سخنان پروفسور فلاطوری درباره فلسفه
فارسی 3768 نمایش |مجله «دانشگاه انقلاب»، سه سال پیش از درگذشت فلاطوری، مصاحبه ای بسیار سودمند با او انجام می دهد، بسیار سودمند با او انجام می دهد، که در آن مصاحبه ای حقایق مهم و بسیاری مطرح گشته است. در اینجا بخش هایی از آن مصاحبه را می آوریم:
بخشی در میان پیروان ادیان یهود، مسیحیت و اسلام مطرح است که آیا می توانیم تعبیر فلسفه یهود یا فلسفه مسیحی یا فلسفه اسلامی را به کار ببریم یا خیر؟ علتش هم این است که نه حضرت موسی و نه حضرت عیسی و نه حضرت محمد (ص)، هیچکدام فلسفه نیاورده اند و قصد شان هم این نبود که فلسفه بیاورند، حال چگونه می توانیم از فلسفه اسلامی، یا یهودی یا مسیحی نام ببریم؟ همه برآنند که بدان معنا نیست که اگر فلسفه یهودی و فلسفه مسیحی یا فلسفه اسلامی گفتیم برگردد به صاحبان این ادیان، بلکه اینها فلسفه هایی هستند که دردامن فرهنگ این ادیان پرورش یافته اند اما میدان غیر دینی بوده و خصوصا در چهار چوب این سه دین مبدأ یونانی داشته است. بنابراین، اسلامی گفتن به این معنا ست که پیشوایان فکر در عالم اسلام آن فلسفه را گرفتند و صورت اسلامی به آن دادند، فقط همین، و بیش از این اسلامی نمی توان گفت. اما نکته مهم این است که به همان اندازه که فلسفه یونانی در تفکر فلسفی ما تأثیر داشته در موارد غیر فلسفه هم تأثیر داشته است. مثلا همین منطق ارسطو را که نگاه کنید، حتی در معانی و بیان و صرف و نحو و غیره تأثیر نهاده است. اگر به «شرح رضی» بر متن «ابن حاجب» نگاه کنید تأثیر فلسفه و منطق ارسطویی را به وضوح در آنجا می بینید.
عقیده کلی من این است که خلط دین و فلسفه، نه به نفع فلسفه و نه به نفع دین بوده است، دین را از دین بودنش انداخته و فلسفه را از تحرک و پویاییش. این کار بوده که در سنت ما انجام شده و خدا نکند که ما بخواهیم روزی اسلام را با همین فلسفه خودمان به دنیای غرب عرضه کنیم. از باب مثال، می توان به قاعدة «الواحد»، «عقول عشره»، «افلاک» و....اشاره کرد. آخر کدام عقول عشره؟ کدام افلاک؟ چگونه ما عقیدمان را بر اموری مبتنی کنیم که اصلا پایه ندارد؟ نتیجه این امر فقط سست کردن مبنای عقاید دینی مان است.
آنچه موجب اشکال شده این است که فلسفه یک نوع تقدسی پیدا کرده است. چون دین یک دین الهی است، لا یتغیر است، مقدس است، وقتی فلسفه هم وظیفه اش بیان امور دینی شمرده می شود تقدس می یابد. البته خوشبختانه هنوز در دنیای اسلام به آن مرتبه نرسیده ایم. در قرون وسطی مطالب ارسطو جز و عقاید کلیسا شد، ما به آن حد نرسیده ایم. نزد ما هنوز که هنوز است فلاسفه در اقلیت هستند و شاید 3% یا 4% علما را تشکیل می دهند، ما الان به فلسفه ای می نازیم که تا چند سال پیش جزو کفریات و زندقه محسوب می شد. این یک مسئله تازه ای است که ما به آن توجه می کنیم، والا اصحاب کلیسا خیلی وضعشان بدتر بود. آمدند ارسطو را جز عقاید جزمی کلیسایی کردند. در واقع گالیله و امثال او اشکالشان همین بود که با ارسطو مخالفت کردند و مخالفت با ارسطو، با کلیسا شمرده می شد..
بزرگان فلسفه ما بخصوص مرحوم صدرالمتألهین، فلسفه را ابزار فهم دین می دانستند، یعنی فلسفه، ابزاری برای بیان حقیقت دینی شد. حال کیست که جرائت داشته باشد به چنین فلسفه ای اعتراض کند؟ در واقع اگر کسی اعتراضی به این فلسفه بکند برای خودش اسباب زحمت درست کرده است. اما واقع امر این است که اگر نگاه کنید می بینید که پایه هائی که فلسفه صدرالمتألهین بر آن اساس بوده الان فرو ریخته است. در عین حال فلسفه صدرالمتألهین از حیث نحوه تبیین. جهان بسیار جالب است، همان طور که فلسفه افلاطون از این حیث بسیارجالب و جذاب است. اما نباید چنین پنداشت که این همان حقیقتی است که پیامبر اسلام (ص) درصدد بیان آن بوده است. البته این سخنان بی احترامی به ساحت فلاسفه گذشته ما محسوب نمی شود و از بزرگی مقام آن علما نمی کاهد. من به هیچ وجه مخالف فلسفه نیستم. اصلا اکثر اشتغال من پرداختن به فلسفه است و من آن را بسیار دوست دارم، ولی این امر موجب نمی شود که آن را از دین «تفکیک » نکنیم.
من اصلا برای همین به اروپا رفتم، و به دنبال حقیقت می گشتم و می دیدم فلسفه ملاصدرا ما قانع نمی کند، باز اشکالاتی دارد، و رفتم اروپا و دیدم آنها بیچاره تر از ما هستند. بهترین منبع و مرجع برای معرفی خدا خود «قرآن کریم» است. ما جوری گرفتار تصورات خودمان شده ایم که ورای آن را نمی توانیم تصور کنیم. من هر چه که پیش می روم بیشتر به معنویت قرآن می رسم. من اگر در اروپا تبلیغ اسلام می کنم و بحمدالله مقبول افتاده است، ولی در این امر یک ذره از اندیشه عقلی را در تبیین اسلام نمی آورم. خود قرآن بهترین بیان کننده اسلام است. دوری ما از قرآن اسفبار است. تا چندی قبل هر کس در حوزه تفسیر قرآن می گفت، می گفتند بیسواد است. عالم کسی بود که فقه و اصول درس بدهد. کدام یک از این مراجع حاضر بودند که بیایند و تفسیر قرآن بکنند. ما سخت از واقعیت اسلام بدوریم. به هر حال ما باید این نقدها را بکنیم تا بتوانیم راه دیگری پیدا کنیم...
در فلسفه صدرایی فکر هست و چقدر هم دقیق است، و اینها دو مطلبند. یکی خود قالب فکر است که وجود دارد و هر چه هم آدمی در آن عمیق تر شود چیزهای بیشتری را می فهمد، ولی مطلب دیگر این است که این فلسفه بازگوی یک واقعیت و حقیقتی نیست که اگر خدای نکرده لطمه ای به آن بخورد به اسلام بر می خورد. نه چنین چیزی نیست.
باید در اینجا چرایی فلسفه، و یا «فلسفه فلسفه» را بیاموزیم. این بهترین راهی است که باید برویم اگر ما امروز این کار را کردیم، یعنی «دانش فلسفه» را با توجه به سیر تاریخی آن مورد نقد و بررسی قرار دادیم، آنگاه نسل های آینده می توانند بر اساس اندیشه های ما چیزی بسازند؛ والا تا زمانی که به درستی حدود و ثغور این فلسفه را مشخص نکنیم کاری از پیش نمی بریم. فلسفه صدرایی هم که یکی از آن فلسفه هاست، البته هنر عظیمی است. صدرالمتألهین واقعا خیال می کرد که فلسفه، بیان حقیقت نفس الامری مخلوق الهی است، و بر اساس این اعتقاد فکر کرد و سیستمی از اندیشه پدید آورد. فکر او قابل تحسین است، اما آن نیست که آدم بنشید و برای آن سینه بزند و بگوید تمام حقیقت در این خلاصه شده است. حال اگر کسی هم بیاید و اینها را ترجمه کند اشکالی ندارد، اما حالا خیال نکنند که اگر این کتاب ها ترجمه شود و به مغرب زمین برود و آنها این کتاب ها را بخوانند تکانی می خورند و خیال می کنند که این کتاب ها از آسمان افتاده است. این تخیلاتی است که برخی از فرنگی ها در ذهن این علمای ما به وجود آورده اند، و اینها هم، وجود و اهمیت خودشان را فراموش کرده اند. آیا اصلا مایه خجالت نیست که ما بیائیم استحکام آیات قرآن را، با استناد به اقوال فیلسوفان، تأیید کنیم؟
همه این مصاحبه را که بسیار تکان دهنده و بیدار کننده است، و دلیل رهایی ذهم و تعقل باز این اسلام شناس بزرگ و قرآن گرای متفکراست، در مأخذ یاد شده بخوانید.
(مجلةه «دانشگاه انقلاب» (علمی، پژوهشی، فرهنگی)، دوره جدید، شماره 98-99، تابستان و پاییز1372 ش.)
منـابـع
محمدرضا حکیمی- سپیده باوران- صفحه 152-147
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها