نقد نظر دكتر سروش در خصوص دنیوی نبودن تعالیم انبیاء

فارسی 6520 نمایش |

رسالت

یک سؤال اساسی در بحث از رسالت پیامبران، پرسش از هدف اصلی ‏آنان است. آیا پیامبران برای آبادی دنیای مردم آمدند یا سعادت اخروی ‏ایشان؟!
دکتر سروش می ‏نویسد: «خداوند اولا و بالذات دین را برای کارهای این جهانی و سامان دادن به معیشت‏ درمانده ما در این جهان فرو نفرستاده است تعلیمات دینی علی‏ الاصول برای ‏حیات اخروی جهت‏ گیری شده ‏اند، یعنی برای تنظیم معیشت و سعادت اخروی‏ هستند.» از نظر ایشان، دین از عهده اداره زندگی دنیوی مردم برنمی‏ آید و اگر از دین، انتظارداشته باشیم که دنیای ما را آباد سازد، دینی خواهد شد دنیوی. «دینی که در واقع، دنیا مطبوع و مخدوم او است و او خادم آن است.»
همچنین وی گفته است که‏ پیامبران برای آخرت آمده ‏اند نه دنیا. و اگر بگوییم انبیاء برای دنیای مردم ‏آمده‏ اند، دین را ایدئولوژیک کرده ‏ایم. مراد از ایدئولوژیک شدن دین، این‏ است که از آن «مجموعه‏ ای از جهان ‏بینی، مقولات ارزشی، اصول و قواعد عملی و امثالها» را بخواهیم. ایشان از یک طرف، ایدئولوژی را یک «مرام نامه دنیایی‏» می‏ داند که موجب می ‏شود تا انسانها به سلاح عقیدتی مسلح شوند و موضعشان در جهان نسبت ‏به هستی و مکاتب‏ فکری دیگر معین شود. و از طرف دیگر قبول می‏ کند که انسانها بدون برخورداری از ایدئولوژی نمی‏ توانند زندگی کنند.
«چه ما به عنوان افراد مؤمن و متدین و چه اقوامی که پیرو طریقت دینی نیستند و اصولا به هیچ مذهبی اعتقاد ندارند، همه برای زندگی در دنیا به یک رشته ‏قواعد و آداب و اصول و افکار و ارزشها و جهان ‏بینی حاجت داریم. هیچ قومی ‏بر مبنای هیچ زندگی نمی‏ کند، یعنی هر روز صبح تجدید مطلع نمی ‏کند و ارزشهای تازه و جهان‏ بینی تازه ‏ای در میان نمی ‏آورد. آدمیان (خواه در بدوی‏ ترین ‏اقوام، خواه پیشرفته‏ ترین و متمدن‏ ترینشان) به واسطه یک رشته ارزشهای ‏مشترک، قواعد مشترک و جهان‏ بینی مشترک به دور هم جمع می ‏شوند و این، شرط آدمی وار زیستن است.»
در نفی "ضرورت حکومت"، همچنین می ‏نویسند: «ولی در کنار هیچ یک از آن آیات اشاره و دستوری نمی ‏بینیم که مثلا به موسی‏ گفته شده باشد برو در برابر فرعون مصر، دولت مقتدری از بنی ‏اسرائیل و از ملتهای رقیب تشکیل بده، یا وقتی پیش فرعون رسیدی با اژدها و ید بیضایت او را از تخت‏ به زیر انداخته و سرجایش بنشان و دهان کسی را که ادعای «انا ربکم ‏الاعلی‏» کرده است، خرد کن.» ایشان، تصور کرده که پیامبران می ‏بایست ‏با معجزات خود مبارزه کنند. حال آنکه‏ معجزاتی نظیر اژدها شدن عصا و ید بیضا، فقط برای ایمان آوردن همه مردم بوده است، نه صرفا فرعون و اطرافیان وی.
هر پیامبری نیز در آغاز کار خویش وارد مبارزه مستقیم با جباران نمی‏ شد، چرا که در ابتدای رسالت، نه حجت را بر مردم تمام کرده بود و نه یارانی ‏داشت که به همراهی آنها برای مبارزه قیام کند. آیا آقای‏ سروش، درگیریهایی را که پس از اتمام حجت، میان موسی (ع) و یارانش با فرعون و فرعونیان روی داده، فراموش ‏کرده ‏اند؟ آیا اگر پیامبران فقط به عنوان معلمان اخلاق در جامعه خود عمل می ‏کردند، یعنی فقط پند و اندرز می‏ دادند و کاری به حاکمان ظالم نداشتند، درگیر مصیبتها و بلاهای گوناگون می‏ شدند؟ تا چه رسد که برخی از آنها نیز به شهادت برسند؟

جامعه دینی

«کلما جاءهم رسول بما لاتهوی انفسهم فریقا کذبوا و فریقا یقتلون؛ هر گاه که رسولی می‏ آمد ولی (فرامین او) مطابق با هوا و هوسهای آنها نبود، گروهی آنها را تکذیب می ‏کردند و گروهی از آنها را می ‏کشتند.» (مائده/ 70) از اینها گذشته، اگر «جامعه دینی‏» جهت پدید آمدن «انسان دینی‏» ضرورت دارد آیا با وجود ضرر فرعونها و قیصرها، می ‏توان جامعه‏ ای را دینی ساخت؟ آیا راهی جز مبارزه با جباران و اشراف و مترفین و حتی عالمان فاسد که (انبیاء همواره با آنها مبارزه می‏ کردند) وجود دارد؟ سرانجام آقای بازرگان، حرفهای خود را اینچنین جمع ‏بندی می‏ کنند: «تمام حرف ما این است که اگر به فرض، یک حکومت دینی از همه جهت تمام ‏و کمال به دست مؤمنان مخلص ناب تشکیل شد، آنچه نباید این حکومت و دولت دست ‏به آن بزند و دخالتی بنماید، دین و ایمان و اخلاق مردم است. دولت‏ یعنی قدرت و زور، قدرت و زور در برابر تجاوز و بیگانگان به کشور و ملت ‏یا تجاوز مردم به یکدیگر که یک امر ضروری است، اما در برابر عقیده و عشق و عبادت و رابطه انسان با خدا با خود و خدا یعنی آزادی و تقرب، بسیار بیجا و نقض غرض است.» و اما آقای سروش که رسالت و هدف انبیاء را تنها دعوت به سعادت عالم آخرت ‏می‏ شمارد، در مورد رابطه دنیا و آخرت، چهار فرض را مطرح می ‏کند:
فرض اول: بگوییم دین، نه برای حل مسایل دنیوی آمده است و نه حل مسایل‏ اخروی.
فرض دوم: بگوییم دین، فقط برای حل مسائل دنیوی آمده است.
فرض سوم: بگوییم دین، فقط برای آخرت آمده است، یعنی پیامبران فقط سعادت‏ اخروی انسانها را هدف‏ گیری کرده ‏اند.
فرض چهارم: این است که هدف دین را، تامین سعادت دنیا و آخرت انسانها بدانیم.
فرض اول و دوم را ایشان به حق، نفی می‏ کنند و از میان فرضهای دیگر، فرض سوم را می ‏پذیرند. اما ما معتقدیم که فرض چهارم صحیح است. یعنی پیامبران برای تامین ‏سعادت دنیوی و اخروی انسانها آمده‏ اند، نه صرفا سعادت اخروی. ایشان فرض سوم را از این جهت می‏ پذیرد که اگر بگوییم دین برای آخرت است،دیگر دین «ایدئولوژیک‏» نخواهد شد. یعنی هرگز از دین انتظار نخواهیم داشت که در مورد مسایل مربوط به «عالم سیاست، حکومت، قدرت، اقتصاد، فرهنگ و امثال ‏اینها» موضعگیری کند. در واقع آقای سروش از این جهت این فرض را می ‏پذیرد که براساس آن «دین در سیاست و حکومت و قدرت و فرهنگ‏» هیچ گونه دخالتی ندارد. تمام تلاش ایشان این است که از دخالت دین در امور اجتماعی جلوگیری به عمل‏ آورده و تدبیر امور جامعه را به عقل و اندیشه بشری بسپارند. در نقد این سخنان به چند نکته باید توجه کرد:
1. اگر بپذیریم که انسان به جهان‏ بینی، ایدئولوژی و ارزشها نیاز دارد و در ایدئولوژی‏ موضع انسان در جهان نسبت ‏به هستی، جوامع دیگر و مکاتب فکری دیگر معین ‏می‏ شود، حتما پیامبران می‏ بایست‏ به این امور توجه می‏ کردند، چرا که انسان از این امور لازمه و یا زمینه ساز کمال انسان هستند. از جمله اهداف انبیاء تعلیم کتاب و حکمت‏ بوده است. پیامبران با تعلیم کتاب و حکمت‏ به ارائه جهان‏ بینی و ارزشها می‏ پرداختند. پیامبران علاوه ‏بر آنکه از مبداء و معاد سخن می‏ گفتند، از ارتباطهای چهارگانه زیر نیز سخن به میان‏ می‏ آورند:
الف. رابطه انسان با خود.
ب. رابطه انسان با خدا.
ج. رابطه انسان با جهان.
د. رابطه انسان با دیگران.
عجیب ‏است که ‏ایشان‏ می ‏پذیرند که ‏بشر جهان‏ بینی‏ و ایدئولوژی‏ خود را خودرو به‏ دست ‏آورده، اما نمی ‏پذیرند که پیامبران، اصول ایدئولوژی ‏و ارزشها را به بشر ارائه‏ دهند: «اما این اصول مشترک به تدریج و در طول تاریخ در میان آدمیان می ‏رویند. یعنی مردم در سر کلاس درس و بحث، جهان ‏بینی و ایدئولوژی و ارزشها و اصول و عقایدشان را نمی ‏آموزند، این امور خودرو هستند، البته امور خودرویی‏ که بسیار بسیار مهم، مؤثر و اجتناب‏ ناپذیرند.»
2. اگر انسان به ایدئولوژی نیاز دارد و دین نباید به انسان ایدئولوژی دهد، یعنی‏ موضع او را نسبت‏ به هستی و مکاتب فکری دیگر تعیین کند، پس چه کسی باید آن را تعیین کند؟ یا باید طبق نظر آقای سروش بگوییم که این امور به صورت خودرو، در طول‏ تاریخ به دست می ‏آیند و یا باید بپذیریم که بشر در هر مقطع تاریخی خود به تاسیس آنها اقدام نماید. در هر دو صورت، ملاک درستی و حقانیت آنها چیست؟
3. در جایی که در متون دینی، مسائلی مطرح شده که طبق تعریف ایشان باید آنها را اصول ایدئولوژی به شمار آوریم، چه باید بکنیم؟ آیا باید آنها را کنار نهاد و دل به جریان‏ تاریخ سپرد و به دستاوردهای تاریخی اعتنا کرد، یا به وحی، دل بسپاریم و از آن راه و روشهای آدم وار زیستن را فراگیریم؟
4. فقط در این صورت، ایدئولوژی شدن دین، غلط است که ما چیزهایی را که در زمینه اصول مربوط به ایدئولوژی از قبیل رابطه ما با جهان، دیگران و... در خود دین‏ نیست، بر آن تحمیل کنیم. و شکی نیست که در این صورت دین را تحریف کرده‏ ایم نه ‏ایدئولوژیک.
به گمان ایشان اگر معتقد شویم که دین برای تامین سعادت دو عالم آمده است این ‏تصور پیش خواهد آمد که: «آدمی‏ در آخرت سعادتمندانه ‏است که در این دنیا موفق ‏باشد. در این ‏فرض توفیق ‏دنیوی، علامت ‏سعادت اخروی است. اگر دنیای من آباد بود، معلوم می‏ شود که‏ خدا مرا دوست دارد و لذا به تبع، دنیای دیگرم هم آباد خواهد بود.»

سعادت و شقاوت

به عبارت دیگر «سعادت و شقاوت اخروی، در گرو سعادت و شقاوت دنیوی‏ خواهد بود.» از اینها گذشته «عمل خوب‏» با «توفیق دنیوی‏» تعریف خواهد شد. یعنی ‏«عملی خوب است که دنیای ما را آباد و مرفه کند و به ما عزت ببخشد.» در نقد سخنان آقای سروش باید گفت که در این فرض، می‏ توان آخرتی را جستجو کرد که تابع سعادت دنیوی نباشد. به بیان دیگر ملاک و معیار سعادت اخروی را توفیق ‏دنیوی ندانیم. کسانی که می‏ گویند دین برای دنیا و آخرت آمده، هرگز نمی‏ گویند ملاک ‏توفیق در آخرت، توفیق در دنیاست، بلکه معتقدند که دین می ‏تواند سعادت هر دو دنیا را تامین کند. اساسا اگر عملی برای رضای الهی باشد، عمل اخروی تلقی خواهد شد، خواه توفیق ‏دنیوی را همراه داشته باشد یا نداشته باشد. از اینها گذشته چه اشکالی دارد که انسان با وجود توفیق در دنیا از حیات اخروی سعادتمندانه نیز برخوردار باشد. می‏ دانیم که فعل ‏اخلاقی باید از دو حسن برخوردار باشد، یکی "حسن فعلی" و دیگری "حسن فاعلی". مراد از حسن فعلی، این است که ظاهر عمل خوب باشد و حسن فاعلی نیز به این‏ معناست که انگیزه فاعل الهی باشد.
یعنی عملی را که فرد انجام می ‏دهد برای رضای ‏خدا باشد. با این بیان، ملاک عمل خوب توفیق دنیوی نیست. بلکه عملی خوب است که‏ از حسن فعلی و حسن فاعلی برخوردار باشد. و اگر عملی هم از حسن فاعلی برخوردار باشد و هم توفیق دنیوی را به همراه داشته باشد، اثر اخروی مناسب خواهد داشت. اگر گفته می‏ شود که سعادت و شقاوت اخروی، در گرو سعادت و شقاوت دنیوی است، مراد این است که اگر انسانی در دنیا عمل خوبی انجام دهد، یعنی عمل وی بر اساس حسن ‏فعلی و فاعلی باشد دارای سعادت اخروی خواهد بود و اگر عملی از قبح فعلی و فاعلی‏ برخوردار باشد شقاوت اخروی در پی خواهد داشت. انسان می‏ تواند در دنیا اعمال نیک انجام دهد. یعنی نماز بگذارد، روزه بگیرد، حج‏ برود، از فقرا و مستمندان دستگیری کند و حسن خلق داشته باشد و در عین حال در دنیا موفق و مرفه و عزیز و مقتدر باشد و در عین حال با حاصل شدن همه توفیقات، از توفیق ‏آخرتی و سعادت آن جهانی نیز برخوردار باشد.
متاسفانه آقای سروش تصور کرده ‏اند که‏ انسان یا باید نماز بخواند و روزه بگیرد و حج ‏برود و از مستمندان دستگیری کند و یا در دنیا موفق و مرفه و عزیز و مقتدر باشد. و این دو هیچ‏گاه با هم قابل جمع نیستند. به ‏عبارات زیر توجه فرمایید: «باز هم تاکید می‏ کنم که آخرت به دو معنا در گرو دنیاست. یک معنای متداول آن‏ این است که اگر کسی در دنیا کار نیک انجام دهد، یعنی حج‏ برود، نماز بخواند، روزه بگیرد، از فقرا دستگیری کند، حسن خلق داشته باشد و غیره، به او مثوبت ‏اخروی می‏ دهند و به بهشت وارد می‏ شود. مطابق این معنا، ما در اینجا مشغول ‏به اعمال اخروی هستیم و در آنجا هم صواب اخروی می بریم.»
مراد ایشان از شناسایی رسالت عقل و دین، این است که دین فقط به مسایل اخروی ‏انسان بپردازد و هیچ‏گونه دخالتی در امور اجتماعی نکند و مسایل مربوط به «سیاست و حکومت و قدرت و اقتصاد و فرهنگ‏» را در قلمرو رسالت عقل قرار دهد. پیامبران نیز وظیفه داشتند تا از حیات اخروی انسانها سخن بگویند و حل مسایل اجتماعی را بر عهده ‏عقل بشری بگذارند. ایشان وحی را ناتوان از آن می ‏بیند که برای سعادت دنیوی و سعادت اخروی بشر برنامه ارائه دهد. همچنانکه نمی ‏پذیرند که عقل بتواند برای هر دو عالم، برنامه ارائه دهد. وحی و عقل، هر یک عهده ‏دار وظیفه خاصی است. وحی، عهده ‏دار ارائه برنامه برای حیات اخروی انسانهاست و کاری به سعادت دنیوی انسانها ندارد و عقل نیز، توان ارائه برنامه جهت ‏حیات اخروی را ندارد و فقط توانایی جهت ‏تامین سعادت دنیوی را دارد.
اگر می ‏پذیریم که نه تنها عوامل فردی، که یک سلسله عوامل اجتماعی نیز در تکامل‏ و یا سقوط روح انسان دخالت دارند. پس پیامبران که برای تکامل انسانها آمده ‏اند نمی‏ توانند نسبت‏ به این امور بی‏ اعتنا باشند. اگر بناست که بشر با عقل خود بتواند همه مسایل دنیوی را حل کند، چرا نتواند از عهده حل مسائل اخروی برآید؟ اگر معتقدیم که عقل بشر در شناسایی آخرت و ارائه ‏برنامه برای حیات اخروی ناتوان است، قطعا در ارائه برنامه برای حیات دنیوی به‏ گونه‏ ای ‏که آن برنامه‏ ها، نتایج اخروی مناسب هم داشته باشند، ناتوان خواهد بود. عقل بشری‏ چگونه می‏ تواند دریابد که هر عملی چه اثر اخروی در پی خواهد داشت تا به آن عمل‏ اقدام کند و یا خودداری ورزد؟! می‏ دانیم که از دیدگاه قرآن، هر عملی دارای یک بعد ظاهری و ملکی است و یک بعد باطنی و ملکوتی. و حیات اخروی انسان نیز بر اساس ‏بعد باطنی وی شکل می ‏گیرد به طور مثال بعد باطنی عملی مانند کنز طلا و نقره، آتش ‏است؟ آیا عقل بشری می‏ تواند بعد باطنی اعمال انسان را درک کند تا برنامه ‏هایی ‏متناسب با عالم آخرت ارائه دهند.

سعادت دنیوی

از اینها گذشته اگر بپذیریم که پیامبران فقط برای حیات اخروی آمده ‏اند و هیچ برنامه ‏ای جهت تامین سعادت دنیوی انسانها ندارند چگونه باید به تفسیر مجموعه، احکام و دستورات فردی و اجتماعی بپردازیم که دین برای بهبود حیات دنیوی انسانها ارائه داده است؟ البته آقای سروش معتقدند که دین در جهت‏ سعادت دنیوی بشر برنامه‏ ریزی نکرده است که در مقاله‏ ای دیگر به عنوان «دین و تدبیر دنیا» به آن خواهیم پرداخت. آقای سروش برای آنکه نشان دهند دین، گوشه‏ چشمی به دنیا می ‏اندازد و می‏ گویند که دین باید مزاحمت‏های دنیا را رفع کند و یا در آنجا که دنیا ما را در جهت‏ حیات اخروی مدد می ‏رساند از آن استفاده نماید.
متاسفانه ایشان دقیقا مشخص نمی‏ کند که چه چیزهایی در دنیا برای آخرت ما مزاحم هستند و یا چه چیزهایی در دنیا ممد حیات اخروی ما هستند که دین باید عهده ‏دار آنها باشد. آیا اموری که در دنیا مزاحم و یا ممد حیات اخروی انسانها هستند فقط امور فردی‏ هستند یا شامل امور اجتماعی مربوط به «سیاست و حکومت و قدرت و اقتصاد و فرهنگ‏» نیز می ‏شوند؟ آیا مشکلات اجتماعی نظیر فقر، فحشا، تبعیضات نژادی و اقتصادی، ظلم و ستم، استضعاف فکری و فرهنگی، سد راه سعادت اخروی انسانها به شمار نمی ‏روند؟ آیا افراد جامعه ‏ای که دچار انواع بی‏ عدالتی های اجتماعی هستند و در فقر و فساد غوطه ورند از حیات ابدی سعادتمندانه برخوردارند؟ اگر می پذیریم که این عوامل نه تنها سعادت دنیوی که سعادت اخروی انسانها را به خطر می ‏اندازد، پس چگونه ممکن است‏ که پیامبران برای جلوگیری از این امور، هیچ نوع «برنامه دنیوی‏» را ارائه ندهند و فقط برای حیات اخروی انسانها ارائه طریق کنند؟
با توجه به اشکالات فوق که بر فرض سوم وارد است، ما فرض چهارم را انتخاب‏ می‏ کنیم. یعنی معتقدیم که دین هم برای دنیاست و هم برای آخرت. حال ببینیم که آقای ‏سروش چرا این فرض را نمی ‏پذیرند. اما معنای دوم «تابع بودن آخرت نسبت‏ به دنیا» این است که باید در دنیا مرفه و موفق‏ و عزیز و مقتدر بود. و وقتی این توفیق حاصل شد، توفیق آخرتی و سعادت آن جهانی ما هم خود به خود و به تبع تامین خواهد شد و دینی که در پی اقتدار و عزت و رفاه وسرفرازی پیروانش نباشد، دین نیست، ایدئولوژیک کردن دین دقیقا به این معناست.»
اگر عبارت فوق را تحلیل کنیم با نتایج زیر روبرو خواهیم شد:
1. فقط کسانی به بهشت می ‏روند که نماز بخوانند، روزه بگیرند، حج ‏بروند و... و اگر این‏ افراد از اقتدار و عزت‏ و رفاه ‏وسرفرازی برخوردار باشند دیگر به ‏بهشت‏ نخواهند رفت.
2. معتقدین نباید در پی اقتدار و عزت و رفاه و سرافرازی باشند، بلکه باید یک مشت‏ افراد خوار و ذلیل و فقیر... باشند.
3. نماز و روزه و حج ‏با رفاه و سرفرازی و عزت قابل جمع نمی ‏باشند.
تابع بودن آخرت نسبت‏ به دنیا فقط در یک صورت، قابل نفی است که موفقیت انسان ‏و مرفه و عزیز و مقتدر بودن او بی ‏توجه به ارزشهای دینی و عاری از انگیزه الهی باشد. در حالی که گفتیم می‏ توان این دو را با هم جمع کرد و لزومی ندارد که به قضیه مفصله، قایل باشیم و بگوییم دو معنای فوق در مورد رابطه آخرت با دنیا جمع ‏پذیر نمی ‏باشند.

منـابـع

فصلنامه كتاب نقد- شماره 32

مجله كيان‏- شماره 28 صفحه 6، 48- 57 و شماره 31 صفحه 4- 8

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد