بررسی آراء علی عبدالرزاق مصری (آیات قرآن)

فارسی 7014 نمایش |

فلسفه سیاسی

درست است که قدرت طلبان و خودکامگان، در طول سده های اسلامی، محققان و روشنفکران مسلمان را از بحث درباره فلسفه سیاسی اسلام و بسط آن و نوشتن درباره آن بازداشتند، مبادا ملل اسلامی بیدار بشوند و کار به زیان آنان بینجامد، یا باعث شدند که فلسفه سیاسی اسلام را، به نام بحث کلامی در باب خلافت، به نفع آنان شکل دهند، اما متفکران از خود گذشته شیعی هیچگاه از اظهار نظر در این باره تن نزدند و از درگیری با قدرتهای مسلط نهراسیدند و از اهمیت مسئله حکومت، در مورد همه چیز اجتماع، غفلت نکردند و همواره حکومت امام عادل معصوم (و در زمان غیبت امام، حکومت مسامخ آن) را پیشنهاد می کردند و زیر بار هیچ نظام دیگری نمی رفتند. و از آیات قرآن و سنت پیامبر، همواره دلایل صحیح و الزام آوری برای اصل اسلامی ارائه می دادند. پس شیعه نیز نظامهای خلافت را قبول ندارد؛ نظامهایی که جز نامی از اسلام نداشتند و برای اسلام باعث زیانهای غیر قابل جبران شدند، از جمله اینکه بزرگان و عزیزان اسلام فدا و نابود شوند، فرهنگ فکری و اجتماعی و سیاسی مسلمین رشد نکند، دیگر ملل در روی آوردن به اسلام رغبت نشان ندهند، و ظلم و تبعیض و تربیت منحط از جوامع اسلامی بیرون رانده نشود.
اما شیعه فلسفه سیاسی را در اسلام نفی نکرد و قرآن و سنت را در این باب ساکت نینگاشت، و آیات سیاسی قرآن را نادیده نگرفت و حتی ایمان را بدون داشتن اعتقاد سیاسی، کامل ندانست و چاره درد را در بازگشت به خواسته ها و گفته ها و وصایای پیامبر دید. و اکنون نیز چنین می بیند و می اندیشد؛ یعنی حکومتی که خدا و پیامبر آن را تعیین کرده اند، و اعتبار تاریخی و تجربه احوال مردان اسلام نیز جز آن به چیزی اطمینان پیدا نمی کند: حکومت معصوم با مسانخ آن.

قرآن

عبدالرزاق آیات بسیاری از «قرآن کریم» را می آورد تا اثبات کند که پیامبر اکرم (ص) هیچگونه سیطره و سلطـله ای بر مسلمانان (یعنی افراد امت) ندارد. خیلی مایه شگفتی است که ادیب و عالمی مصری، معنی این آیات را درک نکند و نفهمد. آیاتی که وی آورده است، در مقام بیان اصل اعتقاد توحیدی و اسلامی است. مثلا آیه «فذکر إنما أنت مذکر؛ تذکر ده و به یادها آر، تو تذکردهنده ای.» (غاشیه/ 21) مربوط به اصل «ایمان» است؛ یعنی پیامبر اکرم (ص)، خدا را به یادها می آورد و این اصل فطری (خداشناسی، توجه به خدا) را تذکار می دهد، نه اینکه اصل این علم ایمان را او در نفوس بیافریند و ایجاد کند. این است معنای عدم سلطه و سیطره بر نفوس، نه نفی حکومت دینی پیامبر، دیگر اینکه استاد نامبرده، در این مقام، آیات مکی و مدنی را خلط کرده است. در صورتی که در فهم مقاصد این آیات، زمان و مکان نزول نقش اصولی دارد. پیامبر در آغاز مردمان را تنها دعوت به ایمان ساده می کرده، تا اندک اندک افراد و گروههایی گرد آورد و به نام اسلام تشکیل جامعه و امت دهد. نظامات و احکام اسلامی را بعدها بیان کرد، به ویژه از سالهای استقرار در مدینه؛ زیرا معنی نداشت که هنگامی که هنوز کسی را نداشت و جماعتی پایدار دور او را نگرفته بودند، دم از نظام عالی اسلامی و مقررات اجتماعی قرآنی زند. اما در دوران استقرار اسلام و کشاکشها و فتوحات و بلند شدن فریاد توحید بر فراز آبادی و هامون، پیامبر اکرم (ص)، به شکل یک حاکم خدایی در رأس اجتماع مسلمانان فرمان می راند.

پیامبر (ص)

مسئله چهارمی که استاد عبدالرازق از آن غفلت کرده است، آیاتی است صریح در اینکه پیامبر صاحب اولویت است بر همه نفوس. چون پیامبر نماینده خداست. خداوند نسبت به نفوس خلق اولویت دارد، همینطور پیامبر خدا و وصی پیامبر. از آیات آشکار این مقوله، آیه 6 سوره 33 (احزاب) است: «النبی أولی با لمومنین من أنفسهم؛ پیامبر از خود مردم مومن به آنان اولی و سزاوار است به تصرف.» این اولویت و مولویت، از جمله، همان نمایندگی خداست در دین و دنیای مردم و همان تشکیلات حکومتی قرآنی، که پیامبر و امام نماینده آنند.

منابع شیعه

چنین دستگیر می شود که استاد علی عبدالرازق، مانند بسیاری از فاضلان و مولفان عصرهای متأخر اهل سنت، در مصر و دیگر سرزمینها، از کتب و منابع شیعه آگاه نبوده و مآخذ عظیم این فرهنگ وسیع را نخوانده است. این واقعیت، به هر حال مایه تأسف عمیق است. چرا نباید کتابهای ما را بخوانند و از حقایق پیوسته به وحی، از طریق آل محمد (ص) آگاه شوند؟ چرا باید به آرای امثال اشعری و باقلانی بسنده کنند و از مبانی امام جعفر صادق (ع)، چیزی در دست نداشته باشند؟ این زیان آور نیست که انسان در اسلام زندگی کند و از حقایق و تعالیم الهی، که از راه علی و اولاد علی، از پیامبر اکرم (ص) رسیده است آگاه نباشد؟ در این پنجاه سال اخیر که برخی از متون شیعه را در فقه و کلام و حدیث خوانده اند، چنان شیفته این حقایق شده اند که همواره این معارف را بر همه فرق اسلامی ترجیح داده اند. این، خاصیت خواندن و اطلاع است. در این مقوله، از جمله رجوع شود به:
«المراجعات»، تألیف علامه سید عبدالحسین شرف الدین عاملی.
«مع رجال الفکر القاهره»، تألیف سید مرتضی الرضوی الکشمیری.
فتوای شیخ محمود شلتوت.
مقدمه «شرایع» محقق حلی، چاپ قاهره
مقدمه «وسائل الشیعه» شیخ حرعاملی، چاپ قاهره.
مقاله استاد محمد عبدالغنی حسن مصری، در «الغدیر»، ج 1.
مقاله شیخ سعید دحدوح حلبی، در «الغدیر»، ج 2 و 8.
مقاله استاد غضبان مصری، در «الغدیر»، ج 3.
مقاله دکتر محمد غلاب مصری، در «الغدیر»، ج 4.
مقاله عبدالرحمان کیالی حلبی، در «الغدیر»، ج 4.
مقاله استاد عبدالفتاح عبدالمقصود مصری، در «الغدیر»، ج 6 و....
هنگامی که مولفی، در چهار سطر، از اصول شیعه درباره امامت یاد کند (الإسلام و أصول الحکم ص 88)، چگونه می تواند ارزش علمی آن را تعیین کند؟ آیا استاد عبدالرازق، مبانی متناقض کتابهای عقایدی خودشان را نادیده گرفته است: یک جا استدلال به اجماع، یک جا نفی اجماع، یک جا استدلال به نص، یک جا نفی نص، یک جا تمسک به «بیعت عن الرضا و الإختیار»، یک جا تمسک به «بیعت القهریه»، یک جا نفی نص از نظر سند، یک جا قبول سند و تواتر آن و القای شبهه لغوی در دلالت، یک جا قبول دلالت و ادعای انصراف داشتن به مورد، یک جا تصدیق عدم دخالت مورد، و.....و.....و.....
آیا این مبانی ارزش علمی دارد، اما مبانی مستند و هماهنگ شیعه ندارد؟ کاش استاد علی عبدالرازق و همانندان او، دست کم این چند کتاب را می خواندند و سپس درباره مبانی این شیعه در امامت لب می گشودند:
1- «الشافی» از: سید مرتضی علم الهدی
2- «الإفصاح» از: شیخ مفید
3- «تلخیص الشافی» از: شیخ طوسی
4- «آراء أهل المدینه الفاضله» از: ابونصر فارابی
5- «تجرید الاعتقاد»، (باب پنجم) از: خواجه نصیرالدین طوسی
6- «منهاج الکرامه» از: علامه حلی
7- «الصراط المستقیم» از: بیاضی عاملی
8- «أحقاق الحق» از: قاضی نورالله شوشتری
9- «عبقات الأنوار» از: میرحامد حسین هندی
10- «أصل الشیعه و أصولها» از: شیخ محمدحسین کاشف الغطا
11- «المراجعات» از: سید عبدالحسین شرف الدین عاملی
12- «الغدیر» از: علامه امینی

امور مسلمین

این نظر عبدالرازق نیز درست نیست که اعمال پیامبر را در تصدی امور مسلمی و قضاوت تعیین والی و اجرای حدود و.... غیر سیاسی و غیر ارادی و غیر از حکومت در میان امت می داند؛ زیرا این اعمال پیامبر، همان دردست گرفتن سیاست امت و حکومت اسلامی است، که سپس به نص خود پیامبر به علی بن ابیطالب (ع) سپرده شده است؛ و این، همان اولویت شرعه اجتماعیه دینیه، یعنی «الرساسه علی الدنیا و الدین» است و این به عین، رهبری سیاسی است علاوه بر رهبری اخلاقی و تربیتی. وی می دانیم این رهبریها در صورت راستین و ثمر بخش خود از یکدیگر جدا نتوانند بود.

منـابـع

محمدرضا حکیمی- عقل سرخ- صفحه 408-413

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد