قواعد امر ازلی

فارسی 3872 نمایش |

کلی ازلی لایمکن ان یفسد

این قاعده را نخستین فیلسوف اسلامی، یعقوب بن اسحاق کندی (متوفی 258 ه.ق) مورد بحث و گفتگو قرار داده و در کتب سایر فلاسفه اسلامی نیز به آن اشاره شده و در سخنان برخی از بزرگان شعر و عرفان به صورت بدیعی جلوه گر شده است. مانند این مصراع: «آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام». گاهی مفاد این قاعده به شکل دیگری تعبیر می شود که از لحاظ طرز بیان و اسلوب ادا، با آنچه در مصراع فارسی مزبور آمده، بسیار نزدیک است و آن عبارت است از: «ما ثبت قدمه امتنع عدمه؛ آنچه قدیم است هرگز عدم را به خود نمی پذیرد».

بیان قاعده و تقریر برهان
«ازلی» موجودی را گویند که سابقه نیستی ندارد. گاهی گفته می شود ازلی چیزی است که عدم وجود آن ضروری نیست. در عبارت یعقوب کندی تعبیر دوم به کار رفته است: «ان الازلی هو الذی لم یجب لیس هو مطلقا». بر اساس این تعریف گفته می شود وجود هیچ گونه موجودی پیش از موجود ازلی متصور نیست. بنابراین، موجود ازلی هرگز از چیزی قوام نیافته و به غیر خویش متکی نیست و در این صورت به آسانی می توان دریافت که موجود ازلی، دارای هیچ گونه علتی نیست و با این فرض، موجود ازلی، موضوع و محصول نیز نخواهد داشت. در اینجا راه برای نداشتن جنس نیز همواره می گردد.
هنگامی که گفته می شود موجود ازلی جنس ندارد، به آسانی گفته می شود که موجود ازلی هرگز فاسد نمی شود؛ زیرا «فساد» عبارت است از تبدیل محمول از حالی به حالی دیگر و این گونه تبدیل همواره از یک حالت به نزدیک ترین ضد آن حالت انجام می شود که آن هر دو حالت تحت یک جنس می باشند. مانند حالت حرارت که به برودت تبدیل می شود یا سفیدی که به حالت سیاهی تبدیل می گردد؛ و این گونه اضداد همواره دارای یک جنس می باشند. پس از ذکر این مقدمات می گوییم آنچه فاسد می شود، دارای جنس است و چون موجود ازلی دارای جنس نیست، پس هرگز به خود فساد نمی پذیرد.
ممکن است برهان قاعده «کل ازلی لایمکن ان یفسد» را بر وجهی دیگر و در نهایت اختصار تقریر نمود؛ به این ترتیب که گفته شود «موجود ازلی» عبارت است از موجودی که نیستی در آن راه نداشته و در قوام خویش به چیزی نیازمند نیست و هر موجودی که در قوام ذات خویش به چیزی نیازمند نیست، به علت نیز نیازمند نیست و همواره جاودان است و آنچه همواره جاودان است، فساد به خود نمی پذیرد؛ پس موجود ازلی فسادناپذیر است. این تقریر با قول یعقوب بن اسحاق کندی در رساله حدودالاشیاء و رسومها، که قبلا ذکر شد، مطابق است. این اندیشه فلسفی که به صورت قاعده مزبور مورد بحث قرار گرفته و مطرح انظار بوده است، در افکار فلاسفه اسلامی بعد از یعقوب کندی به صورت بدیع و پخته تری مطرح شده است.

کاربرد قاعده از سوی ملاصدرا
ملاصدرا در اسفار تحت عنوان «محال بودن فساد بر نفس ناطقه»، دو برهان اقامه می کند که مفاد برهان دوم را می توان به طریق اولی، در مورد قاعده مزبور به کار برد. خلاصه آن برهان را حاج ملاهادی سبزواری در حاشیه اسفار چنین ذکر می کند: «ان الفساد امر متجدد و کل متجدد کونا کان او فسادا مسبوق بحامل استعداد، و حامل استعداد فساد النفس اما هی و هو ظاهر البطلان، و اما مادة لها و لامادة لها. و علی تقدیر جوازها یلزم الخلف، اذا لمادة هی الجزء المقوم و اذا لم یکن لها وضع و حیز و نحو هما کانت هی النفس الباقیة.»
ترجمه و شرح؛ اکنون این استدلال را می توان در مورد قاعده «کل ازلی لایمکن ان یفسد» به کار برد؛ به این ترتیب که موجود ازلی هرگز فساد نمی پذیرد. زیرا فساد امری متجدد است و هر امر متجددی، اعم از اینکه کون باشد یا فساد، مسبوق به چیزی است که حامل استعداد باشد. در این صورت، حامل استعداد یا خود موجود ازلی است یا ماده هیولایی. بطلان فرض اول، واضح است. فرض دوم نیز مستلزم مادی بودن موجود ازلی است، در حالی که موجود ازلی مادی نیست، «هذا خلف». به عبارت دیگر عروض فساد بر هر موجودی بدون استعداد قبلی امکان پذیر نیست و عروض استعداد نیز بدون ماده غیرممکن است. پس عروض فساد بر موجود ازلی امکان پذیر نیست. چون موجود ازلی مادی نیست. مخفی نماند که در مقابل این قاعده که می گوید: «کل ازلی لایمکن ان یفسد»، قاعده دیگری است که می گوید: «کل ما هو کائن فاسد و کل ما لافساد له لاکون له» هر امری که پدید آید، فساد پذیر است و هر چیزی که فساد پذیر باشد، برای آن پیدایشی نیست.

مالا اول له لا آخر له

آنچه دارای آغازی نیست، انجامی نیز نخواهد داشت یا به تعبیر بهتر در مصراع لطیف و معروف فارسی: «آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام». این قاعده را ابن رشد اندلسی در کتاب تهافت التهافت که در رد کتاب تهافت الفلاسفه غزالی نوشته است، ضمن مباحث حدوث و قدم عالم، مطرح و از آن به صورت گوناگون تعبیر کرده است. او در این کتاب می گوید: «ما له مبدا فله نهایة؛ آنچه دارای آغاز است، ناچار دارای پایانی است.» که عکس آن نیز صادق است و در همان جا می گوید: «ما لیس له نهایة فلیس له مبدا؛ آنچه برای آن پایانی نیست، ناگزیر دارای آغازی نیز نیست.» سپس می گوید مسئله اول و آخر نیز همانند مسئله مبدأ و منتها است؛ یعنی «ما له اول، فله آخر؛ و ما لا اول له لا آخر له.» تعبیر سوم از قاعده را به این صورت آورده است: «ما لا یبتدی فلا ینقضی لان کل ما انقضی فقد ابتدا؛ هر آنچه آغازی ندارد، پایانی نداشته، چرا که هر آنچه پایان پذیرد دارای آغازی است.»
سپس ابن رشد از این قاعده نتیجه می گیرد که اگر کسی حرکات دوری افلاک را در آینده بی نهایت بداند، ناچار باید برای افلاک مبدیی قائل نباشد. زیرا چیزی که پایان ندارد، آغاز هم نخواهد داشت. عبارت وی چنین است: «و لذلک یلزم من قال: انه لا نهایة لدورات الفلک فی المستقبل، ان لایضیع لها مبدا لان ما له مبدا فله نهایة و ما لیس له نهایة فلیس له مبدا». ابن رشد برای اثبات مفاد قاعده به برهان تضایف تمسک نموده است؛ زیرا مبدا و منتها، یا اول و آخر، همواره نسبت به یکدیگر متصایفند و دو امر متضایف در وجود و عدم و قوه و فعل همیشه متکافی ء و متساوی خواهند بود. او در این باره می گوید: «و ذلک ایضا بین فی کون المبدا و النهایة من المضاف».

ما ثبت قدمه، امتنع عدمه

مفاد این قاعده با عبارات مختلف در کتب فلسفی آمده است. زیباترین و موجزترین تعبیری که می توان برای ادای معنی این قاعده به کار برد یک مصراع از یک بیت فارسی است که می گوید: «آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام». برای اثبات برخی مسائل فلسفی از این قاعده استفاده شده و در کتب متعدد به آن استناد کرده اند. از جمله آن کتب، حاشیه میرزاجان بر کتاب محاکمات است که در نمط سوم مبحث نفوس ارضیه، محشی مسئله کون و فساد را مطرح کرده و آن را با حدوث و فنا مرادف دانسته، سپس مطابق نظر ابن سینا در نمط پنجم کتاب اشارات زمان را قدیم و مقدار حرکت فلک پنداشته و گفته است چیزی که قدیم است، فنا نمی پذیرد.
این قاعده در کتب دیگر مانند نوشته های یعقوب بن اسحاق کندی از قبیل کتاب الکندی الی المعتصم بالله فی الفلسفة الاولی و سلسله کتابهای فلاسفه الاشیاء و رسومها و کتابهای صدرالمتألهین به ویژه کتاب اسفار اربعه در موارد متعدد و کتاب شوارق الالهام عبدالرزاق لاهیجانی مطرح شده و برای اثبات برخی مسائل به آن استناد شده است. براهینی که ممکن است برای اثبات این قاعده اقامه شود همان براهینی است که برای اثبات قاعده «کل ازلی لایمکن ان یفسد» اقامه شده است.

نسبت ازلی و قدیم
اینک با توجه به اینکه مفاد این قاعده با قاعده «کل ازلی لایمکن ان یفسد» متحد است، طرح آن در اینجا به طور جداگانه بدین علت است که برخی دو کلمه «قدیم» و «ازلی» را با یکدیگر مترادف ندانسته و در این باب تفاوتی قائل شده اند، به این ترتیب که گفته اند «ازلی» اعم از «قدیم» است، زیرا اعدام حوادث، ازلی هستند در حالی که قدیم نیستند. نتیجه این سخن این است که هر چه قدیم است، ازلی نیز هست، ولی هر آنچه ازلی است، ممکن است قدیم نباشد، چنان که در اعدام حوادث خاطرنشان گردید. بنابراین نسبت میان ازلی و قدیم عموم و خصوص مطلق خواهد بود.

کل کائن فاسد

در مطالب قبلی دو قاعده مورد بحث و گفتگو قرار گرفت که به ترتیب عبارتند از: 1- کلی ازلی لا یمکن ان یفسد. 2- ما ثبت قدمه امتنع عدمه. مقتضای این دو قاعده، که هر کدام با براهین محکم به ثبوت رسیده اند، این است که هر موجودی که قدیم و ازلی است، هرگز فساد نمی پذیرد و نیستی را به سوی آن راهی نیست. عکس نقیض یا نزدیکترین شی ء به عکس نقیض این دو قاعده این است که «هر موجود حادث، سرانجام معدوم می گردد» و این همان معنایی است که حکما به صورت یک قاعده گفته اند: «کل کائن فاسد».
مقصود از کلمه کائن، موجودی است که با یک سلسله فعل و انفعالات مادی در جهان حادث گردد؛ زیرا مطابق اصطلاح مخصوص حکما، که بر اساس یک نوع تقسیم و طبقه بندی بین موجودات به وجود آمده «کائنات و مکونات» عبارتند از موجودات مادی و در مقابل مکونات، مخترعات و مبدعات قرار گرفته اند که از مرحله مادیات محضه برترند. مخترعات عبارتند از موجوداتی که نه مادی محضند و نه مجرد کامل؛ بلکه از پاره ای جهات مجردند؛ چون دارای خصوصیات زمان و مکان و نقل نیستند، اگر چه از برخی جهات به مرحله تجرد کامل نرسیده اند، چون از جهت مقدار و اندازه مجرد نیستند؛ مانند صور برزخیه که در جهان پهناور اندیشه انسان، که آن را عالم مثال متصل می گوید، یا عالم مثال مطلق، که آن را مثال منفصل می گویند، وجود دارند و در برخی حالات مانند رویا و غیره به نحو بارزی خودنمایی می کنند. «مبدعات» عبارتند از موجوداتی که مجرد محضند و هیچ گونه اثری از آثار ماده در آنها پیدا نمی شود، مانند عقول مفارقه طولیه و عرضیه. با توجه به آنچه گذشت، صدق قاعده «کل کائن فاسد» در مورد مکونات به روشنی معلوم می گردد.
یعقوب بن اسحاق کندی نخستین فیلسوف اسلامی، این قاعده را معتبر دانسته و مدلول آن را در مورد موجودات عالم عنصری پذیرفته است. وی کلیه موجودات عنصری را که تحت کره قمر واقع شده اند مرکب از چهار عنصر دانسته که به ترتیب عبارتند از: 1- آب 2- هوا 3- خاک 4- آتش. تشکیل هر جسمی از اجسام را نیز فقط به وسیله هیولا و صورت میسر دانسته و کون و فساد را از لوازم این جهان به حساب آورده است. بنابراین، قاعده «کل کائن فاسد» را در مکونات صادق می داند نه در غیر مکونات.
معلم دوم، ابونصر فارابی، در این باب می گوید: «و من البین ان کل ما کان له کون فله لا محالة یکون فساد...» و در مقام پاسخ به این سوال که آیا عالم فساد می پذیرد یا نه، کون را در حقیقت یک نوع ترکیب یا چیزی شبیه به ترکیب دانسته و فساد را انحلال ترکیب به حساب آورده است. به این ترتیب مسئله کون و فساد در نظر وی عبارت است از یک نوع ترکیب و انحلال و یا به تعبیر دیگر یک نوع اجتماع و افتراق که سرانجام هر ترکیبی به تحلیل و هر اجتماعی به افتراق باز می گردد.
بهمنیار که از شاگردان برجسته شیخ الرئیس ابوعلی سینا است، مفاد این قاعده را پذیرفته و برای اثبات آن استدلال کرده است. استدلال وی به این ترتیب است: موجود کائن همواره مسبوق است به عدم و هر موجودی که مسبوق است به عدم، به معنی آن است که ماده نخستین جهان، روزگاری از صورت فعلیه آن خالی بوده است. بنابراین قوه خالی بودن از صورت فعلیه در ماده نخستین پیوسته موجود است. زیرا اگر این قوه در ماده نخستین موجود نبود، هرگز نمی توانست از صورت فعلیه خالی بوده باشد؛ ولی چون روزگاری ماده نخستین از صورت فعلیه خالی بوده است، روزگار دیگری نیز می تواند از آن خالی باشد.
صدرالمتألهین نیز این قاعده را معتبر دانسته و در برخی موارد به آن استناد نموده است. وی در باب این که نفس ناطقه فساد نمی پذیرد و جاودانه باقی می ماند دو برهان اقامه نموده و پس از تقریر برهان در مورد بقای نفس ناطقه به این قاعده تصریح کرده است. مفاد دو برهان صدرالمتألهین این است که فساد و نابودی هرگز در موجودیت جوهر بسیط راه نمی یابد، بلکه فساد یا هرگونه تحول و دگرگونی از لوازم موجودی است که فاقد یکی از دو صفت بساطت و جوهریت بوده باشد. بنابراین سخن صدرالمتألهین در این باب اگر موجود دارای دو صفت جوهریت و بساطت نباشد، در معرض زوال و نابودی است. بنابراین هر موجود عرضی و هرگونه موجودی که از عناصر مختلف ترکیب یافته باشد، اگر چه جوهر باشد، سرانجام فاسد خواهد شد و به این ترتیب قاعده «کل کائن فاسد» با قاعده «کل مرکب ینحل» در برخی موارد با یکدیگر مساوی خواهد بود.

حاج ملاهادی و قاعده

حاج ملا هادی سبزواری نیز قاعده «کل کائن فاسد» را با قاعده «کل مرکب ینحل» در یک مورد به کار برده و در کتاب اسرارالحکم که به زبان فارسی نگاشته؛ چنین می گوید: فصل در بقای نفس ناطقه است بعد از فساد بدن، کما فی الحدیث «خلقتم للبقاء لاللفناء». برهانش آن است که هر چه معدوم است یا بذاته معدوم است یا به طریان ضد و منافی بر محل آن. چون بیاض که معدوم می شود به طریان سواد بر محل بیاض؛ و فصل بر موصوف به وصل؛ و نور بر موصوف به ظلمت؛ و صورت نوعیه هوا بر محل آب؛ و صورت نوعیه نار بر محل هوا؛ و عکس اینها الی غیر ذلک. و داخل در این است: «کل کائن فاسد» و «کل مرکب ینحل»، زیرا که فساد کائن و انحلال ترکیب از غلبه یکی از اضداد منافیات است بر دیگری؛ یا به انعدام یکی از علل اربعه. و نفس ناطقه اگر بذاتها معدوم باشد وجودش ممتنع باشد و ضد و منافی ندارد که انعدامش به تصادم باشد؛ چنان که در عالم اجسام هست؛ بلکه در مطلق جواهر نیست تضاد، چه جای جواهر مجرده و ترکیب خارجی ندارد از مثل عناصر تا «کل مرکب ینحل» آن را بگیرد.
آنچه از سخن حاج ملاهادی سبزواری در این باب مستفاد می شود، این است که قاعده «کل کائن فاسد» دارای همان معنایی است که از قاعده «کل مرکب ینحل» فهمیده می شود و بین این دو قاعده از حیث معنی چندان تفاوتی وجود ندارد. سخن فارابی نیز چنان که گذشت، بر همین معنی دلالت دارد. بنابراین کلمه «کائن» که در این قاعده به کار رفته است، همواره بر یک نوع ترکیب دلالت می نماید.
حاج ملاهادی سبزواری برای اثبات این قاعده که هر موجود مرکب سرانجام منحل خواهد شد، چنین استدلال می کند: «هر موجود مرکبی از عناصر مختلف تشکیل یافته است و پرواضح است که تشکیل موجود واحد از عناصر مختلف مستلزم این است که عناصر مختلف بر خلاف مقتضای طبیعت اولیه خویش در یکدیگر درآمیزند.» سپس اضافه می کند که درآمیختن عناصر مختلف در یکدیگر خلاف مقتضای طبایع نخستین عناصر است و این امر مستلزم قسر در طبیعت است؛ و چون قسر در طبیعت به طور دائمی یا اکثری محال است، سرانجام این ترکیب به انحلال می گراید و عناصر اولیه به مقتضای طبایع اصلی خودشان به حالت نخستین باز می گردند.

تذکر
در اینجا تذکر یک نکته لازم می نماید و آن نکته عبارت است از این که اگر برهان قاعده «کل کائن فاسد» مطابق آنچه از کلام فارابی و حاج ملاهادی سبزواری مستفاد می شود این باشد که موجود «کائن» همواره مرکب است و هر موجود مرکب سرانجام به عناصر نخستین منحل خواهد شد، لازم می آید کائنات بسیطه از دایره شمول این قاعده بیرون باشند و در نتیجه به کلیت قاعده لطمه وارد خواهد شد. ولی اگر این قاعده را عکس نقیض قاعده «کل ازلی لا یمکن ان یفسد» یا قاعده «ما ثبت قدمه امتنع عدمه» بدانیم، در این صورت کائنات بسیط نیز از دایره شمول قاعده بیرون نخواهند بود و در نتیجه به کلیت قاعده لطمه ای وارد نخواهد شد؛ هر موجود کائن که قدیم یا ازلی نباشد، سرانجام دستخوش فساد و نابودی خواهد شد.

منـابـع

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی- قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی- جلد 1 صفحه 44-46 و 83 و 164-165 و 339-343

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها