ابوذر از مخالفان عثمان
فارسی 4001 نمایش | از جمله کسانی که بر عثمان خرده می گرفت ابوذر بود. نام ابوذر جندب است، پسر جناده و از بنی غفار است. مردی صحرانشین بود. چون از بعثت پیغمبر آگاه شد برادر خود را به مکه فرستاد و بدو گفت: "برو! ببین این مرد که می گوید از آسمان بدو خبر می رسد کیست. آنگاه مرا آگاه کن." برادرش به مکه آمد و پیغمبر را دید و نزد ابوذر بازگشت و گفت: "مردی را دیدم که مردم را به اخلاق نیکو سفارش می کند و گفتار او شعر نیست." ابوذر گفت: "آنچه می خواستم نگفتی." توشه ای و ظرف برداشت و روانه مکه شد. چون به مکه رسید خاموش به راه افتاد و به مسجد در آمد. و شب هنگام نزدیک خانه کعبه آماده خواب شد. علی که به خانه می رفت او را دید و پرسید: "غریبی؟"
- "آری!"
- "با هم به خانه برویم!" ابوذر همراه علی رفت. و شب را در خانه او خوابید و بامداد از خانه بیرون رفت. شب دیگر نیز همچنین شب سوم علی از او پرسید: "نمی گویی چرا به این شهر آمده ای؟"
- "اگر راهی پیش پایم بگذاری می گویم."
- " آسوده باش راز تو را پنهان میکنم و اگر بتوانم یاریت می کنم."
- "ما شنیده ایم در این شهر مردی دعوی پیغمبر می کند. مردم را به انجام دادن کارهای خوب و ترک کردن کارهای بد وا می دارد. به برادرم گفتم به این شهر بیاید و مرا از او و کار او آگاه کند. او برای من خبری آورد، اما آنچه خواستم نبود. حالا خودم آمده ام تا از کار و دعوی او آگاه شوم." سپس خود را به علی شناساند و علی گفت: "به خدای کعبه او پیغمبر است و تو راه را پیدا کرده ای"
علی شب هنگام او را نزد پیغمبر برد و ابوذر آنچه را می جست یافت. پس از چندی ابوذر آماده بازگشت به قبیله خود شد و برای وداع نزد پیغمبر آمد. رسول خدا بدو گفت: "ابوذر نزد خویشاوندانت بازگرد. وقتی دعوت ما آشکار شد بیا. اما از آنچه دیدی و شنیدی چیزی مگو مبادا مردم مکه تو را آسیبی برسانند." ابوذر گفت: " به خدایی که تو را به راستی فرستاد، با بانگ بلند میان آنان فریاد خواهم زد." چون از خانه پیغمبر بیرون رفت به جمع قریش برخورد و آنان را به سلام خواند. ولی حاضران بدو حمله بردند و او را سخت زدند. عباس خود را روی وی افکند و گفت: " چه می کنید؟ مگر نمی دانید این مرد از قبیله غفار است و راه بازرگانی شما به شمال از آن قبیله
می گذرد." ابوذر به قبیله خود برگشت و مردم را به ظهور دین تازه مژده داد. ابوذر پس از جنگ های بدر و احد خود را به مدینه رساند و چون تنها بود، همراه اصحاب صفه در مسجد می خوابید و چون زن گرفت، خیمه ای بر فراز پشته ای برپا کرد و در آن به سر می برد.
ابوذر پیوسته در کنار پیغمبر بود. در جنگ تبوک که سپاهیان مسلمان در سختی بودند و با نداشتن ساز و برگ درست به راه افتادند، گاه کسی در راه می ماند چون به پیغمبر می گفتند می فرمود: "اگر در او خیر باشد خدا او را به شما می رساند و اگر نه از دست او آسوده می شوید."
ابوذر بر شتری سوار بود. شتر از رفتن باز ماند. وی آنچه بر پشت شتر بود بر دوش خود نهاد و به راه افتاد. یکی از آنان که با رسول خدا بود او را دید و گفت: " پیاده ای را در راه می بینم."
رسول فرمود: " باید ابوذر باشد.." و چون نزدیک رسید دیدند ابوذر است.
پیغمبر فرمود: "خدا ابوذر را رحمت کند تنها می آید. تنها می میرد. روز رستاخیز تنها محشور می شود."
و نیز درباره او فرموده است: "زمین برنداشته و آسمان سایه نیفکنده راستگوتری را از ابوذر."
ابوذر از یک سو بذل و بخشش های عثمان را می دید، و از سوی دیگر تجمل گرایی مسلمانان و بعضی از صحابه پیغمبر را بر او گران می آمد. بنابراین خرده گیری را آغاز کرد. و طبیعی است که یاران عثمان را خویش نیاید. سفری به شام کرد یا آنکه او را به شام تبعید کردند، در آنجا نیز دگرگونی های تازه ای دید. حاکمی که از جانب خلیفه رسول خدا بر مردم حکومت می کرد، روش قیصرهای روم را پیش گرفته بود. جمعی گرد او را گرفته و از بخشش او برخوردارند و بیشتر مردم تهیدست. ابوذر در مسجد می نشست و بر مردم سیرت رسول خدا و دو خلیفه پس از او را می خواند.
اندک اندک پیرامونیان معاویه بدو گفتند: " ماندن ابوذر در اینجا به صلاح نیست و بیم آن می رود که مردم را بشوراند" معاویه ماجرا را به عثمان نوشت و عثمان پیام داد ابوذر را روانه مدینه کنید. چون به مدینه رسید بدو تندی کرد و سرانجام وی را به ربذه تبعید نمود. هنگامی که به ربذه می رفت علی را دید. و او به وی چنین فرمود: " ابوذر تو برای خدا به خشم آمدی، پس امید به کسی بند که به خاطر او خشم گرفتی، این مردم بر دنیای خود از تو ترسیدند و تو بر دین خویش از آنان ترسیدی. پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند بدیشان واگذار و با آنچه از آنان بر آنان ترسیدی (دین) رو به گریز آر. بدانچه آنان را از آن بازداشتی چه بسیار نیاز دارند و چه بی نیازی تو بدانچه از تو می دارند. بزودی می دانی فردا سود برنده کیست و آنکه بیشتر بر او حسد برند چه کسی است."
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- زندگانی امیرمؤمنان علی علیه السلام- صفحه 58-61
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها