تأثیر رویکردهای دینی و فلسفی دانشمندان بر فعالیت‌های علمی

فارسی 4457 نمایش |

دکتر مهدی گلشنی در این زمینه می نویسد: هشت محور را در این زمینه می توان ذکر کرد:

الف) انگیزه های دانشمندان در انجام فعالیت علمی و انتخاب مسئله
به طور مثال مسئله وحدت نیروهای طبیعت از اهم مسائل فیزیک نظری معاصر است. در مورد وحدت دو نیروی ضعیف هسته ای و الکترو مغناطیسی سه فیزیکدان نظریه پرداز، عبدالسلام، واینبرگ و گلاشو، جایزه نوبل را به طور مشترک دریافت کردند. اما انگیزه آنان از پیگیری مسئله وحدت نیروها، متفاوت بود. از نظر عبدالسلام، وحدت نیروهای طبیعت دلیل بر وحدت تدبیر و در نتیجه وحدت مدبر است و جاذبه این نظریه برای وی، همین نتیجه گیری بوده است. گلاشو ایده وحدت بخشی نیروها را به دلیل مفید واقع شدن آن در عمل می پسندد و واینبرگ آن را به دلیل ساده شدن قضایا دنبال می کند؛ از نظر وی در غیر این صورت، جهان، چیزی جز نقاط پراکنده نخواهد بود.

ب) نقش پیش فرض های دانشمندان در فعالیت های علمی

مثالی در این خصوص: آقای آندره لینده، کیهان شناس برجسته معاصر روسی که خدا باور هم نیست و جهان را خود زا می داند ، معتقد است که ایده جستجو برای یک نظریه فراگیر در فیزیک جدید، از اعتقاد به خدای یگانه نشأت گرفته است. «کل کیهان شناسی جدید عمیقا متأثر از سنت توحیدی است... این ایده که ممکن ا ست جهان را از طریق یک نظریه ی همه چیز نهایی بفهمیم، ناشی از اعتقاد به خدای یگانه است.» علاوه بر پیش فرض هایی چون پیش فرض فهم پذیر بودن طبیعت، که در همه علوم کاربرد دارد، هر علمی نیز به تناسب، پیش فرض هایی برای خود دارد. به طور مثال برخی پیش فرض های به کار گرفته شده در کیهان شناسی متداول چنین است: فیزیک محلی در همه زمان ها و مکان ها اعتبار دارد؛ موضع ما در جهان یک موضع خاص نیست (اصل کیهان شناختی)؛ جهان را می توان یک پیوستار فضا زمانی چهار بعدی گرفت؛ انتقال به قرمز نور و اصل کهکشان ها ناشی از انبساط جهان است.

ج) نقش و تاثیر پیش فرض های دانشمندان در انتخاب آزمایش و گزینش مشاهدات

به طور مثال هایزنبرگ که با توجه به دیدگاه های فلسفیش با ایده تجزیه پذیری نامحدود اشیای اتمی مخالف بود، با ساختن دستگاه های شتاب دهنده قوی و قوی تر مخالفت می کرد. این دستگاه ها می توانست به عنوان آزمایشگاهی جهت بررسی برخی تئوری های فیزیک ریز اتمی مورد استفاده قرار بگیرد، اما با این اقدام هایزنبرگ، تحقیقات در این زمینه برای سال ها به تاخیر افتاد.

د) نقش پیش فرض های دانشمندان در نظریه پردازی های علمی

برای نمونه هویل، اختر فیزیکدان برجسته معاصر، که از بنیانگذاران نظریه جهان ماندگار در کیهان شناسی است، هر گاه شواهدی تجربی دال بر تایید نظریه انفجار بزرگ مطرح می شود، چون می داند که آغاز زمانی داشتن جهان مستلزم وجود خدا است، برای فرار از تسلیم به این نتیجه، به دنبال نظریه های بدیل و توجیهات دیگر می رود. همین طور هاکینگ، کیهان شناس شهیر انگلیسی، که متوجه است آغاز داشتن جهان مستلزم وجود خدا است، برای این که به این نتیجه تن در ندهد، می کوشد تا با ترفندهایی نظیر استفاده از زمان موهومی، وجود تکنیکی در خلقت جهان (یعنی آغاز زمانی داشتن جهان) را منتفی معرف کند.

ه) نقش پیش فرض های دانشمندان در گزینش ملاک های ارزیابی و نقد نظریات علمی

تجارب سال های اخیر نشان داده است که عقاید دینی در گزینش نظریه های علمی مؤثر بوده اند. وقتی دانشمندی به دنبال این است که از میان نظریه های موجود یکی را انتخاب کند، ذهنیات قبلی او در انتخابش مؤثر واقع می شود؛ به طور مثال پس از ارائه مکانیک کوانتومی و ارائه تعبیر آماری این فرمالیزم، انیشتین به معارضه با برخی از مهم ترین مبانی تعبیری این نظریه پرداخت و دیدگاه های غیر رئالیستی و غیر موجبیتی مکتب کپنهاکی را مورد انتقاد قرار داد و فیزیکدانان کوانتومی را به کوتاه نظری و پرهیز از واقعیت و عقل متهم کرد. علاوه بر ملاک های فوق، دانشمندان در مرحله اخذ و طرد نظریه های علمی از ملاک های دیگری نیز بهره مند می شوند؛ به طور مثال انیشتین سادگی و زیبایی، وحدت و جهان شمولی را از ملاک های یک نظریه معتبر معرفی می کرد.

و) نقش اصول متافیزیکی در طرح نظریات علمی

تاریخ علم حاکی از مواردی است که بعضی از اصول متافیزیکی نقش سرنوشت ساز در اعلان بعضی نظریه ها داشته اند. مثلا در نظریه نسبیت عام، که یک نظریه صرفا فیزیکی به شمار می آید، انیشتین چنین اظهار می کند که وقتی معادلات نسبیت عام را یافت، به مدت دو سال از انتشار آنها خودداری کرد، زیرا آنها را با اصل علیت عمومی در تعارض می دید. تنها هنگامی که شبهه تعارض برای او برطرف شد، وی به نشر آنها اقدام کرد. معنای این کلام آن است که اگر این شبهه برای او رفع نمی شد، وی به انتشار نظریه نسبیت عام دست نمی زد و سرگذشت فیزیک به نحو دیگری رقم می خورد.

ز) نقش جهان بینی در تعبیر نظریات علمی

شواهد متعددی در این زمینه در تاریخ علم قابل گزارش است؛ به طور مثال در سال های اخیر کشف شد که رابطه بین ثابت های طبیعت (از قبیل بار الکترون، ثابت پلانک و...) طوری تنظیم شده که اجازه بروز حیات را در زمین داده است. مثلا اگر شدت نیروی ثقل، کمی قوی تر از مقدار فعلی بود، انبساط جهان خیلی زودتر متوقف شده بود و در اثر انقباض، جهان به صورت یک سیاهچال درآمده بود؛ قبل از آن که فرصتی برای تشکیل کهکشان ها باشد. از طرف دیگر اگر شدت نیروی ثقل، کمی ضعیف تر از مقدار فعلی بود، جهان سریع تر از آن منبسط می شد که نیروی ثقل، کمی ضعیف تر از مقدار فعلی بود، جهان سریع تر از آن منبسط می شد که ماده جهان به صورت ستارگان جمع شود. در هر دو حالت، امکان فراهم شدن شرایط بروز حیات، از جمله تشکیل اتم های کربن، وجود نمی داشت. به سخن دیگر، قوانین فیزیک چنان هستند که گویی تعبیه شده اند تا تکون حیات را ممکن سازند. برای این مطلب که به اصل آنتروپیک موسوم شده، دو نوع توضیح ارائه شده است:
فیزیکدانان خداباور، آن را حاکی از طراحی الهی دانسته اند؛ اما فیزیکدانان ملحد، برای توجیه آن به جهان های متعددی متوسل شده اند که در هر یک از آنها ثابت های طبیعت متفاوتند و در بین تریلیون ها تریلیون جهان، یک (یا چند) جهان، ثابت های مناسب برای بروز حیات را دارند. البته فیزیک هیچ شاهدی برای این جهان های مستقل از هم ندارد و نظریه پردازی فوق مبتنی بر هیچ تجربه مستقلی نیست و تنها علاقه بعضی دانشمندان به فرار از خداباوری بوده که آنان را به این نظریه سوق داده است.

ح) نقش جهان بینی در جهت دهی کاربرد علم

علم دینی می تواند جهت دهی مناسبی در مورد کاربردهای علم داشته باشد و از کاربردهای مخرب آن جلوگیری به عمل آورد. به قول جان بروک جهت گیری و کاربرد پژوهش های علمی می تواند در نظام های ارزشی مختلف به طور وضوح متفاوت باشد و چون ارزش های انسانی غالبا ارتباط ارگانیک با عقاید دینی دارند، اعتقادات دینی را هنوز می توان با جهت گیری علم و فن آوری مرتبط دانست.

تحقق علم دینی در طول تاریخ تمدن اسلامی
دکتر مهدی گلشنی می گوید که نه تنها این تلقی از علم دینی صحیح است، بلکه اصلا در مقاطعی از تاریخ تحقق هم داشته است؛ یعنی نه تنها ممکن، بلکه واقع هم شده است اگر به وضعیت فکری علما در دوران درخشان تمدن اسلامی برگردیم، می بینیم در حالی که در آخرین مرزهای دانش زمان خود کار می کردند، تفکر الهی بر ذهن آنان حاکم بوده است. آنان به خاطر خدا دنبال علم می رفتند و هدفشان کشف آثار الهی در طبیعت بود. این بینش بر بنیانگذاران علم جدید نظیر کپلر، نیوتون، بویل و... هم حاکم بوده است و نشانگر امکان و وقوع تاثیر پذیری علم تجربی از ارزش ها و بینش های دینی و فلسفی است.

تفاوت علوم انسانی و علوم طبیعی
در پایان تفاوتی هم بین علوم انسانی و علوم طبیعی بیان می کند و می گوید در پایان ذکر این نکته لازم است که در علوم انسانی دخالت ارزش های دینی و دیدگاه های متافیزیکی در فعالیت علمی بسیار وسیع تر است؛ مثلا تأثیری که ارزش های دینی و مبانی متافیزیکی در روان شناسی و جامعه شناسی دارد، خیلی بیشتر است (چه در انتخاب موضوع، چه در انتخاب مسائل، چه در روش های تحقیق، چه در نظریه پردازی ها) تا علوم طبیعی. در واقع ایشان علم دینی را در علوم طبیعی و انسانی به یک معنا می گیرد: تأثیر مبانی متافیزیکی در مطالعات طبیعت شناختی یا انسان شناختی؛ تفاوت در شدت و ضعف است، که شدت اثرپذیری علوم انسانی از این مبانی نسبت به علوم طبیعی بیشتر است.

نکاتی درباره نظریه آقای گلشنی
به نظر می رسد یک ملاحظه جدی در نظریه دکتر مهدی گلشنی هست. در این باب که مبانی متافیزیکی تأثیرگذار هستند، تردیدی نیست؛ اما این انحای هشت گانه ای که ایشان ذکر کرده، مشخص نمی کند که آیا این تأثیرها، تأثیرهای روان شناسی معرفت یا جامعه شناسی معرفت (تأثیر منطقی، تولیدی) است. ممکن است ما تاریخ علم را که مطالعه می کنیم، بگوییم که واقعا این مبنای متافیزیکی در ذهن دانشمند انگیزه ایجاد کرده و در گزینش مسئله، نظریه سازی و نقد نظریه ها تاثیر گذاشته، اما تأثیر چه نوع تأثیری است؟ یک موقع ممکن است تأثیر روان شناختی یا جامعه شناختی باشد و یا بر یک عالم تأثیر گذاشته و ممکن است بر عالم دیگر تأثیر پیدا نشود و یا تأثیر در حوزه عالم است نه در حوزه علم؛ ما الآن بحثمان عالم دینی است یا علم دینی؟ بحث در علم دینی است و وقتی که می گوییم علم یعنی توافق بین الأذهانی داشتن (در فلسفه علم، عینیت به معنای بین الأذهانی است) واقعا این تأثیر هم باید بین الأذهانی باشد؛ اما یک نظریه هست که بین الأذهانی نیست و یک نظریه هست که بین الأذهانی است ولی تأثیر آن مبنای متافیزیکی، شخصی و فردی است و یا ممکن است تأثیر بین الأذهانی هم باشد، اما تأثیر منطقی نیست و در عصر و مصر دیگر ممکن است این تأثیر گذاری اتفاق نیفتد.
آقای گلشنی برای این که ادعای خویش را به این گستردگی و انحای هشت گانه از تأثیر گذاری را ثابت بکند، باید نمونه هایی از تأثیر گذاری منطقی را پیدا کند که ایشان پیدا نکرده است. ایشان باید نشان دهد که متافیزیک دینی چگونه در پیکره علم تاثیر منطقی می گذارد، که اگر آن متافیزیک تغییر پیدا کرد، مثلا ما یک طبیعت شناسی دیگری داشته باشیم.
بعضی از نمونه هایی که ذکر کرد، مثل آن چه در نحوه نخست از انحای هشت گانه بیان کرد، یک مثال کاملا شخصی است و مربوط به عالم دینی است نه علم دینی. به نظر می رسد این گستردگی که ایشان می گوید، در علوم طبیعی توجیه ندارد؛ اما در علوم انسانی، همان طور که ایشان گفتند، درست است، ولی تبیین نکردند. ما باز در علوم انسانی معتقدیم مبانی متافیزیکی نه تنها مبانی مفاهیم و گزاره های های علوم انسانیند، بلکه معانی آنها هم هستند؛ لذا اگر مبانی متافیزیکی تغییر پیدا بکند، در اصل گزاره ها و معانی گزاره های علوم انسانی تغییر پیدا می کند، چون مبانی، معانی گزاره ها را تأمین می کند. اصلا مفهوم جامعه، انسان، هنجار، عدالت، آزادی، مردم، فرد، تمام این مفاهیم که در علوم انسانیند، بار معناییشان با مبانی تغییر پیدا می کند، مبانی، صرف تغییر در رویکرد ایجاد نمی کند و تغییر در معنا هم دارد؛ لذا ما معتقدیم اساسا دموکراسی اسلامی، اومانیسم اسلامی، سوسیالیسم اسلامی، پروتستانیسم اسلامی، پارادوکسیکال است؛ مگر این که معنای دیگری به این واژه ها بدهیم.

منـابـع

عبدالحسين خسرو پناه- علم و دين- تنظيم محسن تنها- گروه دين شناسي- جلد 4 صفحه 131-117

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد