بررسی محتوا و لذت موسیقی

فارسی 4006 نمایش |

پدیده ای داریم به نام موسیقی، که در همه جوامع بشری بوده است، آیا موسیقی لذت بار است؟ بلی کاملا، مخصوصا در این زندگی ماشینی برای رهایی از زنجیرهای به هم فشرده سختی های زندگی، در این موسیقی با روان ما سر و کار دارد تردیدی نیست، هم جنبه فیزیکی دارد و هم جنبه روانی. اصواتی گوناگون از حنجره یا از ابزاری معین بیرون می آید و در هوا تغییرات و دگرگون و تموج ایجاد می کند و در روح ما حالاتی را به وجود می آورد که یا از آن حالات لذت می بریم و یا اگر اندوهبار باشد، اندهگین می شویم و اگر مارش محرک باشد، ممکن است جان برکف حتی تا مرز مرگ پیش برویم. هر یک از جوامع و ملل برای خود موسیقی هایی خاص دارند که برای جامعه دیگر لذت بار نیست. اگر موسیقی جامعه بیگانه ای را برای ما بنوزاند شاید بدمان هم بیاید، چنان که آن ها در برابر موسیقی مرسوم در جامعه ما وضعی شبیه به همین خواهند داشت. پس در مورد موسیقی چند مساله را باید در نظر داشت:
1- موسیقی لذت است و از دیدگاه فلسفی از دو بعد برون ذاتی و درون ذاتی قابل تحقیق است.
2- اثری که بر ما باقی می گذارد، با تحرکاتی دیگر نیز همراه است، یعنی مثلا گاهی اشک انسان را سرازیر می کند و یا حتی گاهی ذوق بی کرانه جویی انسان را تحریک می کنند.
3- هریک از جوامع و ملل برای خود موسیقی خاص دارند که نسبت به آن تاثیر پذیری بیش تری دارند.
4- موسیقی دارای شکل و نمودی است که با اراده سازنده موسیقی بروز می یابد و در درون شنونده ایجاد تاثر می کند و گاهی حتی در جریان خون و کار و ساز عصبی و عضلانیش تاثیر می گذارد. اما محتوای موسیقی چیست؟ درباره بیان محتوا، فلاسفه اختلاف نظر دارند: آرتور شوپنهاور که خود نیز موسیقی دان بود، می گوید: «محتوای آن جز تحریک خیالات چیز دیگر نیست» در جای دیگری می گوید: «موسیقی بسیار خوب است، ولی یک نقص دارد، و آن نقص هم این است که نمی تواند ما را آن طور که می خواهیم از واقعیات محض ببرد و با خاصیت های تجرید شده محض، ذهن ما را در ارتباط قرار دهد». هر قدر هم که محتوای موسیقی، تجریدی و فوق رئالیستی بوده باشد. بالاخره فیل آدمی را به یاد هندوستان می اندازد، یعنی اورا به طلب واقعیات وا می دارد و البته چه بخواهد و چه نخواهد، واقعیات دست از وی بر نمی دارند. بعضی ها هم متعقدند که موسیقی اصلا محتوا ندارد و برای مثال یک گل زیبا را با موسیقی مقایسه می کنند. گل محتوا دارد. یعنی قابل لمس و قابل حس و قابل مشاهده و معاینه است، ولی موسیقی فقط یک عامل تاثیر است در درون ما و دیگر هیچ، تاثیری لذت بخش و محرک عواطف و خیالات و احساسات.
مولوی هم در موارد متعددی از مثنوی می گوید که موسیقی فقط برای توسعه دادن به خیالات است، این خیالات چیزهایی است که یا خاکستر شده و رفته و یا می خواهد بیاید. مانند این شعر فردوسی:
ز سم ستوران در آن پهن دشت *** زمین شش شد و آسمان گشت هشت

البته این امری محال است، ولی هنگامی که فردوسی با مارش حماسیش آن را می نوازد، انسان باورش می شود که الان زمین شش شده است و آسمان هم هشت !!عده ای از فلاسفه می گویند که ما چه کار می خواهیم بکینم؟ آیا ما می توانیم واقعیات را با موسیقی تزریق کنیم؟ مثلا بیماری نیازمند به پزشک باشد و ما بخواهیم به او بفهمانیم که بیماری تو این است و کسانی هم هستند که در این رشته پزشکی تحصیل کرده اند و می تواند درد شما را درمان کنند و بدین ترتیب بیمار می فهمد که بین بیماری و پزشک رابطه ای وجود دارد. آیا موسیقی می تواند برای آگاه ساختن بیمار به رابطه مزبور کاری انجام بدهد؟ یا از طریق موسیقی رابطه بین علت و معلول را با صدای زیبا و تاثیرات عمیق به او بفهمانیم! گاهی تاثرات و بازتاب ها در انسان برمی گردند و خود به خود فعال می شوند. این خوب است، ولی ما در موسیقی چنین چیزی سراغ نداریم. گاه در میدان یک میلیون قطعه موسیقی، یکی در انسان آن چنان اثر می گذارد که این اثر، او را فعال می سازد و لیکن عمومیت ندارد.
همان سرباز ناپلئون، وقتی به میدان جنگ واترلو وارد می شود، بعد از تمام شدن مارش باز به حالت اول بر می گردد و احساس تقدسی را که به وسیله موسیقی به ناپلئون و فداکاری در راه آرمان او در وجودش ایجاد شده بود، از دست خواهد داد. تاثراتی که موسیقی به وجود می آورد ونتیجه آن به واقعیات برمی گردد. مطلب مهم و قابل توجهی است، ولی این نوع موسیقی با حذف برداشت های شخصی بسیار نادر است. اکثر فلاسفه معتقدند که موسیقی ها تاثیرات محدود ومعین می گذارد و بلافاصله روان آدمی به حالت اول خود باز می گردد. اگر این تاثیرات چنان بود که به درون فرد بر می گشت و وی رافعال می ساخت و مثلا عقل نظری را تقویت می کرد، بسیار خوب بود و به عنوان مقدمه ای برای تقویت عقل نظری می توانست عمل کند. یعنی اگر موسیقی درفردی تاثیری آن چنان باقی می گذاشت که او بتواند معادلات نسبیت اینشتین را سریع تر ازدیگران حل کند یا معادلات جیمز کلارک ماکسول را بهتر بفهمند و یا هوشیاریش در درک مسائل حقوقی بیش تر شود، بسیار خوب بود، ولی تا به حال من به یک چنین امکانی برنخورده ایم.
باید این را در نظر داشت که ما در این بحث مستقیما با آن موج ها و پدیده های مثبت و منفی که موسیقی در اطراف به وجود می آورد سر و کار نداریم. البته ممکن است کسی به همان بعد طبیعی موسیقی قناعت ورزد، اما اگر بخواهیم مساله را همه جانبه تحلیل کنیم، باید توجه بیش تری مبذول داریم. چون همان طور که ذکر شد: لذت بخش بودن موسیقی یک مساله است و آن چه عامل سعادت واقعی بشری است و انسان با شکوفایی مجموعه ابعاد وجودش به آن می رسد، مساله دیگری است.


بی قدریم نگر که به هیچم خرید و من *** شرمنده ام هنوز خریدار خویش را

لذایذ، ما را  می خرند، اما باید توجه داشت، لذایذی که ما را خریده اند، چیز دیگری از ما نستانند و از ما کم نکنند، زیرا:
چون به هر میلی که دل خواهی سپرد*** ازتو چیزی درنهان خواهند برد

بعضی از ژرف نگران گفته اند که این تاثیر پذیری انفعالی دراثر موسیقی، هوشیاری نسبت به واقعیات را تخفیف می دهد ورنگ تند واقعیات رابرای ما تعدیل می کند و در ما قابلیت انعطاف به وجود می آورد. موسیقی در جوامع بشری برای جبران ناتوانی بشر در رویارویی با واقعیات محض و جلوگیری از تسلیم و شکست در برابر مشکلات زندگی به وجودآمده است که درنتیجه از هوشیاری های انسانی هنگام نوازش های موسیقی کاسته می شود.

جمله عالم ز اختیار وهست خود *** می گریزد درسر سرمست خود
میگریزد از خودی دربی خودی *** یابه مستی یا به شغل ای مهتدی
تادمی از هوشیاری وارهند *** ننگ خمر وبنگ برخود می نهند


این هم مساله است که موسیقی چه رابطه ای با هوشیاری های بشری دارد و چه می کند؟ آیا هوشیاری های بشری آن همه برگرده او سنگینی می کند که می خواهد آن را به شکلی از بین ببرد؟ مانند روی آوردن او به مواد تخدیری (مایع و غیر مایع)؟ بعضی سوال کرده اند که آیا این علت را باید چون پدیده ای فراگیر و جهان شمول و ریشه دار تلقی کرد یا نه؟ این بحثی است به عهده روان شناسان و جامعه شناسان و موسیقی دانان، نه «موسیقی زن» نه «موسیقی خوان» همان گونه که:

خداخوان تا خدادان فرق دارد *** که حیوان تابه انسان فرق دارد
بدین سان ازخدادان تا خدایاب *** زانسان تابه سبحان فرق دارد
محقق را مقلد کی توان گفت *** که دانا تابه نادان فرق دارد


«دوبیت اول و سوم این شعر منسوب به فروغی بسطامی است و بیت دوم آن از محمد تقی جعفری است. یک مثالی می زنیم که باید به آن توجه کنیم: آیا ما باید بحث دراتم های فیزیکی و دقیق ترین مسائلش را از ماکس پلانک بپرسیم یا از ادیسون؟ جواب معلوم است، باید از امثال ماکس پلانک بپرسیم. بااین که ادیسون صدبرابر ماکس پلانک مخترع است، اما اگر بخواهیم مسائل علمی را سوال کنیم، باید به سراغ ماکس پلانک و امثال او برویم. این مساله، ادیسون را کوچک نمی کند، بلکه تعداد ابعاد و جوانب این مساله را بیان می دارد.

بنابراین، برای بحث در ماهیت موسیقی نمی توان به سراغ درویش خان و بتهوون رفت، نیز سراغ شوپن و موزارت و باخ را هم نمی توان گرفت. اگر بخواهیم موسیقی را از جنبه تاثیرات فیزیولوژیک آن بررسی کنیم، باید از کسی مسائل مربوطه را بخواهیم که در این زمینه کارکرده است. مقصود از طرح این مساله، آن بود که وقتی به بعضی ها گفته می شود که درباره هنرها باید الگوهایی را در نظر داشت، می گویند جلوی آزادی ها را نمی توان گرفت. باید به این مساله توجه داشت که با شعور عمومی درباره یک پدیده نمی توان سرنوشت آن را معین کرد. بنابراین، وقتی اسلام موسیقی های لهو ولعب و رقاص وتحریکات هوی و هوس را تحریم می کند، نباید گفت که اسلام چرا عالم لذت را از ما گرفته است، بلکه باید مساله را دقیقا مورد بررسی قرارداد. زیرا اسلام هماهنگ کننده و سازنده همه ابعاد انسانی است و نمی تواند تنها با توجه به لذات از دیگر ضرورت های حیات بشر غفلت کند.

منـابـع

محمدتقی جعفری- زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام- صفحه 90-86

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها