اتمیان (ذره انگاران)
فارسی 4268 نمایش |بنیانگذار نحله اتمی لوکیپوس اهل میلتوس بود. بعضی بر این عقیده بوده اند که لوکیپوس هیچگاه وجود نداشته است، اما ارسطو و تئوفراستس او را مؤسس فلسفه اتمی شناخته اند و ما به سختی می توانیم فرض کنیم که آنان اشتباه کرده اند. تعیین تاریخ زندگانی وی میسر نیست لیکن تئوفراستس می گوید که لوکپیوس عضوی از نحله پارمنیدس بود، و ما در زندگینامه لوکپیوس اثر دیوگنس می خوانیم که وی شاگرد زنون بوده است («همو زنون را استماع کرده بود»). به نظر می رسد که کتاب نظام جهان بزرگ، که بعدا ضمن آثار دموکریتس آبدرایی ثبت شده، در واقع اثر لوکیپوس بوده است، و بدون تردید برنت کاملا بر حق است وقتی مجموعه تألیفات دموکریتی را با مجموعه آثار بقراطی مقایسه و اظهار نظر می کند که در هیچ یک از این دو مورد نمی توان مؤلفان رساله های گوناکون مجموعه را تشخیص داد. تمام مجموعه کار و اثر یک نحله است، و بسیار نامحتمل است که ما هرگز بتوانیم هر اثر را به مؤلف مربوطش نسبت دهیم. بنابراین در بحث از فلسفه اتمی ما نمی توانیم ادعا کنیم که آنچه را که از آن لوکپیوس است از آنچه مربوط به دموکریتس است بازشناسیم. اما چون دموکریتس به طور قابل توجهی متعلق به زمان سپس تر است و نمی توان وی را با دقتی تاریخی در ردیف پیش از سقراطیان قرار داد.
فلسفه اتمی با توسعه فلسفه امپدکلس
فلسفه اتمی در واقع توسعه منطقی فلسفه امپدکلس است. امپدکلس کوشید اصل پارمنیدی انکار انتقال وجود به لاوجود یا بر عکس را با امر بدیهی و مشهود تغیر به وسیله وضع چهار عنصر، که به نسبتهای مختلف با هم آمیخته اند و متعلق های تجربه ما را می سازند، سازش دهد. اما وی واقعا نظریه خود را درباره اجزاء خوب نپرورانید، و تبیین کمی اختلافات کیفی را به نتیجه منطقیش نرساند. فلسفه امپدکلس یک مرحله انتقالی را برای تبیین تمام اختلافات کیفی با کنار هم نهادن مکانیکی اجزاء مادی بر حسب الگوهای متفاوت به وجود آورد. به علاوه، نیروهای امپدکلس، یعنی عشق و نفرت، نیروهای مجازی بودند، که در یک فلسفه به تمام معنی مکانیستی باید حذف شوند. گام نهائی برای تکمیل مکانیسم را اتمیان برداشتند.
ویژگی اتم ها
بنابر نظر لوکیپوس و دموکریتس شمار نامحدودی واحد تقسیم ناپذیر وجود دارند که اتمها (ذرات تجزیه ناپذیر) نامیده می شوند. اینها به ادراک حسی در نمی آیند، زیرا بسیار خردند و حواس نمی توانند آنها را ادراک کنند. اتمها در اندازه و شکل مختلفند، لیکن کیفیتی ندارند مگر سختی و صلابت یا نفوذ ناپذیری. عددا نامحدودند و در خلأ حرکت می کنند. (پارمنیدس واقعیت مکان تهی را انکار کرده بود. فیثاغوریان خلأ را برای اینکه واحدهاشان جدا نگه داشته شوند پذیرفته بودند، لیکن آن را با هوای جو، که امپدکلس ثابت کرد جسمانی است، یکی گرفتند. اما لوکیپوس در عین حال هم غیر واقعی بودن مکان تهی و هم وجود آن را تصدیق می کرد، و مقصودش از غیر واقعی، غیر جسمانی بود. او این موضع خود را با این گفتار بیان می کرد که «آنچه نیست» درست به همان اندازه واقعی است که «آنچه هست.» پس فضا یا خلا جسمانی نیست، اما به اندازه جسم واقعی است.)
اپیکوریان سپس تر، احتمالا تحت تأثیر اندیشه ارسطو درباره سنگینی و سبکی مطلق، معتقد بودند که اتمها همه در خلأ به طرف پایین به واسطه نیروی ثقل در حرکتند. (ارسطو می گوید که هیچ یک از اسلافش بر این عقیده نبوده اند.) آئتیوس صریحا می گوید که در حالی که دموکریتس اندازه و شکل را به اتمها نسبت می داد، وزن را به آنها نسبت نمی داد، بلکه اپیکورس وزن را به منظور تبیین حرکت اتمها افزود.
سیسرن (کیکرو=چیچرو) (Cicero) همین را نقل می کند، و نیز اعلام می دارد که بنابر نظر دموکریتس در خلأ، «بالا» یا «پایین» یا «وسط» وجود ندارد. اگر این آن چیزی است که دموکریتس معتقد بود، پس او کاملا بر حق بود، زیرا هیچ بالا و پایین مطلقی وجود ندارد؛ اما چگونه وی در این مورد حرکت اتمها را تصور می کرد؟ ارسطو در رساله درباره نفس به دموکریتس مقایسه ای را نسبت می دهد بین حرکات اتمهای نفس و ذرات موجود در پرتو آفتاب که این سو و آن سو در تمام جهات می جهند، حتی وقتی که بادی وجود ندارد. ممکن است که این همان نظریه دموکریتی درباره حرکت آغازین اتمها بوده باشد.
حرکت اتم ها
به هر حال، به هر نحو که اتمها در آغاز در خلأ به حرکت درآمده باشند و در هر لحظه از زمان که برخوردهایی رخ داده باشد، اتمهایی که شکل نامنظم داشتند به یکدیگر بند شدند و گروههایی از اتم تشکیل دادند. بدین نحو حرکت گردبادی و چرخشی (آناکساگوراس) آغاز شد، و جهان رو به تشکل و صورت پذیری نهاد. در صورتی که آناکساگوراس فکر می کرد که اجسام بزرگتر هر چه بیشتر از مرکز رانده خواهند شد، لوکیپوس خلاف آن را قائل و به خطا معتقد بود که در چرخیدن باد یا آب اجسام بزرگتر به طرف مرکز متمایلند. اثر دیگر حرکت در خلأ این است که اتمهایی که در اندازه و شکل مشابهند گرد هم می آیند همان گونه که در یک غربال دانه های ارزن و گندم و جو یکجا جمع می شوند، یا امواج دریا سنگهای دراز و سنگهای گرد را سنگهای گرد توده می کند. بدین طریق چهار «عنصر» (آتش، هوا، خاک و آب) ساخته می شوند. بدین گونه از برخورد اتمهای نامتناهی که در خلأ در حرکتند جهانهای بی شمار پدید می آیند.
قابل توجه است که در فلسفه اتمی نه نیروهای امپدکلس، عشق و نفرت، دیده می شود و نه نوس آناکساگوراس: بی گمان لوکیپوس تصور نمی کرد که فرض نیروی محرکی ضروری باشد. در آغاز اتمها در خلأ وجود داشتند، همین و بس: از این آغاز عالم تجربه ما پدید آمد، و هیچ قدرت خارجی یا نیروی محرکی به عنوان علت ضروری برای حرکت اولیه فرض نشد، ظاهرا جهانشناسان نخستین تصور نمی کردند که حرکت نیاز به تبیین داشته باشد، و در فلسفه اتمی حرکت ازلی و ابدی اتمها به عنوان بی نیاز از غیر ملاحظه شده است.
لوکیپوس درباره هر چیز به عنوان اینکه به اقتضای عقل و منطق و به اقتضای ضرورت اتفاق می افتد (قطعه 2) سخن می گوید و این جمله در نگاه نخست به نظر می رسد که با نظریه او درباره حرکت اولیه نامبین اتمها و برخورد اتمها ناسازگار است. اما تصادم و برخورد اتمها بالضروره به سبب شکل و وضع اتمها و حرکات نامنظم آنها رخ می دهد، و حال آنکه حرکت اولیه اتمها، به لحاظ اینکه یک امر قائم به خود است نیازمند تبیین دیگری نیست.
در واقع برای ما ممکن است انکار صدفه و در عین حال وضع یک حرکت ازلی نامبین عجیب بنماید (ارسطو اتمیان را به سبب تبیین نکردن مبدأ حرکت و انواع حرکت سرزنش می کند) اما نبایستی نتیجه بگیریم که لوکیپوس می خواسته است حرکت اتمها را به صدفه نسبت دهد: به نظر او حرکت ازلی و ادامه حرکت نیازمند هیچ تبیینی نیست. به عقیده ما، ذهن از چنین نظریه ای می رمد و نمی تواند با تحلیل نهائی لوکیپوس خرسند بماند؛ اما این یک حقیقت تاریخی جالب توجه است که خود وی به این تحلیل نهائی قانع بود و در جستجوی هیچ «نخستین محرک غیر متحرکی» برنیامد.
اتمیان و فلاسفه پیشین
باید توجه کرد که اتمهای لوکیپوس و دموکریتس وحدات فرد (monads) وحدات یا جواهر فرد فیثاغوری متصف به صفات وجود پارمنیدی هستند، زیرا هر یک از آنها به منزله «واحد» پارمنیدی است. و از آنجایی که عناصر از ترتیبها و وضعهای گوناگون اتمها ناشی می شوند، می توان آنها را به «اعداد» فیثاغوری تشبیه کرد، اگر این اعداد به عنوان الگوها یا «اعداد دارای شکل» ملحوظ شوند. این بیان می تواند تنها معنایی برای این سخن ارسطو باشد که «لوکیپوس و دموکریتس در حقیقت همه اشیاء را عدد ساختند و آنها را حاصل از اعداد شمردند.» (درباره آسمان، گاما 4، 3، 3 الف 8)
لوکیپوس، در طرح مفصل خود از عالم، تا اندازه ای مرتجع بود، نظریه فیثاغوری را درباره کرویت زمین رد کرد، و مانند آناکساگوراس به نظریه آناکسیمنس بازگشت که بر طبق آن زمین شبیه یک دایره زنگی است که در هوا شناور است. اما، هر چند جزئیات جهان شناسی اتمی دلالت بر پیشرفت جدیدی ندارد، لوکیپوس و دموکریتس برای آنکه تمایلات قبلی را به نتیجه منطقی آنها رساندند و بیان ماشینی محض و تبیینی از واقعیت عرضه کردند قابل ملاحظه اند. کوشش برای ارائه تبیین کاملی از عالم بر حسب ماتریالیسم مکانیکی، چنانکه همگی می دانیم، در عصر جدید تحت تأثیر علم فیزیک دوباره به صورت بسیار پرداخته تری پدیدار شده است، لیکن فرض درخشان لوکیپوس و دموکریتس به هیچ وجه کلمه آخر در فلسفه یونانی نبود: فلاسفه بعدی یونان دریافتند که تمام قلمروهای وسیع عالم را نمی توان به عمل متقابل مکانیکی اتمها احاله کرد.
منـابـع
فردریک کاپلستون- تاریخ فلسفه یونان و روم- ترجمه جلال الدین مجتبوی- انتشارات علمی و فرهنگی 1327- صفحه 87- 91
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها