نامه های عراقیان به امام حسین (ع) و ماجرای مسلم بن عقیل
فارسی 8374 نمایش |نامه هایی که در حمایت امام حسین (ع) فرستاده شد، نویسندگان ضمن دریغ خوردن بر دگرگونی آیین اسلام و احکام شریعت، نوشته بودند: ما یزید را به خلافت نمی پذیریم و تنها تو را امام خود می دانیم. نعمان بن بشیر را که از سوی یزید حاکم کوفه است به رسمیت نمی شناسیم و در نماز او حاضر نمی شویم. در کوفه صدهزار مرد شمشیر زن برای یاری تو آماده است. اگر دعوت آنان را نپذیری و به حمایت دین برنخیزی، نزد خدا مسئول خواهی بود.
سپس نامه های دیگری هم فرستاد شد، چندان که شماره آن را ابن اثیر یکصد و پنجاه نامه نوشته است. لیکن بعضی رقم را به هزار بالا برده اند و آنان مبالغه در شماره را مهم نمی شمرده اند، تعداد نامه ها را تا دوازده هزار رسانده اند. همین که عدد نامه ها از حد متعارف گذشت، حسین (ع) لازم دید به مردم کوفه پاسخی دهد و آنان را در انتظار نگذارد. وی ضمن نامه ای کوتاه نوشت: پسرعموی خود مسلم را که مورد اعتماد من است نزد شما می فرستم تا از نزدیک وضع شهر را ببیند و مرا مطلع سازد. اگر آنچه نوشته اید درست باشد نزد شما خواهم آمد. از آن سو تنی چند از هوا خواهان بنی امیه و نیز گروهی که سود خود را در همراهی با دمشق می دیدند و همچنین کسانی که همیشه حساب روز مبادا را از نظر دور نمی داشتند، نامه هایی به شام فرستادند و به یزید نوشتند اگر کوفه و عراق را می خواهی باید حاکمی لایق برای این شهر بفرستی، چه نعمان بن بشیر مردی ناتوان است یا خود را به ناتوانی می زند. یزید با مشورت سرجون، مشاور رومی خود، حکومت کوفه را هم به عبیدالله، پسر زیاد، که حاکم بصره بود داد. از آن سو، مسلم با نامه امام به کوفه رسید. مردم شهر با شور و شعف و گرمی بسیار او را پذیره شدند و او که مردی مسلمان و پاک اعتقاد بود و گمان نمی کرد اینان که با چنین اشتیاق با او بیعت می کنند، به آسانی هم از وی جدا می شوند و گرد او را خالی می سازند، وقتی استقبال مردم را دید نامه ای به حسین (ع) نوشت که: مردم کوفه و عراق همگی پیرو تو و منتظر رسیدن تو هستند، صلاح در این است که زودتر به عراق بیایی.
حرکت حسین (ع) به عراق:
چون نامه مسلم به امام حسین (ع) رسید با زنان و فرزندان و گروهی از یاران خود روانه عراق شد. از سوی دیگر، عبیدالله پس از دریافت دستور یزید روانه کوفه گردید. عبیدلله مردم عراق بخصوص کوفه را خوب می شناخت. پدرش سالیانی چند در این شهر حکومت داشت و عبیدالله زیر دست این پدر بزرگ شده بود. او می دانست با مردم کوفه چگونه رفتار کند. پس از رسیدن بدین شهر، از همان روزهای نخست با تهدید و تطمیع مردم سرشناس را با خود همراه کرد و با همراهی آنان دیگران را سر جای خود نشاند. با گماردن جاسوس نهانخانه مسلم را دانست. نخست هانی بن عروه را، که به مسلم پناه داده بود، زندانی کرد. مسلم با هواخواهان خود به جنگ برخاست، اما این مردم که شمار آنان را تا یک صد هزار تن نوشته اند، بی آن که درگیری چندانی داشته باشند و یا شجاعتی از خود نشان دهند، و یا متحمل تلفاتی سنگین شوند در مدت یک روز از گرد مسلم پراکنده شدند، چنان که چون نماز شام را خواند یک تن همراه او نبود. سرانجام جایی را که مسلم بدان پناه برده بود معلوم کردند. مسلم دستگیر شد و به امر عبیدالله او و هانی را کشتند و تن بی سر آنان را در بازارهای کوفه با ریسمان کشان کشان از این سو بدان سو بردند. مهتران کوفه چنان در خانه های خود خزیدند که گویی هیچ حادثه ای رخ نداده است.
حسین (ع) در بین راه مکه به عراق از کشته شدن مسلم و هانی و پیمان شکنی مردم کوفه آگاه شد و همراهان خود را نیز آگاه ساخت، و به آنان رخصت داد که اگر می خواهند او را ترک گویند. گروهی رفتند اما خویشاوندان وی تنی چند از یاران مخلص و با ایمان از او جدا نشدند. همین که امام به نزدیکی کوفه رسید، با پیش قراولان سپاهیان پسر زیاد روبه رو شد. سردار لشکر که نام او حر، پسر زیاد، از تیره بنی ریاح بود، سر راه بر وی گرفت و سرانجام امام را در سرزمینی که کربلا نام دارد فرود آورد. حاکم کوفه چون از رسیدن امام به نزدیکی کوفه خبر یافت، لشکری را به سرکردگی عمر، پسر سعد بن ابی وقاص به پیشباز او فرستاد. عبیدالله می خواست از حسین (ع) برای یزید بیعت بگیرد اما حسین (ع) نپذیرفت و آماده جنگ شد.
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 197-199
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها