صلح امام حسن علیه السلام از نگاه جبل عاملی
فارسی 7319 نمایش |شرف الدین جبل عاملی، در مقدمه بسیار عمیقی که بر کتاب «صلح الحسن» نوشته است می گوید روش صلح را امام حسن از «صلح حدیبیه» اقتباس کرده بود، یعنی از سیاست جدش پیامبر (ص). و روش پیامبر بهترین سرمشق است. در همان صلح حدیبیه، برخی از خواص اصحاب بر پیامبر اعتراض کردند، چنانکه برخی از دوستان حسن نیز در مورد «صلح ساباط» بر او اعتراض کردند، اما تصمیم مصلحانه امام، سستی نگرفت و سینه او رنج اعتراض را تحمل کرد، چنانکه رنج صلح را.
برای امام حسن به وسیله این صلح، امکان این امر دست داد که شخصیت خود را در کمین معاویه قرار دهد، و از سویی که معاویه از آن غفلت دارد بر او بشورد و بنیادش را متزلزل سازد، و پیروزی بنی امیه را با نیروی خود بنی امیه ریشه کن کند، و همچون بادی ناپایدار از میان ببرد. طولی نکشید که باروتی را که صلح بر سر راه معاویه زیر زمین کرده بود منفجر شد، و به دست خود او منفجر شد. و این به هنگامی بود که لشکر عراق در«نخیله» به لشکر معاویه منظم گشت.
معاویه در آنجا سخنرانی کرد، و در ضمن سخنرانی خود گفت: «ای مردم عراق! به خدا سوگند، من با شما جنگ نمی کردم برای اینکه نماز بخوانید و روزه بگیرید و زکات بدهید و حج بگزارید، بلکه فقط برای همین جنگ می کردم که بر شما ریاست کنم و رئیس شما (اهل عراق) نیز بشوم...... آگاه باشید همه شرطهایی که در صلحنامه با حسن بن علی کرده ام زیرپا گذاشتم.» سپس روش سیاسی معاویه همینگونه ادامه یافت، یعنی بر اساس اعمالی که همه مخالف قرآن و دستورات پیامبر بود. او هر منکری را مرتکب می شد، از قبیل کشتن مردان نیک، و هتک حرمت شخصیتها، و گرفتن اموال مردم، و به زندان افکندن آزادگان، و تبعید کردن مصلحان، و پشتیبانی از مفاسد و منافقان و بی دینانی که آنان را وزیران دولت خود قرارداده بود، مانند عمرو عاص و مغیره بن شعبه، و زیاد بن سمیه (که نسبت او را از پدر واقعی وی سلب کرد، و او را به زنایی که ابوسفیان با سمیه، مادر زیاد، کرده بود نسبت داد، تا برادر معاویه به حساب آید) معاویه با روی کارآوردن زیاد، مردی بی پدر را بر شیعه عراق مسلط تا بدترین شکنجه ها را به آنان بدهد، و فرزندانشان را بکشد، و زنانشان را اسیر کند، و به هر گوشه و کنار در و دشت پراکنده شان سازد، و خانه هاشان را بسوزاند؛ و اموالشان را بازستاند، و به هر طریقی که ممکن است آنان را بیازارد. معاویه در خاتمه این کارهای خلاف اسلام خود، امر دیگری را بر آنها افزود، یعنی فرزند بی آبروی خود یزید را بر گردن مسلمین سوار کرد، تا دین و دنیای امت را تباه سازد.
جانشین کردن یزید آخرین عمل او بود که او اولین اعمال سیاهش کاملا شباهت داشت و از یک دست بود. میان آن اول و این آخر یعنی دوره معاویه، شدایدی پیاپی آمد و حوادث سخنی رخ داد و محنتهایی بر سر هم ریخت که ما نمی دانیم چگونه این مقدار از زمان گنجایش آنها را داشت؟ و چگونه سینه آن اجتماع آنها را تحمل کرد، در حالی که حقا این همه شداید اگر بر سر روزگاری می ریخت، از تحمل آن ناتوان می ماند، و اگر بر جهانی توزیع می شد سزا بود که همه آن جهان را به صورت جهنمی غیر قابل تحمل درآورد. هر چه بود و هرچه شد، اکنون آنچه مهم است این است که این حوادث و شداید، روش امام حسن (ع) را تفسیر می کند و روشن می سازد.
آنچه از همه برای امام مهمتر بود که پرده از چهره این طاغیان بردارد و آنان را آنطور که بودند بشناساند، تا میان آنان و عملی کردن کیدهایی را که برای دین جدش طرح ریزی کرده بودند حایل شود. و این کار شد و پرده برداشته شد، و بنی امیه به پرتگاه سقوط کشانیده شدند، و لله الحمد.
با همین زمینه سازی بود که برادرش سیدالشهدا توانست شورش خویش را علم کند، همان شورشی که خدا، و به وسیله آن، راه قرآن را نشان داد، و برای خردمندان هر روزگار درس عبرتی شد. امام حسن و امام حسین، (ع)، هر دو، دو روی یک رسالت بودند. و هر یک از این دو روی در جای خود و در مراحل زمانی خود، نشان داده شد و عملی گشت. و هر یک در جای خود، در تحمل مشکلات رسالت و وظایف خویش، با آن دیگری همراه بود. و هر یک در راه فداکاری همدوش آن دیگر شد.
امام حسن (ع)، ازدادن جان خود بخل نداشت و امام حسین در راه خدا، جانبازتر از امام حسن نبود، فقط این بود که امام حسن، جان خود را در ضمن یک جهاد خاموش فدا کرد. و چون وقت شکستن سکوت رسید، شهادت کربلا واقع شد، شهادتی که پیش از اینکه حسینی باشد حسنی بود و در نظر خردمندان عمیق، واقعیت فداکاری در روز «ساباط» از روز عاشورا ریشه دارتر بود.
چون حسن (ع) قهرمانی بود که به صورت انسانی گوشه نشسته، قهرمان تحمل دردها و ناپسندیها گشت. از اینجاست که شهادت عاشورا در مرتبه اول حسنی است و در مرتبه دوم حسینی، زیرا این حسن بود که زمینه آن را فراهم آورد و راه را کوبیده و هموار کرد.
پیروزی نهایی امام حسن، در این بود که حقیقت را با صبر و حکمت خویش به درستی روشن کرد. و در پرتو همین روشن شدن حقیقت بود که امام حسین بدان پیروزی نمایان و ابدی دست یافت.
امام حسن و امام حسین (ع)، گویی بر سر یک برنامه تصمیم گرفته بودند (روشن کردن باطن حکومت اموی و غیر اسلامی بودن آن، و بیدار کردن مردم از غفلت و ذلت) بدینگونه که هر یک نقشی را ایفا کنند: نقش حسن (ع)، نقش حکیمی باشد با تحمل، و نقش حسین (ع)، نقش انقلابیی بزرگوار، تا از این دو نقش، یک اقدام کامل در راه هدفی واحد، به سامان رسد.
از اینجا بود که پس از واقعه ساباط و کربلا مردم متنبه شدند و شروع کردند به فکر کردن در مسائل، و از اینجا بود که پی بردند که بنی امیه، طایفه ای از جاهلیتند و زشت کردار، به طوری که اگر قبیله گراییهای جلف و پست و ستم پیشه مجسم شود، جز اینان مظهری نخواهد داشت. بلکه آنگونه قبیله گرایی زیانش به اسلام از بنی امیه کمتر است.
همچنین از آنجا بود که حقیقت سخن پیامبر (ص) بر مردم آشکار گشت و مردمان دیدند که بنی امیه بوزینگانی هستند که بر منبر پیامبر می جهند، نیشهایی غول آسا دارند و با چنگالهایی مانند چنگالهای گرگ و روحیه هایی چون روحیه گزنده عقرب به جان امت اسلام افتاده اند... آری این برکت حسن و حسین، (ع)، و حکومت و تدبیر ایشان بود، که امور پنهانی بنی امیه و دشمنی آنان با اسلام و انسانیت شناخته شود.
منـابـع
محمدرضا حکیمی- امام در عینیت جامعه- صفحه 137- 140
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها