافیزیکی – وجود خدا و آزادی اراده و خلود نفس – نزد کانت اصولی است که مسلم فرض شده تا وجود اخلاق قابل توجیه باشد، در حالی که در اعتقاد دینی اینها اصولی است مستقل از اخلاق، و برای عقل نظری استدلال و اثبات وجود آنها ممکن است. پس اخلاق نیست که وجود آنها را اقتضا می کند، در صورتی که در فلسفه اخلاقی کانت ضرورت اخلاقی وجود آنها را ایجاب می کند.
تفاوت اخلاق در تفکر اسلامی با ویلیام جیمز
همچنین رأی ویلیام جیمز در باب اخلاق با تفکر اخلاقی اسلام یکی نیست. بنا بر نظر جیمز، عمل مبدأ مطلق است و نظر و اعتقاد تابع آن است. در صورتی که در اسلام موضوع متافیزیک مستقل از موضوع اخلاق است، و اعتقاد تابع عمل نیست، بدان سان که ویلیام جیمز بیان کرده است. جیمز با کانت در اینکه اساس نظری برای وجود عالم نمی توان یافت هم رأی است، آنگاه می گوید مع ذلک در این عالم در قلمرو عمل این هست که چون اعتقاد به وجود خدا و اعتقاد به خلود نفس برای معتقدان، حیات اخلاقی نیکو و بافضیلتی فراهم می کند، چون این اعتقاد مؤثر است، صادق و حقیقی است. اما در پاسخ ویلیام جیمز باید گفت که در فکر دینی و نیز در حیات اخلاقی، نظر بر عمل سبقت دارد و اعتقاد به وجود خدا مرهون وجود حق او است، صدق، در مطابقت افکار و عقاید ما با وجود عینی متعلقات و موضوعات آنهاست.
خلاصه آنکه، نظر و اعتقاد مقدم بر عمل و رفتار است و مابعدالطبیعه موضوع استدلال عقلی است، و استناد ارزشهای اخلاقی به اصول متافیزیکی یکی از این جهت است که رفتار ناشی از اعتقاد است.
نکته دیگر اینست که قوانین اخلاقی کار عقلی صرف نیست بلکه قواعدی است برای عمل، و فلاسفه اخلاق، و بر رأس آنها ارسطو، برآنند که اخلاق از علوم عملی است و شاید اهتمام به جنبه عملی در قلمرو دین صریحتر است تا در قلمرو فلسفه. پس الزام اخلاقی ممکن نیست فقط از اندیشه محض ناشی شود و خطاست که کار فلسفه را با وضع قواعد نظری پایان یافته بدانیم، زیرا فلسفه اخلاق فقط فکر نیست بلکه اسلوب زندگی است و لازم است که اراده به کمک عقل بر اخلاق و رفتار مسلط باشد و اعجاب و ستایش ما برای سقراط از همین جاست که اخلاق و رفتار او با نظر و فکر فلسفی او منطبق بوده است.
نتیجه گیری:
مسأله اساسی «اخلاق» در فلسفه اسلامی این است که آیا می توان از فکر دینی، فلسفه ای اخلاقی بیرون کشید یا نه؟ در اینجا دو رأی وجود دارد: یکی این است که با اینکه میان دین و اخلاق از جهت غایت یعنی خیر و صلاح انسان وحدت هست، احکام دین تعبدی و در عین حال مبتنی بر اختیار است. انسان در دین بدون نظر به اعتبار اخلاق، مطیع امر خداست. بدین ترتیب، فضائل در دین همان طاعات خداوند و رذائل همان معاصی است. بنابراین رأی اخلاق استقلال خود را از دست میدهد. اما رأی دیگر این است که گاهی بعضی از احکام تعبدی است ولی هدف تعالیم دینی غالبا معانی اخلاقی است و این از پاکی و تعالی این تعالیم نمی کاهد همچنانکه چیزی از اراده الهی اگر برطبق ارزشهای اخلاقی باشد، نمی کاهد. بدین گونه طرح این مسأله، مبارزه بین اشاعره و معتزله را روشن می کند. نظر اشعری نه تنها اخلاق را نفی می کند بلکه خود دین را تضعیف می کند زیرا تعالیم دینی به اخلاق ارزش می نهد و به همین جهت بین خود اشاعره اختلاف پدید آمد.
فخر رازی مسلم گرفت که نظر اشعری جبری است و ایجی در فهم حسن و قبح به معتزله نزدیک شد و بعضی به امکان تعلیل احکام الهی معتقد شدند. همچنین هنگامی که فقها در حد ظواهر رسوم و شعائر و مناسک دینی متوقف میشوند، صوفیه سعی میکنند اخلاق و معانی شریف از آنها استنباط کنند. نه تنها از آن جهت که عبادات را بی مغز میسازد بلکه این نظر ظاهربینانه باعث می شود که بسیاری اشخاص اداء فرایض را مهمل گذارند. بدین سان صوفیه با معتزله در انتخاب و اختیار مفاهیم دینی از طریق معانی اخلاقی، نزدیک می شوند هرچند معتزله بیشتر به اصول و اعتقادات می پردازند و صوفیه به فروع یا عمل توجه دارند؛ روشن است که کمال در ملازمت اصول و فروع یا اعتقاد و عمل با هم است.
پیامد جدایی اخلاق و دین
مع هذا کسانی هستند که دین را از اخلاق دور می خواهند تا اخلاق مستقل بماند و دلیل آنها اینست که تسلط دین بر علوم و مظاهر تفکر انسان نشانه قرون وسطی و دوره انحطاط فکر است، و شکفته شدن علوم نتیجه استقلال آنها بوده و اخلاق نیز چنین است، و انسان ممکن است با فضیلت باشد بدون آنکه متدین باشد. این نظرگاه در عصر جدید شایع شده و انتشار طریقه های منکر دین آن را قوت بخشیده است. اما این نظر شامل تصوری خطا درباره دین و اخلاق هر دو است. و نیازی نیست که به ضرورت استناد اخلاق به معتقدات برگردیم. البته ممکن است کسی مدعی داشتن اخلاق بدون مبنای متافیزیکی یا دینی باشد، لیکن باید توجه داشت که ما هرگونه رفتاری را اخلاق نمی نامیم. اخلاق، رفتاری است که کمال مطلوب (ایدئال) دارد و این کمال مطلوب نمی تواند امری در حد سودجوئی یا رفتاری مبتنی بر عادت باشد. آیا ایثار و فداکاری اخلاقی مبتنی بر ارزش است و ارزش امری اعتقادی و متعالی است. اگر کسی دارای رفتاری متعالی (برتر از سودجوئی) و با کمال مطلوب بود، این رفتار رفتاری اخلاقی است و انکار مبنای متافیزیکی و اعتقادی برای این گونه رفتار، دلیل بر عدم آن نیست. با ایدئال اخلاقی است که مسأله ارزشها توجیه می شود. ارزش با انسان و رفتار خاص انسانی ارتباط دارد، و مستقل از سود و گاهی مغایر و حتی مستفاد با آن است. اخلاق همان اختیار ارزش در برابر سود و نفع است. هرجا که برای آدمی، سودی وجود داشت و او برای امری دیگر از سود گذشت و آن را طرد کرد، معلوم می شود که به آن امر دیگر ارزش نهاده است و این امر، امری متعالی و مافوق سود و نفع دنیوی است. پس کسانی که جدائی اخلاق را از تفکر دینی یا متافیزیکی به ادعای استقلال اخلاق می جویند به نظر می رسد دلیلی ندارند.
منـابـع
سیدجلال الدین مجتبوی- مجله فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، شماره 2، پائیز 2535- صفحه 113-109 و 126-124
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها