حکمت یونان و اندیشه ی شرق

فارسی 5729 نمایش |

منشأ اندیشه‌ یونان؟‌
در زمان‌ شكوفاشدن‌ مدنیّت‌ اسكندریه‌، یعنی‌ در آن‌ زمان‌ كه‌ اندیشه‌ی‌ باستان‌ رو به‌ افول‌ داشت‌، این‌ عقیده‌ میان‌ مردمان‌ منتشر گشته‌ بود كه‌ خاستگاه‌ فلسفه‌ی‌ یونان‌ مشرق‌ زمین‌ است‌. نومنیوس‌ كه‌ در قرن‌ دوم‌ مسیحی‌ می‌زیست‌ و از پیشتازان‌ حكمت‌ نوافلاطونی‌ بود آن‌ عقیده‌ی‌ عام‌ را چنین‌ بیان‌ می‌كرد كه‌ افلاطون‌ موسای‌ یونانی‌ زبان‌ بوده‌ است‌. مورّخان‌ دوران‌ جدید این‌ عقیده‌ را نپذیرفته‌اند. فقط‌ برخی‌ محققان‌ نظیر روتخ و گلادیش‌ اعتقاد به‌ وجود منشأ شرقی‌ را برای‌ فلسفه‌ی‌ یونان‌ از سر گرفته‌اند. روت‌ علی‌الخصوص‌ خواسته‌ است‌ ثابت‌ كند كه‌ فلسفه‌ی‌ یونان‌ از سرزمین‌ مصر نشئت‌ گرفته‌ است‌.

یونان و هند
ولی‌ این‌ عقیده‌ به‌ كلی‌ منسوخ‌ گشته‌ است‌. امروزه‌ مورخان‌ فلسفه‌ هم‌آوازند كه‌ فلسفه‌ی‌ یونان‌ تنها اندكی‌ مدیون‌ افكار مشرق‌ زمین‌ است‌ و در واقع‌ اندیشه‌ی‌ یونانی‌، زاده‌ی‌ خود به‌ خودی‌ اذهان‌ همان‌ دیار است‌. این‌ همان‌ نظری‌ است‌ كه‌ - «جان‌ برنت‌» زبان‌شناس‌ و فیلسوف‌ گران‌قدر اسكاتلندی‌ در كتابی‌ دلنشین‌ در باب‌ فلسفه‌ی‌ متقدم‌ یونان‌ به‌ قوت‌ تمام‌ خاطرنشان‌ كرده‌ است‌. وی‌ ما را به‌ این‌ نكته‌ توجه‌ می‌دهد كه‌ نمی‌توان‌ مصریان‌ و بابلیان‌ را صاحب‌ فلسفه‌ شمرد. تنها قوم‌ باستانی‌ كه‌ همچون‌ یونانیان‌ حكمتی‌ داشته‌، قوم‌ هند بوده‌ است‌. اما اگر مدّعی‌ شویم‌ كه‌ فلسفه‌ی‌ یونان‌ از هند آمده‌، بی‌پروا سخن‌ رانده‌ایم‌. به‌ خلاف‌، می‌توان‌ چنین‌ اندیشید كه‌ فلسفه‌ی‌ هند از حكمت‌ یونان‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌. تردید نیست‌ كه‌ الهیات‌ عرفانی‌، اوپانیشادها و آیین‌ بودا، ملك‌ طلق‌ هند است‌، ولی‌ این‌ جمله‌ بیشتر الهیات‌ است‌، تا فلسفه‌ به‌ معنای‌ واقعی‌.

شاید چنین‌ بینشی‌ مبتنی‌ بر حُكمی‌ زیاده‌ قاطع‌ و جزمی‌ باشد. به‌ گمان‌ ما آن‌ استقصای‌ فكری‌ كه‌ طیّ قرون‌ پیش‌ از ظهور بودا، در سرزمین‌ هند رشد و تكامل‌ یافت‌ و مفهوم‌ هستی‌ یگانه‌ و كلّی‌ را كه‌ در ورای‌ ظاهر متغیّر كائنات‌ پنهان‌ است‌ رفته‌ رفته‌ پدید آورد، اهمیّتی‌ خاصّ دارد. ولی‌ در هر حال‌ حقیقت‌ این‌ است‌ كه‌ این‌ استقصای‌ فكری‌، كه‌ تأثیری‌ هم‌ در فلسفه‌ی‌ یونان‌ نداشته‌ است‌، به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ به‌ فلسفه‌ی‌ به‌ معنای‌ اخص‌ مربوط‌ می‌شود به‌ الهیات‌ نیز تعلق‌ دارد.

استقلال‌ اندیشه‌ی‌ یونان‌ و فكر شرقی‌
به‌ طور كلی‌، اندیشه‌ی‌ شرقی‌ هر وقت‌ خواسته‌ است‌ حقیقت‌ جهان‌ را بیان‌ كند، به‌ اساطیر دست‌ یازیده‌ و بدین‌گونه‌ پوششی‌ از صور محسوس‌ به‌ خود داده‌ است‌. این‌ اندیشه‌ از جماعت‌ برمی‌خاسته‌ و نموداری‌ از نیروی‌ سنت‌ بوده‌ است‌. نخستین‌ بار در یونان‌ بوده‌ كه‌ مردانی‌ بزرگ‌ از شیوه‌ی‌ مرسوم‌ تفكر بریده‌اند و انجمنهای‌ مذهبی‌ را به‌ مكتب‌ و مدرسه‌ تبدیل‌ كرده‌اند و در آنها به‌ جستجوی‌ محض‌ حقیقت‌ پرداخته‌اند. همین‌ مردانند كه‌ استنباطی‌ اصیل‌ از جهان‌، اختیار و مسائل‌ را به‌ شیوه‌ی‌ نو طرح‌ كرده‌اند و كوشیده‌اند تا راه‌ حلی‌ صرفاً تعقّلی‌ برای‌ آن‌ بیابند، و فیثاغورث‌ جامع‌ صفات‌ آنان‌ به‌ شمار می‌رود.

البته‌ در یونان‌ هم‌ خوض‌ و غور فلسفی‌ بعد از خوض‌ و غور مذهبی‌ ظهور كرده‌ و حاصل‌ آن‌ را می‌توان‌ در «تبارنامه‌ی‌ خدایان‌» اثر هزیود و نیز در اوراق‌ پراكنده‌ی‌ فرسید سیروسی‌ دید. در اینجا می‌توان‌ پرسید كه‌ آیا خداشناسی‌ یونان‌ تحت‌ تأثیر خداشناسی‌ مشرق‌ زمین‌ قرار گرفته‌ است‌؟ گلادیش‌ می‌پنداشت‌ كه‌ الهیات‌ یونان‌ از همان‌ آغاز تحت‌ تأثیر شرق‌ قرار گرفته‌، و از این‌ راه‌ بود كه‌ فلسفه‌ی‌ یونان‌ نیز از خاور زمین‌ متأثر شده‌ است‌. اما این‌ عقیده‌ هم‌، امروز منسوخ‌ گشته‌ است‌. مسلّم‌ است‌ كه‌ میان‌ الهیات‌ یونان‌ با خداشناسی‌ هند و بابل‌ و مصر وجوه‌ تشابهی‌ هست‌؛ اما این‌ وجوه‌ تشابه‌ را با اساطیر دور افتاده‌ترین‌ نقاط‌، مثلاً جزایر پولینزی‌ هم‌ دارد، به‌ طوری‌ كه‌ چون‌ نمی‌توانیم‌ میان‌ این‌ تمدنهای‌ گوناگون‌ پیوند مستقیمی‌ برقرار كنیم‌، ناگزیر چنین‌ توجیه‌ می‌كنیم‌ كه‌ تشابهات‌ مزبور معلول‌ واكنش‌ همان‌ شعور جماعات‌ انسانی‌ در برابر نیروهای‌ طبیعتند. بدینسان‌ امروز عقیده‌ی‌ حاكم‌ این‌ است‌ كه‌ اندیشه‌ی‌ یونان‌ در برابر فكر شرقی‌، توان‌ گفت‌ استقلال‌ تام‌ دارد و ذاتاً مخلوق‌ ذهن‌ مردم‌ آن‌ مرز و بوم‌ است‌. چكیده‌ی‌ این‌ عقیده‌ را تئودورگمپرز از كتاب‌ یك‌ محقق‌ انگلیسی‌ گرفته‌ و در سرلوحه‌ی‌ اثر بزرگ‌ خود به‌ نام‌: «متفكران‌ یونان‌» نهاده‌ است‌. و آن‌ چنین‌ است‌: «سعادت‌ كشف‌ اصل‌ و قاعده‌ی‌ ترقی‌ از آنِ قومی‌ است‌ كوچك‌، و آن‌ قوم‌ یونانی‌ است‌. به‌ غیر از قوای‌ لاشعور طبیعت‌، هیچ‌ چیز در جهان‌ نمی‌یابید كه‌ از یونان‌ برنخاسته‌ باشد.»

دعوت‌ شرق به‌ تفكر
ما اگر چه‌ با این‌ عقیده‌ كاملاً هم‌داستانیم‌، در عین‌ حال‌ می‌پنداریم‌ كه‌، به‌ خلاف‌ نظر برخی‌ مورخان‌، آن‌ را با قطعیت‌ كمتری‌ اظهار داشت‌. بی‌آنكه‌ بخواهیم‌ در اصالت‌ عمقی‌ اندیشه‌ی‌ یونان‌ تردید كنیم‌ یا بخواهیم‌ میان‌ آن‌ و مكاتب‌ فلسفی‌ خاصی‌، رابطه‌ی‌ تأثیر و تأثری‌ قائل‌ شویم‌، ناگزیر از پذیرفتن‌ این‌ حقیقت‌ هستیم‌ كه‌ اندیشه‌ی‌ شرق‌ بر فلسفه‌ی‌ یونان‌ تأثیری‌ كلّی‌ داشته‌ است‌. محقق‌ است‌ كه‌ شرقیان‌، فلسفه‌ و علم‌ به‌ معنای‌ راستین‌ كلمه‌ را به‌ یونانیان‌ نیاموختند، ولی‌ مردم‌ مشرق‌ حاصل‌ تجربیاتی‌ را كه‌ طی‌ قرون‌ متمادی‌ گردآورده‌ بودند با گرته‌ای‌ از تفسیر جهان‌ به‌ یونانیان‌ عرضه‌ كردند. دعوت‌ به‌ تفكر را یونانیان‌ از شرقیان‌ پذیرفتند و به‌ یُمن‌ آن‌ در شاه‌راه‌ توجیه‌ تعقلی‌ جهان‌ گام‌ زدند و چنان‌ كه‌ می‌دانیم‌ به‌ پیروزیهای‌ درخشان‌ رسیدند. در توضیح‌ تأثیر شرق‌ بر یونان‌ در این‌ زمینه‌ به‌ اختصار به‌ ذكر نكات‌ زیر بسنده‌ می‌كنیم‌.

نخست‌ آنكه‌ یونانیان‌ خود را مدیون‌ شرق‌ می‌دانستند و بر این‌ نكته‌ آگاه‌ بودند و هر زمان‌ از علوم‌ و تمدن‌ شرق‌ سخن‌ رانده‌اند همراه‌ با احترام‌ بسیار بوده‌ است‌. دوران‌ حضارت‌ اسكندریه‌ را كنار بگذاریم‌، چون‌ در این‌ زمینه‌ مدارك‌ مربوط‌ به‌ قبل‌ از آن‌ عهد را در دست‌ داریم‌. در این‌ باب‌ عقیده‌ی‌ هرودت‌، مشهور است‌. او می‌پنداشت‌ كه‌ دین‌ و تمدن‌ یونان‌ از مصر آمده‌ است‌.

متفکران یونان و عتوم شرقی
افلاطون‌ در رساله‌ی‌ مشهور به‌ تیمایوس‌ گفته‌ی‌ كاهنی‌ مصری‌ خطاب‌ به‌ سولون‌ را چنین‌ روایت‌ می‌كند: «شما یونانیان‌ كودكانی‌ بیش‌ نیستید.» ارسطو می‌گوید كه‌ علوم‌ ریاضی‌ در مصر به‌ وجود آمده‌ است‌، چون‌ در آن‌ دیار كاهنان‌ فراغت‌ لازم‌ برای‌ تفكر و مطالعه‌ داشته‌اند. همچنین‌، یونانیان‌ تصور می‌كردند كه‌ طالس‌ و فیثاغورث‌ ریاضی‌ را از مصریان‌ آموخته‌اند: اودموس‌ در باب‌ طالس‌، وایزوكرات‌ درباره‌ی‌ فیثاغورث‌ این‌ نكته‌ را به‌ صراحت‌ گفته‌اند. ذیمقراط‌ دانش‌ بسیار و جامع‌ داشت‌. معاصرانش‌ گفته‌اند كه‌ او به‌ هند و سایر نقاط‌ عالم‌ سفر و این‌ همه‌ كمالات‌ رااز آن‌ جایها كسب‌ كرده‌ است‌. نكاتی‌ كه‌ ذكر شد گواه‌ پر معنایی‌ است‌ بر حرمتی‌ كه‌ یونانیان‌ به‌ افكار شرقی‌ می‌گذارده‌اند.

دیگر آنكه‌ مسجل‌ شده‌ كه‌ فلسفه‌ی‌ یونان‌ در نقاط‌ شرقی‌ این‌ سرزمین‌ در سواحل‌ آسیای‌ صغیر، یا مهاجرنشینهایی‌ كه‌ در ناحیه‌ی‌ یونیا دایر شده‌ بود، نشئت‌ یافته‌ است‌ و در همین‌ جا بوده‌ كه‌ مردم‌ یونان‌ با اقوام‌ شرقی‌ در تماس‌ بوده‌اند. گهواره‌ی‌ فلسفه‌، شهر ملطیه، یعنی‌ پر جنب‌ و جوش‌ترین‌ و غنی‌ترین‌ شهرهای‌ یونیایی‌ بوده‌ است‌. در اواخر قرن‌ هفتم‌ پیش‌ از مسیح‌ فرمانروای‌ خودكامه‌ی‌ این‌ شهر، موسوم‌ به‌ تراسیبول‌، موفق‌ به‌ انعقاد عهدنامه‌ای‌ با آلیات‌ پادشاه‌ لودیا شد. به‌ میانجی‌گری‌ لودیاییان‌، ملطیه‌ با بابل‌ و مصر مرتبط‌ گشت‌. پرستشگاه‌ ملطیه‌ در نوكراتیس‌ بود. محتمل‌ است‌ كه‌ طالس‌ مسئله‌ی‌ گردش‌ ادواری‌ كسوف‌ و خسوف‌ را از بابلیان‌ آموخته‌ باشد. در هر حال‌ بر اساس‌ این‌ آموزش‌ بوده‌ كه‌ طالس‌ توانسته‌ كسوفی‌ را كه‌ بهانه‌ی‌ پایان‌ یافتن‌ نبرد میان‌ لودیاییان‌ و مادها شده‌، پیش‌بینی‌ كند.

جغرافیا و رونق فکر یونانی
در هر حال‌ نقطه‌ای‌ كه‌ در آن‌ فكر یونانی‌ به‌ ترقی‌ و تعالی‌ رسیده‌، ساحل‌ آسیای‌ صغیر بوده‌ است‌. طالس‌ و انكسیمندروس‌ و انكسیمانوس‌ از ملطیه‌، هرقلیطوس‌ از افسس، فیثاغورث‌ از ساموس‌ و كسینوفانوس‌ از كلفون‌ برخاسته‌اند. موقعی‌ كه‌ ایرانیان‌ به‌ یونان‌ هجوم‌ آوردند، جولانگاه‌ فلسفه‌ تغییر و به‌ جانب‌ مغرب‌ نقل‌ مكان‌ كرد و در نواحی‌ جنوبی‌ ایتالیا و صقلیه‌ (سیسیل‌)یعنی‌ در همان‌ جا كه‌ یونانیان‌ شهرهایی‌ بنیاد نهاده‌اند، جایگزین‌ شد. فیثاغورث‌ از كروتون‌ و كسینوفانوس‌ از الئا كه‌ نام‌ مكتب‌ فلسفی‌ الئایی‌ مأخوذ از آن‌ است‌، و انباذقلس‌ هم‌ از صقلیه‌ برخاسته‌اند. پس‌ آن‌گاه‌ در ملطیه‌ افكاری‌ نو پدید آمد و شهر ملطیه‌ پس‌ از آن‌ همه‌ ناموران‌ كه‌ در فلسفه‌ آورد متفكری‌ بزرگ‌ نظیر لوسیپ، بنیان‌گذار مكتب‌ اتمیسم، را همچون‌ ارمغانی‌ شاهانه‌، به‌ جهان‌ حكمت‌ ارزانی‌ داشت‌؛ كلازومن، انكساغورس‌ را در دامن‌ خود پروراند و هم‌ او بود كه‌ در آتن‌ مدرسه‌ای‌ باز كرد كه‌ سقراط‌ در آن‌ درس‌ خواند. دیوجانس‌ كه‌ آریستوفان‌ در نمایشنامه‌ی‌ ابرها، او و سقراط‌ را ریشخند كرده‌ از مردم‌ آپولونیا در جزیره‌ی‌ اقریطس‌ (كرت‌) بوده‌ است‌. ذیمقراط‌ از آبدرا شهری‌ كه‌ به‌ وسیله‌ی‌ یونیاییان‌ در ناحیه‌ی‌ تراكیه‌ ساخته‌ شده‌ بود، برخاست‌ و او كه‌ خود فیلسوفی‌ بلندپایه‌ بود، گویی‌ طلیعه‌ی‌ ظهور فیلسوفی‌ گرانمایه‌تر شد كه‌ بعدها از خطّه‌ی‌ مقدونیّه‌ ظهور كرد (مقصود ارسطوست‌). پس‌ از این‌ نشو و نمای‌ اولیه‌ی‌ پرثمر بود كه‌ فلسفه‌ی‌ یونان‌ در آتن‌ استقرار یافت‌. آتن‌، در آن‌ روزگار به‌ صورت‌ میعادگاه‌ اقوام‌ درآمده‌ بود و در این‌ شهر بود كه‌ فلسفه‌ توانست‌ تماس‌ خود را با مشرق‌ زمین‌ حفظ‌ كند.

فیثاغورث محصول‌ آمیزش‌ نبوغ‌ یونانی‌ وشرقی‌
اولین‌ محصول‌ آمیزش‌ نبوغ‌ یونانی‌ با نبوغ‌ شرقی‌ را در نام‌ بلند فیثاغورث‌ می‌توان‌ یافت‌. نظریه‌ی‌ فیثاغورث‌ در باب‌ روح‌، متأثر از شرق‌ است‌. این‌ نظریه‌ خود از آیین‌ اورفئوسی‌ ریشه‌ گرفته‌ و آیین‌ اورفئوسی‌ یونانی‌ محض‌ نیست‌، چون‌ خود آن‌ از مناسك‌ دیونوسوس‌ برخاسته‌ و سرچشمه‌ی‌ اسطوره‌ی‌ دیونوس‌ بی‌گمان‌ تراكیه‌ و فریجیّه‌ بوده‌ است‌.

جماعات‌ اورفه‌ای‌ به‌ خصوص‌ در ایتالیای‌ جنوبی‌ و صقلیه‌ كه‌ شماره‌ی‌ یونیاییان‌ آسیای‌ صغیر در آنجا زیاد بود، می‌زیستند. فیثاغورث‌ تحت‌ تأثیر آیین‌ اورفئوسی‌ روح‌ را جوهری‌ ابدی‌ تصور كرد و بسط‌ و تكامل‌ نظریه‌ی‌ او نمودار توافق‌ كامل‌ اندیشه‌اش‌ با فكر شرقی‌ است‌. اندیشه‌ی‌ تناسخ‌ ارواح‌، اندیشه‌ی‌ خویشاوندی‌ انسان‌ و حیوان‌، اندیشه‌ی‌ حرمت‌ گوشتخواری‌، همه‌ و همه‌ منشأ هندی‌ دارد. بنابراین‌ تعجب‌ آور نیست‌ اگر خود یونانیان‌ پنداشته‌ باشند كه‌ فیثاغورث‌ تعالیم‌ خود را از شرق‌ گرفته‌ است‌. در سنت‌ آمده‌ است‌ كه‌ فیثاغورث‌ به‌ مصر و بابل‌ سفر كرده‌ و در آن‌ سرزمینها با موبدان‌ ایران‌ و جانشینان‌ زرتشت‌ محشور شده‌ است‌. رسیدیم‌ به‌ نظریه‌ی‌ دوم‌ از نظریات‌ عمده‌ی‌ فیثاغورث‌، یعنی‌ فرضیه‌ی‌ اعداد، باید گفت‌ كه‌ آن‌ هم‌ ره‌آورد شرق‌ به‌ ما معرفی‌ شده‌ است‌. ایزوكرات‌، چنان‌ كه‌ ذكرش‌ رفت‌، می‌گوید كه‌ فیثاغورث‌ ریاضیات‌ را از مصر به‌ یونان‌ آورده‌ است‌، بدین‌ ترتیب‌ دو نظریه‌ی‌ اساسی‌ مكتب‌ فیثاغوری‌ كه‌ همان‌ فرضیه‌ی‌ روح‌ و فرضیه‌ی‌ اعداد باشد هر دو از شرق‌ متأثرند. اگر نهال‌ اندیشه‌ی‌ یونان‌ از آب‌ حكمت‌ شرق‌ سیراب‌ نمی‌شد، هر آینه‌ فلسفه‌ی‌ فیثاغورث‌ و اولین‌ مكاتب‌ حكمی‌ یونان‌، با آن‌ شكوفایی‌ پر شكوهش‌ هستی‌ نمی‌یافت‌.

ولادت‌ فكر در یونان
حال‌ كه‌ تأثیر كلی‌ مشرق‌ زمین‌ را در اندیشه‌ی‌ یونان‌ پذیرفتیم‌ باید اعتراف‌ كنیم‌ كه‌ فكر یونانی‌ عنصری‌ جدید و اساسی‌ بر فكر شرقی‌ افزوده‌ و آن‌ صرفاً مخلوق‌ دماغ‌ یونانی‌ است‌. بی‌گمان‌ در اینجا مراد از آفرینش‌، آفرینش‌ خلق‌الساعه‌ نیست‌. چه‌، اندیشه‌ی‌ یونان‌، مصالح‌ آماده‌ی‌ بسیاری‌ را از حكمت‌ شرق‌ برگرفته‌ است‌. این‌ است‌ كه‌ اگر غرض‌ از «معجزه‌ی‌ یونان‌» آفرینش‌ خلق‌الساعه‌ باشد، باید گفت‌ چنین‌ معجزه‌ای‌ وجود ندارد. ولی‌ این‌ قدر هست‌ كه‌ یونان‌ چیز تازه‌ای‌ در زمینه‌ی‌ فلسفه‌ آورده‌ و آن‌ مسئله‌ «فكر» است‌. جوهر اندیشه‌ی‌ یونانی‌ همان‌ ولادت‌ فكر است‌. از «روح‌» اسرارآمیز، كه‌ نزد شرقیان‌ وجود داشت‌، حكمای‌ یونان‌ مفهوم‌ فكر را انتزاع‌ كردند؛ فكر، به‌ معنای‌ آگاهی‌ از خود، به‌ معنای‌ ایقان‌ تام‌ به‌ ماهیت‌ لایتناهی‌ خود؛ فكر به‌ معنای‌ آگاهی‌ از مستقل‌ بودن‌ ذهن‌ از اعیان‌ و اشیاء خارجی‌ و به‌ معنای‌ اعتقاد به‌ اختیار و آزادی‌ خویش‌. آزادی‌ و اختیار آن‌ چیزی‌ است‌ كه‌ در یونان‌ زاده‌ شد و آن‌ چیزی‌ است‌ كه‌ یونانیان‌ در برابر شرقیان‌، از آن‌ دفاع‌ كردند. بی‌جهت‌ نیست‌ كه‌ نامهای‌ ماراتن، ترموپیل، پلاته‌ و سالامین‌ در تاریخ‌ با رخشندگی‌ پرتوافكن‌اند: آری‌، در این‌ نبردها بوده‌ كه‌ آزادی‌ پیروز شده‌ و برای‌ نسلهای‌ آینده‌ تأمین‌ گشته‌ است‌.

نشئت‌ این‌ دو اندیشه‌ی‌ اساسی‌ فكر و آزادی‌ را در یونان‌، با نشان‌ دادن‌ شرایطی‌ كه‌ در این‌ زمینه‌ مساعد بوده‌اند می‌توان‌ توجیه‌ كرد. در این‌ مقام‌ می‌توان‌ با تن‌ Taine متفكر فرانسوی‌ هم‌صدا شد و وضع‌ مساعد جغرافیایی‌ و خصایص‌ ارضی‌ و اقلیمی‌ یونان‌ را مؤثر شمرد. به‌ این‌ نكته‌ نیز می‌توان‌ توجه‌ كرد كه‌ در آغاز ظهور اندیشه‌ی‌ یونانی‌، الهیاتی‌ در كار نبوده‌ كه‌ شرایع‌ و اصول‌ آن‌، آزادی‌ فكر را محدود كند. همچنین‌ می‌توان‌ از شرایط‌ سیاسی‌ یونان‌ كه‌ با شرایط‌ سیاسی‌ شرق‌ فرق‌ كلی‌ داشته‌، سخن‌ به‌ میان‌ آورد.

لیكن‌ هیچ‌ یك‌ از این‌ توجیهات‌ چه‌ به‌ تنهایی‌ و چه‌ جمعاً روشنگر انگیزه‌ی‌ زایش‌ فكر در یونان‌ نیستند. به‌ گفته‌ی‌ آمیل‌ هر منشأ و آغازی‌ در پرده‌ی‌ اسرار است‌. حقیقت‌ این‌ است‌ كه‌ حل‌ مشكل‌ را باید در بطن‌ خود فلسفه‌ی‌ یونان‌ جستجو كرد نه‌ در عوامل‌ خارج‌ از آن‌. ارسطو گفته‌ است‌: كمال‌ حاصل‌ و نتیجه‌ نیست‌، بلكه‌ اصل‌ و منشأ است‌. فكر با كمال‌ و تامیت‌ خود در اصل‌ و آغاز همه‌ی‌ اشیاء وجود دارد. آفرینش‌ جز از راه‌ گسیختگی‌ كه‌ اندروایی‌ قوای‌ ابتدایی‌ را جلوه‌گر می‌سازد، صورت‌پذیر نشده‌ است‌. اما فكر این‌ توانایی‌ بیكران‌ را دارد كه‌ به‌ خود، به‌ خلوتسرای‌ خود و به‌ آزادی‌ خود بازآید. این‌ «به‌ خود بازآمدن‌» كه‌ به‌ هر حال‌ می‌بایست‌ صورت‌ پذیرد، در یونان‌ صورت‌ پذیرفت‌. در یونان‌ بود كه‌ شعور انسانی‌ به‌ وجود خویش‌ پی‌ برد، خود را باز شناخت‌ و جهان‌ را هم‌گوهر خود ساخت‌.

تفاوت علم در شرق و یونان
علم‌ به‌ آن‌ كیفیت‌ كه‌ مستقل‌ از حالات‌ و شرایط‌ خاص‌، كلی‌، و تعقلی‌ محض‌ باشد، به‌ این‌ سبب‌ در یونان‌ پدید آمد كه‌ اندیشه‌ی‌ انسانی‌ برای‌ اولین‌ بار در آن‌ سرزمین‌ جلوه‌گاه‌ آزادی‌ فكر شده‌ است‌. آن‌ طور كه‌ از آثار بازمانده‌ برمی‌آید، دانش‌ مشرق‌ زمین‌ عبارت‌ بوده‌ است‌ از مجموعه‌ی‌ دستورهای‌ عملی‌. در سنگ‌نبشته‌های‌ بابلی‌ یا پیروسهای‌ مصری‌ جز یك‌ رشته‌ نتیجه‌گیریهای‌ تجربی‌ كه‌ جوابگوی‌ برخی‌ از مسائل‌ عملی‌ است‌ نمی‌توان‌ یافت‌ و در آنها از خوض‌ و غور تعقلی‌ محض‌ خبری‌ نیست‌. یونانیان‌ خود نیز با آنكه‌ فرزانگی‌ مشرق‌ را سخت‌ حرمت‌ می‌نهادند به‌ فرق‌ موجود میان‌ علمی‌ كه‌ كه‌ به‌ تأثیر و نتیجه‌ی‌ عملی‌ بی‌اعتنا است‌، با معرفت‌ سابق‌ بر آنكه‌ به‌ مصالح‌ عملی‌ توجه‌ داشت‌، پی‌ برده‌ بودند.

آریستوكزن‌ شاگرد ارسطو در رساله‌ی‌ ریاضیات‌ خود می‌گوید كه‌ فیثاغورث‌ نخستین‌ كسی‌ بود كه‌ علم‌ ریاضی‌ را در جایگاهی‌ فوق‌ نیازمندیهای‌ بازرگانی‌ نشانید. درواقع‌، فیثاغورث‌ بود كه‌ آن‌ قضیه‌ی‌ هندسی‌ معروف‌ به‌ قضیه‌ی‌ فیثاغورث‌ را به‌ اثبات‌ رسانید و بدین‌ طریق‌ هندسه‌ را در زمره‌ی‌ علوم‌ عقلی‌ درآورد. افلاطون‌ در بخش‌ معروفی‌ از كتاب‌ «جمهور» خود روحیه‌ی‌ «دانش‌ پرست‌» یونانی‌ را در برابر روحیه‌ی‌ «سودپرست‌» فنیقی‌ و مصری‌ می‌نهد. ارسطو در آغاز كتاب‌ «مابعدالطبیعه‌» خویش‌ از لذتی‌ سخن‌ می‌گوید كه‌ حاصل‌ نفس‌ معرفت‌ است‌، قطع‌ نظر از هر گونه‌ فایدتی‌ كه‌ از آن‌ متصور باشد. و با تفكیك‌ مشهور دانش‌ از معرفت‌ تجربی‌ ساده‌ خصیصه‌ی‌ اصلی‌ اندیشه‌ی‌ یونانی‌ را نیك‌ می‌نمایاند به‌ نظر او معرفت‌ تجربی‌ ساده‌ به‌ امور جزئیه‌ تعلّق‌ می‌گیرد و ما را به‌ امر واقع‌ رهنمون‌ است‌ نه‌ به‌ علت‌ امر واقع‌. حال‌ آنكه‌ دانش‌، معرفت‌ به‌ امور كلّی‌ است‌ و علت‌ و غایت‌ را به‌ دست‌ می‌دهد. این‌ است‌ فرق‌ یونان‌ و مشرق‌ زمین‌. اندیشه‌ی‌ شرقی‌ معرفتی‌ است‌ تجربی‌ كه‌ اغراض‌ سودجویانه‌ بر آن‌ سیطره‌ دارد؛ حال‌ آنكه‌ اندیشه‌ی‌ یونانی‌ علمی‌ است‌ مبری‌ از غرض‌ و دارای‌ اعتبار همگانی‌.

چون‌ یونانیان‌ معتقدند كه‌ پژوهش‌ علم‌ باید به‌ خاطر خود علم‌ باشد، نه‌ تنها فلسفه‌، این‌ دانش‌ شاهانه‌ را، آفریدند بلكه‌ آن‌ را به‌ نوعی‌، به‌ غایت‌ كمال‌ رسانیدند. شاید سرنوشت‌ علوم‌ طبیعی‌ چنین‌ باشد كه‌ ناگزیر می‌بایست‌ آنها را دانشهایی‌ متضمن‌ فایدتی‌ عملی‌ تلقی‌ كرد. بیكن، دكارت‌ و همه‌ی‌ فلاسفه‌ی‌ جدید، تصور نظری‌ محضی‌ را كه‌ یونانیان‌ از علم‌ داشتند به‌ كنار نهادند و چنین‌ اندیشیدند كه‌ علم‌ در زمینه‌ی‌ حیات‌ عملی‌ انسان‌ نیز باید مفید افتد و بشر را بر طبیعت‌ چیره‌ گرداند.

لیكن‌ به‌ كار بستن‌ دانش‌ ماده‌، در زندگی‌ عملی‌ میسر است‌، فلسفه‌ به‌ مثابه‌ی‌ دانش‌ فكر، همچنان‌، همان‌ تأمل‌ محض‌ در امور ابدی‌ به‌ جا می‌ماند. و یونانیان‌ به‌ ویژه‌ به‌ همین‌ دانش‌، یعنی‌ به‌ مابعدالطبیعه‌ نه‌ به‌ علوم‌ طبیعی‌، پرداخته‌اند. اندیشه‌ی‌ یونانی‌ پس‌ از آنكه‌ ابتدا باتلاشهایی‌ نظری‌ در صدد برآمد كه‌ اصل‌ و مبدأ جهان‌ را در یكی‌ از عناصر طبیعت‌ بجوید، سرانجام‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسید كه‌ حقیقت‌ اشیاء، اصل‌ و مبدایی‌ است‌ كه‌ در خود انسان‌ است‌: و آن‌ فكر است‌. و هم‌ معتقد گشت‌ كه‌ عدل‌، یعنی‌ همان‌ خیری‌ كه‌ همه‌ در هوای‌ آنند، اصل‌ ومبنای‌ جهان‌ است‌ كه‌ خود قلمرو حكومت‌ قانون‌ هماهنگی‌ است‌. حكمت‌ یونان‌ با بسط‌ و گسترشی‌ كه‌ یافت‌ به‌ فلسفه‌ی‌ افلاطون‌ و ارسطو منتهی‌ گشت‌ و به‌ چنان‌ رفعتی‌ رسید كه‌ هنوز در حد اعلی‌ جای‌ دارد. این‌ فلسفه‌ نمونه‌ای‌ از ژرف‌ترین‌ و درست‌ترین‌ معرفت‌ را كه‌ همیشه‌ به‌ جا خواهد ماند به‌ دست‌ داد.

اصل‌ آزادی‌اندیشه‌ی‌ یونانی‌
این‌ نكته‌ ناگفته‌ نماند كه‌ اصل‌ آزادی‌ كه‌ اندیشه‌ی‌ یونانی‌ را جان‌ تازه‌ بخشید نه‌ همان‌ در زمینه‌ی‌ دانش‌ و فلسفه‌، بلكه‌ همچنین‌ در زمینه‌ی‌ هنر و سیاست‌ جلوه‌گر شده‌ است‌. برخلاف‌ هنر شرق‌، هنر یونان‌ بیان‌ كننده‌ی‌ آزادی‌ فكر انسانی‌ است‌، فكری‌ كه‌ بر ماده‌دست‌ می‌یابد و صورتی‌ بدان‌ می‌دهد كه‌ منطبق‌ با ماهیت‌ او است‌. بی‌جهت‌ نیست‌ كه‌ می‌بینیم‌ نقوش‌ و تصاویر مصری‌ بی‌حركت‌ و مبهوت‌ می‌نماید و برعكس‌ در نقوش‌ و تصاویر یونانی‌ آزادی‌ و اعتدال‌ در حركت‌، چشمگیر است‌. و باز بی‌سبب‌ نیست‌ كه‌احساسات‌ و حیات‌ نفسانی‌ در بطون‌ آثار هنری‌ یونانی‌ قابل‌ درك‌ است‌. هنر شرقی‌، تجریدی‌ محض‌ و بی‌نام‌ و نشان‌ است‌ و از سنت‌ سرچشمه‌ می‌گیرد. لیكن‌ هنر یونان‌ نوعی‌ نوآوری‌ است‌ كه‌ با توسل‌ بدان‌، فرد در مقابل‌ جمع‌ قد علم‌ می‌كند و اصالت‌ احساس‌ و اندیشه‌ و خلاصه‌ گوهر شخصیت‌ خود را نمودار می‌سازد. همین‌ آزادی‌، در سیاست‌ یونان‌ نیز جلوه‌گر است‌ و مفهوم‌ شهروند را پدید آورده‌ است‌. جوامع‌ شرق‌ گروههایی‌ بودند بی‌انگاره‌، كه‌ گله‌وار زیر یوغ‌ حاكم‌ جبار كمر خم‌ كرده‌ بودند. فقط‌ در یونان‌ بود كه‌ فرد انسانی‌ به‌ اعتبار خود واقف‌ گشت‌ و دانست‌ كه‌ قانون‌گذاری‌ از اختیارات‌ شخص‌ اوست‌، آن‌ هم‌ نه‌ قانونی‌ دل‌بخواهی‌، بلكه‌ قانونی‌ كه‌ با نوامیس‌ جاودانی‌ حاكم‌ بر طبیعت‌ سازش‌ داشته‌ باشد. ارسطو می‌گفت‌ انسان‌ موجودی‌ است‌ سیاسی‌، و عقل‌ هم‌ كه‌ مایه‌ی‌ اولویت‌ اوست‌، اصل‌ و مبدایی‌ است‌ عام‌ كه‌ خود مایه‌ی‌ توافق‌ آزادانه‌ افراد با یكدیگر است‌. جامعه‌ی‌ یونان‌ برای‌ نخستین‌ بار در تاریخ‌، به‌ صورت‌ اجتماعی‌ از مردان‌ آزاد درآمد كه‌ در حاكمیت‌ دولت‌ سهیم‌ بودند.

رجوع دوباره به شرق در زمان افلاطون و ارسطو
مع‌الوصف‌ اندیشه‌ی‌ یونانی‌ كه‌ در تماس‌ با شرق‌ نشئت‌ یافت‌ و این‌ تماس‌ را حفظ‌ كرد، دوباره‌ در محیط‌ شرقی‌ غوطه‌ور شد. افلاطون‌ بعد از مرگ‌ سقراط‌ به‌ مصر رفت‌ و مدتی‌ نسبتاً مدید در آنجا مقام‌ كرد و پس‌ از آن‌ در سیرن‌ و ایتالیای‌ جنوبی‌ و صقلیه‌ به‌ سیر و سیاحت‌ پرداخت‌. وقتی‌ كه‌ به‌ آتن‌ بازگشت‌ و مدرسه‌ی‌ معروف‌ خود آكادمی‌ را بنیاد نهاد، ابواب‌ آن‌ را به‌ روی‌ شرقیان‌ گشود و چنان‌ كه‌ می‌دانیم‌ شاگردانی‌ چند از كلده‌ به‌ آنجا آمدند. نفوذ افكار شرقی‌ در آكادمی‌ با آمدن‌ اودكس‌ بدان‌ جا تقویت‌ شد. این‌ ستاره‌شناس‌ دوست‌ افلاطون‌ و از مردم‌ شهر كنید در آسیای‌ صغیر بود. وی‌ در بسیاری‌ از مناطق‌ شرق‌ اقامت‌ كرده‌ بود و چون‌ خواست‌ مكتب‌ خود را به‌ مكتب‌ افلاطون‌ ملحق‌ كند، همه‌ی‌ دانش‌ كشورهای‌ بیگانه‌ را با خود همراه‌ داشت‌. خود افلاطون‌ در آخرین‌ سفر خویش‌، تحت‌ تأثیر اندیشه‌های‌ شرقی‌، آیین‌ فلسفی‌ خویش‌ را تغییر داد. در فصل‌ دهم‌ از كتاب‌ قوانین‌ آمده‌ است‌ كه‌ نیروی‌ خیر و نیروی‌ شر در عین‌ حال‌ حاكم‌ بر جهان‌ خاكی‌اند. این‌ اندیشه‌ بی‌گمان‌ مأخوذ از زرتشت‌ است‌.

اما جنبش‌ قطعی‌ برای‌ امتزاج‌ اندیشه‌ی‌ یونانی‌ و شرقی‌ از ارسطو آغاز شد. وی‌ پس‌ از آنكه‌ سالیان‌ دراز به‌ رهبری‌ افلاطون‌ تتبع‌ و تأمل‌ كرد، در شهر آسوس‌ ازناحیه‌ی‌ تروآده‌ جایگزین‌ شد و در اینجا بود كه‌ بر اندیشه‌ی‌ اصیل‌ خود وقوف‌ یافت‌. پس‌ از آن‌ دیگر آسیای‌ صغیر را ترك‌ نكرد، مگر زمانی‌ كه‌ او را برای‌ تربیت‌ اسكندر به‌ مقدونیه‌ فرا خواندند. در آن‌ هنگام‌ بود كه‌ این‌ اندیشه‌ به‌ ذهن‌ ارسطو راه‌ یافت‌ كه‌ علم‌ و تمدن‌ یونان‌ باید فاتح‌ جهان‌ مشرق‌ باشد و این‌ فكر را در شاگرد شهزاده‌ی‌ خویش‌ تلقین‌ كرد. لشكركشی‌ اسكندر در واقع‌ ایلغار اندیشه‌ی‌ یونان‌ بود كه‌ به‌ فتح‌ مشرق‌ زمین‌ می‌رفت‌، فتحی‌ كه‌ هم‌ به‌ ممالك‌ مسخر چیزهایی‌ داد و هم‌ از آنها چیزهایی‌ گرفت‌. این‌ امتزاج‌ در شهر اسكندریه‌ كه‌ به‌ دست‌ شاگرد ارسطو بنا شد صورت‌ پذیرفت‌ و در پرتو آن‌، حكمت‌ یونان‌ در وجود دستگاه‌ فلسفی‌ فلوطین‌ به‌ اعلا درجه‌ی‌ كمال‌ رسید. چندی‌ پس‌ از آن‌، فتوحات‌ اسكندر در ظهور اسلام‌ مؤثر شد و اسلام‌ بود كه‌ فلسفه‌ی‌ ارسطو را دوباره‌ برای‌ ملل‌ غربی‌ به‌ ارمغان‌ آورد.

منـابـع

شارل‌ ورنر، حكمت‌ يونان، ترجمه‌: نادر بزرگ‌ زاد، تهران‌، علمي‌ - فرهنگي‌، 1382.

کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها