دوری انسانها و جوامع از اخلاقیات و فرهنگ معنوی

فارسی 3119 نمایش |

در طول تاریخ تا بشر بوده، فرهنگ هم بوده تا زندگی انسان را لطافت ببخشد و پاسخ گوی آرمان های عالی روحی او باشد. آمیختگی انسان با فرهنگ به اخلاق و هنر به معنای عمومی آن کمیت و کیفیت آزادی و مذهب و برداشت های خاص از جهان بینی، به علم و معرفت واقعی و اخلاق تابو و رسوم و حتی به قوانین حقوقی کیفیت خاص بخشیده و آنها را باردار ارزش های فرهنگی کرده است. پذیرش این قضیه که با از بین رفتن فرهنگ معنوی (فرهنگ معنوی شامل این موارد است: الف. اخلاق والای انسانی؛ ب. هنر به عنوان نمایانگر احساسات عمیق انسان در دو قلمرو چنان که باید؛ ج. آزادی به معنای اختیار که تنها در نتیجه قدرت شخصیت فعال در مسیر تکامل به وجود می آید؛ د. مذهب که پاسخگوی این سوالات است: من کیستم از کجا آمده ام، برای چه آمده بودم و به کجا می روم؟) انسان حیات را وداع خواهد گفت سهل است و نیاز به تفکر زیاد ندارد. توضیح این مطلب و اثبات آن را در سخنان سولژ نیتسین که در جلسه ای در انجمن بین المللی فلسفه در لیختن اشتاین ترتیب داده شده بود می توان مشاهده نمود.
قسمت هایی از این سخنرانی از این قرار است:
هر آنچه که در خصوص ویژگی های اخلاقی از انسان انتظار داریم می توانیم در مقیاس مهم تری از حکومت ها، دولت ها، پارلمان ها و سیاست های احزاب نیز انتظار داشته باشیم. اگر چنانچه سیاست بر مبنای اخلاق استوار نباشد باید گفت که برای انسانیت آینده ای وجود نخواهد داشت. در بین مردم روسیه این مفهوم از صدها سال پیش تاکنون به معنای واقعی کلمه مورد اجرا گذاشته شد. متاسفانه امروزه در کشور خودم شاهد هستم که این اهداف حتی نسبت به غرب نیز عقب مانده ترند. در کشور من بعد از هفتاد سال خفقان و فشارهای ناباورانه، نوعی آزادی عمل کنترل نشده در بین طبقه ی فقیر به وجود آمده و انسانهای زیادی را از مسیر وجدان جدا کرده، اما نباید مشکل را بین کشورهای جهان تقیسم کرد. در اواخر دومین هزاره میلادی، این مشکل، مساله ی مشترک تمام انسانیت خواهد بود.
بحران پیشرفت، پیشرفت می کنیم، در چه موردی؟ درباره پیشرفت چه چیزی صحبت می کنیم؟ پیشرفت فقط در سایه تمدن تکنولوژیک و تسهیل شرایط زندگی و اکتشافات نظامی به وجود می آید. ما با اشتهای کامل در حال بلعیدن طبیعتی هستیم که به ما تقدیم شده است. اما در میان یک چنین پیشرفتی معیارهای اخلاقی ما رشد نمی کنند احتیاجات مادی با چنان سرعت بی حساب و کتاب در حال گسترش و پیشرفت هستند که نمی دانیم چه باید بکنیم. اشباع نمی شویم بی وقفه در حال گسترش تملیک خودمان هستیم، به عبارت ساده تر از سرمایه هویت انسانی می خوریم لکن در هنگامی که تملیک به ارزش های والاتر و اهداف معنوی مرتبط می شود حیات درونی انسان را تهی می کند یعنی انسان به صورت واسطه ی منفعت پرستی و استثمار در می آید نقل و انتقالات و ارتباطات فوق العاده آسان شده انسانها توانستند از درون خانه ی خود با پیچاندن یا فشار دادن بر روی یک دگمه تلویزیون تمام دنیا را سیر کنند.
اما در اقیانوس اطلاعات سطحی روح انسان نه رو به ترقی بلکه رو به زوال و انحطاط نهاده است. هر چقدر که رفاه مادی و آسایش، افزایش پیدا می کند از حیات معنوی کاسته می شود. پیشرفت علم، تکنولوژی و اقتصاد ما را به بردگی سوق می دهد. ما همواره در پی اکتشافات جدیدی هستیم؛ اهداف را نادیده می گیریم؛ واقعا هدف از زندگی چیست؟ نتوانستیم از مسولیت های ابدی دور بشویم. تلفن و تلویزیون تمامیت عصرمان را نابود کرد دیکته کردن شرایط را به ما شروع کرد. رشته ارتطابات بین انسان ها رو به گسسته شدن نهاد. افراد و در راس آنها سالخوردگان، تک زیستی کردند. ما در حال تبدیل شدن به اسباب بازی تکنولوژی هستیم، قادر نیستیم از آن در جهت همگون سازی و همانند سازی و انجام کارهای پسندیده و نیک استفاده نماییم. پیشرفت نتوانست ما را از مسئولیت های جهان شمول شدن دور نگه دارد. به علاوه این که برای سرو کار داشتن با این مسئولیت ها در حال حاضر بیشتر از گذشته در وضعیت تفرق آمیز به سر می بریم و فاقد آمادگی هستیم. آهنگ خود را از دست داده ایم آهنگی که با فطرت و وجود فیزیکی ما عجین بوده است و مفاهیم بد و نیک هم در پرده ابهام قرار گرفته اند. آنچه که بتواند به نحو احسن ناتوانی و انحطاط معنوی ما را افاده کند از بین رفتن نگرشی است که توأم با خونسردی نسبت به مساله ی مرگ از قبل داشتیم. شرایطی که رفاه مادی را تامین می کند هر چقدر هم افزایش می یابد اما به همان اندازه ترس از مرگ باعث جاری شدن عرق سرد بر وجودمان می شود. زندگی اشباع ناپذیر و پرجنجال به شکل بی سابقه ای یک نگرانی و ترس از مرگ را به وجود آورده است. انسانها رفته رفته تلاش می کنند خود را در مرکز طبیعت قرار داده و به جای آنکه وجود خود را جزئی از وجود و هستی کائنات بدانند وجود کائنات را همانند جزئی از وجود خود می بینند. این برداشت یعنی مرگ پایان هر چیزی است در وجود ما به یک نیروی برتری مبدل شده است. اواسط قرن بیستم در شرایط تهدید هسته ای سپری شد. در پی این تهدید، همه چیز بی اهمیت جلوه داده شد اما این تهدید در راستای تحمیل دوباره وجود خود به جامعه غرب یک مفهوم وحدت بخش به وجود آورد. در پایان قرن حاضر کمونیزم به دلیل پوسیدگی درونی و ایدئولوژیکی و یا از دست دادن قدرت حیاتی خود به خودی خود از بین رفت. فروپاشی کمونیزم با سرعتی پیش بینی نشده در یک سری از کشورها موجب از بین رفتن تهدید هسته ای نیز شد. اما دنیا هنوز در یک موقعیت و وضعیت مطمئن قرار نگرفته است. کمونیزم در سرزمین های اتحاد جماهیر شوروی سابق هنوز نمرده است زیرا در شرایطی که کاپیتالیزم وحشی و غارتگر با رفتار چندش آور خود در غارت ثروت ملی به حدی که در غرب نیز تصور آن نمی رفت تلاش می کند شعار کمونیزم در نتیجه در بین توده هایی که آمادگی پذیرش این وضعیت را نداشتند نسبت به مفهوم مساوات در فقر رغبت و تمایل به وجود آورده است.

منـابـع

محمدتقی جعفری- فرهنگ پیرو فرهنگ پیشرو- صفحه 137-134

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها