داستانهایی درباره مرگ مأمون
فارسی 3612 نمایش |مأمون هنگامی که در خراسان به سر می برد به بیماری «تب نوبه» مبتلا شد و گویا این بیماری سرانجام به مرگ وی منتهی گشت. هر چند تاریخ نویسان درباره مرگ او داستانی نوشته اند که جالب به نظر می رسد.
سعد بن علاف قاری گفته است روزی مأمون مرا طلبید. چون نزد وی رفتم کنار بذندون (رودخانه ای در کنار شهری به همین نام در کشور ترکیه) نشسته بود و معتصم در طرف راست او بود و پاهای خود را در آب فرو کرده بودند. مأمون به من گفت پای خود را در آب فرو کن و از آب بچش ببین گواراتر از این آب نوشیده ای یا در صافی و سردی مانند آن دیده ای. من چنان کردم و گفتم ای امیرالمؤمنین هرگز مثل آن ندیدم. پرسید چه خوب است خورد و از این آب روی آن نوشید؟ گفتم امیرالمؤمنین بهتر می داند. گفت خرمای آزاد. او در سخن گفتن بود که صدای آمدن کاروان شنیده شد. اشترهای چاپاری بودند که جعبه هایی بار آنها بود. مأمون خادم را گفت ببین در این جعبه ها خرمای آزاد هست. برگشت و گفت خرمای آزاد در آن ها هست که گویی همین ساعت چیده شده. مأمون خدا را سپاس گفت و ما تعجب کردیم و از آن خرما خوردیم و آب نوشیدیم. مأمون از نزد ما برنخاسته بود که دچار تب شد و این تب به مرگ وی منتهی گردید و معتصم هم بیمار شد و تا وارد عراق گردید بیمار بود و من هم مدتی بیمار بودم.
مأمون به سال دویست و هجده دستور داد قاضیان و شهود و محدثان را بیازمایند تا اگر قرآن را مخلوق ندانند کافر شناخته شوند و شهادت آن شاهدان را نپذیرند.
مأمون هنگام بیماری فرمانی به ایالت های خود نوشت و در حضور پسرش عباس و فقها و قاضیان و فرماندهان سپاه برادر خود ابواسحاق بن هارون ملقب به معتصم را خلیفه ساخت و وصیت نامه ای نسبتا طولانی نوشت و ضمن آن دستور کفن کردن و به خاک سپردن خود را داد و گفت بر او در نماز پنج تکبیر بگویند.
وی در هیجدهم رجب سال دویست و هیجده درگذشت و پسرش عباس او را به طرسوس برد و در خانه خاقان خادم رشید به خاک سپرده شد. و معتصم بر او نماز خواند. اما غرس النعمه در کتاب الهفوات النادره نوشته است: معتصم، ابن ماسویه طبیب را گفت سر دملی را که بر گردن اوست بگشاید و با گشودن آن مأمون مرد.
در میان خلیفه های عباسی، مأمون به فضل و اطلاع از علم های گوناگون، مخصوصا علم کلام اسلامی شهرت یافته است. پایه این شهرت تا چه اندازه استوار است؟ خدا می داند. هر چند تاریخ نویسان عصر عباسی درباره او گزافه گفته اند ولی آنچه بدان می توان اطمینان کرد این است که که از هر یک از علم های متداول عصر خود طرفی بسته بود. نیز دستی بخشنده داشت و گاه این بخشش به اسراف می کشید.
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- 311-312
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها