بررسی اساسی ترین وظیفه مدیر در جامعه اسلامی

فارسی 3938 نمایش |

از مسائل مهم در جامعه اسلامی، نقش مدیریت در رساندن انسانها به حیات معقول است. با نظر به دریافت های ناب وجدان و عقل سلیم و منابع معتبر اسلامی، نوع انسانی دارای حیثیت و کرامت ذاتی است که استعداد و ارزش او را اثبات می کند، یعنی انسان در میان حیوانات، نوعی است که از طرف خالق متعال مورد تکریم و تشریف قرار گرفته است. این کرامت و شرف در وجود انسان به دیعت نهاده شده است، و اگر همه ادیان الهی و مکتب هایی را که شناخت واقعی درباره انسان دارند، مورد مطالعه قرار بدهیم،آن ها را در این مساله متفق القول خواهیم یافت. انسان می تواند این کرامت استعدادی و بالقوه را به وسیله تکاپو در راه کسب کرامت اختیاری، به شرف و کرامت مطلوب (که همان کمال اختیاری است) تصعید نماید.
آیه ای که کرامت ذاتی را برای نوع انسانی اثبات می نماید، در قرآن مجید چنین است: «و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علل کثیر ممن خلقنا تفضیلا؛ ما به طور قطع، اولاد آدم را تکریم نمودیم و آنان را در خشکی و دریا به فعالیت واداشتیم و از مواد پاکیزه زمین به آنان روزی دادیم و آنان را به بسیاری از مخلوقات خود، برتری دادیم.» (اسرا/ 70)
وظیفه ای که به درستی می توان آن را اساسی ترین وظیفه مدیریت از دیدگاه اسلام معرفی نمود؛ عبارت است از احساس و پذیرش این که انسان هایی که در یک مجموعه مورد مدیریت قرار گرفته اند، دارای دو بعد مادی و معنوی هستند، و اهتمام مدیریت به بعد معنوی آنان نه تنها نباید کم تر از اهمیت بعد مادیشان باشد، بلکه با توجه به هدف اعلای حیات همه انسان ها که قرار گرفتن در جاذبیت شعاع فروغ الهی است، بعد معنوی انسان ها با اهمیت بیش تری باید مورد اهتمام مدیریت قرار بگیرد.
منشا و فلسفه این وظیفه عبارت است از این که: آن جا که انسان برای اداره شدن مطرح است، چنان نیست که تنها بعد مادی او باید زیر نظر و مورد توجه و توجیه قرار بگیرد، زیرا همه مردم در انگیزش هدف اعلای حیات که انجذاب به کمال الهی است، مساوی هستند و هیچ یک ترجیحی بر دیگری ندارند. یعنی هیچ تفاوتی در برخورداری از «حیات معقول» میان یک مدیر و یک عضو از میلیون ها عضوی که مورد مدیریت قرار می گیرند، وجود ندارد، زیرا چنان نیست که مدیر یک مجموعه از حیات قابل تفسیر و توجیه و سعادت مطلوب از «حیات معقول» بهره ور باشد، ولی یک عضو عادی، تا حد یک «گوریل باهوش» که امثال تیلور درباره کارگران تعبیر نموده اند تنزل کند. آیا این بزرگ ترین ظلم و تعدی بر شرف و حیثیت انسانی نیست؟ آیا ظلم و اهانتی بالاتر از این برای انسان قابل تصور می باشد؟ این انگیزش (تساوی همه اعضای مورد مدیریت و خود مدیر در یک زندگی با شرف و با کرامت که بدون مراعات ابعاد روحی و معنوی اعضا امکان پذیر نمی باشد)، یکی از با اهمیت ترین عوامل تفکیک بین انگیزش های مدیریت در این جوامع و دیگرجوامع بشری است که از اهمیت فوق العاده ای برخوردارمی باشد.
با نظر به مجموع ملاحظات درباره تشکیلات و مدیریت های اجتماعی امروزی، روشن می شود: هرکجا در مدیریت انسان ها، وظیفه بعد معنوی آنان مراعات نشده، همواره «کس» ها به «چیز» ها مبدل گشته است. وقیح تر از این توهین و تحقیر، این که همین حرکت قهقرایی را تمدن، و عاملان آن را قهرمان سازنده تمدن و تکامل نامیده اند. اگر هم مدیران آن مجموعه، از به کاربردن «چیز» ها درباره «کس» ها احساس شرمندگی کرده اند. از به کاربردن «گوریل باهوش» همان گونه از تیلور نقل کردیم،کسی امتناعی نورزیده است. ای کاش همان اصطلاح «چیز» ها به کار برده شود که بیرون از منطقه ارزش ها بوده و داخل در ضد ارزش هاست.
مدیریت فقط با مراعات این وظیفه حیاتی است که خواهد توانست ننگ کثیف ماکیاولیسم را از چهره خود پاک کند. آری، تنها مراعات همین وظیفه است که مدیریت را از انگیزش استثمار ظالمانه و سلطه گرایانه نجات خواهد داد، زیرا فقط اعتقاد به اصالت ارزش های جان مردم و رفتار مطابق این اعتقاد است که می تواند آنان را از قربانی شدن به عنوان وسایل در راه به دست آوردن عوامل اشباع هوی و هوس ها و خودکامگی های قدرت پرستان، که هدف مطبق برای حیات لویاتان های توماس هابس است نجات بدهد.
در دروس مدیریت از دیدگاه امیرالمومنین علی (ع)، در فرمان مبارک آن بزرگوار به مالک اشتر، دستورات حیات بخشی در خصوص اداره انسان ها در نهج البلاغه، نامه شماره 53 می بینیم که با کمال قاطعیت و جدیت باید از آن ها پیروی کرد: «و اشعر قلبک الرحمه للرحمه للرعیه و المحبه لهم الطف بهم ولا تکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان اما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق؛ مالکا! رحمت بر رعیت و محبت و لطف بر آنان را بر قلبت قابل دریافت نما و هرگز برای آنان درنده خون آشام مباش که خوردن آنان را غنیمت بشماری، زیرا افراد رعیت از دو حال خالی نیستند: یا برادر دینی تو هستند، یا همنوع تو هستند در خلقت.»
در این اشعار و قابل دریافت ساخت، از مختصات دریافت حضوری است، تردیدی نیست. یعنی برای مدیر جامعه، احساس و دریافت رحمت و محبت و لطف بر رعیت، مانند احساس و دریافت ضرورت دفاع از خویشتن باشد که انسان به آن علم حضوری (وجدان و کونسیانس) دارد. با توجه به بعد مادی انسان، چنین احساس و دریافت شریف و با عظمتی امکان ناپذیر است. برای چنین احساس و دریافتی، گسترش ذات یا «من» بر همه افراد و اعضای مورد مدیریت، بدیهی ترین ضرورت را دارد و این گسترش ذات، اولیه مختص مثبت به شمار می رود. امیرالمومنین علی (ع) در داستان حمله به انبار از طرف معاویه بن ابی سفیان که در خطبه 27 نهج البلاغه آمده است بیان فرموده است: «و لقد بلغنی ان الرجل منهم کان یدخل علی المرئه المسلمه و الاخری المعاهده فینتزع حجلها و قلبها و قلا ئدها و رعثها ما تمتنع منه بالاسترجاع و الاسترحام ثم انصر فوا وافرین مانال وجلا منهم کلم و لااریق لهم دم فلو ان امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملو ما بل کان به عندی جدیرا؛ به من اطلاع رسیده است مردی از غارتگران آنان (شامیان)، به زنان مسلمان یا غیر مسلمان که در جامعه اسلامی تعهد اسلامی همزیستی دارد، داخل شده و خلخال و دستبند و گوشواره از آنان به یغما می برد، آن بینوایان هیچ چاره ای جز پناه بردن طلب ترحم از آن نابکاران نداشتند. سپس لشکریان خونخوار معاویه با دست پر برگشتند،بدون آن که زخمی به یکی از آنان برسد و یا خونی از آنان ریخته شود. پس اگر مردی مسلمان ،بعد از چنین حادثه جانخراشی از شدت تاسف بمیرد، نزد من نه تنها جای ملامت نخواهد بود، بلکه این مردن برای او امری است شایسته.»
شایستگی مردن برای شخص که چنان حادثه جانکاهی را شنیده، قطعا ناشی از احساس عضویت حقیقی آن شخص در جامعه ای است که بینوایان و مستضعفان، اجزائی از آن می باشند. برای به وجود آمدن چنین حالت با عظمتی در اعضای جامعه (احساس وحدت و شرکت در شوون حیات آن اعضا) خود مدیر باید از حالت گسترش ذات بر همه اعضاء در حد اعلا برخوردار باشد.
امیرالمومنین علی (ع) در نامه 45 نهج البلاغه که به کارگزار خود، عثمان بن حنیف در بصره نوشته است، می فرماید: «ا اقنع من نفسی بان یقال هذا امیرالمومنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر؛ آیا درباره خودم به همین مقدار قناعت کنم که گفته است شود: این شخص امیرالمومنین است و با مردم جامعه در ناگواری ها شرکت ننمایم؟» این است معنای گسترش ذات یا «من» مدیر و رهبر بر اعضای قلمرو مورد مدیریت. بدیهی است که بدون رسیدن بشر به چنین مرحله ای از مدیریت، امکان رهایی از چنگال بی رحم بیماری «از خود بیگانگی» برای هیچ جامعه ای وجود نخواهد داشت.

منـابـع

محمدتقی جعفری- عرفان اسلامی- صفحه 130-134

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها